گفتگو با دختر شید لاجوردی در سالگرد شهادت دادستان انقلاب تهران
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی - علیرضا رضایی؛ بازخوانی حوادث دهه شصت بدون تردید یکی از مهمترین نیازهای جامعه امروز ماست. حوادثی که هر کدام از آنها به تنهایی میتوانست تا سالیان متمادی سرنوشت یک ملت را تحت تاثیر قرار دهد. در این میان شهید سید اسدالله لاجوردی یکی از شخصیتهای نامآشنا و البته مظلومی است که کمتر به شرح خدمات و اقدامات او به ویژه در مقابله با منافقین پرداخته شده است.
در آستانه سالگرد شهادت شهید لاجوردی دادستان انقلاب تهران در اوائل دهه شصت به گفت و شنود با زهره سادات لاجوردی پرداختهایم. خانم لاجوردی که متولد 1343 و تنها دختر دادستان شهید است این روزها نمایندگی مردم تهران در مجلس یازدهم را برعهده دارد. اگرچه جنایتهای منافقین و حامیان غربی آنها محور اصلی این گفتگوست اما خاطرات و یادماندههای زهره سادات لاجوردی از دوران پرمخاطره دهه شصت رنگ و بوی دیگری به مصاحبه داده است.
در ادامه مشروح گفتگوی تفصیلی زهره سادات لاجوردی و پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی از نظر میگذرد.
در ابتدا از شما تشکر میکنم که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، برای شروع بحث و آشنایی بیشتر مخاطبین بفرمایید در زمان شروع حملات مسلحانه منافقین چند سال داشتید؟
زهره سادات لاجوردی: بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از پیروزی انقلاب از اوایل دهه 60 تحرکات منافقین و اقدامات تروریستی شان شروع شد. من در این مقطع حدود 16 الی 17 سال داشتم . در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم . در دبیرستان ما ، کاملا با فعالیت و تبلیغات مجاهدین مواجه بودیم. در ابتدا منافقین ماهیت شان شناخته شده نبود. بعد از شروع عملیات تروریستی که داشتند آرام ، آرام چهره کریهشان برای مردم شناخته شد.
با توجه به شناختی که شهید لاجوردی از منافقین داشتند قطعا زودتر از مردم جامعه به این شناخت رسیدید!
زهره سادات لاجوردی : بله . پدرم در سالهایی که در زندان رژیم ستمشاهی بودند از نزدیک با این افراد آشنا بودند و جزء اولین کسانی بودند که به التغاطی بودن ایدئولوژی منافقین پی بردند و در زندان این را برای بقیه روشن کردند. ما در آن زمان سنمان کمتر بود و با پیروزی انقلاب اسلامی و بوسیله آگاهیهایی که پدر به ما میدادند ، کاملا به فعالیتهایی که منافقین داشتند واقف شدیم.
*** مناظره یک معلم منافق با یک دانشآموز ***
در دبیرستانی که ما تحصیل میکردیم منافقین به طور جدی فعال و به دنبال جذب نیرو بودند. معلمی داشتیم که برادرش از سران سازمان منافقین و خودش هم عضو سازمان بود. این معلم خیلی تلاش میکرد تا من را به نحوی جذب سازمان منافقین کند. لذا وقتی این مسائل را با پدرم در میان میگذاشتم، ایشان کتابی که ایدئولوژی منافقین را شرح میداد برای ما کامل توضیح میداد. ما آن زمان اقدام به تهیه یک روزنامه دیواری کردیم. این روزنامه دیواری دقیقا آن چیزی را که منافقین برای خودشان به عنوان ایدئولوژی ترسیم کرده بودند و در آن کاملا التقاطشان نیز مشخص بود به زبان ساده بیان میکرد. الحمدلله همین باعث شد که خیلی از دانشآموزان و دبیرستانیهایی که احتمال جذبشان به منافقین زیاد بود با ماهیت منافقین آشنا شدند. همین حرکت از جذب آنها به سازمان جلوگیری کرد. معلممان طوری به دنبال جذب بچهها بود که اجازه داد چند جلسه در کلاسمان مناظره میان من و خودش برگزار شود. او فکر میکرد به دلیل سن کم من میتواند از پس من بربیاید و من را در مناظره مغلوب کند. الحمدلله با توجه با اطلاعاتی که من از طریق پدر میگرفتم بحثمان به گونهای مدیریت شد که او پاسخی برای حرفهای من نداشت. خیلی جالب بود این دبیر ما نهایت سعیاش را کرد تا من را هوادار منافقین کند. اما با عنایت خداوند نتوانست کاری را از پیش ببرد.
معلمتان میدانست شما فرزند شهید لاجوردی هستید؟
زهره سادات لاجوردی : بله پدر در آن زمان دادستان انقلاب بودند. از شهریور سال59 پدر دادستان انقلاب بودند. بعدها در خانه تیمی منافقین گزارشهایی آمده بود که معلوم بود تحرکات ما در مدرسه کاملاً زیر نظرشان بود. گزارش داده بودند که فلانی با چه کسانی در ارتباط است و چه فعالیتهایی دارد انجام میدهد. این گزارشات توسط افرادی از جمله همین معلممان ارائه شده بود. به هر ترتیب برای اینها خیلی مهم بود که من را جذب تشکیلاتشان نمایند.
از روز سی خرداد، روزی که حمله مسلحانه منافقین شروع شد خاطرهای دارید؟
زهره سادات لاجوردی : بله . شاید خود آن روز را با جزئیاتش به خاطر نداشته باشم. از وقتی که منافقین شروع به حملات تروریستی و کشتار مردم کردند به واسطه اینکه پدر دادستان انقلاب اسلامی بود از نزدیک در جریان این تحرکات بودیم. ما شاهد بودیم که این افراد مجبور شدند چهره کریه خودشان را نشان بدهند. شاید تا قبل از این حملات توده مردم فکر میکردند اینها یک گروه مبارز قبل از انقلاب بودند ، که به عنوان مجاهدین خلق ازشان یاد میشود. مردم بیشتر فکر میکردند این گروه مثل بقیه گروههای مبارز، قبل از انقلاب با شاه مبارزه میکردند و حالا که انقلاب شده به این دلیل ناراضی هستند که سهم بیشتری میخواهند. بعدها با اقدامات تروریستی که منافقین انجام دادند متوجه شدند که این افراد به هیچ کسی اعم از کودک ، زن ، پیر و جوان رحم ندارند. با این جنایات مردم فهمیدند که مجاهدین خلق مأموریت دارند تا امنیت کشور را به خطر بیاندازند و اصل انقلاب را از بین ببرند.
گزینههای ترورشان را از چه طریقی انتخاب میکردند؟ هم عوام را ترور کردند و هم شخصیتهای برجسته را ترور کردند؟
زهره سادات لاجوردی : اینها از همان ابتدا قصدشان براندازی نظام بود. ابتدا شروع کردند به بمب گذاری در اماکنی که مسئولین نظام قرار داشتند. در روز هفتم تیرماه از طریق نفوذی هایی که داشتند سعی کردند تمام مسئولین را در ساختمان حزب جمهوری اسلامی جمع کنند ، این کار را کردند هفتاد و دو نفر از مسئولین را از طریق بمبگذاری به شهادت رساندند. در روز هشتم شهریور نیز از طریق عوامل نفوذی شان در ساختمان نخست وزیری بمب گذاری کردند و رییس جمهور و نخست وزیر کشور را به شهادت رساندند. تصمیمشان در ابتدا مبنی بر این بود که مسئولین نظام را از بین ببرند و بعد خودشان عهدهدار امور کشور شوند.
***نمونههایی از ترور مردم توسط منافقین ***
اگر دستشان به مسئولین نمیرسید سعی میکردند از طریق ارعاب و فضای امنیتی که درست میکردند ، مردم کوچه و بازار را ترور و یا اینکه بترسانند. من خاطرم هست در همان محله خودمان ( نارمک) پیرمردی در یک مغازهای مشغول فعالیت بود ، این پیرمرد به دور از مسائل سیاسی بود و داخل مغازهاش فقط یک عکس امام خمینی نصب کرده بود. منافقین به دلیل اینکه ظاهر این پیرمرد حزباللهی بود و محاسن داشت و عکس امام را هم داخل مغازهاش نصب کرده بود او را ترور کردند. امثال ایشان خیلی زیاد بود. حتی یکمرتبه اتوبوسی را که پر از زن و بچه مردم بود را در شیراز منفجر کردند. در حقیقت از اینگونه اتفاقات زیاد افتاد. تا جایی که توان داشتند مسئولین را ترور میکردند و اگر نمیتوانستند مسئولی را ترور کنند سعی میکردند با ترور مردم عادی و انفجار اماکن عمومی در جامعه ایجاد رعب و وحشت نمایند.
قطعا شما با مرحوم پدر در رابطه با بازجوییها صحبت داشته اید ، این افراد در بازجویی های شان دلیل انجام اینگونه جنایات را چه چیزی بیان میکردند؟
زهره سادات لاجوردی : بسیاری از این افراد فریبخوردههایی بودند که وقتی جذب گروهک منافقین میشدند بنا به دستورالعمل سازمانی باید ارتباطشان را با همه جا قطع میکردند. این افراد فریبخورده به همین خاطر نه دیگر با خانواده هایشان ارتباط داشتند و نه از اخبار صدا و سیما و سایر رسانه ها باخبر بودند. تنها راه دریافت اطلاعات برای این افراد همان چیزی بود که سران منافقین به آنها میگفتند. لذا ذهن این افراد کاملا در اختیار منافقین بود. سران منافقین هم اطلاعاتی را در اختیار افرادشان قرار میدادند که به نفع خودشان بود. افراد تازهوارد به جمع منافقین کاملا منقطع از جامعه میشدند. به همین دلیل هر آنچه را که سران منافقین به آنها دستور میدادند، انجام میدادند. لذا شما میبینید که در دهه شصت تعداد زیادی از افراد رده پایین منافقین و هوادارها از خانوادههای مذهبی بودند. اینها به صورت چشم و گوش بسته جذب این گروهک شده بودند و هر چه را که دستور میگرفتند انجام میدادند. بعضی از این افراد مرتکب چندین ترور شده بودند.
*** مناظره آزاد در زندان ***
در بین این افراد نوجوانانی حضور داشتند که چندین ترور در پرونده خود داشتند. خاطرم هست که پدر در زندان حسینیهای را درست کرده بودند. زندانیان در آنجا جمع میشدند و در مراسمات شرکت میکردند. ما هم شبهای جمعه در این مراسم شرکت میکردیم. این مراسمات ابتدا به صورت بحث و مناظره برگزار میشد. خود این افراد میآمدند و میگفتند که چرا این کار را انجام دادند و ذهنیت شان چه بوده است. هوادران منافقین وقتی که با صحبتهای افراد راهنما داخل زندان مواجه میشدند و درد دلهایشان را میگفتند ، اکثرا متوجه اشتباهاتشان میشدند.
غالب هواداران سازمان سن کمی داشتند و خیلی از این افراد تواب واقعی شدند. پدر با دقت نظری که داشتند متوجه میشدند که چه کسی تواب حقیقی است و چه کسی ادای توابین را درمیآورد. لذا بعد از صحبتهای زیادی که با منافقین میشد اگر تشخیص میدادند که این افراد متوجه مسیر خطایشان شدهاند و از لحاظ قوانین حقوقی هم مشکلی نداشتند ، آزادشان میکردند. خیلی از این افراد بعد از توبه کردن به جبهه رفتند و شهید شدند.
*** چرا شهید لاجوردی توابین را به خانه خودش میآورد؟ ***
یادم هست زمانی پدر تعدادی از افراد توابی که در آستانه آزادی از زندان بودند را به منزل دعوت کرد. پدر برای اینکه از توبه این افراد مطمئن شود این افراد را به منزل دعوت کرده بود. برادرم تعریف میکرد پدر در قسمت بیرونی اتاق ، در قسمتی که توابین مستقر بودند اسلحه همراه خود را از قصد جا گذاشت. برادرم به پدرم با حالت تعجب میگوید: شما چگونه اطمینان کردی که اسلحه مسلح را در دید اینها گذاشتی؟ پدر جواب داده بودند : چون این افراد میخواهند آزاد شوند و من هم مطمئن هستم که توبهشان واقعی است. میخواهم اگر قرار است خدای نکرده دست به جنایتی بزنند اینجا امتحان شان را پس بدهند و من اولین کسی باشم که مورد تعرض اینها قرار میگیرد. به نحوی نباشد که اینها وارد جامعه بشوند و بخواهند دست به ترور بزنند. پدر برای اینکه مطمئن شوند این افراد تواب واقعی هستند از خودگذشتگی نشان دادند. بسیاری از همین توابین به جبهه رفتند و شهید هم شدند.
روایت و یا خاطره دیگری از برخورد های خشونت آمیز منافقین با افراد غیر مسئول در جامعه را دارید؟
زهره سادات لاجوردی : این را من باید خدمتتان بگویم: در اوج جنایاتی که منافقین انجام میدادند . پدر به خاطر مسئولیتی که داشتند از نزدیک با اینها در ارتباط بودند با اینحال به هیچ وجه از مشکلاتی که با این افراد در سر کار داشتند در خانه چیزی بیان نمیکردند. وقتی میآمدند خانه محیط ، همان محیط گرم و صمیمی خانه بود. مگر اینکه ما از جایی مسئلهای را متوجه میشدیم و از ایشان سؤال میکردیم. اما ایشان بیشتر ترجیح میدادند که جو خانواده بسیار صمیمی و روابط عاطفی حکمفرما باشد. ولیکن گاهی اوقات از نحوه ورود ایشان به خانه و تأثیری که بر جسم و روح ایشان گذاشته بود میفهمیدیم که مشکلی هست که ایشان را به شدت دارد آزار میدهد.
*** واکنش شهید لاجوردی به جنایت داعشی منافقین ****
یکی از همین مواقع موقعی بود که منافقین سه نفر از پاسداران کمیته را به بدترین شکل ممکن شکنجه داده بودند. پاسداران را منافقین در حالی که زنده بودند دفن کرده بودند. نقل میشود که با اتوی داغ پوست بدن این شهدا را کنده بودند. شکنجههای بسیار فجیعی را انجام داده بودند. بیان این خاطرات انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. مادر یکی از همین شهدایی که اسمش را عملیات مهندسی گذاشته بودند ، میگفت من تا آخر عمرم دست به اتو نمیزنم. اسم اتو که میآید یاد شکنجههایی می افتم که روی بدن پسرم انجام دادند. جنایاتی از این دست زیاد بود. منافقین از بس که جنایات سخت و غیر قابل تحمل را مرتکب شده بودند روی داعشیها را سفید کرده بودند. منافقین با این حرکات غیرانسانی ماهیت پلید خود را نشان میدادند.
عدهای در جامعه جنایات منافقین را قبول دارند اما نقش حمایتی آمریکا از منافقین را کتمان میکنند ، شما این حرف را قبول دارید؟
زهره سادات لاجوردی : اگر کسی آن روزها قبول نمیکرده و فکر میکرده که اینها به نوعی دارند با آمریکا مبارزه میکنند، امروز دیگر نمیتواند همچنین ادعایی را داشته باشد. این گروهک کاملا مورد حمایت آمریکا و ایادیش هستند. اصلا آنها بدون حمایت آمریکا تا به امروز دوام نمیآوردند. امروز اگر نام سازمان مجاهدین خلق با وجود این همه جنایت مستند از لیست تروریستی خارج میشود به دلیل حمایت آمریکاست و چیزی جز حمایت آمریکا نمیتواند این کار را انجام بدهد. از ابتدا هم ماهیت پلید این گروهک مشخص بود اما کسانی مثل شهید لاجوردی زودتر به ماهیت این افراد پی بردند. شناخت امثال شهید لاجوردی به دلیل اسلام التقاطی این گروهک بود. به این دلیل از اسلام دم میزدند که بتوانند برای خود جایگاهی در بین گروههای مبارز مسلمان ثبت کنند.
***اولین نشانههای تغییر ماهیت در خانوادههای مجاهدین خلق ***
قبل از انقلاب هم نشانههایی از این تغییرات و تفاوتها در سازمان میدیدید؟
زهره سادات لاجوردی : در سال 52 – 53 که اینها در زندان حضور داشتند و شهید لاجوردی و دوستانشان هم در زندان حضور داشتند، احساس کردند که اینها مسیر جداگانه ای را دارند میروند. خانواده های زندانیان سیاسی معمولا با همدیگر به ملاقات پدران ، همسران و یا فرزندانشان میرفتند به همین ترتیب رفت و آمد نیز داشتند. ما احساس کردیم کمکم ارتباط مان با خانوادههای زندانیان مجاهدین خلق در حال کم رنگ شدن است. در حالیکه ما در ابتدا اشتراکات و قرابت زیادی با یکدیگر داشتیم. این تغییر رفتار آن ها شامل نوع پوشش و لباس پوشیدنشان نیز میشد. یادم هست که مادرم از آنها سؤال میپرسید که چطور شده حجاب و پوشش شما انقدر تغییر کرده است؟ در صورتی که اینها از خانوادههای مذهبی بودند. در پاسخ به مادرم میگفتند: همسرانمان گفتهاند هدف مهم است. هدف وسیله را توجیه میکند و بعد توضیح میدادند.
ما متوجه شدیم که کار به جایی رسیده است که اینها حتی با مأموران ساواک ارتباط دارند. در همان موقع مشخص شد که مسیرشان کاملا مسیر جدایی است. شواهدی هم موجود است که کسی مثل مسعود رجوی آن موقع هم با ساواک ارتباطاتی داشته است. قصد من از بیان این مطلب این است که اکثریت سران و بعضی از افراد سازمان از همان ابتدا هم مبارز واقعی نبودند. عدهای هم بودند که مبارز واقعی بودند ولیکن فریب سازمان را خورده بودند. اکثریت افراد رده بالای سازمان از ابتدا هم خلوص نداشتند که ما بتوانیم آنها را مبارز واقعی خطاب کنیم. افرادی با نیتهای خوب جذب سازمان شده بودند ولیکن بعدها متوجه نیت شوم سران سازمان شدند و مجاهدین را ترک کردند.
*** شورش در زندانها بخشی از طراحی عملیات فروغ جاویدان بود ***
بعد از عملیات مرصاد منافقین تاکتیک مظلومنمایی را در پیش گرفتند در این زمینه شما صحبتی دارید؟
زهره سادات لاجوردی : در خود عملیات مرصاد هم منافقین جنایت زیادی انجام دادند . وقتی که وارد کشور ما شدند و تا اسلام آباد غرب آمدند بیمارستانی که در مسیرشان بود را به آتش کشیدند . در بیمارستان بسیاری از کودکان و زن ها به خاک خون کشیده شدند. متأسفانه ما اینها را کمتر بیان کردیم و نشان دادیم و از طرفی دیگر آنها خود را به مظلومنمایی زدند. در همان عملیات مرصاد جنایات فجیعی را مرتکب شدند. به دلیل اینکه ما روشنگری نکردیم آنها مدعی هم شدند. یکی از صحبتها و ادعاهای بیاساسی که اینها مطرح میکنند در رابطه با اعدامهای سال 1367 است. حضرت امام بعد از شروع شدن عملیات مرصاد و شروع کشتار و جنایتشان حکمی را در رابطه با زندانیان مجاهدین خلق اعلام میکنند و میگویند: اگر کسی در زندان بود و به صورت زبانی اعلام توبه کرد آزادش کنید. امام به منظور بررسی روند اجرای این فرمانشان گروهی را تعیین کردند. این گروه هم طبق توصیه حضرت امام فقط به توبه زبانی بسنده کردند. حتی افرادی بودند که حکمشان در اثر جنایتهایی که انجام داده بودند آمده و اجرا نشده بود بعد از توبه و اعلام پشیمانی زبانی مورد عفو و رأفت اسلامی نظام قرار گرفتند. نکته جالب این است که این زندانیان طبق آنچه که برنامهریزی کرده بودند بخشی از نقشههای منافقین را اجرا کرده بودند. مجاهدین خلق برنامهریزی کرده بودند از اسلام آباد غرب تا تهران به زندانها بروند و زندانیان به آنها بپیوندند. شورش در زندانها بخشی از طراحی عملیات با اصطلاح فروغ جاویدان بود.
منافقین در این قضیه آمارهای غلطی را ارائه دادند. وقتی شما به لیست اسامی که آنها اعلام کردهاند نگاه میکنید، میبینید که لیستشان هیچ مبنا و پایهای ندارد. بعنوان مثال اسم مستعاری را آوردهاند بدون آنکه نام پدر و مشخصات تکمیلی دیگری را قید کرده باشند. اسامی تکراری هم که در لیستشان دیده میشود. میتوان لیستی که سازمان مجاهدین خلق اعلام کرده ، به نوعی آمارسازی دانست. واقعیت این است که ما باید ببینیم کدام کشور است که متوجه بشود عدهای قصد براندازی با شیوه ترور، خرابکاری و ایجاد رعب و وحشت را دارند و در مقابل آنها سکوت کند و هیچ اقدامی نکند. اگر چنین کشور و حکومتی وجود دارد ما میگوییم جمهوری اسلامی باید دومین حکومت باشد. کشوری در مقابل براندازی و خرابکاری ساکت نمینشیند. در سال 67 کسانی اعدام شدند که همچنان بر موضع خودشان بودند و قرار داشتند که در عملیات مرصاد به منافقین بپیوندند و مجددا جنایات خود را تکرار کنند.
به نظر شما چرا آمریکا ، سازمان مجاهدین خلق را از لیست سیاه تروریستی خارج کرد؟
زهره سادات لاجوردی : منافقین همان کاری را میخواهند انجام بدهند که آمریکا در داخل ایران نتوانست انجام بدهد. منافقین ایادی هستند که جنایت مورد نظر آمریکا را انجام میدهند. لذا مشخص است که آمریکا منافقین را از لیست ترور خارج میکند. غیر از این هم توقعی از آمریکایی که دشمنی دیرینه با ایرانیان دارد نمیشود داشت. این مسئله نشان دهنده این است که کشور جمهوری اسلامی ایران با گذشت چهل و چهار سال از انقلاب اسلامی همچنان با دشمنانی که پیشینه بسیار سوئی دارند مواجه است. انسانی که کمی وجدان داشته باشد نمیتواند جنایات دشمنان جمهوری اسلامی را تحمل کند. وقتی توابین جدا شده از گروهک مجاهدین خلق روایات خود از درون سازمان را تعریف میکنند ، انسان از شنیدن این روایات شرم میکند. خانمهای جداشده از این گروهک نقل میکنند که سران سازمان آنها را به زور از همسر و فرزندانشان جدا میکردند. نوزاد و بچه یک الی دو ساله را از مادر جدا میکردند. مهر مادری و همسری باید از زنان عضو این گروهک گرفته میشد. این کارهای غیر انسانی بدین خاطر انجام میشد که اعضای سازمان باید مثل ماشین در اختیار آنها باشند و دستوراتشان را اجرا کنند.
امروز فضای مجازی ما شده است جولانگاه افراد عضو این گروهک و در موضوعات مختلف از طریق این فضا بدنبال بحرانآفرینی برای کشور هستند. از طرفی ما هم متأسفانه برای مقابله با این هجوم دشمن کاری انجام ندادهایم. منافقین در فضای مجازی با اسامی مستعار خودشان را معرفی میکنند و خود را به جای یک جوان، یک زن، یک دانشجو ، یک بازنشسته و... جا میزنند و اقدام به ایجاد شبهه و تخریب علیه نظام میکنند. غالب این افراد سالمندانی هستند که از گذشته عضو این گروهک شده بودند و دائما در فضای مجازی حضور دارند تا این فضا را آن طور که میخواهند مدیریت کنند. یکی از فنونی که به کار میبرند تحریف تاریخ انقلاب اسلامی است.
در مورد اجلاسیههایی که برگزار میکنند و اخیرا هم مقاماتی از آمریکا مثل پمپئو در آن شرکت کردند که به نوعی نشان دهنده حمایت آمریکا از آنهاست صحبتی ندارید؟
زهره سادات لاجوردی : این نشست ها یا دیدارها به صورت سالیانه برگزار میشود. افرادی را از سراسر جهان جمع میکنند. غالب این افراد اصلا با ماهیت سازمان مجاهدین خلق آشنایی ندارند و بعنوان یک مسافرت و تفریح در این نشستها شرکت میکنند. وقتی با این افراد مصاحبه میشود اصلا نمیدانند موضوع این اجلاسیه چیست و میگویند ما بعنوان یک مسافرت به اینجا آمدهایم و در این نشست هم چند ساعتی حاضر شدیم. تمام تحرکات منافقین مثل کف روی آب است چون حرکت آنها باطل است هیچ وقت دوام نمیآورد.
***وقتی خانواده مسئولین اوین هم در زندان با آنها ملاقات میکردند ***
در اوایل دهه شصت منافقین چند تن از مسئولین خدوم ما در رأس آنها شهید بهشتی را به شهادت رساندند یکی از این شهدا شهید کچویی است که با شهید لاجوردی نیز ارتباط صمیمی داشتند کم تر در محافل از ایشان صحبت شده است خاطرهای درباره ایشان از زبان شهید لاجوردی برای ما بیان میکنید؟
زهره سادات لاجوردی : آشنایی ما با خانواده شهید کچویی به دوران قبل از انقلاب بر میگردد. بعد از انقلاب هم که ایشان ریاست زندان اوین را عهده دار شدند روابط خانوادگی ما بسیار نزدیک تر هم شد. مرحوم پدر ما ارادت ویژه ای نسبت به شهید کچویی داشتند و بعد از شهادت شهید کچویی بسیار متأثر و ناراحت بودند. شهید کچویی یکی از افرادی که اعلام توبه از پیوستن به منافقین را اعلان کرده بود را به عنوان سرباز نگهبان زندان قرار داده بودند. هنگامی که شهید کچویی میخواستند به این فرد اسلحه بدهند شهید لاجوردی با این حرکت مخالفت میکنند و اطمینانی به توبه واقعی این فرد نداشتند. اما شهید کچویی اصرار میکنند که من این فرد را آزمودهام و تواب واقعی است.
یک روز در محوطه زندان اوین پدر و شهید کچویی و چند تن دیگر از دوستان نشسته بودند همان سرباز نگهبان صدا میزند و قصدش هم این بود که پدرم را شهید کند اما شهید محمد کچویی از اقدام این فرد شوکه میشود و با جوانمردی و ایثاری که داشته خودش را جلو میاندازد و به شهادت میرسند. شهید کچویی فردی بسیار مخلص بود و تمام وقتش را برای انقلاب و اسلام گذاشته بود. خاطراتی که پدر از دوران شکنجه های ستم شاهی نقل میکردند مبنی بر این بود که شهید کچویی بدن نا توان و شکنجه شده شهید لاجوردی را درون سلول مدتها مداوا و نگهداری میکرده است. پدر همیشه از شهید کچویی به خیر و نیکی یاد میکردند و همانطور که گفتم شهادت ایشان برای پدر خیلی دردناک بود. این نکته را هم باید ذکر کنم در دهه شصت حجم کاری دادستانی انقلاب و همینطور شهید کچویی در زندان اوین به حدی زیاد بود که مسئولین این قسمتها مدتها بود که به خانواده هایشان سر نزده بودند. من خاطرم هست که پدر در آن مقطع دو هفته یکبار به منزل میآمدند . همسر شهید کچویی و مادرم به همراه فرزندان کوچک خانوادههایمان در دهه شصت به زندان اوین جهت ملاقات پدرانمان میرفتند. خانم کچویی یک ماشینی داشت بدنبال مادرم میآمد و با همدیگر به ملاقات همسرانشان میرفتند.
شهید لاجوردی در سالهای اواخر عمرشان به غیر از شهادتشان باز هم تهدید به ترور شده بودند؟
زهره سادات لاجوردی : بله چندین بار. پدر خیلی هوشیار بودند. بعضی از اوقات ماشینی که برای ایشان در نظر گفته بودند را سوار نمیشد و بدون محافظ و راننده خودشان میرفتند. بعدا متوجه میشدیم که احتمالا قرار بوده آن ماشین را بزنند. مثلا در نماز جمعهها همراه با خانواده میرفتند حتی برای نمازگزاران هم باورش سخت بود که ایشان همراه با خانواده و بدون تیم حفاظتی در نماز جمعه حاضر شدهاند. در ماه های آخر تهدیدها خیلی جدی شده بود. من خاطرم هست که مادر قبل از اینکه پدر بخواهند به سر کار بروند به یکی از بچه ها میگفت: ببینید که داخل کوچه اوضاع چگونه است ؟ کسی ایستاده ؟ گاهی مشاهده میشد که چند تا موتور سوار در جاهای مختلف کوچه ایستاده اند تا پدر از منزل بیرون بیاید تا او را ترور کنند. پدر سعی میکرد که به شکلی زمان را مدیریت کنند تا آنها خسته بشوند و بروند.
*** چرا شهید لاجوردی محافظ نداشت؟ ***
حاج آقا اواخر عمرشان محافظ نداشتند؟
زهره سادات لاجوردی : خیر وقتی پدر از سمت ریاست سازمان زندانها کنار آمدند دیگر محافظ نداشتند. با دیدن صحنه هایی که برایتان گفتم ، چندین مرتبه توسط برادرانم به مسئولین مرتبط این مسئله تذکر داده شد و به مسئولین گفته بودند که ما احساس میکنیم ایشان دارند تهدید میشوند. منافقین مسلما بیخیال کسی که دادستان بوده و در صف اول مبارزه با آنها قرار داشته نمیشدند. ولی متأسفانه محافظی برای ایشان گذاشته نشده بود . این نکته را هم بگویم که خود پدر هیچگاه برای محافظ اقدام نکردند. خانواده با دیدن تهدیدها در خواست محافظ کرده بودند که در نهایت متأسفانه این کار صورت نگرفت.
یکی از مباحثی که درباره منافقین مطرح است محصور کردن زنان هست ، ولیکن خود منافقین این ادعا را رد میکنند شما اطلاعی در این زمینه دارید؟
زهره سادات لاجوردی : همانطور که گفتم قبل و بعد از انقلاب منافقین اعتقاد داشتند که هدف وسیله را توجیه میکند. با این استدلال خودشان را از این قید و بندهایی که ما داریم و در اسلام نیز آمده ، رها کرده بودند. برخی از اینها یا همان افرادی که ما با آنها رفت و آمد داشتیم خودشان را با استدلال باطل هدف وسیله را توجیه میکند تعهدات زن و شوهری را کنار میگذاشتند.
افرادی هم که الان در کمپهای منافقین هستند روابطشان کاملا تفاوت پیدا کرده است. یک خانم با شخصی درون سازمان ازدواج میکند که اصطلاحا به آن میگویند ازدواج سازمانی بعدا هم اگر طلاق بگیرد باید به هر تصمیمی که سازمان برایش میگیرد تن بدهد. به قولی خانمها و حتی آقایان ابتکار عمل از خود ندارند. بعنوان مثال سازمان میتواند یک مادر را از فرزندش جدا کند.
***توصیه منتظری برای نوشین نفیسی؛ وقتی لاجوردی آرزوی مرگ کرد ***
نقل میکنند در زمانی شهید لاجوردی در دادستانی مسئولیت داشتند عدهای برای ایشان توصیه میبردند که فلان شخص را اعدام نکنید درصورتیکه آن فرد جنایاتش محرز بوده است . این مطلب را شما تأیید میکنید؟
زهره سادات لاجوردی : بله. حتی دستخط پدر را هم در این زمینه داریم. این موضوع در مورد پرونده نوشین نفیسی اتفاق افتاده است. نوشین نفیسی پدرش پزشک آقای منتظری بود. نوشین نفیسی هم خودش عضو ردههای بالای پیکار بود. این گروه جنایات و قتل های بسیار زیادی را مرتکب شده بودند. حکم نفیسی اعدام بود. آقای منتظری به واسطه اینکه پدر نوشین نفیسی پزشکش بود، دستور میدهند که این فرد آزاد بشود. یک برگهای از دستنوشتههای پدر در مورد همین پرونده است. پدر در این برگه نوشتهاند: «زندانی نوشین نفیسی یكی از خبیثترین و متعصبترین افراد نادری است كه در زندان تحمل كیفر مینماید، ولی با شیوههای منافقانه، بهدروغ خود را بریده نشان میدهد. بدیهی است كسی كه از مركزیت جناحِ انقلابی منشعب از پیكار مرتد محارب باشد، آزادیاش چه مقدار برای جامعه خطرناك است، ولی چه میشود كرد؟ چون دستور آزادیاش صادر شده، چارهای جز آزاد كردن نیست. (گرچه با تمام وجود مخالف آزادیاش هستم و معتقدم اگر قرار باشد مركزیت سازمان الحادی با آن همه جنایت و آمریت در كشتار مردم مسلمان و بیگناه و ... داشتن همه وزر و وبال اعضا و هواداران اعدام شده سازمانش، آزاد شود، پس ...؟!! خدایا تو شاهدی با دیدن این نامه و تبعیض غیرقابل تصور، مرگ خود را از تو خواستم!) لذا با سپردن كفیل و وثیقهای معادل یك میلیون تومان آزاد شد.»
پدر همیشه به ما میگفتند : « اگر خدای نکرده شما هم مرتکب جرم و جنایتی بشوید که فکر کنید من پدر شما هستم و ممکن است سفارشی بکنم به هیچ وجه این اتفاق نمیافتد. من بین شما و فرد دیگری هیچ تفاوتی قائل نمیشوم .» ایشان خیلی مراقبت میکردند تا توصیه و اصطلاحا پارتیبازی روند پروندهای را تغییر ندهد. متأسفانه یکی از چیزهایی که ما با آن مواجه هستیم و باعث ناامیدی جوانان نیز شده همین مسئله پارتیبازی هست. جوانان ما امروز به این باور رسیدهاند که اگر پارتی نداشته باشند کاری از پیش نمیبرند.
*** مردی که خط نفاق جدید را شناخت ***
یکی از مواردی که پدر در مورد جنایتکاران منافقین توصیهپذیری نداشتند مربوط به سعادتی است. سعادتی یکی از اعضای رده بالای سازمان منافقین بود. در اینجا هم جاسوسی سعادتی کاملا برای دادگاه مسجل شده بود. یکی از چهرههای شاخص جبهه اصلاحات وقتی میفهمد که سعادتی را برای اجرای حکم بردهاند توصیهای به پدر مینویسد که این کار را انجام ندهد، از طرفی پدر هم که میدانستند حکم جاسوسی سعادتی برای دادگاه مسجل شده ، به این توصیه اهمیت نمیدهد و حکم را اجرا میکند. یکی از ویژگی های شهید لاجوردی این بود که وقتی یک حکمی طبق قانون مسجل شده بود در انجام آن حکم هیچ تردید و توصیهای نمیپذیرفت. پدر با این فردی که توصیه کرده بود تا حکم سعادتی متوقف شود در زندان ستمشاهی هم بند بودند و روحیات او را میشناختند به همین خاطر پدر به او میگفت: من با تو زیر یک سقف نمینشینم. شهید لاجوردی در وصیتنامهشان هم در مورد خطر این افراد که منافقین انقلاب نامگذاری کرده بودند نوشتهاند: من خطر منافقین انقلاب را از منافقین خلق بالاتر میدانم.
بعد از شهادت پدرم یک عده در روزنامههایشان تیتر زدند دشمنشناسی وارونه. منظور این افراد این است که آقای لاجوردی بجای اینکه آمریکا را دشمن بداند ما را دشمن میداند. در صورتیکه آمریکا دشمنیاش محرز است. کسانی که در پشت پرده به آمریکا خدمت میکنند و برنامههای او را اجرا میکنند باید شناسایی و معرفی شوند. همین افراد متأسفانه در مقطعی مناصب مهمی را هم در جمهوری اسلامی عهدهدار بودند. بسیاری از مشکلاتی که ما با آن مواجه هستیم و نتوانستیم به آن جایگاهی که باید داشته باشیم برسیم در اثر سنگاندازی این افراد است.
*** ماجرای اردوهای مخفیانه خانوادههای زندانیان سیاسی ***
بعنوان آخرین سؤال با توجه به ارادتی که شهید لاجوردی به شهید بهشتی داشتند اشارهای به ارتباط این دو شهید بزرگوار بفرمایید؟
زهره سادات لاجوردی : قبل از انقلاب اسلامی خانوادههای زندانیان سیاسی اردوهایی را تدارک دیده بودند که ایده آن برای شهید بهشتی بود. شهید بهشتی معتقد بود که خانوادههای زندانیان سیاسی باید با هم مرتبط باشند. ایشان جوری برنامه ریزی کرده بودند که در این اردوها برای تمامی گروه های سنی برنامه ای برپا بود. با توجه به خفقانی که رژیم شاهنشاهی در قبل از انقلاب حاکم کرده بود جمع کردن خانوادههای زندانیان سیاسی کار بسیار دشواری بود. من خاطرم هست آن زمان کوچک بودم به ما دائما توصیه میکردند که هیچ حرفی از این اردو به نزدیکان و آشنایان نگوییم. غالبا این اردوها در اطراف تهران در باغ یکی اعضای گروه برگزار میشد. برای حفظ انسجام خانوادههای زندانیان سیاسی برنامه ریزی دقیقی شده بود. تلاش میشد تا اطلاعات این خانواده ها کاملا به روز باشد و زندانی بودن همسرانشان دلیلی برای عدم آگاهی خانوادهها نباشد. شهید بهشتی درایت و تیزبینی خیلی خاصی داشتند و در مورد دادستان تهران هم خود شهید بهشتی پدر را معرفی کرده بودند.
شهید لاجوردی هم جز اینکه این کار را یک وظیفه میدیدند هیچ چیز دیگری باعث نمیشد این مسئولیت سخت را قبول کند و فقط به دلیل تکلیفمداری دادستانی تهران را قبول کردند. شهید لاجوردی به واسطه شکنجههایی که در زندان ستم شاهی دیده بودند خیلی بدنشان آسیب دیده بود . مهرههای کمر ایشان شکسته بود. یکی از چشمانشان بیناییاش را از دست داده بود. دست درد و پا دردشان همیشگی بود. با وجود این همه بیماری چون سفارش از طرف شهید بهشتی بود مسئولیت را پذیرفته بودند و همیشه هم از حمایتهای شخص شهید بهشتی نیز برخوردار بودند. در روز شهادت شهید بهشتی هم بارها با پدر تماس گرفته بودند تا در جلسه حزب جمهوری اسلامی شرکت کند. پدر هم به دلیل مشغله مهمی که داشتند فرصت نکرده بودند در جلسه شرکت کنند. زمانی هم که خبر شهادت ایشان را شنیدند شرایط سختی را تحمل کردند. اعضای خانواده ما کلا در آن روز با توجه به شناختی که از ایشان داشتند و اطلاع از زحماتی که برای انقلاب کشیدند بسیار متأثر گشتند . پدر بعد از شهادت شهید بهشتی حضورشان در محل کار بیشتر بود تا اینکه با پیگیری هایی که کردند آن عامل نفوذی را شناسایی کردند و بعد از آن تمهیداتی را اندیشیدند تا بتوانند جلوی نفوذ دشمنان را بگیرند و نگذارند که مجددا این اتفاقات بیافتد.