چشم توی چشم دریا
به گزارش خبرگزاری رسا، نه، انگار برای همیشه مرده است! آدمهای تلخ معمولا خاطرات تلخ و آدمهای شیرینتر خاطرات شیرینتری دارند؛ من اما دهانم از دو سال قبل هر روز تلخ و تلختر میشود. بعد از ۳۰ سالگی ما هرچه میخوریم از جیب میخوریم، هرچه شیرین است توی زندگیمان از گذشته است، انگار چیزی به اندوختههامان افزوده نمیشود، انگار همین جور تلختر میشویم.
مثلا تلخ میشود دهانم وقتی یاد آن شب میافتم. همان شبی که کلماتاش از پشت، درست از توی دهان حمله میکنند و وقتی میخواهی از آن حرف بزنی دندانهایت از تو میشکند. همان شبی که یادآوریاش PH خون آدم را اینقدر پایین میآورد که با هر ضربان انگار اسید توی قلب آدم غل میزند.
همان شبی که چشمهایم را شور و دستهایم را لرزان میکند. من اما فرزند شهیدم، میدانم که زندگی را به دو بخش تقسیمکردن یعنی چه. میفهمم وقتی به یک بچه میگویند که تو مرد خانهای چه حالی دارد. میدانم چطور با گذشتههایی که هی دورتر میشود چگونه از روی حالهای تاریک عبور کرد و به آیندههای روشن رسید.
زخمهایی وجود دارد که هیچ وقت خوب نمیشوند. این را از بچههای شهدا بپرسید؛ از آنهایی که حاج قاسم را دیده بودند. بپرسید که چطور یک شعله میتواند هزاران شمع را روشن کند. همه حرفهای زیادی برای گفتن دارند. من اما فرق آن شعله را با دیگر شعلهها از خود عموقاسم پرسیدم. مثل همیشه با چشمهای سرخ خستهاش به من نگاه کرد و خندید، گفت: «عمو جان، به لطف حضرت آقا حوزه فعالیت من خارج از مرزهاست. این جایگاه باعث شده من همه چیز را از بیرون ببینم، پستها، مقامها، مسوولان و حتی اتفاقها را از جای دیگری میبینم. چون از بیرون میبینم زشتیها و زیباییها برای من طور دیگری هستند. آن چیزهایی را از آن بیرون میتوان دید که از داخل کمتر متوجه میشوند.»
مثل ماهی که بیرون از دریا باشد و مفهوم دیگری از دریا در سرش باشد. گفتم ماهی و دریا؟ نه، عموی من خودش معنی دریا بود. مثل چشمهای خسته پدرم که دریا بودند. همان چشمهایی که آخرین بار با دریا چشم توی چشم شده بود. درست چند دقیقه قبل از اینکه سوار موتور بشود و برای همیشه برود.
حالا دریا آن بالاست. یک جایی باز هم دورتر از آنچه که به آن فکر میکنیم. رفته تا باز هم ما را از یک زاویه جدید ببیند. از کمیبالاتر، از جایی بالاتر از چشمهای ستارهها! حالا او از آن بالا اشراف بیشتری دارد و بیشتر هوامان را دارد. مثل پدرم که بعد از شهادتاش هم هوای ما را داشت. خاطرات مادرم شهادت میدهند.
من اما در این دو سال تلخ شدم، یک تلخ خوب، مثل چایهای عراقی جاده نجف-کربلا! من تا آخرین روزی که نام سلیمانی توی خاطرم هست نمیگذارم این تلخی از بین برود. نمیخواهم فراموش کنم که با چه کسی پدرکشتگی دارم. نمیخواهم دهانم با این شکرهای تقلبی شیرین بشود، من تا آخرین روزی که نام سلیمانی توی خاطرم هست خواهم ایستاد، نامیکه حتی مرگ هم او را از ذهن آدمیپاک نمیکند.
محمد مهدی همت - فرزند شهید همت / روزنامه جام جم