زیست اجتماعی قویای در خوابگاه
به گزارش خبرگزاری رسا، ایران اعلام کرده بود روابطش با آمریکا را قرار است از سر بگیرد و دوبار از یک سوراخ گزیده شود و انگار نه انگار که کودتایی در کار بوده. نیکسون، رئیسجمهور وقت هم آمده بود و خلاصه التهاب از این بیشتر نمیشد.
روزنامهها این خبرها را منتشر میکردند و جماعت دانشجو هم که همیشه خدا کلهشان بوی قورمهسبزی میدهد، چهاردهم آذرماه تصمیم به اعتراض گرفتند، اعتراضها پررنگ و پرشور بود و تصمیم گرفته بودند کاری کنند کارستان.
شانزدهم، گارد ضدشورش وارد دانشگاه تهران میشود که فتنه را بخواباند، صدها دانشجو بازداشت میشوند و خیلی بیشتر از این تعداد، کتک میخورند.
دانشجوها کوتاه نمیآیند، اعتراضها بالا گرفته و در دانشکده فنی، فرمانده میدان دستور شلیک میدهد. دستور شلیک همان و به خون غلتیدن 9جوان رعنا همان.
احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت رضوی برادر همسر دکتر شریعتی و مصطفی بزرگ نیا روی پلههای دانشکده فنی به ضرب گلولههای گارد شاه خاطره میشوند.
پس فردایش یعنی هجدهم آذر انگار نه انگار، خونها شسته میشود، تالار را تزئین میکنند و همه چیز مهیاست.
آقای پرزیدنت نیکسون با لبخند هالیوودی پا روی موزائیکهای دانشکده حقوق میگذارد و از دانشگاه تهران دکترای افتخاری میگیرد؛ دکترایی با رنگ و لعاب سرخ.
این کل قصه روز دانشجوست در300کلمه، حالا بماند که انگار قصه روز دانشجو دچار تغییر ماهیتی شده و هر دانشگاهی خودش را موظف میکند حتما برای این روز جشنی! بگیرد با آیتمهایی تقریبا همیشگی، مثلا استندآپ کمدی، شعرخوانی، موسیقیهای دانشجویی و به شوخی و خنده جلسه تمام میشود، کسی مخالف شادی نیست ولی یاد کردن از این سه رعنا جوان وطن هم ایرادی ندارد.
روز دانشجو را بهانه کردهام و سراغ زیست و زندگی دانشجویی رفتهایم. زندگی هم مثل کار، چادر، کوله، عینک و طرح اینترنتی مدل دانشجویی دارد، چند قاب از زندگی دکتر و مهندسهای این مرز و بوم را با هم مرور میکنیم، باشد که رستگار شویم.
خوابگاه ها سالنی دارند که همه کار تقریبا در آن انجام میدهند، نمازخانه هست، سالن مطالعه هست، آخر شبها محل حرف زدنهای یواشکی با عزیز دل مربوط هست، برای گریههای یواشکی هم هست، این عکس یا فوتبال دارند میبینند یا یک فیلم سینمایی، هرچه هست خوش هستند و این خیلی خوب است. فقط شما سطل زباله را ببین.
موبایل باعث شده این صحنه را کمتر ببینیم. یک جوان دارد با تلفن حرف میزند. بله یک عکس معمولی است ولی این عکس سفیدخوانی دارد؛ یعنی شما این را میبینید، من نوشتنهای هول هولکی روی دیوار روبهرویش را، یک تجربه ساده: شش ماه برو و کنار این تلفن شبی یک ساعت بنشین، فضولی نه، دقت کن، دوماهه نصف لهجه های ایران را یاد گرفتی.
املت، این ارزان و خوشمزه بیادعا، این عزیز دل همه، این دوستداشتنی کم زحمت پرخاطره، با همه سادگیاش لم و تخصص میخواهد. 30ثانیه رب بیشتر سرخ شود و یک دقیقه زودتر یا دیرتر برداشته شود، آن لحظه دیالکتیکش را از دست میدهد و معمولی میشود. امکان ندارد دانشجو نباشی، امکان ندارد مهمان خوابگاه شده باشی و املت نخورده باشی.
یک جوان کله تراشیده وسط قاب با لباس سربازی، یک خرگوش کوهی خاکستری که دارد به درددلهای یک پاندای غمگین گوش میکند و یک استند هلوکیتی با مزه، این طاقچه یک دختر دانشجوست. به علاوه آن ردیف قلمهای هایلایت برای جزوه نوشتن. راستش این عکس، دلم را لرزاند و از طرفی ذوق کردم. خدا کند آن جوان زنده باشد و این عکس یادبود نباشد. چقدر کیف میدهد میبینی یکی عشقش را جار میزند.
سه رنگ جزوه، نور خنک صبحگاهی و جوانی مچاله شده در پتویی ضخیم، شب سختی بوده، ماگ سفید میگوید بخشی از شب به نسکافه گذشته و فنجان با چنگال درونش میگوید نیم دیگرش به چای نبات، خدا کند امتحانش را خوب شده باشد. این رعنا جوان هموطنمان.
در خوابگاه دانشجویی تو باید عین کاهنان معبد مراقب باشی آتش خاموش نشود وگرنه بیشام میمانی. دو کاهن را میبینید که با دقت تمام با تکهای پاپیروس در حال روشن کردن اجاقند برای پخت غذای مقدس؛ املت.
دیوارهای لیمویی رنگ و طرح پروانه منعکس شده در آینه جار میزند که یک خوابگاه دخترانه است، حتی اگر آن مقنعه شسته و اتو شده روی در کمد دیواری نباشد.
در خوابگاه اگر زیست اجتماعی قویای نداشته باشی، اذیت میشوی. تقریبا خلوت و انزوا و محیط شخصی معنایی ندارد. امیدوارم این حصار ولو پارچهای فقط به خاطر نور بوده باشد و نه چیز دیگری.
باز میلرزد دلم دستم، باز گویی در جهان دیگری هستم. های مپریشی صفای زلفکم را باد... پشت صحنه یک قرار عاشقانه احتمالا...
این یک کانسپچوال آرت یا یک هنر مفهومی نیست. یک قاب از یک خوابگاه دانشجویی است. جاکفشی درست بغل یخچال و یخچال درست بغل کمد لباسی، روی کمد عین یک خلاصه از شبکههای اجتماعی است. یکی توییت زده یک ترم گذشت، یکی عکس ملوان زبل را استوری کرده که دارد به اسفناج فکر میکند، یکی یک سوال نوشته که کدام شخصیت؟
قطعا شب امتحان است. قطعا شوفاز خراب است. قطعا امتحان سختی است وگرنه این شب سرد که جان میدهد برای خوابیدن زیر دولایه پتو را کسی ول نمیکند و اینجوری مثل رشتهکوههای به هم پیوسته سرشان توی کتاب و جزوه باشد و بچسبند به خواندن و خواندن.
برچسبهای رنگی پنگی روی دیوار. عروسکهای آویزان به پرده، یکی دارد در یک کاور پتو چیزی جمع یا پهن میکند، یک ساک بزرگ کنار کمد است و یک بسته بزرگ فسفری رنگ توی طاقچه پنجره، یک خرس بزرگ بنفش حکایت از این دارد که در ایام پساولنتاین عکس گرفته شده، راستی دم آن کارمند حراستی گرم که اجازه داده این خرس گندهبک وارد خوابگاه دخترانه شود.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم