قانونهای نانوشته یک کارگاه خانگی
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری فارس-همدان: «میشه، خوبم میشه» زیر لب تکرار کرد و زیر طاق ضربی، دیوار به دیوار صندوقچه قدیمی افتاد به جان محصولات ارگانیک؛ بیامان ورز میداد و بعد هم پای دستگاههای کوچک و بزرگش را به میان کشید، خیلی حرفهای بود و در عین حال ساده.
فضای سنتی نه چندان فراخش را با طاقچههای ترمهپوش و گردسوزهای از نفس افتاده چند دهه پیش تزیین کرده بود و دم به دم با عطر ترخون و نعنا حال و هوای خانه مادر بزرگه را به مشامم میرساند و میگفت: «با شوهرم شروع کردیم و شد، الان هم خدا را شکر حسابی جا افتادیم و از این گوشه تا آن گوشه نقشه مشتری داریم.
تعریف از خود نباشد بعضی از مشتریها برای امروز و دیروز نیستند و از همان ۱۰، ۱۲سال پیش دائما از ما خرید میکنند و بعدش هم برای قوم و خویششان سفارش میدهند؛ البته ما هم کم نمیگذارم.»
شانه به شانهاش زانو شکستم و نشستم؛ عکس نور و یک عالمه سبزی دور و برش، نشسته بود توی چشمانش و دمی پلک نمیزد، انگار نه انگار سر و کارش با خوراکیهای تر و تازه است، به گمانم اتم میشکافد، آخر ریز ریز دقت میکرد تا مبادا چیزی از قلم بیفتد.
با همان دقت و ریزبینی که سبزیهای معطر را ورمیچید و عطر ناب عرقیات سنتیاش مهمان سالن فروش با طاق ضربی شده بود، دل به حرفهایم سپرد و گهگداری نیم نگاهی میانداخت و پس و پیش میگفت: «۲۰ نوع محصول داریم از عرقیات گیاهی تا رب، سرکه سیب، شیره انگور و ادویهجات؛ با مواد اولیه سالم و مطمئن چون سلامت مواد خیلی مهم است.
همین کیفیت، گوش به گوش مشتریهای جدید رسید و رضایت از محصولات نقل خانهها شد و الان از تهران، همدان، کرمانشاه و شهرهای دیگر مشتری داریم. بابت درآمد هم باید شکرگزار خدا باشیم، درست این کار فصلی است اما در کنار هم مشغول هستیم و برای پنج نفر دیگر که اکثرا از خانواده مددجویان یا اهالی روستا هستند، شغل ایجاد شده، هر چند مازاد بر اینها هم ۱۰ نفری شغل غیرمستقیم و مرتبط دارند.»
تونلی از کشاورزی سنتی صرف به تولیدات خانگی به روز
کنجی از این سالن فروش سنتی و کارگاه ور دل حیاط در خانهای وسط روستایی خوش و آب هوا، یک چهارپایه چوبی با نقش و نگار مهماندار یک عالمه محصولات خانگی خانم آقاملایی شده و بازار پیدا کرده بود، اصلا روستای «مبارکآباد» تویسرکان مسیر خواهان این تولیدات شده، دوست و آشنا از دور و نزدیک میآیند و برای یکی دو سال خرید میکنند و مُهر تایید میزنند بر تلاش شبانهروزی خانم آقاملایی و همسرش.
من هم محو جادوی رنگ و طعم محصولات بودم و چاشنی مهرش را میچشیدم و در فضای عطرآگین کارگاه دنبال گُل کردن صحبت و جواب، سوالهایم بودم، پس بیمعطلی داستان راهاندازی شغل خانگی و کسب عنوان کشاورز نمونه ملی را وقتی او مشغول برش لواشکهای خوش رنگ و لعاب بود پرسیدم، فاطمه خانم همزمان با انجام کارش تعریف میکرد و میگفت: «قدیم فقط کشاورزی بود و مقداری از محصولات که باقی میماند فرآوری میکردیم تا اینکه به فکرمان رسید آستین بالا بزنیم و ریز و درشت محصولات خانگی را تولید کنیم.
ناگفته نماند با تجربه و آزمون و خطا پیشرفت کردیم، حتی چندباری تولیدات به دلم ننشست و نفروختیم ولی بعد از مدتی قلق کار دستم آمد و با کمک همسرم کارگاه را اداره کردیم آن هم با تمرکز روی نکات بهداشتی، کیفیت، تنوع کار و از همه مهمتر استفاده از ضایعات.
در کارگاه ما ضایعات و دورریز نداریم، مثلا ضایعات رب را کود میکنیم یا بعد از آماده کردن آبلیمو، گوشت لیمو را خشک و پودر لیمو درست میکنیم که خیلی طرفدار دارد؛ راستش زمان تولید ابتکار به خرج میدهیم.»
«میشه، خوبم میشه»
دوباره زیر لب برای خودش گفت «میشه، خوبم میشه»؛ راست میگفت تولیدات کیفی و خوشمزه امروزشان دسترنج سالها تلاش بود و امروز به ثمر نشسته و نتیجه داده و به قول خودمانیها خوب شده بود.
همان طور که مشغول رتق و فتق کارهای کارگاه بود سراغ سالن سنتی را گرفتم و پشت بندش پرسیدم از کار در خانه راضی هستی، فاطمه خانم هم به نشانه تایید و رضایت سر تکان میداد و چشم میبست و میگفت: «کار داخل خانه برای خانمها خیلی بهتر از بیرون است چون هم به خانه و زندگی رسیدگی میکنند و هم درآمدزایی دارند، موقعیت خیلی خوبی است از همه لحاظ من هم استقبال کردم و با سلیقه تمام دست به کار شدم.
الان هم اگر به ۱۰ سال پیش برگردیم باز شغل خانگی را انتخاب میکنیم و با ابتکار و عشق برای محصولاتمان مایه میگذاریم مثل سالن فروش سنتی که مورد توجه مشتریها قرار گرفت، ناگفته نماند این ایده شوهرم بود.
کارگاه گوشه حیاط بنا شده و پشت این کارگاه یک انباری قدیمی بود؛ تصمیم گرفتیم دستی به سر و گوشش بکشیم و با همان فرم سنتی اینجا را بازسازی کنیم تا محلی برای فروش محصول داشته باشیم؛ این شد که سالن سنتی خیلی خواهان پیدا کرده و مشتریها حداقل نیم ساعتی در این فضا وقت میگذرانند.»
قانونی به نام همدلی و همراهی
نوبتی هم که بود، نوبت شربت گلاب بود که از سر صبح هوش از سرم برده و هوس چشیدنش به جانم افتاده؛ خانم آقاملایی با ذوق تمام در لیوانی سنتی شربت گلاب تعارفم میکرد و با آب و تاب ادامه میداد: «قانون اول کارگاه ما تقسیم کار است و حساب من و تو ندارد؛ البته بیشتر به خاطر همدل و همراه بودن ماست، در مجموع اتفاق نظر داریم.
قانون دوم هم اهمیت رضایت مشتری است، همیشه به مشتریها سفارش میکنم اگر راضی نبودید یا محصول کیفی نبود، مجدد سفارش را بدون دریافت هزینه ارسال میکنم که البته در این سالها فقط یکبار پیش آمد؛ قانون بعدی هم خوشحالی ما از سفرهای است که پهن شده و در کنار چند نفر دیگر لقمه نانی میخوریم، تا جایی که آخر وقت دستمزد همکاران را میدهیم خوشحالی و شوق از آنها به ما منتقل میشود.»
از قانونهای نانوشته کارگاه خانگی فاطمه خانم که بگذریم؛ این همه پشتکار و ابتکار خودی نشان میدهد، راستش را بخواهید باز هم مشغول بود و لابلای کارهایش گپوگفتی هم میزد و میگفت: «تمام مجوزهای بهداشتی را گرفتیم و محصولات صد درصد طبیعی تولید میکنیم بدون ذرهای مواد افزودنی یا حتی رنگ، کاملا ارگانیک و طبیعی.
به همین خاطر که از شهرهای دور هم مشتری داریم مثلا سالانه حول و حوش ۶ میلیون تومان برای یک خانواده مشهدی محصول میفرستیم و چندین سال است که مشتری پر و پا قرص ما هستند.
رعایت همین نکات باعث شده در حد وسع خودمان تولید و درآمد داشته باشیم، تا جایی که سال گذشته ۳ تن رب گوجهفرنگی و ۴ هزار لیتر سرکه سیب یا دهها کیلو انواع سبزی خشک تولید کردیم و اکثرا مشتریها حضوری خریداری کردند.»
سرسوزن ذوق و کمی پشتکار
یکی دو ساعتی که مهمان سالن فروش سنتی خانم آقاملایی بودم، حسابی مشغول بود، گاهی سراغ سبزیهای خشک شده را میگرفت و دمی هم به مرباهای جور و واجور سر میزد، دقایقی هم به سوالهای ریز و درشتم پاسخ میداد، لحظهای کار و تلاش را رها نمیکرد ولی کلامهای آخرش را به نفسی تازه و تکیه بر نیمکت چوبی پیوند میزد و میگفت: «خانمها داخل خانه میتوانند به راحتی با سر سوزن قریحه و سلیقه درآمد داشته باشند، به جای وقتگذرانی در فضای مجازی و سرگرم کردن خودشان با گوشی محصولات خانگی یا مشاغل دیگری خانگی مثل قالیبافی را امتحان کنند.
تولید محصولات خانگی بهترین فرصت برای کسب درآمد است؛ البته علاوه بر کسب درآمد کمک خرج خانواده و همسرانشان میشوند، من خودم هم پی علاقهام را گرفتم و ادامه دادم، آشپزی و خانهداری را دوست داشتم و همین سبب شد دل به کار بدهم و از آن لذت ببرم.»
صحبتهای ما که تمامشدنی نبود ولی حجم کار فاطمه خانم به قدری بود که مجال تعریف بیشتر نمیماند؛ پس کوتاه آمدم و با این همه ذوق و عشق، من هم کیفور شدم، بعدش هم با یک بغل خرید کارگاه کوچک خانم آقاملایی و همسرش را در دل «مبارکآباد» تویسرکان به امید فرصتی دوباره و خرید از محصولات درجه یک این بانوی توانمند ترک و در ذهنم «میشه، خوبم میشه» را مرور کردم.
انتهای پیام/۸۹۰۳۳/