شاعری، هدیه رهبر انقلاب را با قصیده پاسخ داد + متن شعر
به گزارش خبرگزاري رسا، حجتالاسلام محمدحسین انصاری نژاد از شاعران کشورمان قصیدهای را با عنوان «امین» تقدیم رهبر انقلاب کرد و ذیل آن به خبرنگار فارس گفت: در پی ارسال هدیهای از جانب رهبر انقلاب این قصیده تقدیم مقام معظم رهبری میشود که با هدیه قرآن و قند متبرک آمیخته با دعای روشنشان، آسمانیترین لحظهها را برایم آفریدند.
برصحن نجف آینه گردان شده بودی
یا پنجره بر صبح خراسان شده بودی
بادعبل از آن جاده شبی گوش به چاووش
تا صبح نشابور غزلخوان شده بودی
در باد رها، زلف کمیت اسدی بود
بی تاب از آن جلوه کماکان شده بودی
از سمت یمن بوی اویس آمد و سرشار
از رایحه حضرت رحمان شده بودی
یا عابر شبکوچه گل های سحر خیز
یا شاعر شبخوانی باران شده بودی
باد آمد و باد آمد و این پنجره آشفت
چون بید، از آن باد، پریشان شده بودی
رد میشدی از سعدیه با نم نم باران
تا محو ورقهای گلستان شده بودی
دیدی «پرطاووس در اوراق مصاحف»
محو شب طاووسی ایوان شده بودی
درحافظیه چشم به پیمانه نشستی
در حافظیه «بر سر پیمان» شده بودی
از جاده «گتوند» شبی خیره بر اروند
بر حنجره سرخ شهیدان شده بودی
یا قاصدک سوخته خاک شلمچه
یا قمر یک جنگل گیلان شده بودی
یا همسفر «قیصر» و آن جان سبکروح
یا همنفس غربت «سلمان» شده بودی
چشمت به سفرنامه گلهای فراتی
خون گریه هفتاد و دو گلدان شده بودی
ای شاعر شبگرد! پس از چله نشینی
ناگاه رها از تب عصیان شده بودی
یک چند تو را سینه پر از وسوسه نام
یک چند پر از دغدغه نان شده بودی
حکم ازلی بود تو را خانه به دوشی
چون ابر همه بی سر و سامان شده بودی
خونین جگر از زخم برادر به همه شهر
یا دستخوش گرگ بیابان شده بودی
از بخت بدت دستخوش بختک و کابوس
یا سوخته جان از تب و هذیان شده بودی
تکفیر تو را جار زد آن شیخ به بازار
تا جامه دران، دست به قرآن شده بودی
دیدی به سرت ابرچهل سالگی خویش
یک سینه نفسگریه پنهان شده بودی
کفر تو نیاورد به رویت هله شاعر!
چون بعد چهل چله، مسلمان شده بودی
از عطر نفسهای که بود این که شکفته
در شام نفسگیر زمستان شده بودی
چشمت به شب شعر سحر زای «امین» بود
از شعشعه شوق، درخشان شده بودی
چشمت به شب شعر و به باران ستاره
در باغ گل و آینه مهمان شده بودی
برداشته از خوان ولا، لقمه نوری
انباشته ازحکمت لقمان شده بودی
روشن شدی از دستخط حضرت خورشید
هم خانه آیینه فروشان شده بودی
آمیخته با «قند» فرستاد دعایی
شیرین سخن از قند فراوان شده بودی
شب بود و سرودم به هوای تو قصیده
دیدم که سحر سر به گریبان شده بودی
در چشم ترت، خاطره غربت «صیاد»
خونین جگر از فرقت «چمران» شده بودی
آن سلسله دار به دوشان ولا را
از صبح ازل، سلسله جنبان شده بودی
یا حضرت سید علی! اما چه پریشان
از پر زدن مالک دوران شده بودی
خاکم به دهن، دیدمت آن جا به نظاره
بر خاتم خونین سلیمان شده بودی
در شامگه بدرقه پیکر سردار
هم زمزمه با «سید» لبنان شده بودی
قدر است، برآن تپه زیتون به تماشا
بر وسعت دلتنگی «زیتان» شده بودی
جانم به فدای تو و آن خشم خدایی
آری پس از آن واقعه توفان شده بودی
یا فاطمه ات بر لب و در نافله خیره
بر سوختن لانه شیطان شده بودی
در دست بهار آورت اعجاز شکفتن
سر سبز تر از صبح بهاران شده بودی.
/1360/