یادداشت؛
درسهایی در باب ولایت
موضوع ولایت، بدون تردید یکی از مهمترین موضوعاتی است که طی چند دهه قبل و بعد از انقلاب مطرح بوده است.
به گزارش خبرگزاری رسا، در پنجمین سالگرد ارتحال استاد علی اکبر پرورش بهتر و شایستهتر آن دیده شد که به مهمترین دغدغههای فکری و اعتقادی این قرآن پژوه صادق و با اخلاص پرداخته شود. موضوع ولایت، بدون تردید یکی از مهمترین موضوعاتی است که طی چند دهه قبل وبعد از انقلاب، به طور مداوم ذهن پویا و جستجوگر این محقق فاضل را به خود مشغول داشته و مطالعات وتتبعات گستردهای به ویژه در آیات قرآن را سبب شده است.
این نوشته، گلچینی از نکات مرتبط با موضوع ولایت، استخراج شده از کتاب "جلوه هائی از عاشورا" است که شامل تعدادی از جلسات درس و سخنرانی های ایشان بوده و در حد یک مقاله تنظیم وتقدیم خوانندگان عزیز میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم. نظامهای طاغوتی که میخواهند خود را به جوامع تحمیل و سرمایه وجودی آنها را غارت کنند تاریکی وجهل ایجاد میکنند. تاریکی زمینه مساعد برای ایجاد وهم و گسترش ترس و وحشت است. میگویند هرکس خواست خلاف میلشان حرکت کند نابود میشود. با این تهدید، وهم و خیال و ترس گسترش مییابد وجمعیتهای زیاد از روی ترس، کنار میروند وصحنه را خالی میکنند.
با این وهم افکنی است که حکومت شب برقرار میماند. پیامبران و اولیای الهی آمده اند تا فضای توهم را بشکنند وسلطه طاغوتها را پایان دهند. آنها تلاش میکنند روشنائی و نور را حاکم کنند تا جوامع انسانی ازوهم و ترس رها شوند، حقیقت را دریابند و سیطره طاغوتها را بشکنند.
قرآن کریم در آیات بسیار در صدد شکستن وهم و وحشت جامعه و بیان بی بنیانی جبهه کفر است. مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ. اعمال کافران مثل کوه خاکستر است که در روزی توفانی باد بر آن بوزد.
همه اعمال طاغوتها و حاکمانی، چون معاویه ویزید، مثل کوه خاکستر است، قدری بوزید تا ببینید چه سرنوشتی در انتظار آنها است (۱۰۶) بزرگی ابعاد کوه خاکستر، مانع از آن است که سست بودن آن دیده شود و باور شود و وهم وترس زایل شود. امامت، در طول تاریخ مأمور شکستن این طلسم است.
فریاد امام حسین (ع) توهم و ترس را از جامعه زدود ولذا پایههای دستگاه عظیم بنی امیه به لرزه در آمد. سوره فجر به نام نامی حسین (ع) است زیرا او همچون سپیده فجر شب ظلمانی وهم و ترس را شکافت، اگر باحسین (ع) حرکت کنیم، ترس از دلها شسته میشود. اگرهر روز دستمان را به حسین (ع) دهیم، وهم وترس، باقی نمیماند. این همان معنا و مفهوم انقلاب و سرّ" کلّ یومٍ عاشورا و کلّ ارضٍ کربلا است.
در رژیم طاغوت، قرآن به ما میگفت حکومت شاه، مثل کوه خاکستر است، به آن بوزید تا متلاشی شود، ما میگفتیم، او تا دندان مسلح است، نمیشود کاری کرد. خداوند واسطه فیضی فرستاد که او نمیترسید و همچون تند بادی بر آن رژیم وزید ودیدیم این کوه خاکستر متلاشی شد.
دیدیم شاه و دستگاه شاهنشاهی برباد رفت. امام (ره) به ما فرمود تجربه کردید و دیدید اینها خاکسترند آمریکا هم همین است. آن هم کوه خاکستر است و هیچ غلطی نمیتواند بکند، اما قدرت آمریکا عدهای را میترساند و میگفتند در مقابل آمریکا نمیشود کاری کرد. اگر با حسین (ع) حرکت کنیم دیگر ترس نمیتواند بر ما حکومت کند. انقلاب یعنی قلب کردن وقلب شدن، یعنی دگرگونی.
دگرگونی از درون و سپس دگرگونی در بیرون. باید ابتدا نگاهی به خود کنیم و ببینیم وهم ما و ترس ما زدوده شده است یانه، اگر شده، انقلاب بر ما اثر داشته. انقلاب، از بلال ترسوی زبون، بلال قوی قهرمان میسازد. انقلاب، حرّ وحشتزده در کام عمر سعد را دگرگون میکند وحرّ آزاده شجاع میسازد.
اگر میبینیم در مقابل آمریکا، ترس در وجودمان هست، هنوز انقلاب در درون ما اثر نکرده. حتما موانعی در درون من هست که انقلاب تأثیری برمن نداشته. با وجود این موانع، اگر امام زمان (عج) هم ظهور کند ودر مقابل قدرتها قرار گیرد، این موانع نمیگذارد با او همراه شوم. بازهم وهم وترس بر من حاکم میشود و از امام خود برمیگردم، مثل کسانی که شب عاشورا برگشتند. این موانع درونی را که زمینه ساز ترس اند همه میشناسیم. عشق به دنیا ریشه همه مانعها است.
عشق به خود، عشق به مقام، عشق به شهرت، عشق به زن، عشق به فرزندوعشق به دارایی، اگر همسو با حیات معنوی ما نباشد مانع راه است و در لحظه تصمیم، ما را از راه خدا بازمی دارد. اگرازاین موانع عبور کنیم، به مقام ولایت رسیده ایم ومعنای ولایت همین است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. طرماح بن عدی از ارادتمندان امیرالمؤمنین (ع) و از همراهان دلباخته به سیدالشهدا (ع) بود. نزدیک کربلا به امام (ع) گفت مقداری علوفه برای احشام خود خریده ام اجازه دهید به خانه برسانم وبر گردم.
حضرت فقط فرمودند شتاب کن. اوبه خانه رفت ووقتی برگشت عصر عاشورا بود واو تا آخر عمر از پشیمانی میسوخت. دلبستگی به خانه و احشام مانع راه او شد. در طریق ولا، دل بستن آغاز راه است، اما دل کندن هم لازم است تا عشق کامل شود. زیارت اربعین در شرح حالات جبهه مقابل حضرت ابا عبدالله این معنا را به زیبایی توضیح میدهد: وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ. فریفته دنیا شدند وخیرواقعی را به منفعت ناچیز کوتاه مدت فروختند.
قرآن استبدال را مذموم میداند. استبدال یعنی منفعت کوتاه مدت را گرفتن وخیر را رها کردن. استبدال ریشه همه کجرویها و نگون بختیها است. هر جامعهای که سود لحظهای خود را بر سود بلندمدت جامعه ترجیح دهد، خیر در آن جامعه تعطیل میشود. قرآن میگوید: أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ. آیا سود لحظهای را به خیروسود بلندمدت ترجیح میدهید بنی اسرائیل دریک مقطع تاریخی، سودلحظهای را نادیده گرفتند و قیام کردند وهمراه موسی (ع) حرکت کردند، خدای متعال خیر را برای آنها مقدر فرمود، فرعون، دشمن آنها را ساقط نمود.
از ذلت نجاتشان داد وعزت و سربلندی نصیبشان کرد. همین قوم بنی اسرائیل در ادامه راه، درحالی که فقط یک دژ دیگر مانده بود که به فتح نهایی برسند، به موسی گفتند ما دیگر خسته شدیم، ما دیگرهمراه تو نمیآییم. اِنّا لَن نَدخُلَها اَبَداً، منفعت ولذت لحظهای طلب کردند و گفتند لَن نَصبِر عَلی طَعام واحِد.
سود آنی را خواستند، واین کوتاه بینی سبب شد سود آتی یعنی خیر ازدست آنها رفت. عزت وعظمت وسربلندی را از دست دادند، غضب خداوند شامل حالشان شد و چهل سال ذلت ومسکنت و سرگردانی برایشان رقم خورد. این واقعه را قرآن بیان کرده.
ولی واقعه دیگری مشابه این را ما تجربه کردهایم. در اواخر قرن اول هجری، وقتی مسلمانان، سود لحظهای را زیر پاگذاشتند، و سختیها را به جان خریدند، از جزیره العرب و شمال افریقا وارد آندلس شدند (اسپانیا وپرتغال کنونی)، بخشی از فرانسه و شمال ایتالیا را گرفتند وبا استقبال مردم ازپیام آزادیبخش اسلام، هشتصد سال آنجا حکومت کردند و یک تمدن عظیم ودرخشان اسلامی پدید آوردند.
اگر گذشتن از منافع کوتاه مدت را بازهم ادامه داده بودند امروزاروپا تحت لوای اسلام بود. ولی متأسفانه به تدریج، به سوی لذتها و منفعتهای لحظهای وشخصی متمایل شدند وآرمانهای بلند را فراموش کردند. دشمن هم، برای غرق کردن آنها در فساد و دنیا پرستی، برنامه ریزی کرد. با این گرایش به ادنی، خیر را ازدست دادند، شکست خوردند و به ذلت افتادند.
امروز هم این سنت الهی جاری است، اگر ما، جوان ما، زن و مرد ما، بازاری ما، وزیر و وکیل ما به فکر لذتها و منافع شخصی و لحظهای خود باشیم، شکست در انتظارمان خواهد بود و عزتمان از دست خواهد رفت و اگر حاضر باشیم منفعت و سود کوتاه مدت را فدای خیر ومنفعت بلند مدت کنیم، اگر تحمل سختیهای راه را داشته باشیم، خداوند پیروزی و سعادت را برایمان مقدر خواهد کرد.
این سخن را درعمل هم آزموده ایم. انقلاب اسلامی در برابر طاغوت زمان در شرایطی به پیروزی رسید، که مردم بر اساس ایمان خود و برای تحقق آرمانهای بلند خود، منفعتهای لحظهای را رها کردند و به امام پیوستند. در آینده هم این سنت الهی جاری است. کلام قرآن و تجربههای تاریخی به ما هشدار میدهند که پیروزیها تضمین شده نیست و باید مراقب گرایشات خود باشیم، اجازه ندهیم منافع حقیر کوتاه مدت، ایمانمان را سست کند و ما را از پیوستن به کاروان ولایت که کاروان خیرها وخوبیها است باز دارد.
باید از سرنوشت گذشتگان چراغی برای آینده برافروزیم. باید از خود بپرسیم چرا آن همه انسانهای مؤمن ومعتبر وعاشق اهل بیت (ع) با آن سوابق درخشان، از کربلا بازماندند. چهل و پنج نفر از عالمان ومجاهدان تراز اول امت اسلام در میان این بازماندگان هستند.
ابن عباس که به قولی، بزرگترین مفسر قرآن زمان خود بود، محمد حنفیه، شخصیت علمی بزرگ مدینه وپیرو امام حسین (ع)، عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب که حتی فرزندانش رابه کربلا فرستاد، فرزدق، یکی از بزرگترین شعرای عرب، حافظ قرآن مداح نامدار اهلبیت (ع).
سلیمان بن صرد، یکی ازبزرگترین رهبران شیعه در کوفه و اولین دعوت کننده حسین (ع)، مسیب بن نجبه شخصیت دوم شیعه در کوفه، صحابی امیر المؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام، شدادبن رفاعه عاشق اهل بیت (ع) و از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین واز بزرگان شیعه.
هیچ یک در کربلا نیستند. چرا؟ ایمان آنها چه نقصانی داشت که آنها را در حساسترین زمان از همراهی حسین (ع) بازداشت. آیا این نقصان در ایمان ما هم هست؟. ایمان مراتب مختلف دارد. ایمان، تغییر وتحول ورفت و برگشت دارد. اما بالاترین مرتبه ایمان یقین است. یقین ثبات دارد و با جان آمیخته است، از میان اهل ایمان فقط آنها که به مرتبه یقین رسیده ان تا آخربا امام خود میمانند.
بسیاری از افراد صاحب ایمان، وقتی شرایط سخت را مشاهده کردند از همراهی امام حسین (ع) منصرف شدند و فقط هفتاد و دونفرباقی ماندند، خصوصیت آنها فقط این بود که اهل یقین بودند، وَبِالآخِرَةِ هُم یوقِنون (۲۶۳).
اگر میخواهیم ماهم با پیامبر و آل او تا آخر بمانیم بایدتلاش کنیم ایمان مابه مرحله یقین برسد. در مراحل پایینتر از یقین، ایمانها به مراتبی از شرک آمیخته است.. وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ؛ و بیشتر آنها ایمان نیاوردند، مگر این که با خداوند چیزی را شریک میگردانند. اگر ایمان ما به مرحله یقین نرسد، ناخالصی دارد، این ناخالصی سبب میشود، وسط راه بمانیم.
راه رفتن با ولایت یقین میخواهد. خیلی از مؤمنها وسط راه ماندند، چون ایمان داشتند ولی ایمانشان به مرحله یقین نرسیده بود. چگونه میتوان مراتب ایمان را طی کرد و به مرحله یقین رسید. باید ذکر را زیاد کنیم تا حضور ایمان در نهانخانه وجود بیشتر شود، آنگاه به تدریج جوانههای یقین شروع به شکفتن میکند. در مقابل ذکر، نسیان وغفلت است.
غفلت، آرام آرام قلب را، بیمار وسیاه و فاسد میکند افراد مؤمنی که از مدینه به کاروان امام حسین پیوستند و یا درمسیر به آنها ملحق شدند در تواریخ تا دو هزار نفر ذکر شده اند که به تدریج وقتی میدیدند شرایط مساعد نیست برمی گشتند درحالی که ایمان داشتند. دراین مسیر ولایت، سه مرحله برای رهروان مؤمن وجود داشت. ازمکه تا کربلا سی و یک روز راه بود. در ده روز اول آموختند که اطاعت کنند.
اطاعت همان است که وقتی وارد یک سازمان میشوید میگویند این کار را انجام بده، میگوئید بسیار خوب وانجام میدهید. این، مرحله اول یا کلاس اول ولایت است. ولایت حداقلی است. در ۱۰ روز دوم که شرایط دشوارتر میشود، مرحله تبعیت است. این مرحله را با اطاعت نمیتوان طی کرد. درتبعیت، عشق ومحبت هم هست.
عشق به امام وعشق به فرمان امام، رهرو را از موانع بزرگ عبور میدهد. وقتی میگوید این کار انجام شود، شما با عشق انجام میدهید. لغت تبعیت جایی به کار میرود که مشحون از محبت است: قُل ان کنتم تُحبّون اللهَ فاتّبعونی یُحببکمُ اللهُ و یغفِر لَکُم ذُنوبکم و الله غَفور رَحیم. اگربه خداوند مهر میورزید از من تبعیت کنید، آنگاه خداوند به شما مهر خواهد ورزید.
۱۰ روز سوم که تمامی مشکلات و خطرات به عیان خود را نشان میدهد، مرحلهای بالاتر از اطاعت و تبعیت است. این مرحله از مراحل ولایت، مرحله مرافقت است. مرافقت یعنی خواسته امام و رهبر، خواسته رهرو میشود. اگر فرمان و دستور وحکم هم در کار نباشد، همین که دانست خواسته امام چیست، عاشقانه با آن همراه میشود.
در شب عاشورا از سوی امام حسین (ع) حکم و دستوری برای ماندن اصحاب نبود، حتی بیعت هم برداشته شد، حتی از سوی امام (ع) اصحاب توصیه به رفتن شدند، ولی آنها خواسته قلبی امام را میدانستند. آنها میدانستند که امامشان میخواهد در کربلا، زیباترین الگوهای ایمان ویقین را و زیباترین بخش از معارف دین را به بشریت ارائه دهد مرافقت، بالاترین مرتبه در طریق ولایت و کمال معنوی است.
در حوزه ولایت احکامی هست که کمتر به آنها پرداخته شده و برای برخی از اهل ایمان، این احکام، که گاه فراتر از احکام و قوانین عادی است قابل باور وقابل فهم نیست ولذا باید بیشتر به آنها پرداخته شود. پیامبر (ص) شخصی را که درحال نماز بود به اسم صدا زدند و فرمودند بیا. آن مرد مردّد شد که چه کند.
حرام بودن شکستن نماز را رعایت کند یا خواسته پیامبر را، ادامه نماز را ترجیح داد وپس از نماز خدمت پیامبر (ص) آمد عرض کرد فرمایشی دارید، پیامبر (ص) فرمود دیگر نه، عرض کرد چرا، پاسخ دادند باید آن موقع که صدا میکردم میآمدی، عرض کرد نماز را نمیتوانستم بشکنم، سؤال کردند چه کسی احکام نماز را به تو یاد داد؟ من به تو یاد دادم، وقتی میگویم بیا، این، فوق آن احکام است. اگر یک مأمور راهنمایی و رانندگی، سر چهار راه موقعی که چراغ قرمز است به شما گفت برو، اگر بگویید من تابع قانون هستم، به شما میخندد، زیرا، همان قانون میگوید فرمان پلیس بالاتر ازفرمان چراغ قرمز است.
فرمان رسول الله بالای سراحکام است. فرمان امام حیّ بالاتر از همه فرمانها است. پیامبر در جنگها هرکس را بهانهای میآورد که از جبهه برود موافقت میکردند. خداوند در آیه ۴۳ سوره توبه فرمود عَفَااللّهُ عَنکَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم، خدا تو را ببخشد چرا به آنان اجازه دادی. قرآن، اجازه دادن را منع کرد و متوقف شد.
ولی با وجود این حکم قرآن، امام حسین (ع) درکربلا مرتب به اصحاب میفرمود بروید. ایشان شب عاشورا ودر آستانه جنگ، مرخصی عمومی صادر کرد تا هرکه مایل نیست بماند، برود. او میخواهد به دنیا بگوید اصحاب من با اختیار کامل وبا عشق میخواهند به اعلا علیین بروند.
اینجا حکم عوض میشود. فرمان امام حیّ بالاتر از همه فرمانها است. گاه برای تضعیف فرمان امام حیّ، فرمان امام رحلت کرده را مطرح میکنند. امیر المؤمنین (ع) را مورد مؤاخذه قرار میدادندکه چرا بر خلاف پیامبر (ص) سپاهیان را موظف نمیکنی که موی خود را رنگ وحنا بزنند.
فرمود آن زمان بخشی از سپاهیان سالخورده بودند و لازم بود موی خود را رنگ کنند تا دشمن آنهارا جوان تصور کند وبترسد، ولی امروز این ضرورت وجود ندارد. در هر زمان فقط از امام حی باید تبعیت کرد نه از امام رحلت کرده. به امام رحلت کرده باید عشق ورزید ولی تبعیت منحصر به امام حیّ است.
واقفیه، جماعتی بودند که بر امامت امام کاظم (ع) توقف کردند واز روی خصومت، حاضر نشدند امامت امام حیّ یعنی امام رضا (ع) را بپذیرند. در زمان ما نیز جماعتی، این گونه بر خوردها را با امام و رهبر حیّ دارند که عموما علتش ارادت به امام راحل نیست بلکه خصومت با امام حیّ و رهبرکنونی و خصومت با اصل ولایت است که موجب قدرت و اقتدار ملت شده. خدایا به عزت امیر المؤمنین (ع) و حقیقت حسین (ع) همه مسلمانان را از این که از کاروان ائمه اطهار (ع) جا بمانند مصون ومحفوظ بدار. /۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: رسالت
ارسال نظرات