مدینه در سوگ امام صادق خاک عزا بر سر می ریزد
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، امروز کوچه های مدینه در داغ غریب بقیع بر سینه می کوبند و خاک تفتیده و داغ دیده بقیع، انتظار گوهر دردانه ای را می کشد تا در سینه خود جای دهد.
بغض، گلوی مدینه را فشرده است و ابرها اشک غریبی جاری می سازند و ملائک در عزای صادق آل محمد(ص) بر سینه و سر می کوبند.
امروز آسمان پیراهن سیاه عزا بر تن کرده و فرشتگان فوج فوج بر خاک بقیع فرود می آیند تا مرثیه سر دهند و رخت عزای حضرت صادق(ع) را بر تن زمین کرده و بر داغ حضرت صادق(ع) مویه سر داده و همراه با آسمان ها و زمین مجلس عزا برپا می کنند.
امروز بقیع یکسره اشک می شود و اندوه، امروز مدینه خاک عزا بر سر می ریزد، امروز گرد و غبار یتیمی بر سر و صورت شیعه می وزد، امروز نبض هستی از حرکت باز ایستاده و آسمان خون می بارد، امروز کران تا کران هستی در غم غربت اهل البیت(ع) رنگ خون می گیرد.
گوئیا خورشید چهره در نقاب کشیده و هُرم حرارت خود را از کف داده، گوئیا ماه رنگ باخته و مهتاب از نورافشانی بازمانده و طوفان سهمگین غم و اندوه بر دوش کائنات بار افکنده و سایه غم و غربت بر مدینه سنگینی می کند.
امروز نبض هستی با غم در آمیخته و آوای اندوه، گوش تا گوش عالم را پر کرده و بغض در گلوی شیعه رسوب کرده است؛ بغضی آکنده از غم یتیمی، داغی سنگین از شهادت بنیانگذار شیعه؛ از فراق امام عشق و تبلور جهد و جهاد عالمانه در طریق حق.
تاریخ در غم و سوگ نشسته و شیعه یتیم گشته است؛ ستون های آسمان و زمین به لرزه درآمده و هفت آسمان و زمین پر از فریاد و شیون گشته است؛ بازهم گلی از گلزار مرتضی با دستان جور و ستم چیده شده و اباعبداللهی دیگر از خاندان وحی و عصمت سر بر دامن خاک نهاده و غریبانه از جفای مدینه، نغمه الوداع سر می دهد.
ای بقیع، دیده بگشا، دیده بگشا و ببین که گوهری دیگر در دل تو جای می گیرد و دامن تب دار تو باز هم گٌر می گیرد و ششمین گل بوستان احمدی(ص) با دست خوشه چین، پرپر گشته و اندوهی جانکاه را بر تار و پود تو افکنده است.
ای مدینه، امروز از غم فراق دردانه هستی خاک عزا بر سر بریز و این داغ را به مصیبت بنشین، بار دیگر یاد کن از غریبی و غربت، از غم و اندوه، از ظلم و بیداد، از سوگ و ماتم؛ باز هم تازیانه ظلم و ستم را بر تن آل مصطفی(ص) به نظاره بنشین و داغ بر دل مانده و بغض در گلو خفته را در ذهن خسته خود به تکرار بنشین.
امروز ابرهای سیاه و تیره ظلم بر مدینه سایه افکنده اند و اشک سوگواری بر گونه های زمان، رد خون بر جا نهاده است و کبوتران بقیع، آشفته حال، بر خاک فرزند ابوتراب(ع) بوسه می زنند و سر بر خاک نهاده و آوای حزین سر می دهند.
صیحه ابرها نشان از داغی کهنه در دل مدینه دارد؛ داغی از کوچه و در و سیلی و تازیانه و امروز زهر جفا، جگر امام عشق را از ظلم و جور تکه تکه ساخته و امواج خروشان غم و اندوه و مصیبت و بلا، در گوش فلک نغمه «وامصیبتا» و «وا غربتا» و «وا اماما» سر می دهند؛ گوئیا نظم کائنات به هم ریخته و جن و انس و ملائکه مرثیه سرای صادق آل محمد(ص) گشته اند.
عرق شرم بر پیشانی تاریخ جاری گشته و آه و اندوه بر کران تا کران آسمان ها نقش بسته و ضجه هایی غریبانه، بنیان مدینه را به لرزه درآورده و امواج مصیبت بر مردمان این شهر هجوم آورده است تا داغی دیگر را بر دل این شهر بگذارد.
بقیع انتظار نوری از انوار الهی را می کشد و آغوش باز کرده تا امام علم و دانش، امام فقه و فقاهت، امام و پیشوای جن و انس را در آغوش کشد و تن تب دار خود را با در آغوش گرفتن این نور الهی تسکین دهد.
امروز مدینه، جهان را از داغ و اندوه خود، یکسره سوگوار ساخته و عالم در غم فراق امام عاشقان، صادق آل محمد(ص) حالتی دیگرگون یافته است؛ گوئیا غم و اندوه و عزا همچون طوفانی سهمگین و مهار ناپذیر رو به سوی زمینیان نهاده و آسمان همراه با ابرها، اشک فراق بر دیدهگان جاری می سازد.
شیعه در تب اندوه و غم می سوزد و هُرم و شراره این آتش، عالم را داغدار و تب دار ساخته و ابرها سر بر شانه آسمان نهاده و هق هق گریه شان، امان از اهل زمین و زمان ربوده است.
نبض هستی امروز در مدینه می زند و داغ عالم بر شانه های آن سنگینی می کند و بقیع؛ این آشنای غریب و محزون، انتظار آخرین مسافر خود را می کشد تا تنگ او را در آغوش کشد و روضه غریبی و غربت را غریبانه تر سر دهد و این همه داغ و مصیبت را این بقعه تاریک و پر از ناله های غریبانه و ضجه های اندوهناک، یک تنه بر دوش می کشد تا سینه خود را مالامال از حزنی اندوهناک سازد.
چشم زمان به خون نشسته است و نزدیک است از حدقه درآید؛ سینه ها مالامال از اندوه و مصیبت عظمای فراق رییس مکتب است و خاک غمزده و پر از سوز و گداز بقیع باز هم مهبط فرشتگان می شود و قدسیان به زیارت این خاک می آیند و افلاکیان در اینجا آرام می گیرند.
بقیع؛ این مرثیه تا ابد جاری؛ این داغ هماره بر دل نشسته؛ باز هم طلوع آفتاب را در سینه خود به نظاره خواهد نشست؛ باز هم هبوط افلاکیان را لمس خواهد کرد و بار دیگر سنگینی داغی دیگر را بر تن خسته و رنجور از داغ جفا به تجربه می نشیند.
امروز کوچه های مدینه احساس غریبی می کنند؛ امروز صدای پای امام عشق و معرفت در کوچه پس کوچه های مدینه به گوش نمی رسد؛ امروز در و دیوار مدینه نغمه محزون و آوای سوزناک رحیل سر می دهند و در فراق مردی از تبار نور و علم و عرفان و مهربانی، سر به گریبان اندوه فرو برده و خاک عزا بر سر می ریزند.
امروز در و دیوارهای مدینه رنگ عزا به خود گرفته و یاس ها و اقاقی ها پژمرده اند؛ ماتم و اندوه از چهره زمین و زمان می بارد و باران بلا و مصیبت بر شیعه فرو می بارد و تیرگی ظلم و ستم بر چهره تاریخ، خط خون به جای می گذارد و خورشید رخسار امام صادق(ع)؛ این سلاله پاک پیامبر(ص) در نقاب خاک درآمده و در خاک بقیع طلوعی دوباره می یابد.
ششمین خورشید فروزان عاشقی کسوف می کند و تاریخ را به عزا می نشاند و چشمه جوشان علم و فقه و کلام و عرفان و معدن مهر و محبت و رحمت الهی در دل خاک داغ و تفتیده بقیع آرام می گیرد؛ اما هنوز تاریخ، سخنان رییس مکتب را در حافظه خود به تکرار می نشیند و مهر و عطوفت و رحمت این نور الهی را در گوش زمینیان زمزمه می کند.
امروز عشق با تمام وسعت و کران در دل خاک بقیع جای می گیرد تا با غربت و اندوه عجین شود؛ امروز قامت آسمان دو تا گشته و تب و توان این داغ عظما را نمی تواند بر دوش بکشد؛ امروز خون از دیدهگان اهل کائنات همچون رودی خروشان بر گونه آسمان جاری شده و زمین آبستن اشک و اندوه و ماتم می شود؛ امروز خزان اندوه و مصیبت رخ می نماید و دفتر تاریخ در دل خود صفحه ای از داغی جگرسوز را جای خواهد داد و بقیع؛ خط غربت و غریبی را در میان صفحات قطور تاریخ می نگارد و چشمه های اشک را از دیدهگان تاریخ جاری می سازد.
ای دل! تو نیز در سوگ بنشین؛ همراه با افلاکیان نغمه جانسوز سر بده و خاک عزا بر سر بریز؛ هم نوا با بقیع اشک خون از دیده جاری ساز و همراه غربت و غریبی اهل البیت(ع)، سر در گریبان غم فرو ببر و در عزای صادق آل محمد(ص) بر سر و سینه بکوب و سیاه پوش رییس مکتب شو./۹۲۴/ی۷۰۲/ج
یادداشت از وحید کوچک زاده