به مناسبت سالروز صلح امام حسن(ع)؛
درخشش آفتاب بصیرت در انقلاب سبز حسنی
خبرگزاری رسا ـ تحلیل اشتباه از شرایط صلح امام حسن(ع) سبب شده تا برخی از سیاست مداران پیشنهاد بالا بردن پرچم صلح در مقابل دشمن تحریم کننده و سلطه طلب را مطرح کنند. آنها نمی دانند که معاویه، دشمن امام حسن(ع) پیشنهاد صلح را مطرح کرد نه امامی که برای جنگ آماده بود؟
به گزارش خبرگزاری رسا، با نگاهی اجمالی به تاریخ پیامبران و امامان، نکاتی بسیار برجسته جلوه نمایی میکند که یکی از آنها تعداد محدود حکومت های ولی معصوم(ع) است. به عبارت دیگر به جز حکومت حضرت موسی(س)، یوشع ابن نون(س)، حضرت داوود(س)، حضرت سلیمان(س)، حضرت محمد(ص)، امام علی(ع) و امام حسن(ع) در طول تاریخ غالبا حکام هم عصر پیامبران و امامان افراد ستمگر و طاغوت پیشه بوده اند.
دلیل اصلی به قدرت نرسیدن ولایت معصوم(ع) در تاریخ، عدم همراهی مردم و پایین بودن فهم از حقیقت ولایت بود که مشقات این عزیزان در آگاه کردن مردم و همزمان آزار و اذیت حکومتها به آنان میتواند دلیل اصلی عدم تحقق این موضوع باشد.
البته همین تعداد کم از حکومت ولی معصوم(ع)، علیرغم تمام دشمنیهای سازمان یافته و تلاش برای به بنبست کشاندن این حکومتها، خود غنیمتی گرانمایه است و می تواند برای حکومت ولایت فقها در طول تاریخ که با تلاش و زمینهسازی توسط پیامبران، امامان و صالحان روی کار آمده، درسهای فراوان و کاربردی داشته باشد.
در حکومتهای ولی معصوم(ع) بارها پیش آمده که به دلایل مختلف ولایت نمی تواند خواسته خدا را از موضع قدرت به اثبات برساند، پس، از سیاست نرمش استفاده کرده که به یقین در نهایت به پیروزی تاریخی منتج می شود، حتی اگر آن حکومت بطور کامل از بین برود؛ زیرا آگاهی بخشی و عبرت گیریهای فروانی را به دنبال دارد.
یکی از این نرمشها مربوط به حکومت کوتاه مدت امام حسن(ع) بود که به سبب عدم همراهی مردم و کوتاهی خواص در یاری امام(ع)، حکومت را به معاویهای واگذار می کند که مورد لعن و نفرین پیامبر(ص) است، اما با شروط صلح نامه این حکومت را چنان بی آبرو و رسوای تاریخ کرد که نظیری برای آن موجود نیست.
صلح حدیبیه
در سال ششم هجرت، ماه «ذى القعده» پیغمبر اکرم(ص) به قصد عمره، به سوى «مکّه» حرکت و همه مسلمانان را تشویق به شرکت در این سفر کرد؛ گروهى خوددارى کردند، اما جمع کثیرى از مهاجرین، انصار و اعراب بادیه نشین در خدمتش عازم مکّه شدند. این جمعیت، که در حدود 1400 نفر بودند، لباس احرام بر تن داشته و جز شمشیر، که اسلحه مسافران محسوب مى شد، هیچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند.
هنگامى که به عسفان در نزدیکى مکّه رسیدند، با خبر شدند که قریش تصمیم گرفته از ورود آنها به مکّه جلوگیرى کند، پیامبر(ص) به حدیبیه رسید.(1) حضرت فرمود: همین جا توقف کنید، عرض کردند: در اینجا آبى وجود ندارد؛ پیامبر(ص) از طریق اعجاز، از چاهى که در آنجا بود، آب براى یارانش فراهم ساخت.
در اینجا سفیرانى میان قریش و پیامبر(ص) رفت و آمد کردند، تا مشکل به نحوى حل شود، سرانجام عروة ابن مسعود ثقفى که مرد هوشیارى بود، از سوى قریش خدمت پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) به او فرمود: من به قصد جنگ نیامدهام و تنها هدفم زیارت خانه خدا است؛ ضمناً عروه در این ملاقات، منظره وضو گرفتن پیامبر(ص) را که اصحاب اجازه نمى دادند، قطرهاى از آب وضو به روى زمین بیافتد، مشاهده کرد، هنگام بازگشت به قریش گفت: من به دربار کسرى، قیصر و نجاشى رفته ام، هرگز زمامدارى در میان قومش را به عظمت محمّد(ص) در میان یارانش ندیدم، اگر تصور کنید که آنها دست از محمّد(ص) بردارند، اشتباه بزرگى است، شما با چنین افراد ایثارگرى روبرو هستید، تصمیمتان را بگیرید.
پیامبر(ص) به عمر پیشنهاد فرمود به مکّه رود و اشراف قریش را از هدف این سفر، آگاه سازد، عمر گفت: قریش با من عداوت شدیدى دارد، من از آنها بیمناکم، بهتر این است عثمان به این کار مبادرت ورزد. عثمان به سوى مکّه رفت، چیزى نگذشت که در میان مسلمانان شایع شد او را کشتهاند، در اینجا پیامبر(ص)تصمیم بر شدت عمل گرفت و در زیر درختى که در آنجا بود، با یارانش تجدید بیعت کرد، که به نام «بیعت رضوان» معروف شد؛ حضرت با آنان عهد بست که تا آخرین نفس، مقاومت کنند ولى چیزى نگذشت که عثمان سالم بازگشت و در پی او قریش، سهیل بن عمرو را براى مصالحه خدمت پیامبر(ص) فرستادند و تأکید کردند که امسال، به هیچ وجه ورود او به مکّه ممکن نیست.
بعد از گفتگوهاى زیاد، پیمان صلحى منعقد شد که یکى از موادش همین بود: مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آینده به مکّه بیایند، مشروط بر این که بیش از سه روز نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نیاورند و مواد متعدد دیگرى دائر بر امنیت جانى و مالى مسلمانانى که از مدینه وارد مکّه مى شوند، همچنین 10 سال متارکه جنگ میان مسلمین و مشرکین، و آزادى مسلمانان مکّه در انجام فرائض مذهبى، در آن گنجانده شد.
این پیمان، در حقیقت یک پیمان عدم تعرضِ همه جانبه بود، که به جنگ هاى مداوم و مکرر بین مسلمانان و مشرکان موقتاً پایان مى داد.
متن پیمان صلح از این قرار بود که پیامبر(ص) به على(ع) دستور داد بنویس: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْم».
سهیل بن عمرو که نماینده مشرکان بود، گفت: من با چنین جملهاى آشنا نیستم، بنویس «بِسْمِکَ اللّهُمَّ»! ، پیامبر(ص) فرمود بنویس: «بِسْمِکَ اللّهُمَّ». آن گاه فرمود: بنویس: «این چیزى است که «محمّد» رسول اللّه(ص) با سهیل بن عمرو مصالحه کرده». سهیل گفت: ما اگر تو را «رسول اللّه» مى دانستیم، با تو جنگ نمىکردیم؛ تنها اسم خودت و پدرت را بنویس. پیغمبر(ص) فرمود: مانعى ندارد، بنویس:
1- «این چیزى است که «محمّد بن عبداللّه» با «سهیل بن عمرو»، صلح کرده، که ده سال متارکه جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند».
2- «هر کس از «قریش» بدون اجازه ولیاش نزد «محمّد» بیاید (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر کس از آنها که با «محمّد» هستند نزد «قریش» بازگردد، بازگرداندن او لازم نیست»!.
3-«همه قبائل آزادند، هر کس مىخواهد، در پیمان «محمّد» وارد شود، و هر کس مىخواهد در پیمان قریش».
4- طرفین متعهدند نسبت به یکدیگر خیانت نکنند (و جان و مال یکدیگر را محترم بشمارند).
5- از این گذشته، «محمّد» امسال، باز مىگردد، وارد «مکّه» نمى شود، اما سال آینده قریش به مدت سه روز از «مکّه» بیرون مى روند تا یارانش به زیارت بیایند، اما بیش از سه روز توقف نکنند (مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند)، به شرط این که جز اسلحه مسافر یعنى شمشیر، آن هم در غلاف، سلاح دیگرى به همراه نداشته باشند.
بر این پیمان صلح، گروهى از مسلمانان و مشرکان گواهى داده، و کاتب عهدنامه على بن ابیطالب(ع) بود. مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، بعضى مواد دیگر این صلح نامه را نیز نقل کرده، از جمله این که:
«اسلام در «مکّه» باید آشکار باشد، و کسى را مجبور در انتخاب مذهب نکنند، و اذیت و آزارى به مسلمانان نرسانند».
در اینجا پیامبر(ص) دستور داد، شترهاى قربانى را که به همراه آورده بودند، در همانجا قربانى کنند، سرهاى خود را بتراشند، و از احرام خارج گردند. اما این امر، براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود؛ چرا که بیرون آمدن از احرام، بدون انجام مناسک عمره، در نظر آنها امکان پذیر نبود، ولى، پیغمبر(ص) شخصاً پیشگام شد، شتران قربانى را، نحر فرمود، و از احرام بیرون آمد، و به مسلمانان تفهیم نمود که این استثنائى است در قانون احرام و قربانى، که از سوى خداوند قرار داده شده است.
مسلمین، هنگامى که چنین دیدند، تسلیم شدند، و دستور پیامبر(ص) دقیقاً اجرا شد، و از همانجا آهنگ «مدینه» کردند، اما گروهی از مسلمانان که بصیرت بالایی نداشتند، کوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگینى مى نمود؛ چرا که در ظاهر قضیه، مجموع این مسافرت، یک ناکامى و شکست بود، ولى خبر نداشتند که در پشت داستان «صلح حدیبیه»، چه پیروزىهایى براى مسلمانان و آینده اسلام، نهفته است، و در همین هنگام بود، که سوره «فتح» نازل شد، و بشارتِ فتح عظیمى را به پیامبر گرامى اسلام(ص) داد.(2)
این پیمان حاوی امتیازات بسیار ویژهای بود که برای مسلمانان نه تنها نباید ناگوار می بود بلکه باید سجده شکر برای این پیمان به جا میآوردند؛ مثل قبول مسلمانان به عنوان یک حکومت مستقل از طرف کفار قریش که پیش از آن آنها را شورشیان یثرب مینامیدند. نکته بعد، آرامش ده ساله برای تبلیغ آزاد بود که در اصل حکم قتل کفار بود زیرا در شرایط آزاد و بدون فشار و تهدید، پیامبر(ص) با تبلیغات حتی تا مناطق دوردست مثل پادشاه ایران و روم، اسلام را بر تمام بشریت عرضه میکرد و پذیرش بیسابقه مردم حقخواه و حقطلب نشان از این پیروزی خیره کننده داشت.
این نرمش قهرمانانه در تاریخ منتج به فتح مکه شد و رو سیاهی آن برای عدهای ظاهر بین و متعصب ماند که بنای مخالفت با پیامبر(ص) گذاشته بوده و بهانه آنها عدم رفتن به مکه و برداشتن نام پیامبر در عهد نامه بود.
حکمیت
در حساسترین لحظه های جنگ صفین، زمانی که نشانههای شکست در سپاه معاویه آشکار گشته بود، عمروعاص دست به نیرنگی بزرگ زد و دستور داد با بستن قرآن بر سر نیزه ها و حمل کردن قرآن بزرگ دمشق با کمک ده نفر روی نیزه ها، همه سپاهیان فریاد بزنند: ای اهل عراق! کتاب خدا بین ما و شما حاکم است (دو طرف دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن تسلیم شویم )!
امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به سپاهیانش فرمود:
به جنگ ادامه دهید و استقامت کنید که لحظه پیروزی فرا رسیده است و به دعوت اینان اعتنایی نکنید که فریبی بیش نیست. (زیرا قبل از شروع جنگ، امام طی نامههای متعدد و سفیران فراوان، معاویه و اهل شام را دعوت به پذیرش حکم قرآن کرده بود و آنان نپذیرفته بودند و اینک که در آستانه شکست قرار گرفته بودند قرآن را دستاویز خود کرده بودند.)
ولی نیرنگ عمروعاص کار خود را کرد و گروه زیادی از سپاه عراق دست از جنگ برداشتند و خواستار قبول درخواست شامیان و آتشبس شدند.
امام علی فرمود: فریب مخورید، قرآن ناطق منم. ولى اشعث بن قیس منافق، با عصبانیّت بر خاست و گفت: «اى امیرمؤمنان! دعوت آنها را به کتاب خدا بپذیر که تو از آنان سزاوارترى. مردم مى خواهند زنده بمانند و مایل به ادامه جنگ نیستند، امام(ع) فرمود: «فکر مى کنم».
در اینجا امام، مردم را صدا زد تا اجتماع کنند و سخنانش را بشنوند و در ضمن خطبه اى فرمود: «اى مردم! من سزاوارترین کسى هستم که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم، ولى معاویه و عمروعاص و دیگر یاران نزدیکش، اهل قرآن نیستند. من از کوچکى آنها را مى شناسم و در بزرگى نیز شاهد وضع آنان بوده ام، واى بر شما! آنها قرآنها را بر سر نیزه براى عمل کردن بلند نکرده اند، بلکه این کار خدعه و نیرنگ و فریبى بیش نیست. تنها یک ساعت دیگر توان خود را در اختیار من بگذارید تا قدرت این گروه را در هم بشکنم و آتش فتنه را براى همیشه خاموش کنم».
در اینجا گروهى در حدود بیست هزار نفر از سپاهیان امام، در حالى که شمشیرهایشان را بر دوش گذاشته و اثر سجده در پیشانیشان نمایان بود، نزد حضرت آمدند و او را با نام ـ نه با لقب امیرالمؤمنین ـ صدا کردند و گفتند:
«یا عَلى! اَجِبِ الْقَومَ اِلى کِتابِ اللهِ اِذا دُعیْتَ اِلَیْهِ وَ اِلاّ قَتَلْناکَ کَما قَتَلْنَا ابْنَ عَفّان! فَوَ اللهِ! لَنَفعَلَنَّها اِنْ لَمْ تَجِبْهُمْ». (اى على! دعوت این قوم را براى حکمیّت کتاب الله بپذیر! و الاّ تو را مى کشیم، همان گونه که عثمان را کشتیم! سوگند به خدا، اگر دعوت آنها (اصحاب معاویه) را اجابت ننمایى، این کار را مى کنیم).
امام فرمود: «من نخستین کسى هستم که مردم را به سوى کتاب الله فرا خواندم و نخستین کسى هستم که کتاب الله را پذیرا شدم، اساساً من با اهل شام به خاطر این جنگیدم که به حکم قرآن گردن نهند; زیرا آنها کتاب الله را به گوشه اى افکنده بودند، ولى من به شما اعلام کردم که آنها قصدشان عمل به قرآن نیست و جز نیرنگ و فریب شما هدفى ندارند».
آنها گفتند: «پس کسی را بفرست تا مالک اشتر برگردد». این در حالى بود که مالک اشتر در آستانه پیروزى بر لشکر معاویه قرار گرفته بود. امام کسى را نزد مالک فرستاد و دستور داد برگردد. مالک گفت: «به امیرمؤمنان بگو، الآن زمانى نیست که مرا از این مأموریت باز دارى. چیزى به پیروزى باقى نمانده است.» سخن مالک در حالى بود که سپاه معاویه شروع به فرار کرده بودند. هنگامى که فرستاده امام پیام اشتر را خدمتش آورد، جمعیّت لجوج و نادان بر فشار خود افزودند و گفتند: «به اشتر بگو که برگردد، والاّ به خدا سوگند تو را از خلافت عزل خواهیم کرد».
امام بار دیگر فرستاده خود (یزید بن هانى) را نزد اشتر فرستاد و فرمود: «به اشتر بگو که فتنه واقع شده و (کار از کار گذشته) است». اشتر باز به فرستاده امام رو کرد و گفت: «آیا فتح و پیروزى را نمى بینى؟ آیا سزاوار است این موقعیّت را رها کنیم و برگردیم.» فرستاده امام به او گفت: «راستى عجیب است! آن گروه لجوج سوگند یاد کردند که اگر اشتر برنگردد، ما تو را خواهیم کشت، آن گونه که عثمان را کشتیم».
مالک اشتر بناچار و در نهایت ناراحتى بازگشت و در حضور امام به فریب خوردگان سپاه پرخاش بسیار کرد و از آنان مهلت کوتاهى براى یکسره کردن کار سپاه معاویه طلب کرد، ولى آنها موافقت نکردند. به این ترتیب فعالیّت جنگى در آستانه پیروزى متوقف شد.
معاویه برای داوری عمروعاص را برگزید، ولی گروه شورشی از سپاه عراق و مخالفان امام علی(ع) که آتش بس و حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند و خواهان صلح با معاویه بودند ابو موسی اشعری را نامزد کردند.
هر چه امام فرمود او شایستگی ندارد، نپذیرفتند و اجازه ندادند که امام ابن عباس یا مالک اشتر را برای داوری برگزیند. حتی امام احنف بن قیس را به عنوان داور دوم یا سوم پیشنهاد داد ولی نپذیرفتند. گروه سرکش و فریب خورده در جبهه علی علیه السلام که بعدها خوارج نام گرفتند سه چیز را بر امام تحمیل کردند:
1- پذیرش آتش بس و حکمیت قرآن و سنت پیامبر
2- پذیرفتن ابو موسی اشعری به عنوان داور برای حکمیت
3- حذف عنوان و لقب امیرالمؤمنین از متن پیمان داوری و حکمیت
عمروعاص که از همان آغاز نقشه فریب ابوموسى را کشیده بود، در همه جا او را مقدم مى داشت و به هنگام سخن گفتن اظهار مى کرد: «حق سخن ابتدا با تو است; زیرا تو همنشین رسول خدا بودى. افزون بر این سنّ تو از من بیشتر است».
عمرو او را در صدر مجلس مى نشاند و تا ابوموسى دست به غذا نمى برد و شروع به خوردن غذا نمى کرد و او را با لقب «یا صاحب رسول الله» خطاب مى کرد. مجموعه این کارها ابوموساى خام را، خام تر کرد تا آنجا که احتمال خیانت عمروعاص را از سرش بیرون برد. سرانجام عمروعاص به ابوموسى گفت: «آخرین نظرت براى اصلاح این امّت،چیست؟» ابوموسى گفت: «به نظر من هر دو (على(ع) و معاویه) را از خلافت عزل کنیم و مسلمانان را براى انتخاب خلیفه به شورا دعوت کنیم».
عمروعاص گفت: «به خدا سوگند! که این نظر، نظر بسیار خوبى است». بعد از این بود که هر دو در برابر حاضران ظاهر شدند تا نظر خود را اعلام دارند.
در اینجا ابن عباس، ابوموسى را نزد خود فرا خواند و گفت: «واى بر تو! گمان من این است که او تو را فریب داده. اگر بنا است سخنى بگویى، عمروعاص را مقدّم دار! چرا که بیم مى رود اگر تو مقدّم شوى او سخن خود را بگونه دیگرى ادا کند. او مرد مکارى است». ابوموساى نادان که گرفتار غرور و غفلت عجیبى شده بود، رو به ابن عباس کرد و گفت: «اوه! ما اتّفاق نظر داریم».
ابوموسى قدم را پیش گذاشت و گفت: «رأى ما بر این است که على و معاویه را خلع کنیم و کار را به شورى واگذاریم. بدانید! من هر دو را خلع کردم. بروید و کسى را براى خلافت برگزینید». سپس عمروعاص به پاخاست و گفت: «سخنان ابوموسى را شنیدیم که او رئیس خود را خلع کرد و من نیز او را خلع مى کنم و رئیس خود، معاویه را در مقام خلافت مى گذارم. او ولىّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به مقام او است».
در هیچ حکومتی در تاریخ بدین شکل نمونه ای سراغ نداریم که حاکمی بر خلاف میل و در لحظه پیروزی به درخواست بخشی از سپاهیانش جنگ را متوقف کرده و به مشورت با سپاهش بپردازد و در نهایت نظر آن گروه لجوج را بپذیرد.
البته امام برای آگاهی یاران کم بصیرت خود نرمشی به نام حکمیت را پذیرفت اما آثار زیان بار آن تا قرن ها بر امت پیامبر مشخص بود. نتایج حکمیت اثبات بی عملی شامیان به قرآن، حماقت طیف موافق ابوموسی اشعری در انتخاب او، آشکار شدن نفاق بعضی یاران امام و به تاریخ اثبات شد باید در عمل و حرف پشتیبان ولی زمان خود بود، زیرا که می داند چه می کند و جامعه را به کجا میبرد.
ماجرای صلح امام حسن(ع) با معاویه
مهم ترین بخش زندگی امام حسن (ع) ماجرای تبدیل جنگ به صلح امام، با معاویه است؛ صلحی که میتوان آن را آتش بس امامت در برابر دشمن به منظور حفظ ارزشها و نیروها نامید. این بخش از تاریخ که بسیار پیچیده هم هست دچار انحراف تحلیل های بسیاری شده است. قلم داران اموی در طول تاریخ به نحوی و خودی های بی تحلیل هم به نحوی دیگر دست به انحراف این واقعه زده اند که حتی این بی تحلیلان امروز هم وجود دارند.
در زمانیکه امام حسن(ع) خلافت را به عهده گرفتند خمودگی و ضعف روحی عجیبی بین مردم عراق وجود داشت که ناشی از دنیازدگی بیش از حد خواص بود که به مردم نیز سرایت کرده بود. امام حسن(ع) پس از مدتی مکاتبه بی نتیجه با معاویه و گذشت حدود یکسال از داغ فقدان پدر بزرگوارشان، دوباره رهسپار جنگ با معاویه شدند. امام حسن(ع) از مردم می خواهد به میدان بیایند که عدم همراهی خواص کوفه در همراهی امام باعث شد مردم نیز رغبت به همراهی نکنند و بجز عدیّ بن حاتم و گروهی از قبیله "طیّ" و دیگر قبایل که عازم لشکرگاه شدند و تعداد آنها به 12 هزار نفر بیشتر نمی رسید!(3) و دیگر مردم نیامدند، البته آنهایی هم که آمدند چند دسته بودند:
1-عده ای شیعیان واقعی امام حسن و حدود هزار نفر بودند.
2- عده ای دنیازده و تحت تاثیر مال دنیا که بخاطر همراهی امثال اشعث و شمر ابن ذی الجوشن با امام حاضر به آمدن شدند و غالب سپاه امام را تشکیل می دادند.
3- عده ای که تحت تاثیر افکار خوارج نهروان بودند و با تندروی بی جا امام را به جنگ فرامی خواندند البته همین افراد اولین افراد جدا شده از سپاه امام بودند.
امام حسن(ع)، با لشکری که از چنین مجموعهای ترکیب یافته بود، به راه افتادند تا به محلی به نام «حمام عمر» رسیدند.
سپس، از آنجا به «دیر کعب» و از آنجا به «ساباط» (مداین) رسیده و در کنار پل ساباط، فرود آمدند.(4)
امام حسن(ع)، شب را با یاران خود، در ساباط (مداین) ماندند. صبح آن شب، امام حسن علیهالسلام خواست تا سپاه خود را بیازماید و ببیند که آیا آنها، آمادگی برای جنگیدن با سپاه معاویه را دارند، یا نه؟!
آن حضرت، دستور داد تا همهی یارانش، برای خواندن نماز، اجتماع کنند. این دستور، اجرا شد. امام بعد از خواندن نماز، بالای منبر رفته و پس از بیان حمد و ثنای خداوندی، فرمود: آگاه باشید! همانا، آنچه موجب اتحاد و به هم پیوستگی شما است، (گرچه شما آن را نپسندید) برای شما از پراکندگی بهتر است. (گر چه شما پراکندگی را دوست بدارید.)
آگاه باشید! آنچه را که من برای شما میاندیشم، بهتر از آن چیزی است که خودتان برای خود، میاندیشید. بنابراین، شما از دستور من سرپیچی نکنید و رأی مرا (که من آن را برای شما پسندیدهام) به خود من بازنگردانید.
سپاهیان، پس از شنیدن این گفتار به همدیگر نگاه میکردند و میگفتند: منظور امام حسن(ع) از این سخنان چیست؟
گروهی از آنان میگفتند: سوگند به خدا! ما چنین میپنداریم که امام حسن(ع) میخواهد با معاویه، صلح کند.
گفتگوها بالا گرفت. عدهای از افراد سپاه (که از خوارج بودند) باز هم اشتباه تحلیل کردند، و گفتند: این مرد، کافر شده است!!!
در این وقت، گروهی دنیا زده تحریک شده، و به خیمهی امام حسن(ع) ریخته و آنچه در آنجا بود، غارت کردند، تا آنجا که جانماز آن حضرت را از زیر پایش کشیدند و بردند و حتی ردای آن حضرت را نیز از دوشش برداشتند!!! امام حسن(ع) بر مرکب خود سوار شده، با جمعی از یاران و پاسداران خود، از آنجا دور شدند.
وقتی که آنها به تاریکی ساباط (مداین) رسیدند، مردی از بنی اسد، به نام «جراح بن سنان»، به پیش آمد و دهنهی اسب امام حسن(ع) را گرفت و خطاب به آن حضرت گفت: الله اکبر! ای حسن! تو مشرک شدی، چنانکه پدرت قبل از این مشرک شد!!!
سپس آن مرد، با آن شمشیری که در دست داشت، چنان ضربهای بر ران پای حضرت امام حسن(ع) زد، که گوشت ران را شکافته و به استخوان آن رسید. امام از شدت درد، دست خود را به گردن ضارب نهاد و سپس، هر دو با هم به زمین افتادند.
در این هنگام، یکی از شیعیان امام حسن(ع)، به نام «عبدالله بن خطل» جهید و شمشیر مرد ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشیر، خود او را کشت. از آن پس، امام حسن مجتبی(ع) در شهر مداین و در خانهی «سعد بن مسعود ثقفی» که حاکم مداین بود، بستری شد و به معالجهی خود پرداخت.(5)
گروهی از سران سپاه امام حسن(ع)، به طور محرمانه، برای معاویه نوشتند: ما تسلیم فرمان تو هستیم، تو به سوی ما بیا. ما متعهد میشویم که یا حسن علیهالسلام را تسلیم تو نماییم، یا او را غافلگیر کرده و بکشیم!!!
نامهای از جانب قیس بن سعد، برای امام حسن علیهالسلام آمد، که در آن نامه نوشته بود: عبیدالله بن عباس، در جبههی جنگ، فریب پیام معاویه را خورده و شبانه، با عدهای از همراهان خود به معاویه پیوست. زیرا معاویه، برای او پیام داد که اگر تو به من بپیوندی، من یک میلیون درهم پول به تو میدهم، به طوری که نیمی از آن پول را به صورت نقد، و نیم دیگرش را به هنگام ورود به کوفه، در اختیار تو میگذارم!!!(6)
بنا به گفتهی یعقوبی در تاریخ خود، این خیانت باعث شد که هشت هزار نفر از سپاه امام حسن(ع)، به معاویه پیوستند.(7)
امام حسن(ع)، سپاهی را که تعدادشان چهار هزار نفر بود، به فرماندهی مردی از قبیلهی کنده، به جبههی جنگ فرستاد. آنها، وقتی که به شهر انبار رسیدند، معاویه توسط جاسوسان خود، برای فرمانده آن سپاه، مبلغ پانصد هزار درهم فرستاد و وعدهی أمارت بعضی از نقاط شام را نیز به او داد. آن فرمانده نیز، به همراه دویست نفر از نزدیکان خود، به سپاه معاویه پیوست.
امام حسن(ع)، مردی از قبیلهی مراد را نیز به همراه سپاهی، به سوی جبههی جنگ فرستاد. او نیز، با عدهای، فریب پول و وعدههای معاویه را خورده و به سپاه معاویه پیوستند!(8)
سپاه ناآماده عراق این چنین دنیازدگی و خیانت خود را با تندروی و کندروی بی جا نشان دادند و تا آنجا پیش رفتند که نزدیک بود امام خود را شهید کنند. در این هنگام، جز گروه اندکی از شیعیان وفادار امام حسن(ع)، کسی با آن حضرت باقی نماند. ولی آنها نیز، به قدری اندک بودند که آن حضرت، توانایی نبرد با سپاه بیکران معاویه را نداشت.
در چنین شرایطی، معاویه نامهای به امام حسن علیهالسلام نوشت و در آن نامه به امام حسن(ع) پیشنهاد صلح را مطرح نمود و از سوی دیگر، معاویه نامههای یاران امام حسن(ع) را که به معاویه نوشته بودند، برای امام ارسال داشت و پیشنهاد صلح را مطرح کرد.(9)
صلح نامه، تبدیل شکست نظامی به پیروزی تاریخی سیاسی
با شرایطی که عنوان شد شکست حتمی بود و نابودی امامت و نابودی شیعیان واقعی، قطعی به نظر می رسید. در این هنگام بهترین راه پذیرفتن صلح بود اما شروطی که امام حسن(ع) تعیین کرد نشان از تیزهوشی و لیاقت بی پایان برای خلافت بود که عدم همراهی خواص و بعد مردم باعث عدم تحقق آن بود.
صلح نامه را در پنج بند می توان خلاصه کرد:
ماده اول: حسن بن على(ع) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر(ص) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على(ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پیش آید حسین بن على(ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان(ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على(ع) جز به نیکى یاد نشود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى(ع) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان(ع) کشته شدند، تقسیم کند.(2)
ماده پنجم: معاویه تعهد مى کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرف نظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیت هاى گذشته شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه هاى گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران على(ع) را، در هر کجا که هستند، امان مى دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیروان على در امان باشند و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على(ع) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على(ع) و برادرش حسین بن على(علیهما السلام) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر(ص) بشود و نباید در هیچ نقطه اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(10)
با بررسی شروط می توان به پیروزی بزرگ این شروط که حکومت اموی را از مقبولیت ساقط می کرد، پی برد.
اهداف معاویه از صلح
معاویه که پیروزی در جنگ را قطعی می دانست، میخواست بدون درگیری به قدرت برسد زیرا از مقام نوه پیامبر(ص) میان مردم خبر داشت و حاضر نبود ننگ آن را به جان بخرد. ضمنا هدف او حکومت بود که با هر شرایطی می خواست به آن برسد پس شروط عادی را می پذیرفت و امام هم حداکثر استفاده را از این فرصت کردند.
اهداف امام حسن از صلح
1- بقای نظام امامت، 2- بقای شیعیان، 3- حفظ دین و رعایت مصلحت امت پیامبر، 4- ترجیح امنیت امت بر اختلاف تا آماده شدن مردم و رسیدن به حقیقت باطنی حکومت اموی
دلیل مطرح کردن صلح حسنی از سمت برخی دوستان ناآگاه در شرایط فعلی
امروز نیز تحلیل اشتباه از شرایط صلح امام حسن(ع) ادامه دارد. برخی پیشنهاد بالا بردن پرچم صلح در مقابل دشمن تحریم کننده و سلطه طلب را مطرح می کنند و نمی دانند که معاویه که دشمن امام بود پیشنهاد صلح را مطرح کرد نه امام حسن(ع) که برای جنگ آمده بود اما چند سوال از این ناآگاهان باید پرسید:
1- مگر شرایط فعلی ما با وجود بیداری اسلامی و مقابله خوب با فتنه تکفیری ها، کوچکترین شباهتی به شرایط بسیار سخت حاکمیت امام حسن(ع) دارد؟
2- کدام مسئول ما دنیازده است؟
3- کدام یک خیانت کرده و با دشمن در ارتباط است؟
4- کدام جنگ را شکست خوردهایم که قبل از نبرد با دشمنی که شمشیر کشیده، پیشنهاد صلح مطرح کنیم؟
5- مگر ما با کسی سر جنگ داشته یا داریم که صلح کنیم؟
اگر عدهای خسته از مقاومت مردم و مسیولان نظام در مواجهه سخت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با صهیونیزم بین الملل شده اند دلیل بر این نیست که هر چه بگویند مورد استقبال قرار می گیرد و اجرا می شود. تنها مشکل جمهوری اسلامی در شرایط امروز تنها مسئله اقتصادی است که با پشتیبانی از نظر ولی زمان، که همان اقتصاد مقاومتی است، نظام اسلامی از این چالش هم به سلامت عبور خواهد کرد.
محمد حسین حسینی نیک
/9462/704/م
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
1- «حدیبیه» روستائى است در بیست کیلومترى «مکّه»، که به مناسبت چاه، و یا درختى که در آنجا بوده، به این نام، نامیده مى شد.
2- تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 20.
3- یعقوبی، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 214؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق(ترجمه امام حسن[علیه السلام]) ص 176.
4- ترجمهی ارشاد مفید، ج 2، ص 7.
5- ترجمهی ارشاد مفید، ج 2، صص 8 - 9.
6- ترجمهی ارشاد مفید، صص 8 - 9.
7- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 191.
8- اعیان الشیعه، ج 1، ص 569.
9- اقتباس از ترجمهی ارشاد شیخ مفید، ج 2، صص 9 - 10.
10- مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه) ص 259-261 مطالعه فرمایید.
ارسال نظرات