روایت روزگار فرمانده
به گزارش خبرگزاري رسا، خواندن کتابهایی به روایت یا درباره سردار شهید حاجقاسم سلیمانی حالا مزه و عطر دیگری دارد. باید واژههایش نهفقط به قصد لذت که همراه با عبرت خوانده شود. یاد بگیریم از چیزهایی که گفته و مهمتر از آن عمل شده است. مجموعه 16 جلدی «روزی روزگاری قاسم سلیمانی» که تاکنون دو جلد آن توزیع شده، یکی از آن منابع گرانسنگ شناخت شهید سلیمانی است. هدف از تهیه و انتشار این مجموعه طبق گفته دستاندرکارانش نشان دادن چگونگی هدایت نیروهای تحت امر شهید سلیمانی در میدان جنگ و در سختترین شرایط است.
در این کتابها میخوانیم که چگونه این فرمانده جوان در نبود همکاری مسئولان منطقه، تیپ درجه دومی را به لشکری قدرتمند و خطشکن تبدیل کرده و چگونه رزمندگان ثارالله را از خطوط مستحکم دفاعی دشمن در تمام جبههها و در جبهه شرق بصره عبور داده است و درنهایت به این پرسش پاسخ میدهد چرا افراد لشکرش، پس از 30 سال هنوز مرید او هستند و تا پای جان بر سر پیمانشان ایستادهاند.آن طور که عباس میرزایی، مصاحبهکننده و تدوینگر این مجموعه در مقدمه کتاب آورده، مراحل مختلف تحقیق، مصاحبه، تدوین، تهیه مدارک و اسناد کتابهای آماده چاپ مجموعه «روزی روزگاری قاسم سلیمانی» 12 سال طول کشیده است. جلسات تاریخ شفاهی شهید سلیمانی طبق گفته میرزایی از زمستان 91 در تهران آغاز شد و تا زمستان سال بعد ادامه داشته است. در این جلسات به مناسبت موضوع بحث، رئیس ستاد، معاون عملیاتی فرماندهی و تنی چند از فرمانده گردانها نیز حضور داشتند.تاکنون دو کتاب «هجوم به تهاجم» شامل دوره زمانی بهمن 1360 تا اردیبهشت 1361 و «نبرد سید جابر» مربوط به دوره تاریخی اردیبهشت 1361 تا تیر1361 توزیع شده است.
کتاب هجوم به تهاجم
این کتاب اتفاقات بعد از آزادسازی بستان را روایت میکند. در این کتاب، سردار سرلشکر سلیمانی شرح میدهد که با چه انگیزهای تیپ ثارالله را تشکیل داد و چگونه در نبرد دشت عباس، کمر سرخ و 202 را از چنگ دشمن بیرون آورد.در کنار مقدمه، 17 فصل دیگر شاکله این کتاب را تشکیل میدهند که عناوینی مانند «قاسم سلیمانی در خط پدافندی»، «تشکیل تیپ ثارالله»، «ماموریت و شناسایی»، «حمله در شب سال نو»، «پیروزی» و... دیده میشوند.
یکی از مهمترین و جذابترین ویژگیهای این کتاب اطلاعات گاه دستاولی است که به مخاطب داده میشود. این بخش را بخوانید و از خودتان بپرسید که چقدر از این دادهها را پیش از این میدانستید.«قاسم سلیمانی از عشایر طایفه سلیمانی است. به روایت تاریخ جد سلیمانیها، امیر محبت، فرزند امیر کمال از عشایر خمسه فارس و از سرداران سپاه نادرشاه افشار بود. متولد سال ۱۳۳۷ (تاریخ شناسنامه ۱۳۳۵) قنات ملک از توابع بافت. وی ابتدا در سازمان آب کار میکرد. تابستان 58 عضو سپاه کرمان شد و بهدلیل آمادگی جسمانی که در اثر ورزش پرورش اندام به دست آورده بود، عضو واحد آموزش و مربی پادگان آموزشی قدس کرمان شد.اولینبار به هنگام آموزش بر اثر تیراندازی سهوی یکی از نیروهای آموزشی مجروح شد. سپس در عملیات کرخهکور، از ناحیه دست جراحت دید. در عملیات طریقالقدس، فرمانده دو گردان از رزمندگان کرمانی بود که شب اول عملیات بر اثر شلیک خمپاره دشمن بهشدت صدمه دید. ابتدا به بیمارستان نادری اهواز و پس از آن به بیمارستان قائم مشهد منتقل شد. هنوز کاملا بهبود نیافته بود که به جبهه و نزد حسن باقری که در عملیات طریقالقدس با وی آشنا شده بود، برگشت. باقری او را به جبهه شوش فرستاد. مدتی با عنوان معاون مسئول خط در جبهه شوش ماند. همزمان با تشکیل تیپهای جدید سپاه، باقری وی را به مقر گلف فراخواند. خطی در ارتفاعات چاه نفت تحویل سلیمانی شد تا به اتفاق دیگر رزمندگان کرمانی عملیات فتحالمبین را در جبهه دشت عباس انجام دهد.»
مبدا تاریخی این کتاب بعد از ظهر سهشنبه 17 آذرماه سال 1360 است که بعد از نبرد طریقالقدس، افراد باقی مانده از گردانهای شهید سلیمانی، اهواز را به سوی کرمان ترک کردند. شهید سلیمانی که در نخستین ساعات عملیات طریقالقدس بهشدت مجروح شده بود پس از بهبودی نسبی و درحالیکه هنوز تا سلامت کامل فاصله زیادی داشته، دیماه سال 60 به اهواز رفته است.
گفتوگوی سردار با حسن باقری
شهید سلیمانی در این کتاب ماجرای حضورش در گلف و دیدارش با شهید حسن باقری را اینگونه روایت کرده است: «آمدم گلف نزد حسن(باقری) و گفتم میخواهم توی جبهه بمانم. نمیخواهم برگردم کرمان. پرسید: «میخواهی چه کار کنی؟» گفتم: «فرقی نمیکند. هرکاری که در توانم باشد انجام میدهم.» ایشان مرا فرستاد به جبهه شوش. آنوقت هم فرمانده جبهه شوش مرتضی قربانی بود. مرتضی جبهه را آماده میکرد برای عملیات فتحالمبین که البته من این را نمیدانستم. در هر حال آنجا بهعنوان جانشین مسئول خط شروع به کار کردیم. برادری به نام «اکبری»، مسئول خط بود و من جانشین آقای اکبری معرفی شدم.» گفتنی است قاسم سلیمانی تا اوایل بهمن سال 60 در خط شوش مانده است.
واگذاری محور عملیاتی چاه نفت
شهید حسن باقری، محور عملیاتی چاه نفت را به شهید سلیمانی واگذار میکند و وی را مامور میکند که همراه با رزمندگان کرمانی در جبهه دشت عباس با دشمن نبرد کند. شهید سلیمانی ماجرای آن روز را اینگونه شرح داده است: «آن روز نتوانستم دقیق تشخیص بدهم که چاه نفت کجاست. درست یادم هست، رشید دقیقا دستش توی جیب اورکتش بود. چرخید به سمت ارتفاع و گفت: «آن ارتفاع را میبینی؟» گفتم: «بله.» گفت: «این چاه نفت است. برو آنجا را تحویل بگیر.» البته من «سنگ بهرام» را دیدم نه چاه نفت را؛ چون خیلی ارتفاعات شبیه هم بود. ناهار را نزد بچههای تیپ امام حسین(ع) خوردیم... بعد از ناهار با یکی از ماشینهای بینراهی رفتم و از نزدیک چاه نفت را دیدم. درهرحال جبهه دشت عباس به من واگذار شد و جبهه شاوریه به احمد متوسلیان و جبهه عینخوش به حسین خرازی و جبهه تا مقابل شوش تقریبا بین 6 تا 7 نفر از بچههایی که تقریبا جوان بودند و بین 21 تا 23 سال سن داشتند، تقسیم شد...»
یکی از بخشهای مهم و قابل استناد این کتاب، بخش پایانی این کتاب با عنوان اسناد و ضمائم است. نقشهها، عکسها و دستنویسهایی از دوران ابتدایی جنگ و سردار قاسم سلیمانی در این بخش دیده میشوند که خواندنی و دیدنی هستند. کتاب اول را میتوان متعلق به عملیات فتحالمبین دانست.
کتاب نبرد سید جابر
براساس آنچه عباس میرزایی در مقدمه کتاب «نبرد سیدجابر» آورده است، «این کتاب دورهای از فرماندهی سردار سلیمانی بر تیپ ثارالله را روایت میکند که او را برای حضور در عملیات بیتالمقدس از دوکوهه به دارخوین و سپس حمیدیه آورد و در نبردی سخت و نابرابر در جبهه کرخهکور، لشکرهای ۵ مکانیزه و 6 زرهی دشمن را زمینگیر کرد تا قرارگاههای فتح و نصر، فارغ از رویارویی با تانکهای این دو لشکر قدرتمند، از کارون عبور کنند. همچنین شرح میدهد رزمندگان تیپ ثارالله چگونه تحت امر وی، در آوردگاه کوشک، تانکهای عراقی را به آتش کشیدند. پایه و اساس این کتاب نیز از اسناد مدارک و نوارهای مرکز اسناد و تحقیقات سپاه و تاریخ شفاهی سردار حاجقاسم سلیمانی و فرماندهان و رزمندگان حاضر در خطوط پدافندی و عملیاتهاست. ارادتمند در کتاب اول از این مجموعه غفلت کردم و از روایت افرادی که دستورهای سلیمانی را با جان و دل اجرا کردند و به شهادت رسیدند، بهره نبردم. با وجود اینکه نوارهای صوتی مصاحبههای بسیاری از آن شهدا را در دست داشتم و انتقاد بهجای خانواده گرامی این شهدا را میپذیرم، به جبران مافات، در این کتاب و کتابهای بعدی مجموعه، تا جایی که چارچوب کلی ذکر شده در مقدمه کتاب اول صدمه نبیند، از روایت شهدای عملیات استفاده میکنم.»
کتاب نبرد سید جابر، در 13 فصل نگاشته شده و فصلهایی مانند «پس از فتحالمبین»، «سازمان رزم تیپ ثارالله»، «نبرد در شب»، «عملیات کوشک»و... فاصله سه ماهه بین اردیبهشت تا تیر سال 1360 را روایت میکند. دو بخش پایانی کتاب به منابع و اسناد و ضمایم و تصاویر لشکر ثارالله و دیگر رزمندهها اختصاص داده شده است.
تغییر ماموریت
تیپ ثارالله ابتدا قرار بود تحت امر یکی از قرارگاههای نصر یا فتح برای عبور از کارون آماده شود. شهید سلیمانی پس از دریافت دستور شفاهی از فرماندهی کل سپاه، رزمندگان، امکانات و تجهیزات تیپ را به دارخوین(روستایی در 48کیلومتری شمال آبادان) برد، اما چند روز بعد ماموریت تیپ تغییر کرد.شهید سلیمانی درباره این تغییر چنین گفته است: «بعد از عملیات فتحالمبین با پیروزیهایی که به همت شهدا و با کمک برادران که بیشترشان در اینجا و در خط هستند به دست آمد، ماموریت دیگری به تیپ داده شد که اول محل ماموریت تیپ ثارالله دارخوین بود. بعد از انجام ماموریت فتحالمبین به ما ابلاغ شد که برویم در جبهه دارخوین مستقر شویم و کار شناسایی منطقه را شروع کنیم. یک هفته بعد ماموریت جبهه دارخوین لغو شد و ابلاغ شد که بیاییم در لشکر قدس مستقر شویم و از طریق محور حمیدیه شروع به شناسایی کنیم.»
عقبنشینی دشمن
در روز هجدهم اردیبهشت سال 61، دشمن مواضع خود را در مناطق طراح، سیدجابر و فرسیه تخلیه میکند و با قطع تماس با قرارگاه قدس به یک عقبنشینی اختیاری دست میزند.شهید سلیمانی ماجراهای آن روز را اینگونه تعریف میکند: «متوجه شدیم که دشمن فرار کرده. خبر را سریع به قرارگاه منتقل کردیم و وارد خط شدیم. دنبال دشمن به سمت جاده آسفالت افتادیم. تقریبا از سمت شمال، اولین ماشینی که روی جاده آسفالت از سمت اهواز به سمت برادرانی که از سمت دارخوین آمده بودند رفت، من بودم و برادرمان آقای بشردوست که امروز در سپاه مشغول خدمت است در تعقیب دشمن رفتیم که دشمن را پیدا کنیم و بدانیم دشمن کجاست. من و آقای پوریانی و راجی، مسئول اطلاعات و تعداد زیادی از بچهها با یک استیشن و یک جیپ رفتیم به سمت دشمن تا دشمن را پیدا کنیم. مرز برای ما توجیه نبود و برای اولین بار رفتیم که به خط مرزی رسیدیم. علائم مرزی را از نزدیک دیدیم و روی تپهای بین مرز خودمان و مرز عراقیها به همراه یکی از بچهها با جیپ ایستاده بودم. ما مرز بینالملل را برای اولین بار بود که میدیدیم.»
عملیات کوشک
بعد از دفع نخستین تک دشمن، به دستور قاسم سلیمانی دستگاههای سنگین مهندسی وارد منطقه شدند و به سرعت خاکریز تدافعی رزمندگان تیپ ثارالله و تیپ ۵۸ ذوالفقار را ترمیم کردند. ساعت پنج بامداد روز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۱، آتش سنگین دشمن روی مواضع خودی شروع شد و با روشن شدن هوا، صف طویلی از تانکهای عراقی در دشت نمایان شدند و به سوی خاکریز تازه ترمیم شده حرکت کردند.
محمدعلی جعفری درباره آن روز گفته است:
«پس از آنکه سه روز قبل دشمن یک پاتکی زد و در آنجا موفق نشد، یک طرح دیگر ریخت چون دید برادران مقاومت کردن، دست به حمله زد و طرح دیگری ریخت تا آنکه آمد خودش را آماده کنه برای پاتک دوم، برادرهای ما واقعا فعالیت کردند، برادرهای جهاد سازندگی ما، گروه مهندسی تیپ ثارالله به صورتی که دشمن میخواست نیروی جدید بیاره و وارد عمل کنه، به حساب وقت احتیاج داشت. در این یکی دو روزه برادران واقعا فعالیت کردن. یک خاکریز کشیدن جلو و خاکریز را محکم کردند و سنگرهای محکمی ایجاد کردند و در سمت راست جاده دژ که در آنجا خاکریزی نبود، در آنجا خاکریزی زدن و آنجا را سنگربندی کردن. برادران همان جا بودند تا موقعی که آنها پاتک زدن و در این پاتک دوباره میخواستن دژ را بگیرن. واقعا به آن صورتی که دیدند برادران دارند مقاومت میکنند، احتیاج به نیروی بیشتری دارند، پی بردند که با نیروی زرهی بیشتری وارد عمل شوند... .»
این کتاب هرچند یک دوره زمانی سه ماهه را روایت میکند اما حجم اتفاقاتی که در این بازه زمانی میافتد آنقدر زیاد و سرعت تحولات آنقدر تند است که 360 صفحه برای بیانش اختصاص یافته است. گفته میشود یکی از دلایلی که عناوین بعدی این مجموعه منتشر نشد رضایت شهید سلیمانی از آنها بود. شهید سلیمانی معتقد بود که در این دو کتاب از او ستایش شده و علاقهای نداشت که این روند ادامه یابد. حالا باید منتظر ماند و دید که عناوین بعدی که آماده هم هستند چه زمانی منتشر خواهند شد.در پشت جلد این کتاب این نقلقول از شهید قاسم سلیمانی آمده است: «همچنین افرادی داشتیم که با سر و جان کار کردند. خوب بعضیها با سر و جان کار کردند ولی واقعا خسته شدند. برادرمون تجلی هم خیلی کار کرد. خیلی زحمت کشید. ایشون گفت آقا خسته شدم. برادر من خسته شدم. احتیاج به استراحت دارم. ما قبول میکنیم. همه شما خسته شدید. واقعا این را قبول دارم. به حدی رسیده که خودم هم بریدهام ولی الان در حالتی هستیم که اگر پدرم هم بمیرد نمیروم. اگر مادرم هم بمیرد نمیروم.»
کتابهای دیگر این مجموعه عبارتند از:
کتاب سوم: تیر 1361 تا آبان1361 / ورود ممنوع (عملیات رمضان)
کتاب چهارم: آبان 1361 تا اسفند1361 / توقف در رمل (والفجر مقدماتی)
کتاب پنجم: اسفند 1361 تا اردیبهشت 1362 / آرامش در حضور دشمن (والفجر یک)
کتاب ششم: اردیبهشت 1362 تا شهریور 1362 / شب نشینی در قلاویزان (والفجر3)
کتاب هفتم: شهریور 1362 تا آبان 1362 / خداحافظ رفیق (والفجر4)
کتاب هشتم: آبان 1362 تا آبان 1363 / شبهای پرماجرا (خیبر، میمک)
کتاب نهم: آبان 1363 تا خرداد 1364 / سواری در بزرگراه شرق دجله (بدر)
کتاب دهم: خرداد 1364 تا اردیبهشت 1365 / جنگ تمامعیار حاجقاسم (والفجر8)
کتاب یازدهم: اردیبهشت 1365 تا شهریور 1365 / نبرد تکلیفی حاجقاسم (کربلای یک)
کتاب دوازدهم: شهریور 1365 تا ۵/۱۰/1365 / از دژبانی امالرصاص گزارش میکنم (کربلای 4)
کتاب سیزدهم: ۵/۱۰/1365 تا فروردین 1366 / بصره در تیررس (کربلای5)
کتاب چهاردهم: فروردین 1366 تا شهریور 1366 / جایی برای رسیدن (کربلای10، نصر4)
کتاب پانزدهم: شهریور 1366 تا فروردین 1367 / ماموریت غیرممکن (والفجر 10)
کتاب شانزدهم: فروردین 1367 تا پایان جنگ / ملاقات با سنگر نشینان آن سوی خط (بیتالمقدس7، مرصاد)
«ذوالفقار» / گردآورنده علیاکبر مزدآبادی
کتاب ذوالفقار نوشته علیاکبر مزدآبادی است که برشهایی از خاطرات شفاهی حاجقاسم سلیمانی را به نگارش درآورده است. نویسنده در این کتاب خاطراتی را برای اولینبار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدتهای سردار قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت سوریه و عراق بیان میکند.
مغمومیت از عشق
اغلب ما از یک حس مشترک برخورداریم و آن حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست میدهد یا برای چیز ارزشمندی تلاش میکند، اما قدرت وصول به آن را ندارد؛ احساس مغمومیت دارد. مغمومیت در جایگاه منفیاش شکست است، افسردگیآور است، اما این مغمومیتی که من از آن حرف میزنم، نشاطآور است، پیروزیآور است، معنویتآور است.به من خیلی مراجعه میکنند. هرکس دستش به من میرسد، این را میگوید که دعا کن شهید بشوم، کمک کن ما در این جبههها حضور پیدا کنیم، من را بهعنوان مدافع حرم ببرید. من به آنها میگویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. اگر این حال در انسان حفظ شود، این عشق و این حالت مغمومیت، من رزمنده دیروز این تصاویر اگر از چشمانم محو نشود و این صداها از گوشهای من محو نشود، اگر در این حال بمانم؛ چشم من پر از این تصاویر دوران دفاع مقدس و دفاع مقدسهای دیگر باشد، من در این مغمومیت هم بمیرم، شهادت است. اما وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس از دست دادن را، این حس جاماندگی را، این حس از دست دادن دوستان را در اثر دنیا از دست بدهد؛ او خاسر است.
ارزش حفظ نظام
امروز دفاع از نظام اسلامی مساوی است با دفاع از اسلام، چرا امام فرمود دفاع از نظام از اوجب واجبات است و هیچ واجبی به پای دفاع از نظام اسلامی نمیرسد؛ آن را از نماز واجبتر دانسته، نماز اگر قضا شد امکان قضای آن وجود دارد، اما نظام اگر آسیب دید، نماز آسیب میبیند، دین آسیب میبیند.ما یک خرمن از آتش در اطرافمان وجود دارد. نگاه بکنید! این وضع عراق است، این افغانستان است، این پاکستان است که صاحب بمب اتمی است، این قفقاز است، این ترکیه است. این وضع اطراف ماست. این کشور که اینقدر ثبات دارد، آرامش دارد، امنیت دارد، این ممزوجیت اسلام با ملیت است. ما نظاممان را با کجا مقایسه میکنیم؟ با کجا میخواهیم مبادله کنیم، با ترکیه؟ جمهوری اسلامی با کدام نظام قابل مقایسه است؟ این حجم زیبایی از آزادی، از رشد علمی، از امنیت و آرامش و سطوح گوناگون و مختلف دیگر؟
این نظام هم دیروز ارزش این را داشت که هزاران نفر برای آن شهید بشوند، هم امروز ارزش این را دارد که هزاران نفر دیگر در راه آن شهید بشوند، چون نظام اسلامی است.
چه ارزشی دارد پاسپورت ما را کسی قبول دارد یا نه؟ این مطلب مهم است؛ اما آیا مهمتر از عزت ماست؟ عزت ما و عزت این ملت و استقلال این ملت امروز بر هر چیزی ارجحیت دارد.
پدیده تکفیر
پدیده تکفیر به شکل عام و خاص آن داعش، در تاریخ جهان یک پدیده کمنظیری از نوع جنایت بوده است. جنایتهای عجیبی که من فکر نمیکنم هیچکدام از رسانههای دنیا بتوانند آن چیزی را که خود داعش، تصاویری از نوع جنایت خود انجام داده است، منتشر کنند. هیچ قلبی تحمل دیدن آن را ندارد. هیچ چشمی نمیتواند آن را ببیند و شدیدا متاثر نشود. گوشههایی را در تلویزیونها نشان میدهند. اینکه 1300 نفر جوان بیگناه از پادگانی فارغالتحصیل شدند، در همین شهر تکریت داعش سر آنها را برید، آنها را تیر خلاصی زد و داخل رودخانه انداخت. بیش از دو هزار زن جوان ایزدی را دست به دست بین خودشان به فروش رساندند. از دخترهای نوجوان تا زنهای جوان، بدون اینکه حدود شرعی را بدانند. جنایتهای عجیبی بود؛ کشتارهای صد نفره، 200 نفره و 500 نفره. شما یک نمونه را دیدید که یک طفل را در شرق حلب سر بریدند؛ این سر بریدن عجیب بود. با خنده، مثل تفریح از طفل سوال میکردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم؟ و سر این طفل را بریدند. من دیدم در همین دیاله کودکی را از سینه مادرش گرفتند، او را مثل گوسفند روی آتش سرخ کردند، لای پلو گذاشتند، برای مادر فرستادند. این جنایت وحشتناک در سابقه تاریخ بشریت نایاب است.
مرام شیعه
ما یکی از اشرار بزرگ سیستانوبلوچستان که سالها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق موادمخدر خیلی فعالیت میکرد و هم از تعداد زیادی از بچههای ما را شهید کرده بود، با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا 50 بار اعدام بود.من در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، این مساله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: «همین الان زنگ بزن آزادش کنند!»
بدون چون و چرا زنگ زدم اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که: «آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟»
رهبری گفتند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟»
بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: «حتما دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم.مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و میهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد، حق نداری آزار بدهی.
«حاجقاسم»/ گردآورنده علیاکبر مزدآبادی
کتاب «حاجقاسم» فقط شامل خاطراتی کوتاه از حضور شهید حاجقاسم سلیمانی در هشت سال دفاع مقدس است. گردآورنده این کتاب در مقدمه آورده است: «این کتاب بنا نداشته به جز خاطرات سالهای دفاع مقدس وارد مقطع دیگری از حیات جهادی ایشان شود. حاجقاسم سلیمانی در زمان هشت سال دفاع مقدس، همرزم خاکی و بیادعای حاجهمت، مهدی باکری و علی هاشمی بود. غربیها خصوصا یانکیها درست همین چهره حاجقاسم را نمیشناسند و از همینرو فرزند کویر برایشان مرموز و رعبانگیز است.»
آنچه میخوانید بخشهایی از کتاب «حاجقاسم»، جستاری در خاطرات حاجقاسم سلیمانی است که به کوشش علیاکبر مزدآبادی گردآوری شده است.
شیرینترین عملیات
من شوق و علاقه زیادی به طرحها و مسائل نظامی داشتم و علاقهمند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت 15روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم. بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم، فتحالمبین بود که آن زمان برای اولینبار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه شوش و دشت عباس را به عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطرهانگیز است، زیرا با اینکه از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود 3000 عراقی را به اسارت درآوریم. عملیات والفجر8 نیز گذشته از پیروزیای که به دنبال داشت، از لحاظ آمادهسازی و سختیهایی که بچهها متحمل شدند، بسیار لذتبخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود.
سختترین لحظه جنگ
سختترین لحظهها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظهای بود که همرزمان یا دوستان آنها به شهادت میرسیدند و این امر وقتی شدت مییافت که آن شهید سعید به عنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که حسن باقری و مجید بقایی به شهادت رسیدند احساس کردیم نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، بهشتی جبهه بود و کسانی امثال او، اهرمهایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. بعضی مواقع شهادت یکی از فرماندهان به اندازه شهادت یک گردان در من اثر میگذاشت. شهید حاجیونس زنگیآبادی از اینگونه افراد بود که امید لشکر ثارالله محسوب میشد. او همیشه مشتاق سختترین کارها در جبهه بود.
آرزوی شهادت در عملیات کربلای 5
قاسم میرحسینی قائم لشکر 41 ثارالله بود. او طی عملیات کربلای 5 در سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل آمد. شهید قاسم سلیمانی در مورد او گفته است: «خدا را شاهد میگیرم که هیچوقت در چهره شهید میرحسینی در سختترین شرایط، هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی بهعنوان ترس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود همانطور صحبت میکرد که در اردوگاه صحبت میکرد. درحالی که رگبار گلوله از همه طرف میبارید و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان میکردند، مانند پشتسنگری یا تپهخاکی که تیر نخورند، اما این شهید عالیقدر میایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او میشدیم. نگاه میکردم ایشان را مثل کسانی که در جنگهای قدیمی جلوی دشمن رجز میخواندند، بچهها را بسیج میکرد، حرکت میداد و در آن صحنه شوخی میکرد.» «قبل از عملیات کربلای5، شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم که گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همینطور هم شد و بیسیمهای لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. البته من نمیتوانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچهها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمیبرم. من در دو، سه عملیات واقعا از خدا میخواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد؛ یکی همین عملیات کربلای 5 بود. خصوصا وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم.»
حسن، حسین و احمد
چند نفر در جمع ما بودند که نقش مربی داشتند. نه به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهد، جامعتر از این حرفها و در هر جلسه که اینها نبودند، نقص بود و وقتی که بعضیهاشان شهید شدند، این نقص تا آخر جنگ باقی ماند. این سه نفر که نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی و احمد کاظمی بودند. اگر همه ما مینشستیم در جنگ حرف میزدیم، تصمیمگیری میکردیم، سکوت اینها حتما امکان تصمیمگیری را مشکل میکرد، حرف آخر را میزدند. اگر مخالفت میکردند با عملیاتی، حتما یک مساله و دلیل داشت و اگر اصرار میکردند، همینطور بود. ما در ۱۰ عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، بدر، خیبر، والفجر ۸، کربلای ۵، والفجر ۱۰، در هر ۱۰ عملیات بزرگ جنگ، 6 عملیات ناجی محورش احمد بود. در ثامنالائمه ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت. برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی و اساسی بودند./1360/