علم دینی؛ امکان یا امتناع؟!
به گزارش خبرگزاری رسا، سید حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی به نقد، بررسی و جوابیه نامه دکتر رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در مورد علم دینی، فلسفه دینی و جایگاه آنها پرداخته است:
ارسطو میگفت: اگر من جوهر تعلیمات استادم افلاطون را دریافته باشم، لازمه احترام من به استادم این است که مهمترین آراء او را نقد کنم.
۱ – آداب
حفظ شأن و مقام علمی استادان تراز اول این مرز و بوم، بر همگان لازم است و احترام به شخصیت علمی این بزرگواران، احترام به نشان علم و نشانه دوستداری حکمت و دانش خواهد بود.
پس، آنچه میگوییم، نوعی تمرین شاگردی است؛ هرچند در مقام نقد علمی، برداشتهای شاگردان با استادان، تفاوتها و اختلافهایی داشته باشد که این، لازمه گفتگوی علمی است.
هر آنچه میگوییم و میگویند، بایستی در نهایت حفظ آداب و ادب علمی و پاسداشت استادان فرهیختهای چون دکتر داوری باشد؛ هرآنچه میگوییم و می گویند، چه با رعایت آداب و چه بی آداب، تلاشهای ایشان برای زنده نگه داشتن باب تفکر در دایره فلسفه اسلامی و فلسفه ایرانی پس از انقلاب، ستودنی است.
۲ – آسیب
مسئله علم دینی در جامعه ما مانند پارهای مسائل دیگر و ضرورتهای فکری برآمده از انقلاب، از آسیبهای پیرامونی رنج میبرد که از آن جمله، سیاسی شدن مسائل علمی است.
هرگاه مسئلهای جدی، ضروری و تخصصی در حوزه اندیشه، پیش از دستیابی به یک اجماع نسبی علمی و تبیین ابعاد و جوانب آن، به حوزه عمومی جامعه منتقل شود، دچار ساده سازی و ساده انگاری خواهد شد و امکان مجال طرح دقیق علمی و رعایت قواعد بازیهای دانشی را از دست میدهد.
این آسیب، دو چندان شده هنگامی که سیاسیون و دولتمردان نیز بدون طی مبادی و سواد تخصصی لازم و صرفا به دلیل قدرتمداری و تریبونداری و بهرهبری از شبکههای نفوذ، در له یا علیه مسئله به اظهار نظر میپردازند.
بنابراین اگر مقصود از سیاسی کردن مسائل علمی، کشاندن آنها به عرصه عمومی جامعه و جبههسازیهای متداول سیاسی است، تردیدی نیست که این امور به حل و تحلیل فنی مسایل علمی یاری نمیرساند؛ همانگونه که در سالهای پس از انقلاب، مسائل مهمی مانند مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه، مفهوم انقلاب فرهنگی، مفهوم تهاجم فرهنگی، مفهوم اسلامی شدن دانشگاهها، مفهوم نهضت تولید علم، مفهوم دانشگاه اسلامی، مفهوم تحول علوم انسانی، مفهوم علوم انسانی اسلامی و مفهوم علم دینی، دچار چنین آسیبهایی شدند.
عمومی سازی این دست مسائل، به ساده سازی آنها و ساده سازی، به سیاسی سازی آنها کشیده میشود و با ایجاد جو و شرایط متشنج و دوقطبیسازیهای موافقم و مخالفم، فضای طبیعی اندیشهورزی در مراکز علمی و آکادمیک، بحران زده خواهد شد.
مسئله علم دینی در جامعه ما مانند پارهای مسائل دیگر و ضرورتهای فکری برآمده از انقلاب، از آسیبهای پیرامونی رنج میبرد که از آن جمله، سیاسی شدن مسائل علمی است
عوارض آشکار این گرفتاری آن است که محیطهای علمی را با بحثهای فرعی و بیحاصل آلوده کرده و امکان طرح درست مسئله با چارچوبهای پژوهشی لازم از دست میرود و اصولا مسئله، به درستی طرح نمیشود تا پاسخ درخوری بیابد.
بدین ترتیب ازهر مسئلهای، برداشتی بسیار گنک و غلط صورت میگیرد و این امر در درجه نخست، برای سیاسیون حاشیه مسلک، مشتبه میشود.
در نهایت، یک مسئله علمی ـ پژوهشی که میتوانست در محیط آکادمیک، بدرستی تحلیل شود، بقدری کوچک، خرد و لوث خواهد شد که تنها مستمسک کارهای ژورنالیستی قرار میگیرد و متعاقبا بازگرداندن آن به فضاهای علمی، بسیار مشکل و پرهزینه است.
شاید در اینجا تعبیر مد واژه (Buzz word) مناسب باشد که واژهای، مربوط به حوزهای از دانش، اما در بیرون آن حوزه معرفتی و در فضای عمومی، رواج پیدا کرده و معمولا با دقت نیز بکار نمیرود.
۳ – جایگاه
محل طرح چنین مسائلی در متن حوزهها و دانشگاههاست و اگر باید کاری در خصوص تحول علمی صورت گیرد، به دست اندیشمندان و البته با رعایت اقتضائات علمی آن معنادار میشود.
نقش حکومت، تنها زمینهسازی و ظرفیتسازی است و نه دخالت در مسائل پژوهشی. این سخن به معنای آن نیست که شأن حکومت، برنامهریزی علمی برای کشور نباشد؛ اما چنین برنامههایی بایستی توسط نخبگان علمی طراحی شود، نه به دست عدهای کارشناس و نه حتی توسط طایفه خاصی از نخبگان.
سرنوشت علوم انسانی کشور بدست اندیشمندان آن رقم میخورد و باید به آنان سپرده شود و در تصمیمگیریهای کلان، قاطبه صاحبنظران آن نقش کارآمدی دارند نه اینکه متخصصین رشتههای مهندسی و پزشکی، مقدرات علوم انسانی را بدست بگیرند؛ احکام و مقررات رشتههای غیرانسانی را بر رشتههای انسانی بار کنند و از طرف دیگر، متولیان وزارت علوم نیز پس از سی سال، هنوز متفطن تفاوتهای ساختاری این دو حوزه علمی نباشند تا آنجا که (به عنوان نمونه) متخصص کشاورزی را مسئول کمیته تعیین قوانین ارتقاء علوم انسانی بنمایند!
۴ – استدلال
چنانچه استدلال ما بر نشدنی بودن علم دینی این است که علم، ماهیتی متفاوت با دین دارد؛ پس آن را به صفت دینی نمیتوان متصف کرد چرا که وصف دینی، نمیتواند صفت ذاتی علم باشد؛ با این حساب، از انسان دینی، خانواده دینی، جامعه دینی، اخلاق دینی، تمدن دینی، عهد دینی، انقلاب دینی و اسلامی، و فلسفه دینی و اسلامی هم نمیتوان یاد کرد چرا که همه این امور، ماهیتی متفاوت با دین دارند و هیچ یک را نمیتوان به وصف دینی متصف کرد که عموما اموری بشریاند.
آیا ماهیت فلسفه (به عنوان یک علم) با دین، یکی است، که از فلسفه اسلامی یاد میکنیم؟
نگاه ذاتگرایانه به علم از یک سو و نگاه آرمانگرایانه به دین از سوی دیگر، سبب میشود حکم به عدم اتصاف این دو به یکدیگر بدهیم
اگر به اعتبار مسائل یک علم، میتوان دستهای از علوم را دینی نامید (چنانکه علوم فقه و اصول و غیره را در دسته علوم اسلامی قرار دادهاند)، چرا نتوان به اعتبار سایر ساختارهای تشکیل دهنده علم، وصف دینی را بر علم بار کرد؟
نگاه ذاتگرایانه به علم از یک سو و نگاه آرمانگرایانه به دین از سوی دیگر، سبب میشود حکم به عدم اتصاف این دو به یکدیگر بدهیم.
اما در نگاههای فرآیند محور، علم با مسئله، موضوع، روش، مبانی، مبادی، پیشفرضها، پارادایمها، اهداف و کاربردها عجین است و همانگونه که اقتضائات و لوازم و آموزههای عالم مدرن و تجدد میتواند در جای جای هریک از این مولفهها، حضور و نقش داشته باشد، دلیل عقلی و منطقی وجود ندارد که حکم به نفی نقش آفرینی آموزههای دینی در چنین عرصه فراخی از فرآیندی تفکر محور بدهیم.
اگر از رویکردهای فرآیند محور و ساختاری مولفههای علم نیز بگذریم، علوم از جنس علم (science) و علم از جنس دانش (knowledge) و دانش از جنس اندیشه و تفکر (thought) و نگرش آدمیزاد است.
پرسش این است که آیا اندیشه بشری در خلاء مطلق و فارغ از محیط پیرامونی انسان شکل میگیرد؟
نقش عوامل غیرمعرفتی در تفکر بشری، موضوع مهم مباحث جامعهشناسی معرفت بوده و امری قابل انکار نیست؛ بنابراین دروازههای علم، محدود به حدود درونی آن نیست و به میزان تأثیرپذیری علم از امور غیر علمی، میتواند متصف به آنها شود مانند: علم انسانی و غیر انسانی، علم اخلاقی و غیر اخلاقی، علم سنتی و غیر سنتی، علم قدسی و غیر قدسی، علم مدرن و پست مدرن، علم اروپایی و غیر اروپایی، علم غربی و غیر غربی، علم تکنولوژیک وغیرتکنولوژیک؛ علم جهانی و غیر جهانی، علم یونانی و غیر یونانی، علم بومی و غیر بومی، علم انگلیسی و فرانسوی، علم مسیحی و غیر مسیحی، علم سکولار و غیر سکولار، و نهایتا علم دینی و غیر دینی.
دروازههای علم، محدود به حدود درونی آن نیست و به میزان تأثیرپذیری علم از امور غیر علمی، میتواند متصف به آنها شود
جدای از این، هنگامی که امروزه سخن از علم آفریقایی هست، چگونه نمیتوان از تحقق علم دینی و علوم انسانی اسلامی یاد کرد؟!
چنین نتیجهگیریهایی، محصول رویکرد ذاتگرایانه به علم است در حالی که اگر به علم، فرآیند محور بنگریم، به صورت طبیعی همراه و همزاد با مولفههای گوناگونی است که یکی از آنها میتواند دین باشد و به حساب همین انتساب (چه انتسابی اجمالی یا تفصیلی یا مستند به حجیت؛ بنابر رویکردهای متفاوت در الگوی علم دینی)، منتسب به دین میشود.
۵ – مفهوم
تصور ذهنی مفهوم علم دینی، تصور مشکل و پیچیده ای نیست، هرچند وجود عینی آن به سادگی محقق نمیشود و بسیار تو در توست.
علم دینی را در سه طیف گسترده می توان لحاظ کرد:
درطیف رویکردهای حداقلی که رقیقترین دیدگاهها به علم دینی است، به معنای علوم انسانی با رویکرد اسلامی یا علومی در ظل پارادایم دینی و اسلامی محسوب میشوند.
این دیدگاه معتقد است میتوان از زاویه رویکردهای اسلامی یا حتی رویکردهای ایرانی، به علوم انسانی نگریست و در نتیجه، به دستاوردهای جدیدی رسید؛ همچنان که در پارادایم آمریکایی یا اروپایی یا آسیایی نیز میتوان به مسائل علوم انسانی نظاره کرد.
بر این مبنا مدافعان این رویه معتقدند مصادیق علم دینی در سی سال گذشته ظهور و بروز کرده چرا که اکثر تلاشهای اندیشمندان مسلمان کشور در عرصه علوم انسانی که با رویکرد اسلامی و بر مبنای آموزه های دینی به مسایل علوم انسانی نظر کردهاند، مصداق علم دینیاند و در قالب هزاران مقاله و کتاب نمود یافته است.
طیف رویکردهای حداکثری بدنبال تأسیس علوم انسانی نوین (در برابر علوم انسانی مدرن) بر مبنای آموزههای اسلامی است، به نحوی که حجیت و استناد این علوم با روش و مدلی مشخص اثبات شود.
طبیعتا در زاویه چنین دیدگاههایی، هنوز علم دینی، مصداق عینی (بر خلاف طیف نخست) پیدا نکرده است.
اما در طیف سوم، یعنی رویکردهای میانه، علم دینی به معنای علم اجتماعی روشمندی است که متناسب با دین خواهد بود.(مقصود از علم اجتماعی در این دیدگاه صرفا به معنای علوم اجتماعی نیست بلکه تعریف و هویت اجتماعی علم مد نظر است).
پس مفهوم علم دینی، مفهومی پیچیده نیست که نتوان وجود ذهنی آن را تصور کرد، گرچه هنوز وجود عینی و مصداقی آن در دیدگاههای حداکثری و میانه، به ظهور نرسیده باشد.
با کمترین نگاه به مباحث علمشناسی فلسفی و پارادایمهای جدید معرفتی، روشن میشود که اندیشه و معرفت بشری منحاظ از محیط بیرونی خود نیست و نمیتوان بر دروازههای علم، دیوار بلندی کشید و به آن تقدس موهومی داد که حتی از تأثیر دین هم بیرون شود؛ آن هم به حساب اینکه علم، علم است و ذات و ماهیت آن مصون از دخالت هر عنصر غیر خودی است.
حداقل آنکه پس از دیدگاههای افرادی مانند کوهن و فایرابند و لاکاتوش و فوکو و غیره، جایی برای این سنخ سخنان در حوزه علوم انسانی وجود ندارد و در فلسفه علم جدید و معرفتشناسی علمی، ادعاهایی اینچنینی، سخنانی تبلیغاتی و غیر علمی محسوب میشوند.
مفهوم علم دینی، مفهومی پیچیده نیست که نتوان وجود ذهنی آن را تصور کرد، گرچه هنوز وجود عینی و مصداقی آن به ظهور نرسیده باشد
نه تنها علم بدون پیشفرض معنا ندارد که حتی هر پرسشی مبتنی بر یک یا چند پیش فرض شکل میگیرد و هر آنچه در علم، طرح میشود، پاسخی به پرسشهای تنظیمی است.
طبیعتا علم، بدون پرسش نیست و سؤال، نقطه آغاز علوم خواهد بود. بدینسان وقتی پرسشها، مملو از پیشفرضها هستند، چگونه میتوان سایر مولفهها و اجزاء علم را تهی و خالی از عناصر دیگر دانست؟
هنگامی که توماس کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی مفهوم پارادایم حاکم بر علوم را طرح کرد، از تأثیر مجموعه باورها و امور متافیزیکی نسبت به هستی، بر علم سخن راند و تردیدی نیست که در چنین فضای معرفتی، علم برای علم، تنها یک توصیه اخلاقی است.
پارادایمها، مسیر حرکت علم را تعیین میکنند، موثر بر پیشفرضها و نظریههای علمیاند، نظام فکری و دیدگاه فلسفی را میسازند و بر این مبنا، موثر بر روششناسی علوماند چرا که به بیان باترفیلد، کلاه فکری درست میکنند.
در یک چنین سامانه فکری، علم را خالص و عاری از غیر علم نمیتوان دانست؛ بگذریم از دیدگاههایی در فلسفه علم که حتی نظریه را بر مشاهده، مقدم میدانند؛ بنابراین علم، به هر میزانی که تحت تأثیر و پذیرنده چنین زمینهها و بسترهای پیشاعلمی باشد، به همان میزان (چه ارادی یا غیر ارادی)، متصف به این امور خواهد شد.
کوهن میگفت: علم، یک جریان تاریخی است و از پارادایمهای تاریخی قیاسناپذیر حرف میزد. بر این مبنا میتوان از پارادایمهای مثلا آفریقایی و آسیایی و ایرانی و غیره هم سخن گفت.
بیتردید در چنین قلمرو وسیعی از دامنه پارادایمی، نمیتوان دین و پارادایمهای دینی را استثناء کرد و از این رو، علم متأثر یا علم در فراگرد پارادایم دینی، میتواند متصف به علم دینی شود؛ دقیقا به همان دلیلی که میتوان علوم جدید را، علوم مدرن اومانیستی نامید چرا که به قول دکتر داوری در کتاب فلسفه در بحران، اگر اومانیسم غلبه نکرده بود، علوم جدید و مخصوصا علوم اجتماعی بوجود نمیآمد.
۶ – زمان
وقتی میدانیم پس از ۲۰۰۰ سال، با طرح سقراط برای به زمین آوردن فلسفه از آسمان، بنیاد علم تکنولوژیک امروز گذاشته شد (کتاب علوم انسانی و برنامهریزی توسعه دکتر داوری) و در حقیقت تا چنین طرح نظری، به تأسیس علم تکنولوژیک برسد، ۲۰۰۰ سال فاصله افتاده است، چگونه از زمانهای ۳۰ یا ۴۰ ساله برای تحقق علم دینی یاد میکنیم؟
هنگامی که معترفیم علوم معاصر پس از زمانی حدود ۳۰۰ سال به یک بافت مشترک و هماهنگی سیستماتیک بین علم و تکنولوژی جدید دست یافتهاند، چگونه انتظار داریم در مدت ۴۰ سال، انقلابهای علمی دینی رخ دهد؟
تحول در علوم انسانی به شرطی میسر میشود که جامعه علمی تحول خواه و سیاست پیشگان فهیم جامعه، هر دو، خواستار چنین آرمانی باشند
تحول در عرصه اندیشه و فکر، بسیار کند و زمانبر است و تغییر نگرش، پارادایمها، رویکردها، مبانی، نظریهها، روشها، و مسائل علمی به سادگی صورت نمیپذیرد و سنین ۴۰ یا ۵۰ سالگی برای چنین افق گشاییهای علمی، مانند سنین ۴ یا ۵ سالگی کودکان است.
زمانی بس طولانی لازم است تا بتوان به تحولات علمی بنیادینی در زمینه علم دینی دست یافت؛ البته همه اینها در صورتی است که در مسیر تحول ناب علمی قرار داشته باشیم.
یعنی نبایستی تصور کرد الزاما پس از مثلا یک یا دو قرن دستاوردهای تحولات علمی به بار نشیند چرا که حتما جبر و حتمیتی در کار نیست.
تحول در علوم انسانی به شرطی میسر میشود که جامعه علمی تحول خواه و سیاست پیشگان فهیم جامعه، هر دو، خواستار چنین آرمانی باشند و برای آن برنامهریزی بلند مدت تدارک ببینند تا بهتدریج، جامعه علمی در این مسیر قرار گیرد؛ اما صد افسوس که ما در چنین روندی قرار نداریم؛ نه جامعه علمی ما ( به ما هُو جامعه علمی) و نه متولیان امور، هیچ یک، برنامه جامع و افق روشنی برای حرکت در این جهت ندارند.
اما این نقص فکری و نقیصه ساختاری و آن شرایط زمانی لازم، دلیل نمیشود پیشگوییهای غیر فنی صادر کنیم که چون پس از ۳۰ سال به دستاورد مشخصی نرسیدیم، لابد زین پس هم چنین است، بلکه کار عالمانه و فتوای فیلسوفانه آن است که چالشها و معضلات پیش رو را به درستی دریابیم و برای آنها برنامهریزی کنیم.
۷ – طنز
اتفاقا اگر قرار است جدای از چارهجوییهای علمی و نظری (که بسیار ضروریاند)، به چارهجوییهای ساختاری بپردازیم، بایستی جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی و نقش اعضاء آن در تحول علوم انسانی را از یاد نبریم.
بدون هرگونه پیشداوری یا داوری و حتی بدون نیاز به تحلیلهای آماری، نخستین جایی که بیش از هر مرکز دیگری، نیازمند انقلاب فرهنگی است، همانا شورای عالی انقلاب فرهنگی است و تا چنین انقلابی فرهنگی در رویکردها و ارکان آن روی ندهد، بر سرنوشت علم و فرهنگ این مرزو بوم همان میآید که تا حال آمده است.
مسئولیت اجرایی تحول علوم انسانی بر عهده این شورا گذارده شده و باید جوابگوی آسیبها و معضلاتی باشد که جامعه و انقلاب در پس این تصمیمات یا فقدان تصمیمات لازم، بدان دچار شده است.
از طنزهای تلخ روزگار ما این که؛ اعضایی از این شورای محترم، با انواع مسئولیتهای چندگانه دیگر، تنها عنوان «عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی» را به یدک دنبال نام و نشان خود دارند و جالب آن است که پارهای از این بزرگواران، انتقادهایی مطرح میکنند که دیگرانی خارج از این شورا، از اعضاء آن دارند!
در چنین شرایطی، نه کناره میکشند که جای خود را به افراد دارای انگیزه و وقت و فرصت کافی برای فکر کردن و معتقد به تحول بدهند، و نه قدمی موثر در مسیر تحول و چالشهای علمی و فرهنگی خانمان برانداز کنونی برمیدارند.
این انتقاد کاملا محترمانه، هر آینه، به دکتر داوری نیز وارد است؛ و به دیگرانی از اعضاء این شورا، بیشتر و پررنگتر.
۸ – تعریف
علم دینی نزد نویسنده این سطور در یک معنای موسع و در شرایط کنونی عبارت است از یک حوزه فکری و دانشی (domain of thought) شناخته شده در سطح جهانی ( و نه یک رشته علمی خاص) که بر اساس مبانی معرفتشناسی و فلسفی اعتقاد به ارتباط علم و دین، از علوم انسانی و تجربی متناسب و سازوار با دین سخن میگوید.
اما نزد اندیشمندان و صاحبنظران، در نحوه و چگونگی نسبت این علوم با دین، در قالب رویکردهای متنوعی، اختلاف نظر وجود دارد؛ مانند رویکردهای تلفیقی، تذهیبی، سنتی، تأسیسی، روشی و غیره.
از رویکردهای حداقلی ارتباط علم و دین تا رویکردهای میانه و حداکثری، میتوان در این طیف دنبال کرد. بنابراین نباید تصور کنیم علم دینی برابر با یک رویه خاص یا یک رویکرد منحصر به فرد است و سپس بپنداریم از آنجا که هنوز چنین علمی بر مبنای آن رویکرد تولید نشده، پس کلا علم دینی نداریم و نخواهیم داشت الی الابد!
در این طیف گسترده، از رویکردهای سنتگرا تا رویکردهای روششناختی و رویکردهای تذهیبی و پالایشی و رویکردهای تولیدی، اجتهادی، فلسفی، رویکردهای علمشناختی، سیستمی، رویکردهای تأسیسی و استخراجی و ولایی به چشم میآید.
طبیعی است مانند تمامی حوزههای علمی دیگر، در طول زمان، رویکردهای گوناگون پیرامون علم دینی با ارائه ادله و تحلیلهای خود، به نبرد علمی با یکدیگر میپردازند تا از میان چنین گفتگوهای علمی و زمانبری، قوت و ضعف هر مشربی بر دیگران آشکار شود تا شاید جامعه علمی به وفاق و اجماع نسبی دست یابد که در چنان موقعیتی، زمینههای تبدیل حوزه دانشی به رشتههای تخصصی و دیسیپلینهای تعریف شده فراهم خواهد شد و البته تا آن مراحل، فاصلههای بسیاری داریم.
در سال ۱۳۷۷ مقصود خود از علوم انسانی اسلامی و ضرورت و نقش اجتماعی آن را در مقالهای با عنوان: «علوم انسانی اسلامی؛ مبنای تحقق وحدت فرهنگی» در مجله نامه فرهنگ آوردهام؛ و اتفاقا آن زمان این نشریه به سردبیری دکتر داوری چاپ میشد.
در آن نوشته و در آثار دیگری در خصوص علم دینی، بر چند «نیست»، تأکید شده که از آن جمله عبارتند از:
الف- علم دینی هم اکنون، یک دیسیپلین علمی شناخته شده نیست.
ب- مقصود از علم دینی، علوم اسلامی و علوم دینی متعارف در حوزههای علمیه و رشتههای الهیات مانند: تاریخ اسلام، تفسیر، رجال، حدیث، فلسفه، کلام اسلامی، عرفان اسلامی، منطق و اصول و غیره نیست.
ج- علم دینی الزاما به معنای نفی مطلق و کفر خفیه خواندن علوم معاصر و مدرن موجود نیست.
د- علم دینی به معنای اضافه کردن متون اسلامی به علوم انسانی و تزیین نظریههای متعارف با آیات و روایات نیست.
ه- علم دینی به معنای نقلی سازی علوم انسانی نیست که از دل متون مقدس، به استخراج نظریههای جدید دست زنیم.
و- علم دینی به معنای تطبیق احکام اسلامی با نظریههای روز علمی و تجربی نیست.
ز- مقصود از علم دینی، تکمیل علوم انسانی معاصر با آموزههای دینی و پالایش نظریههای ضد دینی نیست تا بر اساس متون و آموزههای دینی، به غلطگیری مفاد ومحتوای علوم انسانی بپردازیم و هدف علوم انسانی اسلامی را صرفا پالایش و نه ایجاد علم جدید بدانیم.
ح- علم دینی به معنای دستاوردهای علمی عالمان مسلمان به صرف مسلمان بودن آن اندیشمند نیست؛ به این معنا که تولید علم توسط مسلمانان را علم دینی اسلامی بنامیم همانگونه که هرگونه تولید علم توسط متفکران یهودی و مسیحی را علم یهودی و مسیحی نام مینهیم.
ط- حتی دایره نامگذاری علم دینی آن قدر فراخ نیست که همه علوم موجود و معاصر را اعم از انسانی و طبیعی، اصالتا علم دینی بدانیم؛ با این توجیه عمومی که همه علوم، نظر به صنع الهی دارند.
ی- علم دینی به معنای ابتنای همه علوم به معارف دینی (به معنای علوم دینی متعارف) نیست که سخنی بسیار کلی است.
ک- مقصود از علم دینی، علم صرفا در مقام داوری هم نیست که علم دینی را آن بدانیم که داورش دین باشد، مانند علوم تجربی که داورش، تجربه و یا علوم عقلی که داورش، برهان است.
ل- علم دینی صرفا به معنای تحقق علوم انسانی از منظر اقتضائات حکمت متعالیه هم نیست.
م- علم دینی صرفا به معنای اخذ مفروضات متافیزیکی از دین نیست.
ن- مقصود از علم دینی، فیزیک اسلامی یا شیمی اسلامی هم نیست بلکه اولویت با تحول در علوم انسانی است.
به این ترتیب، یکی از قرائتهای محتمل را میتوان این دانست که علم دینی در رویکرد تحلیلی- جمعی، علومی دارای هویت اجتماعیاند که بر اساس ساختار نظریهپردازی جمعی، انتساب مولفههای آنها به آموزههای نظاممند دینی، روشمند (یک) و سیستماتیک (دو) و از یک الگوی جامع (سه) پیروی میکند؛ این علوم ضرورتا با مفهوم نقد علمی پیوند داشته و در سایه الگوی ساختاری ـ دانشی نقد علمی، قابلیت تکامل خواهند داشت. ( تبیین این دیدگاه را در آثار نویسنده این سطور دنبال کنید).
۹ – نقد
در خصوص نقد علوم مدرن و ضرورت تخصص در این علوم، این نکته درست است که چنین توانایی ارزشمندی به آسانی بدست نمیآید و این که ما هنوز به مرحله تولید علم تازه نرسیدیم، اشاره ای کاملا بجاست؛ اما از یاد نبریم که یکی از راههای دست یافتن به تولیدات جدید در علوم انسانی، نقد علوم انسانی مدرن است؛ نقدی متدیک، علمی و همچنین فراگیر؛ از نقد متون علمی تا نقد مقالات و کتب و نقد نظریههای علمی و نقد رویکردها و مکاتب علمی و نقد پارادایمها.
نقد علمی به معنای تحلیل روشمند امتیازات و کاستیهای علوم انسانی مدرن است
بایستی تأکید کرد، تا مسئله نقد در محیطهای حوزوی و دانشگاهی تبدیل به یک نهضت همگانی علمی نشود، نمیتوان امیدی به تحول علوم انسانی و ظهور علم دینی و علوم انسانی اسلامی داشت.
نقد علمی به معنای تحلیل روشمند امتیازات و کاستیهای علوم انسانی مدرن است. چنین نقدی در ضلع دوم خود، امکان تحلیل و ارزیابی نقاط اشتراک و تمایز علوم را به ما خواهد داد و بدون این دو ضلع لازم، نمیتوان از بنای علوم انسانی نوینی سخن گفت.
مهمترین چالشی که امروز در فضای جامعه علمیمان از آن رنج میبریم، عدم عمومیت و کم اهمیت تلقی کردن نقد علوم مدرن؛ همراه با نگاه ثانوی و فرعی جلوه دادن مسئله نقد و سپس، جایگزین نمودن نقدهای عمومی و عامیانه بجای نقدهای روشمند علمی است.
ریشه نگاه نخست در وابستگی ذهنی به دستاوردهای علوم معاصر است که به نوعی تحجرگرایی مدرن یا همان جاهلیت قرن بیستمی تبدیل شده و مشکل دوم، به در اختیار نداشتن مدل و الگوهای علمی نقد بازمیگردد.
مسئله نقد و الگوی نقد علمی را باید جدی گرفت و به قلمروهایی مانند فلسفه نقد، مولفههای نقد علمی، و مطالعات نقد پژوهی در قلمرو علوم انسانی بهاء داد.
با تعریفی که از مفهوم نقد علمی در جای خود تبیین کردهام، نقد را امری عارضی و درجه دوم ندانسته و چنانچه نقد علمی، شرایط لازم را دارا باشد، خود، معرفت و دانشی جدید است و از این رو، نقد علوم را علمی تازه میتوان قلمداد کرد نه امری طفیلی؛ آنچنانکه غالبا چنین میاندیشند.
۱۰ – دوپهلو
نظر فیلسوف به آینده است و از این جهت دوست دارد به گونهای سخن گوید که همواره نامش نه تنها برای امروز که در دورانهای پسینی نیز محبوب و ماندگار باشد. این حب نفس طبیعی او را وا میدارد که به فلسفه دوپهلویی بپیوندد و شاید به همین دلیل است که جمع زیادی از فلاسفه پیرو و پیشرو، به مکتب فیلسوفان دوپهلو متعلق اند!.
در امر فلسفیدن، قدری امروزی بیاندیشیم و مانند فیلسوفان پویا و مبدع، بجای دوپهلو سخن گفتن به تکمیل و پایداری نظام فکری خود مبادرت ورزیم
گرچه کار فلسفه، تفکر و تمرین عقلانیت است، اما اندیشهپروری و طی کردن راههای تفکر، همواره با رفت و برگشتهای فکری و نظری و چون و چرا و شک و تردید همراه هست؛ اینگونه فعالیتها را باید لازمه فلسفیدن دانست؛ اما اگر نهایتا فلسفه و فیلسوف ما، راهی روشن، پیش روی پرسشها و مسائل علمی نگذارد و در موضوعات، اصل وضوح را نشناسد، مسیری نگشوده و راهی باز نکرده، بلکه صرفا بر ابهامات پیشینی افزوده است.
یاد بگیریم در امر فلسفیدن، قدری امروزی بیاندیشیم و مانند فیلسوفان پویا و مبدع، بجای دوپهلو سخن گفتن به تکمیل و پایداری نظام فکری خود مبادرت ورزیم.
۱۱- اقتضاء
پرسش آخر: آیا در فضای امروز جامعه علمی میتوان به هر قیمتی، به ایجاد یأس و حتی امید اجتماعی دست زد؟
محل طرح بحثهایی اینچنین در خصوص نشدنی بودن علم دینی، محیطهای علمی است و البته بسیار ضروری هم هست. اما وقتی سخنی را (که همراه با اقتضائات علمی خاص خودش است)، به محیطهای غیر علمی سوق میدهیم و با صدور احکام کلی و بدون مبنا، حکم به «میشود» و «نمیشود» میکنیم، این امر نوعی دستیازی به جو عمومی است که در نهایت (چه آگاهانه یا ناآگاهانه)، به یأس یا امید اجتماعی در جامعه منتهی می شود.
ارسطو میگفت: «به مرد حکیم فرمان نباید داد»، که سخنی حکیمانه است؛ اما آیا از مرد حکیم، پرسش هم نمیتوان کرد؟!
پرسش این است؛ آیا اخلاقا مجاز به چنین اقداماتی هستیم یا بهتر آن است گفتگوهای پراختلاف علمی در انکار و اثبات دیدگاهی را، به محیطهای آکادمیک با مخاطبان ویژه خود و خطاب به صاحبنظران آن حوزه علمی، بسپاریم؟
از کسانی که مرزی بین اقتضائات کارهای علمی با کارهای سیاسی نمیگذارند، باید سؤال کرد؛ به عنوان مثال، اگر در ایام بازیهای تیم ملی فوتبال کشور، یکی از قهرمانان سابق شناخته شده تیم ملی در پاسخ به درخواست یکی از شبکههای تلویزیونی، نامهای علنی بنگارد و عرضه بدارد که من، نه در برنامه شما حاضر میشوم و نه نمایندهای میفرستم چرا که تیم ملی ایران تا کنون موفق نبوده و زین پس هم پیروز نخواهد شد!.
این کلام چه انعکاسی در جو عمومی دارد؟ آیا به یاس اجتماعی جامعه نمیانجامد؟ آیا بر امید جوانانی که با زحمت، در حال تلاش برای کسب افتخار هستند، میافزاید؟
گرچه این مثال یک نمونه است اما، حتما قیاس معالفارق هم نیست، چرا که امروزه میدان کارهای علمی بسیار حساستر و عمیقتر شناخته میشود.
شناخت دقیق فضای علمی جامعه و فضای علمی رایج جهانی، به ما این اجازه را نمیدهد که هرآنچه باید بیپروا در محیطهای ویژه آکادمیک طرح کنیم، بیمهابا به عرصه عمومی جامعه بیاوریم.
به هر حال سالهاست گروهی از صاحبنظران و استادان پیر و جوان این کشور به فعالیت در حوزه علم دینی و اظهارنظر و طرح ایده و دعواهای علمی با رویکردهای گوناگون، میپردازند و البته خلاف خرد است اگر انگیزه تمامی این جمع کثیر از فرهیختگان جامعه را، سیاسی تلقی کنیم.
در چنین شرایطی چگونه میتوان عمل یک استاد تراز اول فلسفه را در ایجاد یأس اجتماعی، اخلاقی دانست؛ آن هم به استناد دلایل و ظنونی غیر معتبر؟.
لحظهای تردید نکنیم که عمومیت دادن به این دست داوریها، دامنگیر فلسفه، فلسفه اسلامی، فلسفه علم و اکثر حوزههای علوم میشود؛ و از همین جا میتوان حدیث مفصل را خواند.
علم در دنیای امروز، امری فردی نیست بلکه فعالیتی کاملا سازماندهی شده است. در جهان کنونی دانش، گاهی پس از صد یا دویست سال تلاشهای علمی متمرکز، جان فرسا و دسته به دسته، نظریهها و رشتههای تخصصی علمی نوینی، تأسیس شده یا سرمیزنند و در این گستره گسترده، موضوعات و مسائلی در رشتههای علمی در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند که درآغاز راه، اصولا در مخیله بشر هم نمیگنجید.
کارزار وسیعی از مباحث میانرشتهای، مطالعات تطبیقی، فلسفههای مضاف، فلسفه علم، جامعهشناسی معرفت وغیره، همه در نگاه اول، یک آرمان و آرزوی دست نایافتنی تصور میشد، اما امروزه از شاخههای محوری معرفت بشری محسوب میشوند.
برگردیم به عقب و با عتاب تمام، ویتگنشتاین جوان را خطاب کنیم که:
برادر من!،
آقای لودویک جوان!،
فلسفه را چه کار به زبان؟!،
مگر تا حال کسی این دو را با هم مخلوط کرده که تو در رساله منطقی ـ فلسفی خود دنبال نظریه تصویری در باب معنا هستی و بعد هم، همه چیز را به بازیهای زبانی احاله میدهی؟!؛ فلسفه، ماهیتی برای خود دارد و زبان هم ماهیتی دیگر!،
جناب ویتگنشتاین، تا حال هم که به نتیجهای نرسیده ای والا در روستاهای تراتنباخ آواره نبودی!،
پس، ای شاگرد تخیلی!، سخن ما را بشنو که ما استاد این رشتهایم!…
تفاوت استادان محترم و برجسته فلسفه ما را با استادان امثال ویتگنشتاین در چنین مواقفی میتوان دریافت!
فرهنگ حاکم بر حوزهها و دانشگاههای ما فرهنگ «استاد ما چنین فرموده است» هست، درحالی که به قول فرانسیسکو سانچز این سخن، شایسته یک فیلسوف نیست
متاسفانه این تفاوتها به فرهنگ غیر پژوهشی حاکم بر محیط علمی ما برمیگردد. جی.ای.مور و برتراند راسل، استادان ویتگنشتاین که در ادامه نیز با آراء وی توافق چندانی نداشتند، اما، استعداد ویژه دانشجوی خود را بهخوبی شناسایی میکنند و به نبوغ فلسفی وی پی میبرند و از این رو وی را بر ادامه فعالیتهای فلسفیاش تشویق میکنند تا آنجا که به قول اشتراسون تبدیل به «اول فیلسوف عصر» میشود.
تا این سخنان را به لب آوریم، در پاسخ خواهیم شنید که شما، فاقد نبوغ ویتگنشتاین هستید که البته سخنی درست است؛ اما درستتر و تأسفبارتر آنکه استادان ما نیز مانند آن استادان نیستند و صد افسوس که هر تلاش نو و جدیدی را به دلیل اینکه تا حال نتیجه نداده، ناروا میپندارند؛ جالبتر آنکه این سخنان، در عرصه کارزار علمی با اقتضائات آن مطرح میشود.
فرهنگ حاکم بر حوزهها و دانشگاههای ما فرهنگ «استاد ما چنین فرموده است» هست، درحالی که به قول فرانسیسکو سانچز این سخن، شایسته یک فیلسوف نیست./۹۶۹//۱۰۲/خ
منبع: مهر