شعر و شور(3)
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
من بودم و تو، نیمه شب، دروازهی شام، در چشم من دردی و در چشم تو دردی.
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، سید محمدجواد شرافت
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی
*
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
*
من بودم و تو، نیمه شب، دروازهی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
*
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خستهی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهی من
*
ای لاله من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
/918/پ202/س
ارسال نظرات