۲۲ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۵:۱۱
کد خبر: ۷۰۴۶۹۹

بنیاد‌ هنری یا حیاط خلوت؟

بنیاد‌ هنری یا حیاط خلوت؟
بنیاد‌های فرهنگی و هنری را به حیاط‌ خلوت‌ تبدیل نکنیم به این فکر کنیم که هنر در ایران به فضا‌های متعدد نیاز دارد وگرنه تا دلتان بخواهد در پایتخت، کافه‌ وجود دارد.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبر گزاری رسا، رسم پسندیده تأسیس بنیاد‌های فرهنگی، هنری، ادبی به نام بزرگان این عرصه‌ها، در همه جای جهان رواج دارد. چنین بنیاد‌هایی به کار پژوهش و نمایش آثار هنرمندان فقید و نقد و پژوهش و کار‌های بلند مدت در زمینه مطالعات مربوط به آن هنرمند و ادیب و آن رشته خاص می‌پردازند.

ایجاد فضایی برای پژوهشگران و علاقه مندان تا بتوانند درباره آثار و تاریخ زندگی و ... آن فرد در گذشته کار کنند و اطلاع کسب کنند و از این رهگذر، چیزی به داشته‌های فرهنگی جامعه بیفزایند.

از این رو راه‌اندازی چنین بنیاد‌هایی نیاز به زیرساخت‌هایی دارد که بدون تأمین آن‌ها عملاً بنیاد از کارکرد اصلی خود خارج می‌شود. این بستر‌ها و زیرساخت‌ها در واقع چیزی نیستند جز مطالعات دقیق درباره ویژگی‌های هنری و سبک کاری و مهیا کردن امکان انتشار کتاب‌هایی درباره آن هنرمند و ادیب و یا فعالیت‌های زیربنایی در همان حوزه تخصصی و حتی حمایت از جوانان، ساخت مستند، تولید کتاب‌های تاریخ شفاهی، حضور مستمر در فضای مجازی و ایجاد بستر‌ها و پلتفرم‌های نوین مانند پادکست و ویدئوکست و ... در نگاهی ایده‌آل راه‌اندازی کتابخانه تخصصی و فضایی برای تحقیق.

در کنار این‌ها، راه‌اندازی جشنواره‌ها و مسابقات تخصصی و یادواره‌های هنری و ادبی به نام آن هنرمند فقید ـ بدون چشمداشت به منافع مادی ـ فرصت مغتنمی است که هم از سویی نام آن هنرمند و ادیب را زنده نگه می‌دارد و هم از دیگر سو، ارزش افزوده فرهنگی بی‌بدیلی را در بخش خصوصی در حوزه فرهنگ و هنر ایجاد می‌کند.

بنیادهایی بدون بنیاد!

در سال‌های اخیر در ایران بنیاد‌هایی به نام اهل علم و ادب و هنر راه‌اندازی شده است که غیر از چندتایی از آن‌ها، باقی در حد نام باقی می‌مانند و در حوزه فرهنگ و هنر در نهایت به کافه‌داری ختم می‌شوند و در نهایت در ذهن مخاطب سوءاستفاده از نام آن مرحوم از سوی بستگان نزدیک و خانواده است. برخی هم از اساس راه‌اندازی نشده‌اند، مثل بنیاد «هانیبال الخاص»‌ که زمزمه‌های راه‌اندازی آن در سال ۱۳۹۴ مطرح شد، اما به بهره‌برداری نرسید. یا بنیاد «محسن وزیری مقدم» سال ۲۰۱۷ در رم شکل گرفت اما نمودی در ایران به عنوان زادگاه این هنرمند ندارد. یا بنیاد «صادق تبریزی» که در سال ۱۳۹۸ وعده داده شده اما راه‌اندازی نشده است.

اخیراً در یکی از خانه‌های قدیمی مرکز شهر تهران یکی از این بنیاد‌ها، افتتاحیه پرسروصدایی داشت؛ بینادی به نام نقاش و مجسمه‌ساز فقید «ایرج زند». این بنیاد با یک نمایشگاه هنر‌های تجسمی که البته چندان به لحاظ اصول نمایشگاه‌گردانی کار حرفه‌ای و استانداردی نبود، کار خود را آغاز کرد که با حضور هنرمندانی شهیر و گشایش کافه به‌نظر شروع خوبی می‌آمد. اما وقتی یک بنیاد به نام یک هنرمند برنامه‌ای برای پژوهش و کار درباره او و برگزاری نمایشگاه و حمایت از هنرمندان جوان و ... نداشته باشد، بین اهل فرهنگ و هنر هم نمی‌تواند جایگاهی پیدا کند.

نکته مهم در راه‌اندازی و استمرار فعالیت چنین بنیاد‌هایی، بهره‌گیری از کارشناسان فرهنگی و هنری برای برنامه‌ریزی‌های بلند مدت است. تعریف کارکرد‌های بنیاد و تعیین خط‌مشی و هدف برای ادامه کار اهمیت بسیار دارد. اما با گذشت نیمی از سال که بنیاد ایرج زند راه‌اندازی است، جز نمایشگاهی که برگزار شد، هیچ حرکت و فعالیتی ندیده‌ایم.

داشتن یک سایت اینترنتی معتبر که حاوی محتوای هنری و تخصصی باشد و دست‌کم زندگی و آثار ایرج زند را نمایش بدهد و نقد‌ها و یادداشت‌هایی بر کار‌ها و نمایشگاه‌هایش را منتشر کند و بسیاری دیگر از امکاناتی که یک سایت نیاز دارد، برای بنیاد نیاز مبرم و اساسی است. صرف داشتن صفحه در شبکه‌های اجتماعی نظیر اینستاگرام نمی‌تواند برای یک بنیاد کفایت کند. هر چند همین صفحه هم چیزی به دست مخاطبش نمی‌دهد. سایت اینترنتی به واقع منبع اطلاعاتی ارزشمندی می‌تواند باشد که هیچ صفحه اینستاگرامی نمی‌تواند این ویژگی را داشته باشد.

فقدان برنامه‌ریزی فرهنگی و هنری برای کار هنری و فرهنگی و صرفاً اتکا کردن به کافه داری، امتیازی برای بنیاد ایرج زند نیست. و البته کرونا هم نمی‌تواند توجیه‌گر این کم‌کاری در فعالیت بنیاد باشد. وقتی مخاطب هنر‌های تجسمی و یا هر فعالیت دیگر فرهنگی، با افتتاحیه‌ای به اصطلاح پر و پیمان برای یک مجموعه رو به رو می‌شود و در آینده دیگر هیچ فعالیتی از آن مجموعه نمی‌بیند، دقیقاً احساس فریب‌خوردگی پیدا می‌کند و به مرور اطمینان از تأسیس‌های خصوصی در حوزه فرهنگ و هنر را از مخاطب سلب می‌کند. یعنی دقیقاً همین کاری که بنیاد ایرج زند با مخاطبش کرده است. «درِ باغ سبز» را به او نشان داده و سپس آن باغ را به شوره‌زاری برای مخاطب بدل کرده است.

 

 

تقلیل بنیاد به کافه

اقداماتی مانند بخش نقد، یادداشت‌ها، نمایش آثار، بیان و درج خاطرات از دوستان و هنرمندان همدوره و دانشجویان و شاگردان، بیان برهه‌ای زندگی شخصی و هنری انتشار مناسب و با کیفیت عکس‌ها و ... کار‌های اولیه برای جلب اعتماد مخاطب است و این هیچ ربطی به کرونا ندارد و حتی می‌تواند ارزش افزوده مناسبی برای فرهنگ و هنر ایجاد کند. اما از قرار، صاحبان «بنیاد زند» دغدغه فرهنگی و هنری ندارند و کافه‌داری و کسب درآمد به نام ایرج زند برایشان خوشایندتر است.

در نهایت، آرزوی بزرگ بهبود در مدیریت فرهنگی و هنری بخش خصوصی  باقی می‌ماند که در چنین مکان‌هایی می‌توانند اتفاقات فوق‌العاده هنری را رقم بزنند. ما که مدام از تصدی‌گری دولتی در بخش خصوصی می‌نالیم و می‌گوییم که فضای کار نداریم، پس چرا باید از این فضا و امکان و حتی خوشنامی ایرج زند بهره نبریم و آن را به هیچ بینگاریم و به مدیریت صحیح آن فکر نکنیم.

بنیاد‌های فرهنگی و هنری را به حیاط‌خلوت‌های دنج تبدیل نکنیم و به این فکر کنیم که هنر در ایران به فضا‌های متعدد نیاز دارد وگرنه تا دلتان بخواهد در پایتخت، کافه‌های رنگارنگ وجود دارد که می‌شود ساعتی را در آن خلوت کرد. ناگفته نماند پیشوند «بنیاد» برای چنین فضا‌ها و تأسیس‌هایی، چندان توجیه منطقی ندارد و مراجع صدور مجوز باید بیشتر به این واژه دقت کنند.

ارسال نظرات