دلتنگ نوازش های دستان توام
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا؛
آمدی جانم به قربان شما بابای من
مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من
چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند
نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من
جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا
من بدم می آید از طشت طلا بابای من
من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام
دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من
حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش
از گلویم در نمی آید صدا بابای من
باورش سخت است اما راه رفتن های من
سخت گردیده برایم بی عصا بابای من
ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است
چشم های بی حیا کشته مرا بابای من
تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای
می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من
خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی
خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من
از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم
بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من
حالا که یارم آمد از ره نگارم آمد
باید به سجده افتم این وجه ذوالجلال است.
لای لای ای سینه مین اوسته بئله نازیله یاتان
لای لای ای اللها خاطیر بالاسین گوزدن آتان
منه ناز ائتمه بابا من ئورگین ایستینم
اکبره سئوگلییم اصغره لای لای دینم
یارالی جان یارالی من سنه قربان یارالی
بو نه عالمدی بابا سن یارالی من یارالی
شاعر:حسن کردی
گوینده:مهدی شعبانی