عصبانیت حاج قاسم از اختصاصی کردن سانس عمومی استخر
این روزها در سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی از خاطرات او زیاد میشنویم. از شجاعت و درایتش در میدان نبرد، از پدرانههایش برای فرزندان مدافع حرم، از آن جملات طلاییاش که دل خیلی از جوانها را برد و مسیر زندگیشان را تغییر داد، اما اگر سپهبد قاسم سلیمانی، شد سردار دلها همهاش از شجاعتها و رشادتها و مهر و عطوفت پدرانهاش نبود. در این گزارش سردار را طور دیگری روایت میکنیم. قرار نیست از خاطرات شنیدنی نبرد او با داعش بگوییم. پای درد دل فرزندان مدافع حرم با سردار را هم ننشستیم. قرار است روایتهایی کمتر شنیده شده از سردار دلها را برایتان روی دایره بریزیم؛ خاطراتی که مرکز ثقل همهشان کلید طلایی عاقبت بخیری بسیاری از ماست؛ روایت رعایت حق الناس.
*حق الناس در استخر
تصور کنید فرمانده سپاه قدس و دومین شخصیت نظامی کشور در میان همه دل مشغولیها و مأموریتها فرصتی فراهم شود تا تنی به آب بزند و برود استخر. خوب وظیفه محافظان چیست؟ حتماً پیش خودتان فکر میکنید یک استخر خاص را برایش قرق میکنند و یک سانس اختصاصی. اما خاطره یکی از نیروهای سپاه قدس از سردار سلیمانی را که بشنوید همه این تصورات نقش بر آب میشود. یکی از نیروهای سپاه قدس از روزی میگوید که قرار بود سردار به استخر قرارگاه برود؛ «حاج قاسم کم و بیش به استخر ستاد میآمد. آن هم، وقتهایی که سانس خلوت بود. یک روز قرار شد که بیاید. خبر را یکی از همراهانش داد. اما ساعتی که اعلام کرده بودند، ساعت خلوتی استخر نبود. پیش خودمان گفتیم عیبی ندارد به هر کسی که آمد می گوییم استخر تعطیل است. بالاخره سردار بود و فرمانده نیروی قدس. همین کار را کردیم تا به حساب خودمان حاجی راحت باشد.»
*عصبانیت حاج قاسم از اختصاصی کردن سانس عمومی استخر/ به همه بگویید برگردند
آن روز متصدیان استخر و همراهان سردار فکر میکردند امنیت را تأمین کردند و گل را زدند با این کارشان. توقع هرچیزی را داشتند جز ناراحتی سردار. نیروی سپاه قدس که از نوشتن نامش معذوریم از ادامه ماجرا میگوید؛ «حاج قاسم هنوز به استخر نیامده خبر به گوشش رسید. اخم آمد توی صورتش. سفت و محکم گفت سریع به همه آنهایی که گفتید استخر تعطیله بگید برگردن. هر جور شده باید پیداشون کنید. زنگ زدم به تک تک بچهها. یک به یک همه را برگرداندم. حاجی هم برای اولین بار آمد در سانس عمومی استخر ستاد. سانس عموم بود اما آن روز برای خیلیها اختصاصی شده بود. کنار فرمانده نیروی قدس سپاه بودند و چه هم نشینی از این اختصاصیتر.» این روایت تعریف واقعی است از رعایت حق الناس.
*ماجرای نوههای نارس سردار و اتاق ایزوله بیمارستان
تصور کنید نوههای دوقلوی دومین شخص نظامی کشور در بیمارستانی به دنیا بیایند. از قضا نارس هم پایشان به این دنیا باز شود و نیازمند اتاق ایزوله شوند. ضرورت برقراری امنیت و جایگاه سپهبد یک مملکت حکم میکند که مسئولان بیمارستان در چشم برهم زدنی اتاق ایزوله را برای نوزدان نارس خالی کنند.
این تصور ذهنی ماست اما منش حاج قاسم سلیمانی و توجه ایشان به رعایت حق الناس برایشان مهمتر است از جایگاه و سمت و عنوان. چطور و چرایش را دکتر «محمد ترکمن»؛ پزشک متخصص اطفال برایمان میگوید: «نوههای حاج قاسم سلیمانی به دلیل شرایط خاص باید مدت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری میشدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم. با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاقها خالی میشود. با صدای آرام گفتم نوههای سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبود است. اگر موافق باشید بچهها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم. مادر اسم سردار را که شنید با دیده منت پذیرفت.»
* صبر میکنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران!
اما باز هم دو دوتا چهارتاهای اطرافیان سردار اشتباه از آب در آمد و اینطور وقتها بود که گره اخم می نشست روی صورت مهربان حاج قاسم. دکتر نوزادان فکر میکرد با دادن خبر بستری شدن نوزادان نارس در اتاق ایزوله دل سردار را به دست میآورد اما واکنش سردار چه باشد، خوب است. از زبان دکتر ترکمن بشنوید؛ «اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری میکنیم. ایشان تا ماجرا را شنید گفت: دست نگه دارید. چرا این کار را کردید؟ یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوههای من را بستری کنید؟ هیچ تفاوتی بین بچههای من و دیگران نیست. لطفاً آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید. ما هم صبر میکنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران! گفتم: سردار! مادرآن بچه تا شنید میخواهیم نوههای شما را بستری کنند، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت. اما ایشان گفتند نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچه را به اتاق برگردانید.» دکتر کاری که سردار گفت را انجام داد و اینطور شد که خانواده دومین فرد نظامی کشور سه ساعت در بیمارستان مثل بقیه مردم منتظر ماند تا اتاق ایزوله خالی شود.
*سردار آمد، سردار بچه به بغل آمد/ اسم ما را بنویسید در نوبت ویزیت
ماجراهای پزشک متخصص اطفال و حاج قاسم و حق الناس در بیمارستان و بخش ایزوله تمام نشد. کار رسید به مطب و یک روایت دیگر از بزرگ مردی و خانواده دوستی و باز هم رعایت حق الناس در منش و مرام سرداردل ها. نوزادان نارس از بیمارستان مرخص شدند و به خانه آمدند و قرار بود برای ویزیت به مطب دکتر ترکمن بیایند و این مایه مباهات دکتر بود که سردار بچه به بغل همراه با فرزندشان وارد مطب شدند و قند در دل دکتر آب شد. این بچهها شده بودند نقطه وصل او به یکی از خوبان عالم. ادامه خاطره را از زبان پزشک متخصص اطفال بشنوید؛ «خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیتهای مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوهها چند بار به بیمارستان آمدند و وقتی هم که بچهها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب آمدند. آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغتر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم. سلام و احوالپرسی و راهنماییشان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوهها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد. منتظر میمانیم تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند. نمیدانم محافظان ایشان چطور امنیت ایشان را تأمین میکردند اما سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم و حسن ختام این مصاحبت دوست داشتنی هدیهای بود از طرف سردار به من؛ از همان انگشترهای زیبا که زینت بخش دست من هم شد و یک یادگاری زیبا از فاتح دلها.»
* وقتی حاج قاسم تحمل گریه خبرنگار را نداشت
همه آنهایی که لطف خدا شامل حالشان بوده و در دوران حیات سردار هم نشین او شدند ولو برای چند دقیقه، ولو برای یک ساعت، خاطراتی از این هم نشینی دارند شنیدنی. «فاطمه بویرده» خبرنگار جوان هم یکی از این خوش شانسهای روزگار بود که افتخار مصاحبه با سردار تا یک عمر مایه فخر و مباهات کارنامهاش است. اما این مصاحبه اگر چه برای خبرنگار جوان، خاطرهای خوش بوده و هست اما برای ما باز هم درسی بزرگ دارد و باز هم پیام مهمی به نام رعایت حق الناس و احتیاط در رعایت آن حتی اگر طرف حسابت خبرنگاری سمج باشد.
خاطره بر میگردد به سیل خوزستان و وقتی حاج قاسم؛ فرمانده سپاه قدس به دل میدان زد و در این میان، خبر حضور ایشان در میان سیل زدهها رسیده بود به گوش خبرنگار شبکه العالم. به او گفته بودند هر طوری هست با سردار مصاحبهای بگیرید. حالا این شما و این ادامه ماجرا از زبان فاطمه بویرده؛ «شب و روز دنبالش گشته بودیم تا مصاحبه بگیریم. نمیشد وکلی تلفن زده بودم و پیگیری کرده بودم. همه به در بسته خورد. هر جا میرفتیم میگفتند سردار الان اینجا بودند اما رفتند. ناامید با گروه آمدیم سمت شادگان. مهمان خانه حاج عوفی شدیم. موکب زده بود و به سیل زدهها خدمت رسانی میکرد. خادمان موکب گفتند سردار را دعوت کردیم بیایند اینجا. حتماً میآیند. هیچ وقت به نوکرهای امام حسین (ع) نه نمیگوید. سردار بالاخره آمد. وقتی درخواست مصاحبه کردم عذرخواهی کرد و گفت دلخور نشو دخترم. این را با مهربانی گفت و رفت. با ابومهدی مهندس گفت و گو گردم. اما باز هم دست خالی بودم. زدم زیر گریه و از موکب دور شدم. یکی از خادمها صدایم زد و گفت گریه نکن. سردار انگشترش را بهت هدیه داده. ذوق کردم اما طمع مصاحبه دست از سرم بر نمیداشت. هدیه را نگرفتم و گفتم من به شبکه قول دادم مصاحبه بگیرم. گریه کنان به سمت ماشین گروه میرفتم که یک دفعه خودروی سردار کنارم توقف کرد. باورم نمیشد حاج قاسم بود. با لحن پدرانهای گفت دخترم میشه گریه نکنی؟! حالا بگو چی باید بگم؟ اشکهامو پاک کردم وگفتم هر چی در حق این مردم باید گفته بشه. فیلمبردار کادر را بست. میکروفن را گرفتم جلوی سردار و سردار گفت: «انسان خجالت می کشه وقتی این مردم رو می بینه. دست و پای این مردم را باید ببوسیم. حتی اگر ببوسیم هم کار مهمی نکردیم....»