از "وی آر" تا کربلا
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، پارکی است شبیه اسلحه که به سمت روسیه نشانه گرفته است. می گویند زمان رضاخان این پارک به این شکل ساخته شده است. پارک ساحلی که ابتدا تا انتهایش طولانی است و کنار رودی است که هم به تالاب متصل است و هم به دهانه دریای خزر می ریزد.
این مکان شده بود، محل تبلیغی ما و باید منبرمان را همین جا عَلَم می کردیم. منبرمان شده بود یک ویدیو پروژکتور و بلندگوی دستی نسبتا بزرگ که هر شب باید کولَش می کردیم و به پارک می آوردیم! صندلی ها را هم هر شب با کمک بچه های شهرداری آن منطقه، روبروی منبرمان! می چیدیم.
نیمه دوم ماه مبارک آغاز کارمان بود و با سه نفر از طلاب هم گروهی که با هم به تبلیغ رفتیم نمایشگاه کوچکی را در این بوستان برپا کردیم. از ساعت ده شب تا حدود ساعت 1 نیمه شب در حال فعالیت بودیم.
نقاشی کودکان، مشاوره و یکی از ایده های جدیدمان که مورد استقبال مسئول گروه هم واقع شد، استفاده از عینک واقعیت مجازی بود.
همانجا سفارش اینترنتی دادیم و از تهران برایمان رسید. بندر انزلی یکی از شهرهای زیبای استان گیلان شده بود محل تبلیغ ما! البته این پارک هم زیبایی هایی داشت که از آن خواهم گفت و طبیعتا بدی هایی هم داشت که ما آمده بودیم تا رویش را کم کنیم.
جولان سگهای کوچک و بزرگ که در دستان برخی مردان و زنان بودند در این پارک به چشم می خورد و یا جَوَلان دود قلیان ها هم فضا را دو سیب نعناع کرده بود!
اما زیباییهایش بسی امیدبخش و بیشتر و پررنگ تر بود. دو خاطره از این پارک برایم به یاد ماندنی شد. اولی را می گویم نظرش با شما!
ما هر شب به صورت چهره به چهره نیز با جوانان همصحبت می شدیم. یک شب قبل از شب های قدر که در پارک مشغول فعالیت بودیم، جوانی عرب زبان با موتور گازی اش آمد در پارک و بعد از مراسم مرا به کناری کشید و گفت. من خیلی کربلا را دوست دارم و باز هم دلم برای کربلا می تپد!
آن جوان سنی بود و جالب اینجاست که وقتی از خاطرات سفر اربعینش میگفت چنان منقلب شد که بدون حتی یک کلمه حرف از جانب من گفت، می خواهم شیعه شوم و همانجا گفت بگو چه بگویم و باز بدون اینکه من شهادتین و شهادت به ولایت امیرمومنان علیه السلام را به او بگویم خودش جلوتر گفت!
اینجا بود که گفتم اگر می خواهی کربلا را زیارت کنی الان وقتش است. گفت چطور؟ عینک واقعیت مجازی را آوردم. گوشی تلفن همراه یکی از مبلغین را که در ایام ماه مبارک وقف این کار فرهنگی زیبا کرده بود را داخل عینک گذاشتم و به روی چشمانش نهادم.
تصاویر سه بعدی کربلای معلی و حرم امام حسین علیه السلام را زیارت می کرد و اشک می ریخت. آن جا بود که رفاقتمان شروع شد و از آن شب تا پایان ماه مبارک هر شب پیشمان می آمد و سوالاتی را درباره احکام فقهی در شیعه و تغییر اسم و انتخاب مرجع تقلیدش سوال می کرد.
خاطره دومم نیز در همان پارک رخ داد که برایم بسیار شیرین بود. شاید در نگاه اول خانم هایی که در پارک می آمدند را با حجاب نامناسب میدیدی اما آن جا پی به فرمایش حضرت آقا می بردی که شاید فلان خانم بدحجاب باشد؛ اما دلش در گروه این راه است.
ما با این صحنه ها زیاد مواجه می شدیم. پارک ساحلی یک خاصیت منفی داشت که کسی در جای خاصی نمی ایستاد و یا نمی نشست بلکه عمدتا در حال پیاده روی می دیدی. با این حال برای اینکه کارمان را تمام کنیم اگر جوانان به سمت نمی آمدند ما با عینک به سمتشان می رفتیم و در حال رفتنشان و با سلام و احوالپرسی کوتاه عینک را روی چشمشان می گذاشتیم!
یادم است خانمی را برای دیدن این تصاویر دعوت کردیم. وقتی سوال می کردند که این چه چیزی نمایش می دهد حرفی نمی زدیم تا هیجان دیدنش را حس کنند. وقتی روی صورت این خانم عینک قرار داده شد حدود 5 دقیقه این فیلم را می دیدند. فیلم هم سه بعدی بود و هم صوت زیبایی روی آن وجود داشت.
حال و هوای دیدنی او خیلی جالب بود. وقتی عینک را برداشتیم اشک صورتش آرایشش را به هم ریخته بود! این اتفاق برای خیلی ها رخ داده بود.
جوانی دیگر که اتفاقا ورزشکار هم بود و خیلی بشاش همراه برادرش به پارک آمد، عینک را درخواست کرد و ما برای او نیز عینک را استفاده کردیم. وقتی عینک را برداشت چنان منقلب شده بود که تا زمانی که از ما جدا شد مات و مبهوت بود و دمادم آرزو می کرد کربلا را ببیند.
اینها گوشه ای از فعالیت آتش به اختیار طلابی است که برای تبلیغ به بندرانزلی اعزام شده بودند و باید گفت که این گونه سربازان، در همه جای ایران و خودجوش و با دست خالی و با هدف لبخند رضایت حضرت حجت و نائبشان، به وفور می بینیم./829/ی702/س
محمدمهدی مرادی