۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۸
کد خبر: ۴۸۱۱۹۵
گفت‌وگویی با نقاش دفاع مقدس؛

مسؤولان ما هنر را نمی شناسند

پژوهشگر است که به تحقیق درباره سبک ها و مقایسه آنها می پردازد و ویژگی‌های مختص هر فرد را با ریزه کاری هایش مطالعه می کند. متاسفانه در ایران چنین چیزی نیست. بخاطر اینکه بسیاری از مسؤولان ما هنر را نمی شناسند و دوست نمی‌دارند.
شیخی

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از فارس، اولین نمایشگاه نقاشی اش در قطاری واژگون بوده. می گوید بعد از جنگ هم اولین نمایشگاه نقاشی اش را در سینما استقلال گذاشته است. کاری که کسی تا آن روز انجام نداده بود. خوش رو و خونگرم است و کلی حرف برای گفتن دارد. از حال و روز امروز دانشگاه ها و دانشجویان دل خوشی ندارد و در اتاق کار کوچکش در حوزه هنری مشغول کارهای هنری و کشیدن تابلوهای تازه است. می گوید امسال برای تدریس در دانشگاه شوقی نداشته و کلاس نگرفته. دانشجوها دل به کار نمی دهند و فقط برای نمره و پاس کردن واحد آمده اند و دیگر مثل سال های قبل ایده ندارند و مبتکر نیستند.

علی محمد شیخی متولد 1333 کارشناس نقاشی از دانشکده هنرهای تزئینی است. او نقاشی است که کارش را با نقاشی قهوه خانه ای شروع کرده و بعدها با وقوع جنگ اولین تابلو را با موضوع شهید کشیده است. شیخی نمایشگاه های انفرادی و جمعی بسیاری با موضوع دفاع مقدس برپا کرده است. از آن جمله نمایشگاه تجسمی تجلیل از ایثارگران شاهد-گروهی(1373) و نمایشگاه نقاشی دفاع مقدس در سال های 67و68، شرکت در نمایشگاه تصویری از آسمان موزه هنرهای معاصر. البته ایشان مسئولیت های بسیاری را نیز به عهده داشته است که ریاست موزه شهدا(1375)، مسئول واحد دکور حوزه هنری به مدت 10 سال و تا به امروز گوشه ای از فعالیت های ایشان است. پای صحبت های ایشان درباره هنر جنگ و خاطراتش از برگزاری نمایشگاه نقاشی در مناطق جنگی نشستیم که شرح کامل آن را در ادامه می خوانید.

خبرنگار: از چه زمانی به نقاشی رو آوردید؟

شیخی: پدرم از مداحان خوش صدا بود. شغلش مداحی نبود، اما صدای خوشی داشت. به مداحی و شعرگویی علاقه خاصی داشت؛ حتی آنقدر صدایش خوش بود که در شهرمان (لواسان)، سالی یک بار نقش امام حسین(ع) را بازی می کرد. به همین دلیل با هنر در ارتباط بودم. پدرم حافظه‌اش آنقدر قوی بود که وقتی صبح شعری را یک بار می خواند، عصر آن روز از حفظ بود. در ضمن با شاعران زیادی ارتباط داشت و با آنها کار می‌کرد. پدرم حدیث و روایت گویی قوی‌ای داشت. انسانی ساده و معمولی و مذهبی بود. خانواده ما به اصطلاح شما امروزی ها مذهبی اصیل بودند.

اوائل هیچ نگاه خاص و ذهنیتی به نقاشی نداشتم؛ چون رشته‌ام ریاضی بود؛ حتی تا دیپلم هم رفتم، اما یک وقتی، صدای پدرم را که شنیدم با خودم گفتم چقدر خوب است این صدا تصویری هم داشته باشم. چقدر خوب می‌شود اگر بتوان این‌ها (مرثیه ها) را نقاشی کرد. کاش شعرهای پدرم را نقاشی کنم. آن زمان مردم به دیدن نقاشی قهوه خانه ای عادت داشتند. نمایشگاه و هنرستانی وجود نداشت. تنها یک هنرستان وجود داشت. شاید بعدها برایتان تعریف کنم. چون در حوصله بحث نیست.

آن زمان به نقاشی قهوه خانه ای علاقه‌مند شدم. با اینکه رشته ریاضی می خواندم و سال آخر بودم، به واسطه علاقه ام به این کار رشته ریاضی را رها کردم و در کنکور هنرستان هنرهای زیبا (واقع در پیچ شمیران) شرکت کردم. در آن زمان حدود 20 نفر پذیرش داشتند، اما 100 نفر شرکت کرده بودند. من نفر هفدهم شدم و قبول شدم.

در حقیقت تحت تاثیر علائق پدرم و کارهای ایشان به نقاشی قهوه خانه ای رو آوردم. هر چه پدرم از حدیث و مرثیه بیان می کرد تبدیل به تابلو می کردم. آن زمان این سبک نقاشی متداول نبود و طرفدار نداشت. هر کس طرف این کار می رفت امل بود و واپس گرا! چون آن زمان کارهای مدرن که خیلی وضع خوبی از لحاظ مفهومی و شکلی نداشت، مد شده بود و طرفدار داشت. (این قضایا برای حدود سال 53 است.) بخاطر همین کسی تحویلمان نمی گرفت. با این حال علاقه زیادی به این سبک نقاشی داشتم. آن زمان پرده خوانی بود. به تماشای پرده خوانی‌ها می‌رفتم و درباره آن تحقیق می‌کردم.

حتی بخاطر رسیدن به قابلیت و توانایی بیشتر دو سال در دانشکده هنرهای دراماتیک درس خواندم؛ البته بازیگری خواندم، اما آن زمان آنقدر دانشکده فضای بدی داشت که نتوانستم تحمل کنم؛ درس را رها کردم و انصراف دادم. پس از آن در آزمون دانشکده هنرهای تزئینی تهران (دانشگاه هنر فعلی واقع در خیابان ولی عصر) شرکت کردم و قبول شدم؛ برای رسیدن به هدفم بسیار تقلا کردم تا بتوانم با آثارم روی مخاطب تاثیر بگذارم. این زمان بود که حماسه گویی در آثارم شروع شد و راهی برای کارهای بهتر به رویم باز شد؛ مقتل خوانی شروع شد و... . خیلی این روایت ها را دوست داشتم، اما آن زمان این سبکی بود که اصلا خریداری نداشت. اگر الان بخواهید جنگ و انقلاب را موضوع تابلو قرار دهید و آن را تصویر کنید، پذیرفته است، اما آن زمان فرق می کرد. امروز شاید موضوع مهمی نباشد و عادی به نظر برسد، اما اگر بخواهی موضوعی را به تصویر بکشی که می‌دانی عده‌ای (جو غالب جامعه یا میان جمع هنرمندان) اصلا قبولش نمی‌کنند و آن را پس می‌زنند، کمی جسارت می خواهد. در دانشکده هنرهای تزئینی همه کارها فرمالیته و آنالیز شده بود. بگذارید این طور مثال بیاورم که آن زمان شعرهای شاملو، یعنی شعرهای نو بسیار طرفدار داشت و اگر کسی شعر اصیل و کهن را می خواند مسخره اش می کردند، حتی شاید حافظ را هم کنار می‌گذاشتند.

آن زمان با کسانی که در زمینه نقاشی قهوه خانه ای سابقه داشتند و کهنه کار بودند، دوست شدم. خیلی هم در این زمینه تحقیق کرده بودم. آهسته آهسته درهای این هنر برویم باز شد. خروجی اش کارهایی بود که بعدها انجام دادم. بعدها اولین کسی که عکس شهید را در دانشکده کشید و به صورت پروژه ای در این زمینه کار کرد من بودم. هنوز هم آن تابلو را دارم.

خبرنگار: تابلو برای چه تاریخی است؟

شیخی: سال 58، 59 بود. درست بعد از انقلاب فرهنگی سال دوم بودم. پروژه هایی داشتم که موضوع یکی از آنها شهید بود؛ یعنی جنگ و شهادت و.. را کار کرده بودم و تابلوهایش را هنوز هم دارم.

البته اضافه کنم از اولین کسانی بودم که در دانشکده عکس شهید را جزو پروژه هایم کشیدم. البته کمی با این کار مخالفت هم شد. امام فرموده بود شهید نظر می‌کند به وجه الله. من با این تم، آن تابلو را کشیدم. بعد از آن تا بخواهی درباره جنگ و شهادت کار کردم. در تمام کارهایم المان های ایرانی، اسلامی را وارد کردم. از آن به بعد طوری کار کردم که تابلوهایم نشان دهند که هنرمندی ایرانی و مسلمان آن را کشیده است. پس آمدم از نگاتیو و المان های ایرانی بودن استفاده کردم. مثل کاشی؛ چیزی که در مسجد زیاد است، چون ارتباط مسلمانان با مسجد زیاد است. رنگ های آرامبخش در تابلوهایم آوردم، با بهترین خط ها و فرم ها؛ چون هنرمندانی که در مساجد کار می کردند هدفشان مادیات نبود و تمام وجود و اعتقادشان را برای خلق یک اثر به کار می گرفتند، کاشی بهترین سمبل برای تابلوهایم شد. اصلا کلاسیک ترین و اصیل ترین هنرها در مساجد است. آنها را آنالیز کردم و مورد استفاده قرار دادم که نمونه هایش در آثارم دیده می شود. در کارهایم کاشی حرف اول را می زند؛ ایستایی دارد و نشان می دهد این اثری ایرانی است. از این فضا آمدیم رسیدیم به جنگ. بازهم جنگ را از دید خشونت نمی دیدم؛ از دید رفعت می دیدم؛ یعنی می جنگیدیم تا آرامش داشته باشیم. به زد و خورد جنگ فکر نمی کردم و هنوز هم فکر نمی کنم، همانطور که در تابلوهای عاشورایی من خون نمی بینید. فضاهایی در تابلو خلق کرده ام که شما را به فکر فرو می برد.

در تابلویی که اینجا قرار دارد، شهیدی را می بینید، اثری از خون نیست، اما سقاخانه و پرچم و گل می بینید. محبت در این اثر هست. آن کس که با سری پوشیده از گل در تابلو می بینید سمبل حضرت عباس(ع) است که کلاه خودش رد آب افتاده است. با این حال از رنگ های سرد برای ایجاد حس آرامش در مخاطب بهره برده ام. فضاها و رنگ ها را در تابلوها مدیریت کرده ام. در آن تابلو شهید با دسته گلی در دست، کاسه ای آب را با محبت می بخشد. اثر شما باید مرهمی باشید به چشم ها و دل های مردمی که تا به امروز با مشکلات زیادی روبه رو بوده اند.

خبرنگار:یعنی شما با کشیدن این تابلوها سعی در آرام کردن روحیه مردم در دوران جنگ داشتید؟

شیخی: نه، روحیه معنوی است که انسان را آرام می کند. شما اگر در شرایط بحران با شخص هم صدا شوید و فریاد بزنید کاری برای او نکرده اید. باید او را آرام کنید تا تصمیم درست بگیرد.

خبرنگار: پس هدف شما در تابلوهایتان با موضوع جنگ، تسکین است.

شیخی: صد در صد! رنگ های من در تابلوهایم این را نشان می دهد. شاید کسی تابلوی من را نپسندد، اما حداقل رنگ های تابلوام را دوست خواهد داشت. بعضی تابلوها با موضوع عاشورا یا جنگ هستند که نمی توانی آنها را در خانه آویزان کنی، چون حس خوبی را منتقل نمی کنند؛ دل آشوب می شوی، اما این تابلویی را که از وداع امام حسین(ع) یا شهید کشیده ام، می شود در خانه یا اتاق کار آویخت؛ چون در آن از رنگ های سرد استفاده کرده ام. رنگ هایی که تو را آرام می کنند. اما همیشه سعی می کنم پیام و عقیده ای که در تابلوهایم دارم فدای چیز دیگری نشود.

در تابلویی که شهید با دسته گلی در میانه تابلو ایستاده و اطرافش پر از گل است، کاسه آبی که به دست دارد از آب کوثر پر شده، البته مفهوم هر تابلو به برداشت مخاطب تابلو نیز بستگی دارد.

خبرنگار: پیام این تابلو چیست؟

شیخی: اگر بگویم مخاطب را از تفکر به مفهوم تابلو باز می ماند. این بدترین کار است. من اگر بتوانم با آثارم ارتباطم را با بیننده برقرار کنم موفق هستم. اگر بگویم پیامم در تابلو چه بوده، تفکر را از مخاطبم می گیرم. شاید شما برداشت بهتری از تابلو داشته باشید. حتی ممکن است شما به من کمک کنید. طوری که مرا به تحسین وا دارد؛ چرا که ممکن است از زاویه بهتری به سمبل ها و مفاهیم مستتر در تابلوی من نگاه کرده باشید.

در تابلویی که شما به آن اشاره کردید، محراب هایی که در گوشه تابلو نشان داده شده است، سمبل ایمان ماست. پیراهن بلند سپید بر تن این جوان نماد شهادت است. گنبد و بارگاهی که میان محراب ها نشان داده شده، نماد مسلمانی ماست.

خبرنگار: برای گرفتن الهام و به تصویر کشیدن چنین تابلوهایی احساس نیاز می‌کردید که به جبهه بروید و فضا را از نزدیک ببینید یا اینکه عکس های خبری و اخبار روزنامه ها و فضای شهری در روزهای اعزام جوانان به جبهه برایتان کافی بود؟

شیخی: همه این ها لازم بود. وقتی می‌خواستم نقاشی قهوه خانه ای کار کنم، می رفتم و با نقاشان این سبک دوست می شدم و در قهوه خانه با آنها هم نشینی می کردم. امروز هم برای رفتن به محل کار سوار اتوبوس می شوم. چرا؟ چون می خواهم با مردم ارتباط برقرار کنم و سوژه یابی کنم. درباره جنگ هم بله، به مناطق جنگی رفتم. بعد از آزادی خرمشهر هم به آنجا رفتم؛ یک بار از طرف دانشگاه رفتم و یک بار هم خودم به تنهایی. یک قطاری در نزدیکی خرمشهر واژگون شده بود. در آن قطار واژگون شده، نمایشگاه نقاشی گذاشتم. با بچه ها شب اتود زدیم و روی تابلوهایی کار کردیم و با امکاناتی که برده بودیم، شب تا صبح نقاشی کردیم و حاصلش را در آن قطار به نمایش گذاشتیم. بعضی از بچه ها هم گرایش معماری و گرافیک بودند، اما همکاری کردند و با کمک آنها نمایشگاه نقاشی برگزار کردیم. مخاطب تابلوهایمان هم رزمندگان و مردمی بودند که در آن مناطق زندگی می کردند.

خبرنگار: رزمنده ها وقتی با نمایشگاه نقاشی در مناطق جنگی روبه رو می شدند چه عکس العملی نشان می دادند؟

شیخی: عظمت خودشان را نمی دیدند. شاید تازه وقتی تابلوهای ما را می‌دیدند متوجه می شدند چه کار بزرگی انجام می‌دهند. تواضع و خاکی بودنشان در آنها مانع خودپسندی می شد. اصلا به این چیزها اهمیت نمی دادند. بهبوهه جنگ بود و باید دفاع می کردند. درگیر جنگ بودند. برایشان مهم این بود که در عملیات، فلان منطقه آزاد شود. کار ما مثل این بود که گرم کار هستی و مادرت یک لیوان آب خنک برایت می آورد. چقدر به شما می چسبد! با خودت می گویی تشنه بودم و حواسم نبود. نمی دانم چرا کلافه بودم. این تمثیل کار ما بود در جبهه. چنین ارتباطی را با رزمندگان برقرار کردیم. بعد از آن وقتی به تهران آمدیم به مسئولین دانشگاه اعتراض کردیم که چرا رزمنده ها را در جبهه تنها گذاشتید. آنها غیر از امکانات جنگی مناسب، روحیه هم می خواهند.

خبرنگار: از طرف کدام دانشگاه رفته بودید؟

شیخی: از طرف دانشکده هنرهای تزیینی که حالا شده دانشگاه هنر واقع در خیابان ولی عصر.

خبرنگار: آن فضاهایی که به این واسطه ایجاد کردید چطور بود؟

شیخی: برای بعضی ها اصلا قابل قبول نبود؛ چون در گیرودار جنگ بودند. بعدها ما تبلیغ کردیم که چرا بچه ها باید بجنگند. بعد از آن گروه های تئاتر و موسیقی به جبهه ها رفتند. تئاترهای کمدی بردند به جبهه.

خبرنگار:در مناطق جنگی چند نمایشگاه برگزار کردید؟

شیخی: بعد از آن که یک نمایشگاه در خرمشهر برگزار کردیم، دیگر راه و چاهش دستم آمد. می رفتیم و دائم نمایشگاه می گذاشتیم. رقمش را نمی دانم. بعد از سالهای جنگ هم در گالری ها و در سینماها نمایشگاه نقاشی برگزار کردیم که آثار به نمایش گذاشته شده هم با موضوع جنگ بود، هم متفرقه. با خودم گفتم مردم که به سینما می آیند در فاصله زمانی بین پایان هر سانس، بلاتکلیفند و وقتشان به بطالت می گذرد. با آقای محمودپور که رئیس سینماهای حوزه هنری بود، صحبت کردیم و اولین نمایشگاه نقاشی مان را در سالن سینما استقلال گذاشتیم. قرار بود نمایشگاه پانزده روزه باشد که بخاطر استقبال مردم سه ماه طول کشید. شب افتتاحیه به حاضرین در سینما شیرینی دادیم. همه مردم می آمدند و در دفتر یادبود برایمان می نوشتند. هنوز هم دفتر یادبودش را دارم؛ هنرمندان، روانشناسان، مردم عادی. یکی نوشته بود ما را از بلاتکلیفی نجات دادید، یکی هم تشکر کرده بود و... . بعد از آن در سینما آزادی دوسال نمایشگاه گذاشتیم. سال اول آثار خودم را با موضوعات مختلف به نمایش گذاشتم که البته در بینشان تابلوهایی با موضوع جنگ و عاشورا هم بود، اما از سال بعد آثار عکاسی و نقاشی دانشجویان را به نمایش می گذاشتیم؛ حتی تعدادی از آثار هم به فروش رفت. حاصل فروش را هم به دانشجو می دادیم. موضوع آثار هم متفاوت بود از جنگ و منظره بگیر تا دیگر موضوعات. هزینه برگزاری نمایشگاه در سینما آزادی بسیار زیاد است، اما رئیس سینما آقای سعیدی پور سالنی 60متری در اختیارم گذاشت؛ بدون اینکه هزینه ای دریافت کند.

خبرنگار: بیایید کمی درباره تاریخ هنر جنگ صحبت کنیم. آنقدر که فاصله بین انقلاب و شروع جنگ کم بود دیگر نمی شود مرزی برای هنر انقلاب و هنر جنگ قائل شد. درست مثل دو رنگ متفاوت که در کنار هم اند و با کشیدن قلم مو بر روی آن مرزهایشان از بین می رود و یک دست می شود. ما نمی دانیم شروع هنر جنگ در چه سالی بود و نقطه اوجش به چه زمانی مربوط می شود.

شیخی: ببینید، هر کسی در دوران جنگ ماموریتی داشت؛ ذاتی بود، نه اداری و دستوری. در دوران جنگ می دیدم که شخصی هیچ چیزی برای کمک به جبهه ندارد و چندتایی تخم مرغی را که در خانه دارد برای کمک می آورد. به نظرم او هم جزو رزمندگان به حساب می آمد؛ حتما که نباید اسلحه به دست گرفت. برای رفتن یک نفر به جنگ باید بیست نفر در پشت جبهه او را تامین کنند. پشتیبانی جنگ ما قوی بود. آنقدر قوی بود که بچه ها شرم داشتند عقب نشینی کنند؛ آنقدر که مردم از آنها حمایت می کردند. موضوع آب و خاک و ناموس بود و اصلا شوخی بردار نبود.

چند ماه پس از انقلاب شیطنت صدام در مرزها شروع شد و مردم به میدان آمدند. از همان زمان کارهایمان را شروع کردیم و شاید نقطه اوج کارهایمان همان سال های میانی یا رو به پایان جنگ بود. چون تجربه کسب کرده بودیم و کارهایمان قوت گرفته بود. جنگ طولانی شده بود. امروز هنوز هم مردم در میدان هستند؛ با وجود اینکه بار بسیاری از مشکلات را به دوش می کشند. وقتی نام کار برای دفاع مقدس به میان می آید طاقت نمی آورم و می روم و انجام می دهم. با اینکه جنگ تمام شده بسیاری از کارهای من راوی جنگ است. آن زمان همه خلوص زیادی داشتند. خودشان بودند؛ از طرف ارگان یا بنیادی سازماندهی نمی شدند.

خبرنگار: نمادها و سمبل هایی که در تابلوهای جنگی هست از کجا و از چه مفاهیمی خلق شدند؟ مثلا این نمادهایی که در تابلوهای شما هست خاص شماست و در تابلوی دیگری دیده نمی شود. اینها از کجا ریشه می گیرند؟ نقاشان دیگری هم هستند که سمبل های خاص خودشان را دارند مثل آقای صادقی و چلیپا. این نمادها در آثار نقاشان ساخته ذهن هنرمند بود و از وقایع روز سرچشمه می گرفت یا از قبل در فرهنگ ما بود و در دوران جنگ پررنگ شد؟

شیخی: قاعدتا از فرهنگ ما ریشه می گیرند. البته بر اثر مطالعات هم هست. هرکسی باید در زمینه کاری خودش مطالعاتی غنی داشته باشد. اگر این کار را انجام دهد می تواند به درونمایه های فرهنگی خود قوام بدهد. سعی کرده ام در کارهایم ماهی و آب بیش از هر چیز حضور داشته باشد. اینها تمثیلی از پاکی، نور و آرامش هستند. حال شاید شخص دیگری خورشید را تمثیلی از آنچه گفتم قرار دهد. درست است که خورشید نورانی است و التهاب دارد، اما من با ماه ارتباط بهتری دارم؛ چون آرامش زیادی دارد و انسان را به تفکر وامی دارد. ماهی هم همیشه مظلوم است. من آنها را در کارهایم نماد قراردادم و به آنها قوت بخشیدم و این قوت بخشی، به امضای من بدل شده است. همیشه سعی کرده ام صاحب سبک و امضا باشم. مثلا شما چندبار کارهای آقای حبیب الله صادقی را ببینید اگر جایی با اثری از او برخورد کنید، می شناسید؛ چون فضا و ترکیب بندی های خاص خودش را دارد؛چون هنرمند رنگ و فضای خاص خودش را آنالیز و پرداخت می کند. همه این کارها را انجام می دهد که به یک نقطه مشترک برسد؛ منتهی با یک هدف مشخص و در یک جهت.

خبرنگار: جنگ باعث شد هنرمندان در حوزه نقاشی سبک های خاص خودشان را خلق کنند. بعدها این سبک ها نامگذاری نشد. تنها هرکس شیوه ای مخصوص به خود دارد. حال شما برای سبک خاص خودتان که تلفیقی از فرهنگ آیینی و فرهنگی است که در دوره جنگ پدید آمد، نامی انتخاب نکرده اید؟ درست مثل سبک های هنری که در غرب پدید آمد؛ رئالیسم، امپرسیونیسم، اکپرسیونیسم، فوویسم و... . نمی دانم دلیلش چیست. شاید اگر این کار انجام می شد هنر جنگ برجسته تر می شد.

شیخی: جواب شما را در یک جمله عرض می کنم و آن اینکه پژوهشگران هنر ما باید کارهای نقاشان را آنالیز و پرداخت کنند. ما این دست پژوهشگران را نداریم. من هیچوقت نمی آیم از کار خودم تعریف کنم یا ریزه کاریهایش را کند و کاو کنم. معمولا هنرمندان در رشته های مختلف این کار را نمی کنند. این پژوهشگران هستند که به تعریف سبک می پردازند. هنوز این کار انجام نشده است. هنرمند می گوید هنوز کاری انجام نداده ام؛ چون هنوز به اهدافش نرسیده است و بازهم مفاهیمی برای بیان و پرداخت دارد. پژوهشگرانی که در هر وادی هنری کار می کنند به مقایسه آثار می پردازد. من تنها درباره آثار خودم می توانم حرفی برای گفتن داشته باشم. ممکن است درباره آثار دیگران هم از من سوال شود، اما باز هم تا سطحی محدود می توانم نظر دهم این پژوهشگر است که به تحقیق درباره سبک ها و مقایسه آنها می پردازد و ویژگی های مختص هر فرد را با ریزه کاری هایش مطالعه می کند و می تواند بر آن نامی درخور بگذارد. متاسفانه در ایران چنین چیزی نیست. بخاطر اینکه بسیاری از مسئولین ما هنر را نمی شناسند و دوست نمی دارند. اگر هم اتفاقات خوبی در این وادی می افتد همگی به دست خود هنرمندان است؛ یعنی هنرمندان دهه فجر را به وجود می آورند، و الا برای آقایان مهم نیست جشنواره دهه فجر سینمایی یا تئاتر و نقاشی فجر باشد یا نه! هنرمندان محفل هنر را گرم نگه می دارند. وقتی آگهی تلویزیونی برای آقایان بیشتر از هنرمند ارزش دارد و روزی چند صد بار پخش می شود، شما باقی قضایا را از همین رفتار برداشت کنید. در دهه فجر یک سرود انقلابی به زحمت پخش می شود. از این بالاتر؟ این سرودها برای انقلاب بوده است. چند تکه از فیلم های انقلاب پخش می شود و بخشی از سرودی انقلابی که ناگهان قطع می شود و آگهی تبلیغاتی پخش می شود؛ این یعنی چه؟ آیا این احترام به هنر انقلاب و هنرمند است؟

درست است که امروز ما نفت داریم و پشتوانه اقتصاد ماست، اما پشتوانه اقتصادی بسیاری از کشورهای اروپایی تابلوهای نقاشی آنهاست؛ این تابلوها برای آنها ارز آوری می کند. فرانسه سالی 30 میلیون ارز آوری در زمینه تابلوهای نقاشی دارد. وقتی میخواهم برای به نمایش گذاشتن تابلوهایم به فرانسه سفر کنم چیزی حدود 20 الی 30 میلیون برایم هزینه دارد. آنهم برای 10روز. اگر این مبلغ را در ایران داشته باشم مخارج دو الی سه سال زندگی من را تامین می کنم، اما آن نمایشگاه یا فستیوال برایم آنقدر ارزشمند است که این مبلغ را برایش هزینه می کنم و او از این مبلغ در جهت منافع مملکت خودش استفاده می کند. درست است که آنجا هم فقر هست، اما با این کار برای کشورشان ارز آوری می کنند. به همین دلیل بزرگترین جشنواره ها و فستیوال ها در آنجا برگزار می شود؛ چون مسئول فرهنگی آنها می داند اگر این تابلو را مثلا هزار تومان بخرد یک میلیون تومان برایشان درآمدزایی می کند، اما برای مسئولین ما این مسائل اصلا مهم نیست.

خبرنگار:یعنی در ایران فستیوال نقاشی با موضوع جنگ و انقلاب برگزار نکرده اند تا از کشورهای دیگر برای شرکت در آن دعوت کنند؟

شیخی: برگزار کرده اند، اما نمایشی بوده است. مهمان خارجی هم نداشته اند. حال شاید من ندیده باشم، اما تا آنجا که می دانم مهمان خارجی وجود نداشته است. در زمینه موسیقی یا فیلم چنین برنامه ای بوده، اما درباره نقاشی هنوز اتفاقی نیفتاده است.

خبرنگار: پس نمایشگاه مشترک با نقاشان جنگ کشورهای دیگر نداشته ایم.

شیخی: نه، تا به حال که نبوده. تازه اگر هم آثاری وارد نمایشگاه می کردیم، می گفتند تا آنجا که می توانید چنین تابلوهایی را نگنجانید. باید کسی باشد که از آثار هنری سررشته داشته باشد و در نمایشگاه های خارجی از مفاهیم و سبک های ایرانی در این زمینه دفاع و البته آنها را معرفی کند. در ارمنستان آنقدر که من از هنر ایران دفاع کرده بودم، می گفتند شما سفیر ایران هستید؟ می گفتم بله، من سفیر مملکتم هستم. این در حالی است که نقاشان ارمنستان بسیار قوی هستند، اما در بحث مفاهیم پشتوانه ای ندارند؛ اما به لحاظ سبک و تکنیک حرف اول را می زنند. یک بار در یکی از دانشگاه هایشان سخنرانی می کردم. گفتم شما بنا هستید ما مهندسیم. به آنها برخورد. گفتند: ما؟! گفتم بله، کارهای شما به لحاظ محتوایی تهی است. اگر کارهای مرا به دیگر کشورهای ببرند و به نمایش بگذارند همه متوجه می شوند که این اثر متعلق به یک نقاش ایرانی است، اما تابلوهای شما معرف فرهنگ و مفاهیم شما نیست. کسی نمی فهمد یک ارمنستانی این تابلو را کشیده است.

خلاصه بچه ها خودشان حرکت هایی کرده اند و البته حضرت آقا هم حمایت می کنند از هنرمندان. البته من نمی خواهم سیاه نمایی کنم، اما این مسائل هست. خود آقا خیلی نقش داشته اند در شکل گیری حرکت های هنری در این حوزه. آقا حوزه هنری هم می آمدند. عکسی با ایشان روی دیوار اتاقم دارم. آقا خودشان موسیقی و شعر را خوب می دانند و نت ها را به خوبی می شناسند. از داستان هم سررشته دارند. فکر نکنید چون ایشان رهبر هستند من این ها را می گویم. با حمایت های ایشان حوزه هنری جان گرفت.

خبرنگار: می خواهم بدانم آیا جنگ باعث شکل گیری سبک های نو در نقاشی شد؟ جنگ چه تاثیری در شکل گیری سبک های نقاشی داشت؟

شیخی: جنگ بسیار در این زمینه موثر بود و هر کسی سبک خودش را پیدا کرد. روزی چند نفر از نقاشان خارجی برای دیدن آثار همین نقاشانی که از آنها نام بردید، به حوزه هنری آمدند. آمده بودند بازدید. کارهای نقاشان این حوزه جنگ را که برایشان به نمایش گذاشتیم گفتند بگوئید هنرمندانی که این آثار را خلق کرده اند بیایند. مثلا آقای چلیپا آمدند. گفتند نه، بروید بگویید خودشان بیایند. می گفتیم این تابلوهای خودمان است. باورشان نمی شد ما این نقاشی ها را کشیده باشیم. آنقدر که بچه ها قوی و پرمغز کار کرده بودند و علاوه بر آن سنی هم نداشتیم. همه جوان بودیم. تازه آنها پیر دیر بودند. اگر به مجموعه آثار نقاشان جنگ نگاه کنید می بینید با اینکه در آن زمان جوان بودند کارهای بسیار خوبی را ارائه کرده اند. امروز نمی توانم مثل آن دوران کار کنم؛ چون هر کاری انرژی حسی فراوانی می خواهد. پس از جنگ همه چیز خراب شد. آمدند جشنواره های باسمه ای گذاشتند و... با مشکلات زندگی روزمره قاطی کردند... . دائم گفتند دیگر جنگ تمام شده است. بله، جنگ تمام شده، اما آن ایده و فضا و... هنوز زنده است.

امروز هنرمندان اسرائیلی و آلمانی و... هنوز دارند درباره هولوکاست و جنگشان کار می کنند. هنرمندان فرانسه هنوز هم از انقلاب و جنگ خود حرف می زنند. اگر همین چندنفری که باقی مانده اند از جنگ چیزی نگویند دیگر همه چیز فراموش شود. نه اینکه بخواهم درباره «جنگ» تحقیق شود؛ باید درباره «فرهنگ» دفاع مقدس کار شود؛ آن حمایت های مردم، همبستگی ها، آن افتخاراتش را بیان کنند؛ وگرنه کسی جنگ را دوست ندارد.

خبرنگار: امروز افراد بسیاری از عوارض جنگ و بمباران شیمیایی جبهه ها رنج می برند و شهید می شوند.

شیخی: بله، ممکن است پول نداشته باشد قرص هایش را بخرد.

خبرنگار: در بین شاگردان شما کسانی هستند که امروز بازمانده های جنگ و تبعات جنگ را بر جامعه و مردم ایران نقاشی کنند؟

شیخی: اگر بخواهیم این کار را انجام دهیم؛ یعنی بگوییم این موضوع را کار کنند باید پروژه ای و جشنواره ای باشد که حمایت دولت را می طلبد و بعضی ها هم چنین تابلوهایی می کشند، اما امروز آنقدر غریبه برخورد کرده اند که اگر شاگردان من هم بخواهند این کار را بکنند اصلا در فضایش نیستند. نمی شناسند این فضا را. من امروز هم کتاب های جنگی را دارم با بچه های آن دوران صحبت می کنم. خاطرات و اتفاقات آن دوران را برای کشیدن تابلو بازخوانی میکنم. بچه های جنگ مظلومند. در منظره های من هنوز هم آن حس ها هنوز هست؛ حس خاک و حس های خاص آن دوران را می بینید. قرار نیست که مثلا جنگ و خونریزی را به تصویر بکشیم. حس های آن دوران، سمبل هایی که آن دوران خلق کرده ایم با مخاطب حرف میزنند و او را به همانجا که می خواهیم می برند یا برایشان ایجاد سوال می کنند.

حتی اگر شماتیک خفیفی هم باشد، باز هم حرفی از دوران دفاع از کشور می زنم. مثل این ماهی ها که از درون رود راهشان را به سوی نور و آسمان باز می‌کنند.

خبرنگار:آیا جنگ باعث تحول در نقاشی شد به طوری که امروز جوانان سبک هایی را با الهام از سبک های پیش از خود(دوران جنگ تا به امروز) ابداع کنند؟

شیخی: علاوه بر این جوانان امروز مثل نسل قدیم نیستند. به لحاظ ذهنی تنبل هستند؛ چون با آمدن مبایل و کامپیوتر و کپی کردن، با دانشگاه هایی که به کل نظام آموزشی ضربه زده است، دیگر کسی مایل به کار و سختی دیدن نیست. امروز آگهی تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بدون کنکور را بر در و دیوار شهر می بینیم، دیگر افراد هزینه می کنند و انتظار دارند هر چه زودتر مدرکی بگیرند و بروند، ولی ما برای مدرک به دانشگاه نمی رفتیم. اصل، کارمان بود و وقتی به خوبی انجامش می دادیم مدرک می گرفتیم. آنقدر کار میکردیم که توقع استاد از ما بالا می رفت.

از این نظر که مطرح کردید بسیار ضعیف هستیم. در این نسل خیلی نادر است کسی بخواهد از همه خواسته هایش بگذرد و بخواهد سبکی را ایجاد یا شب و روز کار کند. نسل جنگ و جوانان آن دوران نه فقط در زمینه هنر، در تمامی زمینه ها استثناء بودند. مسئولین هم روی مفاهیم و فرهنگ آن دوران خوب کار نکردند. فوتبال امروز طرفدار دارد، چون برایش تبلیغات گسترده شده است. برای آن سرمایه صرف شده، برنامه تلویزیونی و حتی خدمات پیامکی در خدمت تبلیغات فوتبال قرار گرفته است. انتظار نداریم سرمایه هنگفت در این زمینه صرف شود، تنها اگر کسی آمد و گفت می خواهم با موضوع جنگ نقاشی کنم و نمایشگاه بگذارم وسیله در اختیارش بگذارند و فضا را برایش مهیا کنند.

سابق بر این در دوران جنگ حوزه هنری به نقاشان یا دانشجویان نقاشی رنگ و بوم می داد تا درباره دفاع مقدس تابلو بکشند و از آثارشان نمایشگاه می گذاشت. نمایشگاه به تمام شهرستان ها می‌رفت بدون اینکه هزینه ای از کسی گرفته شود. نه تنها در زمینه نقاشی، در زمینه فیلم سازی هم حوزه هنری فعال بود و به دانشجویان فیلمسازی دوربین می داد تا کار کنند. برای اکران کارهایشان سالن های سینما اختصاص می داد. بسیاری از کسانی که امروز در زمینه بازیگری یا فیلمسازی موفق شدند با کمک های حوزه هنری در دوران جنگ فعالیت کردند و اولین تجربه هایشان را از این طریق بدست آوردند و این سکوی پرتابشان شد. ما هم که امروز نقاشی هایمان را همه می شناسند با کمک های حوزه هنری پیشرفت کردیم.

خبرنگار:در دوران جنگ چند نمایشگاه نقاشی با موضوع دفاع مقدس برگزار شد؟ آمار تعداد نمایشگاه ها را با موضوع جنگ تهیه کرده اند؟

شیخی: آن زمان همه فقط کار می کردند. کسی به فکر تهیه آمار نبود. کتاب هایی از آثار نقاشان به چاپ رسیده، اما آماری وجود ندارد. یادم هست که در حوزه هنری همه کار می کردند و کسی حقوق نمی گرفت. در حیاط توی یک سینی بزرگ مقداری پول می گذاشتند تا هر کس بر حسب نیازش بردارد؛ کسی چیزی بر نمی داشت. همه می گفتند بگذارید برای فلانی که تازه نامزد کرده است. آن زمان همه جوان بودیم. یادم هست آقای یزدانی که امور مالی حوزه را به عهده داشت، به زور به بچه ها مساعده می داد. چه کسی باورش می شود. انگار شاهنامه و قصه و داستان بود. انگار خواب و خیال بود، اما نبود. واقعیت داشت. تابستان ها ناهار نان و طالبی می خوردیم و تا صبح فردا کار می کردیم، اما «زندگی» میکردیم!

خبرنگار:خاطره ای از جبهه دارید؟

شیخی: اولین باری که به جبهه رفتم، شب به منطقه رسیدیم. بعد از آزادسازی خرمشهر بود. ما را بردند به پناهگاهی که آن سوی خرمشهر برایمان ساخته بودند. پیرمردی آنجا بود. گفت بیایید اینجا فعلا استراحت کنید. گفتیم می خواهیم کارمان را شروع کنیم. گفت نه، فعلا همینجا بمانید. ساعت هشت شب بود. حدود 4 الی 5 ساعت منطقه را به شدت بمباران کردند. طوری که بچه ها بیرون روی پیدا کردند. وحشت زیادی بین ما ایجاد شده بود. شنیده بودیم که عراق دائما مواضع ایران را بمباران می کند، اما این که می دیدیم بسیار وحشتناک بود. بچه ها خیلی عصبانی شده بودند. صبح که شد بچه ها عکس صدام را نقاشی کردند طوری که دهانش باز بود. زیر دهان بازش یک سطل زباله گذاشتند و یک زباله دانی مبتکرانه ساختند. وقتی زباله در سطل می ریختی انگار زباله ها در دهان صدام ریخته می شد. بچه های رزمنده گفتند اینجا ستون پنجم بسیار قوی است. الان است که اینجا را بمباران کنند. بهتر است این را از اینجا بردارید. از آنجا بچه ها شروع کردند به کار و همان طرح را در تهران اجرا کردند. آنقدر بچه ها ضد صدام کار کردند که بچه های رزمنده جلوی آنها را گرفتند.(با خنده)

یادم هست در همان خرمشهر تانکی برگشته بود. کنجکاو شدم. رفتم زیر تانک. دیدم تعدادی خمپاره آنجا هست. آنها را کشیدم و آوردم بیرون. یک آن متوجه شدم شخصی مرا از زیر تانک بیرون کشید و به سمتی پرت کرد. بلافاصله خمپاره ها منفجر شدند. گفت اگر ضامنش در می رفت، خودت که هیچ ما را هم می کشتی. تازه آن موقع فهمیدم چکار کرده ام. (با خنده) از آن به بعد دائم مراقبم بودند. دست آخر هم گفتند شیخی را برگردانید تا برای ما مشکلی درست نکند. پس از آن بود که در جبهه نمایشگاه گذاشتم. آن زمان شور عجیبی وجود داشت. رزمنده ها کارهای خارق‌العاده ای می کردند که هر کدام به قدر یک کتاب حرف دارد. نمی خواهم کسی را بزرگ کنم. آنها انسان های بزرگی بودند و هستند. از زندگی شان گذشته بودند. آن دوران فضایی معنوی حاکم شده بود. به طوری که جان ارزشی نداشت.

از آثار جنگی هم نمایشگاه گذاشته بودم. مثلا کلاه کاسک های ترکش خورده، خمپاره، مین های خنثی شده و ترکش و... . یک بار که داشتم چنین چیزهایی جمع می کردم یک دفعه رزمنده ای به من گفت: آنجا چه می کنی؟ میدان مین است!

من درست وسط میدان مین ایستاده بودم. اصلا متوجه نشده بودم چطور به آنجا رفتم. خرمشهر بود. گوشه ای از شهر را عراقی ها مین کاشته بودند. با کلی زحمت مرا از میدان خارج کردند. پس از آن دیگر مرا به جبهه نبردند. همانجا تابلوهایی کشیدم که امروز در موزه جنگ آبادان است./1325//102/خ

ارسال نظرات