تحلیلی بر شکست انتخاباتی اصولگرایان از نومحافظهکاران در سال 92
سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسه نوشتارهایی تحت عنوان «نومحافظه کاران» ابعاد مختلف این موضوع را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که بخش بیست و هفتم این نوشته با موضوع "تحلیلی بر شکست انتخاباتی اصولگرایان از نومحافظهکاران در سال 1392" تقدیم خوانندگان گرامی می شود؛ در ضمن علاقه مندان و کاربران گرامی برای دستیابی به یادداشت های پیشین اینجا کلیک کنند.
از دلایل مهم شکست اصولگرایان در انتخابات 92 ایجاد هویت و هیجانی بود که جبهه مقابل بر اثر نافرمانی پس از انتخابات 88 در جامعه ایجاد کرد و در سالهای بعد به استمرار آن فضای سیاستزده ادامه داد. جبهه شکست خورده در انتخابات 88 اگر دست به اعتراض غیرقانونی نمیزد و به راحتی نتیجه آرای اکثریت را میپذیرفت نمیتوانست پاسخگوی شکست خویش باشد. یعنی آن هیجانی که در انتخابات ایجاد شد به سوی آنها کمانه میکرد و موجی از گسستها و نارضایتیها را در آن جبهه پدید میآورد. به خصوص در میان فعالان سیاسی این شکست به احتمال زیاد به جداییطلبیهای سیاسی میانجامید. لذا طرف شکست خورده در انتخابات 88 با راهاندازی بازی تقلب به اولین خواسته و کف اهداف خود که حفظ آن جبهه سیاسی بود دست یافت. حتی در گروههای اجتماعی نیز بر هیجانات کاذب افزود و توانست بخشی را در اغتشاشات پس از انتخابات به کار گیرد.
از سیاستهای دیگر این جبهه ایجاد شکاف در جریان اصولگرایی بود. این جبهه که در انتخابات 88 به ائتلاف نسبی رسیده بود پس از آشوبهای آن سال دچار تردیدهایی شد. به خصوص آنهایی که از ابتدا نیز منتقد رییس جمهور پیشین بودند و افراد دیگری را ترجیح میدادند، در این فضا احساس کردند که میتوانند به نوعی اعلام بیطرفی کنند و به عنوان شخصیتهای مستقل و دانای کل به نقد هر دو جبهه بپردازند. آنها در محافل خصوصیتر به طور مشخص نقد هر دو را پیش گرفتند و با بیطرفی ظاهری خود فضا را برای نفوذ تبلیغی بیشتر جبهه مقابل فراهم ساختند.
به هر حال «جبهه» اصولگرایی یک حزب یا سازمان واحد نیست. در این جبهه جریانهای مختلف با انگیزههای متفاوت حضور دارند که اداره و تنظیم آنها ساده نیست. لذا تصمیماتی از این دست که ایجاد شکاف در جبهه میکند دور از انتظار نیست. به عبارت دیگر اگر آن شورش خیابانی رخ نمیداد از یک سو جبهه مقابل در انفعال شدید قرار میگرفت و از سوی دیگر با تجربه مثبت و اقتداری که دولت منتخب از آرای بالای با مشارکت 85 درصدی به دست آورده بود فضای بهتری برای دولت فراهم میشد که نتیجه آن موفقیت همه جبهه اصولگرایی بود.
در چنین فضایی که آلودهسازی فتنه در جریان اصولگرایی ایجاد کرد و به رقابتهای غیرمنطقی داخلی دامن زد، رییس جمهور وقت نیز خود را از دایره اصولگرایان بیرون کشید. تردیدی وجود ندارد که افزون بر ویژگیهای فردی منتخب دهم، بدنه اجتماعی اصولگرایان و موتور محرکه آنها موجب شد او در سال 88 موفق به کسب اکثریت آرا شود.
درست است که امروز تفسیرهای متعددی از اصولگرایی وجود دارد و افراد مختلفی در آن میگنجند اما راه این نبود که او خود را از اصولگرایی جدا کند. یک جریان سیاسی نمیتواند خاستگاه اجتماعی خود را انکار کند. زیرا چنین انکاری موجب از دست رفتن سرمایه اجتماعی به دست آمده خواهد شد. جالب اینجاست که جریان شکست خورده در انتخابات 88 با راه انداختن بازی تقلب از یک شکست برای خود سرمایه اجتماعی ایجاد کرد. اما جریان پیروز به دلیل عدم مدیریت اختلافها و چنین انکارهایی سرمایه اجتماعی به دست آمده را از دست دادند. به طور نمونه او میتوانست اولاً از «نواصولگرایی» سخن بگوید و ثانیا میان اصولگرایان با محافظهکاران تفاوت بگذارد.
برای بیان علت چهارم ناگزیر باید از یک مثال ورزشی استفاده کرد. در یک رقابت ورزشی مانند فوتبال حتی اگر خط حمله یک تیم عالی باشد اما دفاع آن ضعیف باشد آن تیم بیش از آنچه گل بزند گل خواهد خورد؛ و این یعنی شکست. از اواخرسال 1389 و به ویژه از اوایل 1390 جبهه اصولگرایی نه تنها به تقویت خط حمله خود اقدام نکرد بلکه به تضعیف آن روی آورد.
این جبهه حتی به جای آنکه نیروی خود را برای مقابله با حریفی که بازیها و طرحهای جدید را در سر داشت به کار گیرد آن را صرف نیروی خودی جبهه کرد. آنها نیز از اشتباه احمدینژاد در گفتن این جمله که اصولگرا نیست استقبال کردند و به همین بهانه حملات معطوف او شد. در این دوره نه تنها از دولت دفاع نشد بلکه عملا هر آنچه موسوی و هاشمی در خرداد 88 گفته بودند را به نیروی خودی انتساب دادند. اینها که ریشه در رقابتهای داخلی جبهه اصولگرایی داشت به منزله بر شاخ نشستن و بن بریدن بود.
از نتایج این رویه اولا این بود که رقیب فرصت رشد پیدا کرد، ثانیا مدعی شد که سخنان آنها درست بوده و حتی به خاطر اینکه زود فهمیدهاند باید تشویق شوند و ثالثا اصولگرایان که بهترین دستاوردهای پس از انقلاب را در دولت نهم و دهم در کارنامه داشتند هیچکدام مسئولیت دفاع و صیانت از دستاوردها را برعهده نگرفتند. اینگونه بود که ساختار اصولگرایی به هم ریخت و بدون هیچ دفاعی به سرعت امتیازها را به حریف واگذار کرد.
در دو سال آخر بجز رسانههای دولت هیچ رسانه و تشکیلاتی نبود که به دفاع از اصولگرایی بپردازد. زیرا موفقیت اصولگرایی در موفقیت دولت نهم و دهم بود. در این دوسال سه جبهه بر دولت اصولگرایی تاختند اول رسانههای خارجی اعم از رسانههای دولتهای خارجی یا وابسته به اپوزیسیون، ثانیا رسانههای وابسته به شکست خوردگان انتخابات 88 که ذرهای در سیاهنمایی علیه دولت اصولگرا کوتاه نمیآمدند و سوم، رسانههای اصولگرا که یا با انگیزههای رقابتی یا به دلیل برداشتهایی که از تحولات دو سال آخر داشتند به نقد دولت اصولگرا پرداختند!
در این دوره در جبهه اصولگرایی نومحافظهکارانی وجود داشتند که به دلیل عدم تفکیک میان اصولگرایی و محافظهکاری در آن جبهه خودی محسوب میشدند. این افراد در القای تحلیلهای غلط در میان اصولگرایان نقش بسیاری داشتند. البته مواضع بسیاری از آنها پس از سال 92 روشن شد اما تا پیش از آن، نظریه و زمینهای برای شناخت درست آنها وجود نداشت.
در حقیقت این نومحافظهکاران که البته اصلاحطلب هم نبودند و به همین دلیل میتوانستند خود را اصولگرا نشان دهند در ایجاد سیاست و جو علیه دولت دهم بسیار نقش داشتند. آنها تحلیلهای غلط به تصمیمگیران اصولگرا میدادند. مثل اینکه چون اصلاحطلبان دیگر از قدرت حذف شدهاند فقط باید مراقب خطر احمدینژاد بود. یا اینکه بعید است روحانی رأی بیاورد. حتی میتوان بازی جو «جریان انحراف» را نیز محصول فعالیتهای این گروه دانست که البته از سال 90 به بعد موجب شد برخی اصولگرایان وارد زمین بازی حریف شوند. در این دوره جو بدبینی علیه دولت اصولگرای دهم به بالاترین مرحله خود رسیده بود.
لذا یکی از تحلیلهای غلطی که میدادند نیز این بود که اگر شما بگویید احمدینژاد اصولگرا نیست همانطور که خود نیز میگوید مشکلی پیش نخواهد آمد. زیرا او که اصولگرا نیست که این مطالب پای لصولگرایان نوشته شود!! فارغ از اینکه تا این ساختار سیاسی در کشور هست احمدینژاد اصولگراست و جامعه چنین نگاهی به او دارد. مگر میشود باوری را که در طول یک دهه شکل گرفته و ریشه در مباحث نظری فراوان و سطوح مختلف جامعه دارد با این انکارها کتمان کرد.
لذا راه اشتباه از آنجایی شروع شد که با این تحلیل غلط به جای اندیشیدن بر راهکارهای درست بر سر ائتلاف در انتخابات 92 در میان اصولگرایان تنها راه حذف برگزیده شد. یعنی حذف احمدینژاد با این بهانه که او اصولگرا نیست. در اینجا بود که این نومحافظهکاران نفوذی در بدنه اصولگرایی به اهداف خود دست یافتند. هدفی که یک طرفش حذف احمدینژاد این نماد موفق جریان اصولگرایی از آن بدنه بود و طرف دیگرش دامن زدن به رقابتهای داخلی در میان آنان بود. آخر مگر ممکن است جریانی با ضدقهرمان معرفی کردن قهرمان خود موفق شود؟!! شکست آینده جریانهایی است که چنین رفتار کنند، در حالی که میبینیم رقیب ضدقهرمان خود را حدود دو دهه است که قهرمان نشان میدهد و از آن هم عقب نمینشیند.
در سال 91 بر اثر تحریم اقتصادی کشور وارد دوره جدیدی شد، اما برای آنکه به وضوح علت این فشارهای اقتصادی تحریمها معرفی نشوند سیاستهای دولت دهم و بیمدیریتی رییس جمهور معرفی شد! به هر حال بیمدیریتی که نمیتوانست یک ساله ایجاد شود! لذا عدم مواضع درست اصولگرایان در این باره دو نتیجه منفی داشت: زیرا از یک سو اقرار به مدیریت ضعیف توسط اصولگرایان بود و دوم دادن فضا برای حریف برای استفاده از این وضعیت بود. زیرا به هر حال با گردش اطلاعات مختلف در جامعه حریف از آن بهرهبرداری کرد و ضمن آنکه علت این فشار اقتصادی را تحریمهای ناشی از انرژی هستهای اعلام کرد خود را هم عامل نجات از این وضعیت معرفی کرد.
در زمانی که اصولگرایان خوشباورانه گمان میکردند اگر احمدینژاد را با وضع گفته شده فوق از میدان خارج کنند میتوانند با نشان دادن مدیران موفق راه گذار از این وضعیت را به مردم نشان دهند اما اکثریت جامعه طور دیگری میاندیشید. در این دوره اصولگرایان به قدری وارد رقایتهای داخلی شدند که فراموش کردند برای جامعه بگویند علت تحریمها فتنه 88 است و نه انرژی هستهای.
شاید اگر نفوذ نومحافظهکران نبود تا آنها را به اتخاذ سیاسیت مذکور تشویق کنند آنها پیشتر درمییافتند که سیاست درست در مقابل مشکلات اقتصادی ضربه به خودی با سومدیریت معرفی کردن دولت دهم نیست. اگر از ابتدا برای جامعه معلوم میشد که بله علت فشار اقتصادی تحریمی است که به دلیل فتنه 88 بر کشور تحمیل شده، دیگر پدیدآورندگان آن به عنوان منجی ظاهر نمیشدند./1325/پ203/ج