استاد اعظم عرفان، زهد و پارسایی
عظمت علمی و جایگاه فقاهتی مرحوم شیخ انصاری مانع از آن شده است که به ابعاد دیگر آن شخصیت بزرگ پرداخته شود؛ تقوا، عرفان، اخلاق، زهد و ساده زیستی در زندگی سراسر نور آن بزرگ مرد سازی و جاری بود اما آنچه که بعد از سالها به گوش ما طلاب میرسد بیش از همه نوآوریها و دقت علمی ایشان است.
وقتی که از عرفان و سلوک علمی سخن میگوییم شخصیتهای بسیاری که در این زمینه اسوه هستند به ذهن میرسند ولی شاید کمتر کسی با شنیدن این واژگان به یاد مرحوم شیخ انصاری بیفتد؛ از اینرو لازم دانستیم به مناسبت سالروز درگذشت آن عالم ربانی کمی از سیره اخلاقی و معنوی ایشان بگوییم.
مرحوم آیت الله مصباح یزدی در یکی از جلسات درس اخلاق خود به توصیف شدت اتصال شیخ انصاری به خداوند متعال پرداخت و خاطرهای را در این زمینه نقل فرمود.
یکی از روزهای گرم تابستان نجف، شیخ اعظم از کلاس درس به خانه باز میگردد و گویا شدت عطش بر او مستولی شده بود؛ بنابراین از خادم خود طلب آب میکند.
از آنجا که در گذشته از آب انبار برای خنک نگهداشتن آب استفاده میشد به طور طبیعی رفت و برگشت خادم زمانبر بود؛ شیخ در این فرصت ترجیح میدهد به نماز بایستد و وقت خود را هدر ندهد. در اثنای نماز مستحبی، خادم با لیوان آب سر میسد و میبیند که شیخ مشغول راز و نیاز است؛ لیوان را کنارش میگذارد و میرود.
ساعاتی بعد خادم باز میگردد و میبیند که شیخ همچنان مشغول و گرم نماز است و گویا شیرینی و لذت مناجات با خدا، عطش او را هم برطرف کرده است؛ آب نیز خنکای خود را از دست داده بود.
زهد و ساده زیستی شیخ انصاری
در کتاب «نابغه بزرگ اسلام» نقل شده که شیخ انصاری چه در هنگام تحصیل و جوانی و چه در هنگام مرجعیت بسیار ساده و زاهدانه می زیست. وی از امکانات زندگی به اندازه ضرورت استفاده می کرد و از تجمل، اسراف و زندگی اشرافی به شدت پرهیز می کرد. هنگام تحصیل، شیخ از هم حجره ای خود خواست تا مقداری نان تهیه کند. هنگامی که آن طلبه از خرید بازگشت، مقداری حلوا نیز همراه آورد. شیخ از وی پرسید: این حلوا را چگونه خریدی؟ او گفت حلوا را قرض گرفتم تا مجبور نباشیم نان خالی بخوریم. شیخ از خوردن نان خودداری کرد و گفت: «من یقین ندارم تا ادای این قرض زنده باشم».
در کتاب «زندگانى و شخصيت شيخ انصارى» نوشته شده: شیخ بسیار متقی بود و نسبت به عالمان و فقیهان کمال احترام را به جای می آورد. یکی از درباریان معاصر شیخ خدمت شیخ انصاری رفت و ضمن تجلیل از زهد و ساده زیستی وی از نحوه زندگی ملا علی کنی انتقاد کرد و گفت: او اشرافی زندگی می کند و با شما تفاوت دارد. شیخ بسیار ناراحت شد و به او گفت: «باید از این سخن خود استغفار کنی. بین من و او تفاوت بسیار است. من ارتباطم با طلبه هاست و اگر بخواهم مرفه زندگی کنم، طلبه ها هم به فکر زندگی مرفه می افتند و به درس علاقه نشان نمی دهند و من باید هم سطح آنها باشم؛ ولی حاج ملا علی کنی سر و کارش با سلاطین و اشراف است. او باید هم آن گونه زندگی کند و اگر او مثل من باشد، مورد اشکال واقع می شود و شما باید از این جسارتی که نسبت به یک شخصیت عظیم الشأن کردی، استغفار کنی».
عالم به غیب
سید جعفر ثابتی نقل می کند: روزی مردی خدمت شیخ آمد و تقاضای کمک کرد. شیخ به او گفت: فلان مبلغ پولی را که در فلان مکان پنهان کردی، به مصرف برسان و اگر باز نیاز داشتی به من مراجعه کن.
شیخ انصاری صله رحم به جای می آورد و از خویشان و بستگان خود دل جویی و در حد ممکن به آنها کمک می کرد. آقا سید محمدطاهر شفیعی دزفولی می گوید: مادرم که از خاندان انصاری بود، گفت: شبی پس از فراغت از نماز شب، میل به خوراک ماهی پیدا کردم و با خود گفتم اگر وسیله ای فراهم می شد، خوراک ماهی تهیه می کردم.
صبح مشغول تعقیبات بودم که درب خانه به صدا درآمد. در را باز کردم و شیخ انصاری وارد منزل شد و پس از احوال پرسی و گفت وگو، مقداری پول زیر سجاده گذاشت و بعد گفت: به ملا رحمة الله (خادم منزل شیخ) گفته ام که مقداری ماهی بخرد و برای شما بیاورد و پس از آن، خادم ایشان برای ما ماهی آورد. من از این موضوع در شگفت شدم؛ زیرا این موضوع فقط به ذهن من خطور کرد و کسی از آن اطلاعی نداشت.
در بیان «ابعاد شخصیت شیخ انصاری» نیز آورده اند که ایشان از نظر زندگی مادی بسیار ساده بود و زاهدانه زندگی می کرد و با آن همه ثروت که به دستش می رسید، در سطح پایین ترین طلبه ها زندگی می کرد. او برای خرید مایحتاج خود و خانواده اش دستور می داد تا از ارزان ترین چیزها استفاده شود و این صفت شیخ در اطرافیان او هم مؤثر بود.
مرشد معنوی
وفایی شاعر می گوید: در حرم امام رضا (علیه السلام) به آن حضرت متوسل شدم تا یک مرشد معنوی به من ارائه دهد تا با ارشاد وی هدایت شوم. در حالت خاصی به من الهام شد که مرشد تو در نجف است. با خود فکر کردم که او یکی از صوفیان بکتاشی است که در نجف است.
به نجف رفتم؛ سپس غسل کرده، به حرم رفتم تا بعد از زیارت به جست وجوی آن مرشد بکتاشی بروم. هنگامی که از جلوی منزل سید علی شوشتری عبور می کردم، ناگاه در باز شد و خادم سید جلو آمد و به من گفت: آقا با شما کار دارد. وقتی وارد خانه شدم، آقا سید علی گفت: مرشد تو شیخ انصاری است.
اسراری که شیخ با خود برد
آقا سید علی شوشتری مربی اخلاق شیخ بود و در درس شیخ هم شرکت می کرد. او هنگامی که جسد شیخ را در قبر گذاشت، گفت: «افسوس که از این عالم رفتی و هیچ کس را قابل تحمل اسرار ندانستی و آنها را با خود بردی!».
روزی شیخ انصاری و سید علی شوشتری در راه نجف و کربلا سوار قایق بودند. مرد عربی نسبت به شیخ جسارت می کرد و در کنار قایق به شیخ فشار وارد می آورد. آقا سید علی که متوجه جسارت این شخص نسبت به شیخ شده بود، از شیخ خواست تا چیزی در پاسخ این مرد بگوید: امّا شیخ ساکت بود و چیزی نمی گفت و آن شخص نیز به اهانت خود ادامه می داد.
نزدیک مقصد، ناگهان آن مرد سیاه شد و از دنیا رفت. آقا سید علی می گوید به شیخ عرض کردم: من از همین می ترسیدم و از شما خواستم که جوابی به او بدهید تا از گناه او کاسته شود و به این مجازات مبتلا نگردد.