نگاهی به 5 فیلم با موضوع امنیت در سینمای ایران
به گزارش خبرگزاري رسا، «روز صفر» راوی داستان دستگیری عبدالمالک ریگی بر فراز آسمان ایران از یک زاویه دیگر است و این تفاوت آشکارش با «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار است. حتما دستگیری ریگی مساله مهمی است که سینمای ایران و جشنواره را دوسال متوالی درگیر خودش کرده است. نکته مهم این است که روز صفر اولین تجربه پیوند سینما و دستگاه امنیتی کشور نیست و به احتمال زیاد آخرین تجربه هم نخواهد بود. اگر «دست شیطان» به کارگردانی حسین زندباف که داستانش مربوط به یک جاسوس است که بهعنوان عکاس وارد تهران میشود تا از محل نگهداری گروگانهای سفارت آمریکا در تهران برای سازمان سیا اطلاعات جمع کند و ماموریتش لو میرود را اولین اثر جاسوسی- امنیتی سینمای بعد از انقلاب بنامیم، میتوان با یک بررسی اجمالی متوجه شد که یک فهرست نهچندان بلند در حوزه سینمای امنیتی روبهروی ما قرار میگیرد.
دست شیطان در سال ۱۳۶۰ تولید شده و به نمایش درآمده است و از آن تاریخ آثار دیگری بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم به مساله امنیت یا جاسوسی یا دفاع از مرزهای کشور به شکل دیپلماتیک پرداختهاند. شهریار بحرانی با ساخت «پرچمدار» در سال ۱۳۶۳ دومین گام را در این عرصه برداشت. این فیلم داستان دو رزمنده را روایت میکند که یکی از آنها در درگیری با اعضای «سازمان مجاهدین خلق» کشته میشود و رزمنده دیگر در جریان ترور یک فرمانده سپاه، از اعضای این سازمان انتقام میگیرد. فیلمهای اینچنینی هنوز بهطور پیچیده و سیستماتیک درگیر مساله امنیت نشدهاند و متاثر از فضای دوران دفاع مقدس هستند. در این چهاردهه کارگردانهایی مانند ابراهیم حاتمیکیا، ابوالقاسم طالبی، بهروز افخمی و کریم آتشی بیش از بقیه فیلمسازان در این حوزه فعال بودند. حالا نگاهی داریم به پنج فیلم مهم امنیتی که عموما از آثار متاخر انتخاب شدهاند.
«شبی که ماه کامل شد»
برخی از منتقدان معتقدند فیلم ملکان سراغ نقطه مقابل «شبی که ماه کامل شد» رفته که آنهم ماموران امنیتی هستند و باید ریگی را دستگیر کنند. با این تعاریف فیلم ملکان را میشود یک اثر فانتزی جاسوسی دانست و فیلم نرگس آبیار را فیلمی که به دل خانواده ریگی میرفت و مخاطب در طول فیلم همراه فائزه همسر عبدالمجید ریگی در پاکستان بود. داستان فیلم «شبی که ماه کامل شد» که به شبکه نمایش خانگی هم راه پیداکرده، درباره عشق عبدالحمید ریگی (با بازی هوتن شکیبا) پسر بلوچ به فائزه (با بازی الناز شاکردوست) است. عبدالحمید و فائزه بعد از ازدواج، به اصرار مادر فائزه (با بازی شبنم مقدمی) تصمیم میگیرند در تهران ساکن شوند. در یکی از سفرها به بلوچستان ماموران امنیتی برای دستگیری برادر عبدالحمید که در حیاط خانه پول و اسلحه پنهان کرده به خانه آنها میآیند و فائزه متوجه میشود عبدالمجید برادر عبدالحمید به پاکستان رفته و در آنجا یک گروه تکفیری تشکیل داده است. این فیلم قرار بود یک اتفاق مهم امنیتی را در بستر یک عاشقانه نسبتا آرام روایت کند و در این امر هم موفق بود، هرچند مسعود فراستی در مخالفت با این فیلم گفت: «تمام فیلمهای نرگس آبیار بده. شبی که ماه کامل شد، بدترین فیلمش است. این بدی از ناتوانی میآید که گاهی تنهاش به تنه آیکیودار بودن هم میخورد. فیلم ظاهرا علیه یک جنایتکار جدی که برای ملت ما آشناست ساخته شده. کسانی که فیلمنامه را خواندهاند چه نیروهای امنیتی و چه فرهنگی فکر میکردند فیلم علیه ریگی است، اما این فیلم در دفاع از ریگی است. اینکه آبیار چقدر از این مسیر آگاه است، نمیدانم، اما میزانسن میفهمم و از روی فیلم میشود اینها را فهمید. فیلمساز علاقه شدیدی به خشونت دارد. هرچه خشونت در فیلم میبینیم دوربین همراهش است. این خشونت تمایل درونی و ناخودآگاه فیلمساز است که دوربین آن را عیان میکند.» همکاری نرگس آبیار و مرتضی اصفهانی در نوشتن فیلمنامه نشان از وقوف کامل بر حوزههای امنیتی دارد و این مخالفتها از سوی فراستی هم البته مسبوقبه سابقه است.
ماجرای نیمروز
دومین ساخته محمدحسین مهدویان یکی از دیگر فیلمهایی است که به مساله امنیت ورود میکند، اما از نگاه تاریخی؛ ترورهای سال ۱۳۶۰ به دست گروه مجاهدین دستمایه اصلی این فیلم است. این درگیریها پس از برکناری بنیصدر از ریاستجمهوری توسط مجلس شورای اسلامی شدت میگیرند. گروهها یا گروهکهای ضد حکومت مانند گروه سازمان مجاهدین خلق ایران دست به ترورهای موفق مقامات ارشد حکومت میزنند. این فیلم رابطه بین یکی از اعضای سپاه و زنی از اعضای گروه سازمان مجاهدین خلق، که در گذشته در دانشگاه همکلاسی بودند را نشان میدهد. در داستان این فیلم هنوز امنیت به اهمیت و پیچیدگی دهه80 و 90 نرسیده است. در فیلمهای تاریخی کارگردانها سعی میکنند داستانی را که انتهای آن از قبل معلوم است، با یک پرداخت صحیح و پرکشش برای مخاطب جذاب کنند. اینجا هم مهدویان ارتباط بین ماموران اطلاعات، کمیته و منافقان را با پرداختی منطقی برای مخاطب دلنشین میکند. شخصیتهای باورپذیر و دوستداشتنی خلق میکند و مخاطب همراه با این کاراکترها تا انتهای فیلم پیش میرود. در دهه 60 قریب به اتفاق تمامی اتفاقات و آدمها با روزگار کنونی متفاوت بودند و نگاه به موضوع امنیت ملی هم متفاوت بوده است. نبرهای رودررو، ترور و ترورهای کور را میتوان نمادهای این جنگ دانست. مهدویان در قسمت دوم ماجرای نیمروز هم با چاشنی قضاوت توانست روایت قابلقبولی از اتفاقات دهه60 را به تصویر بکشد. شاید بتوان گفت فیلم ماجرای نیمروز، در نگاه اول و در مقایسه با روایتهای رسمی فیلمهای مشابهش در سینمای ایران، کمتر شعاری و تبلیغاتی به نظر میرسد. ساخت این فیلم و جوایز متعددی که در رشتههای مختلف به دست آورد، نشان داد دستگاه امنیتی علاقهمند است از سینما بیش از پیش استفاده کند و آن را ابزار مناسبی برای انجام تفکراتش میداند.
قلادههای طلا
امنیتی یا مناسبتی؛ هر اسمی روی «قلادههای طلا» بگذاریم، از کنار حضور پررنگ ماموران اطلاعاتی در این فیلم نمیتوان به سادگی گذشت. ابوالقاسم طالبی که سال۷۴ و در اولین فیلم سینماییاش «ویرانگر»، به ماجراهای درگیری ماموران موساد و وزارت اطلاعات ایران پرداخته بود و یک اثر حادثهای – اکشن را به این بهانه به سینماها فرستاده بود، در آخرین فیلمش هم باز سراغ ماموران امنیتی رفت. قلادههای طلا که بهزعم سازندهاش قرار بود به حوادث پس از انتخابات سال ۸۸ بپردازد، ماجرای تلاش نیروهای اطلاعات ایران برای برخورد با عواملی بود که از آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی و سایر دولتهای غربی برای اغتشاش به ایران آمده بودند. در قلادههای طلا که قرار بود به سبک و سیاق فیلمهای غربی، یک ماجرای جاسوسی را روایت کند، برای اولین بار برخی فعالیتهای امنیتی ماموران وزارت اطلاعات ایران مانند اتاق مانیتورینگ شهری به تصویر کشیده شد. در این فیلم برای نخستینبار حتی برخی ماموران اطلاعات ایران خائن نشان داده شده بودند. نکتهای که سالها قبل در واقعیت رخ داده بود، اما کسی شجاعت و اجازه بهتصویر کشیدنش را نداشت. قلادههای طلا هرچند یک فیلم تاریخ مصرفدار است، اما تصویر تازه و نزدیکتری از ماموران اطلاعاتی را به مخاطب نشان میدهد. پروندههای جذاب و متعدد اطلاعاتی در این چهار دهه آنقدر زیاد بوده که هر کارگردانی بتواند حداقل یک اثر در این حوزه بسازد، اما کسی نمیداند مقصر این کمکاری کیست. داستان فیلمهای امنیتی در کشور تازه در آغاز راه است و این قصه سر دراز دارد.
روباه
بهروز افخمی بعد از فیلم «روز شیطان» و گذشت 21 سال از ساخت آن، با فیلم «روباه» به ژانر جاسوسی بازگشت. این فیلم داستان جاسوسی به نام یوهان نتانیاهو را روایت میکرد که یکی از برادران بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی بود. روباه را بهطور دقیقتر میتوان مرتبط با مسائل امنیتی و جاسوسی در حوزه انرژی هستهای دانست. برادر نتانیاهو (جلال فاطمی) برای انجام یک عملیات تروریستی جدید علیه دانشمندان هستهای به ایران میآید. این مامور حرفهای در ایران برای رسیدن به اهداف خود از یک راننده ساده (حمید گودرزی) سوءاستفاده کرده و او را وارد برنامه عملیاتی خودش میکند. فیلم در زمان اکران فروش بالایی نداشت، هرچند حاشیههایی گریبان آن را گرفت. با وجود اینکه بهروز افخمی تاکید کرده بود روباه بدون سفارش هیچ نهادی ساخته شده و حتی سفارش خود او بوده، اما براساس اطلاعاتی که علوی، وزیر اطلاعات در صحن علنی مجلس شورای اسلامی مطرح کرد، این فیلم به سفارش وزارت اطلاعات ساخته شد؛ نکتهای که معلوم نشد چرا افخمی خلاف آن را عنوان کرده بود. نزدیکترین و شبیهترین تصاویر به ماموران امنیتی را شاید بتوان در این فیلم مشاهده کرد؛ تصاویری که فرازمینی نیستند و از ابتدا به مخاطب نمیگویند که قرار است شهید شوند و درنهایت اشک آنها را درمیآورد. در روباه بازیهای متوسط رو به بالایی دیده میشود؛ حتی حمید گودرزی در این فیلم حضور درخشانی داشت، اما فیلمنامه دارای مشکلاتی بود. فیلمهای جاسوسی موفق در دنیا اطلاعات خود را تدریجی میدهند و مکگافینهای زیادی دارند که با رد شدن آنها گره تازهای در داستان اضافه میشود و بار دراماتیک کار را بر دوش میگیرد و البته از آنجاکه این فیلم از داستانی واقعی است و داستانهای واقعی خیلی دراماتیک و جذاب نیستند، شاید نتوان به فیلمنامه ایراد گرفت. روباه بارها از تلویزیون پخش شده و با وجود مشخص بودن پایان آن اما برای بیننده تلویزیونی جذاب است و دستگاه اطلاعاتی در روباه، باهوش، بامزه، واقعی و با سعهصدر بالا هستند؛ مواردی که میتوان آنها را نشانههای اصلی این دستگاه در دهه80 و 90 دانست.
به رنگ ارغوان
توقیفی و دردسرساز؛ این دو صفت را میتوان به «بهرنگ ارغوان» ابراهیم حاتمیکیا که سال ۱۳۸۳ ساخته شد و پنج سال بعد نمایش داده شد، اطلاق کرد. روایت داستانی یک مامور اطلاعات که مطلع میشود یک معترض سیاسی اول انقلاب تصمیم به بازگشت به ایران گرفته است و ماموریتش آغاز میشود. یک رابطه عاشقانه و درگیری با جوانانی که حرفهای متفاوت با حاکمیت میزنند در ادامه داستان، فیلم را به یک اثر جذاب بدل میکند.
حاتمیکیا که پیش از این و در فیلم «آژانس شیشهای» نقش یک نیروی امنیتی را به رضا کیانیان سپرده بود، در فیلم «به رنگ ارغوان» هم سراغ ماموران وزارت اطلاعات رفت.حمید فرخنژاد در بهرنگ ارغوان در نقش یک مامور خبره اطلاعاتی ظاهر میشود و یکی از بازیهای خوب خود را در سینمای ایران ثبت میکند. این نیروی امنیتی خبره که برای انجام یک ماموریت به شهر کوچکی در شمال ایران میرود، بهتدریج به دختری که پدرش، سوژه اصلی ماموریت است، علاقهمند میشود؛ او به مرور تغییر رویه میدهد، از بهسرانجام رساندن ماموریتش سر بازمیزند و حتی به دختر کمک میکند تا پدرش را که عضو یک گروهک مسلح ضدجمهوری اسلامی بوده، پس از سالها ملاقات کند.
این فیلم سال ۸۳ جلوی دوربین رفت و قرار بود در جشنواره فجر آن سال به نمایش درآید؛ اما بهدلیل بعضی مسائل مانند بهتصویر کشیدن برخی روشهای عملیاتی وزارت اطلاعات و از همه مهمتر نشان دادن ماموری که از انجام ماموریتش سرپیچی میکند، چند سال توقیف شد.نکته جالب فیلم بهرنگ ارغوان این بود که در دولت سیدمحمد خاتمی و در زمان ریاست علی یونسی بر وزارت اطلاعات، توقیف شده بود، اما در دولت دوم محمود احمدینژاد توسط جواد شمقدری، رئیس وقت سازمان سینمایی رفع توقیف و اکران شد.شاید بتوان گفت برای اولین بار تابوهایی در حوزه ماموران اطلاعاتی و دستگاه اطلاعاتی کشور در بهرنگ ارغوان شکسته شد. این فیلم بهجز حاشیههایش بازیهای خوبی از رضا بابک و خزر معصومی و کارگردانی کمنقص حاتمیکیا را هم در ذهنها ماندگار کرده است./1360/
یا این اتفاق خیلی ساده و طبیعیه یا کلا تروریست شدن کلا مساله خاص و بدی نیست و میشه دیگه! البته میفهمی که تروریست ها دل دارن و دلبستگی هایی که هنوز انسانیت رو در اونا نشون میده و درست هم هست. آدمای خوب اثر دو مادر هستن که نصفه و نیمه خوبن و تن نمیدن به همکاری با تروریست و عضو اونا نشدن البته شما نمیفهمی نسخه زن همراه با تروریست چه جوریه و چ فرقی با این دو مادر داره! پلیس رو میبینی که نه مادر داستان باهاش همراه میشه نه میتونه وظیفه ش رو در شلیک به نفر اول درست انجام بده و نه در بازگردندن فائزه به ایران و تنها تاثیرش ایجاد ترس و رعب و وحشت تو دل دو خانواده و بردنشون به دل تروریسم بوده و فقط امریکا و اروپا میتونه فضای امن و آروم برای این خانواده ها باشه و البته دو خانواده و نقش ها کاملا منفعل هستن و جز دو مادر کاملا تسلیم فضا هستن. عشق هم خیلی دختر پسری و نمایشی بود و اصلا چیزی توش نداشت و میتونست ساده تر برگزار بشه یا اگه انقد مهم بود تاثیر بعدی ش بیاد نشون داده میشد. اثر نه بد بودن تروریست رو خوب نشون میده و نه نقطه مقابل ش رو چ در بحث ایدئولوژی و چ امنیتی و چ سیاسی و بطور کلی آدم خوب جز نکته یی که گفته شد نداره و بلوچ خوب که ازش حرف میزنه جز کشتن گوسفند که تنها دارایی ش بوده برای مهمان نوازی چیز دیگه یی نداره! اثر علاوه بر ضعف محتوا و شخصیت پردازی در نشون دادن خشونت هم استراتژی مشخصی نداره و فقط کلیپ هایی رو نشون میده که تو فضای مجازی دیدیم قبلا! زمان اثر میتونه تا نصف کاهش داده بشه و بطور کلی شما نمیفهمی چطور تو اون شب ماه کامل میشه و در نهایت فقط شب ت رو هدر میدی و تمام!