۲۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۶
کد خبر: ۷۳۱۲۹۶

مروری بر تلاش‌های سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی برای اتحاد جهان اسلام

مروری بر تلاش‌های سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی برای اتحاد جهان اسلام
سید جمال‌الدین اسدآبادی برجسته‌ترین متفکر و نظریه‌پرداز سیاسی روحانی مسلمان در قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است. او که شخصیتی مطرح در جهان اسلام به شمار می‌آید، از علوم اسلامی، عرفان، فلسفه و نیز از علوم جدید و دانش‌های غربی و ماهیت مناسبات و معادله‌های جهانی باخبر بود.

سید جمال‌الدین اسدآبادی برجسته‌ترین متفکر و نظریه‌پرداز سیاسی روحانی مسلمان در قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است. راجع به زادگاه و مذهب سید اختلاف دیدگاه وجود دارد. بسیاری از محققان ایرانی و نیز خواهرزاده او، محل تولدش را اسدآباد همدان و مذهبش را شیعه گفته‌اند و بسیاری از محققان عرب و افغان نیز او را از اهالی افغانستان و مذهب او را نیز تسنن دانسته‌اند. به هرروی این اختلاف نظر آشکار در ملیت و مذهب سید، خود بیانگر آن است که وی از روی عمد آن را پنهان نگه می‌داشته تا بتواند در سرزمین‌های اسلامی یا مذاهب گوناگون فعالیت نماید و از گزند و انتقاد سنت‌گرایان و متعصبان مذهبی در امان بماند.

به گفته لطف‌الله اسدآبادی (خواهرزاده سید)، او در 1254 ق در اسدآباد همدان به دنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی، به قزوین و تهران رفت و از آنجا عازم عراق شد و در نجف و کربلا، محضر علمای شیعه،‌ مخصوصاً شیخ مرتضی انصاری را درک کرد؛ هرچند بعضی در شاگردی او از شیخ انصاری تردید کرده‌اند. در شانزده سالگی عراق را ترک نمود و به ایران بازگشت و از راه بوشهر رهسپار هند شد. از این مرحله به بعد اختلاف نظر شرح‌حال نویسان، کمتر و دست کم بر سر مسیر سفرهای او اتفاق نظر هست. در هند او فرصتی یافت تا با علوم و آداب اروپاییان آشنا شود.

پس از هند به مکه رفت و بر سر راه در چند جا توقف کرد و سپس احتمالاً از راه ترکیه و عراق و ایران در حدود 1283 ق وارد افغانستان شد. در آنجا به زودی در کشاکش‌ها و زمینه چینی‌های دسته های گوناگون هیئت حاکمه بر ضد یکدیگر شرکت جست و در همین زمان بود که نخستین بار نام او به عنوان «سید رومی» در ماجراهای سیاسی به میان آمد.

مدتی مشاور و همکار نزدیک دوست محمد، امیر افغانستان بود و پس از درگذشت او درگیری و جنگ میان جانشینش (شیرعلی) و فرزندان دولت محمد، جانب یکی از پسران دوست محمد (محمداعظم) را گرفت. مقامات انگلیسی آن دوره، در گزارش‌های خود، سید را که با نفوذ انگلیس سخت مبارزه می‌کرده است به خدمت‌گزاری سفارت روس و کوشش در تشویق حکومت افغانستان به اتحاد با روسیه متهم کرده‌اند. در 1285 ق / اواخر 1868 محمداعظم از شیرعلی شکست خورد و به ایران گریخت و در راه تهران درگذشت. ولی سید جمال در افغانستان ماند و کوشید تا شیرعلی را که از جانب انگلیسیان پشتیبانی شده بود تحت نفوذ خود درآورد اما موفق نشد. شیرعلی به او بدبین گشت و او را از افغانستان بیرون راند و لذا سید از آنجا به بمبئی و قاهره و سپس به استامبول رفت.

بیشتر شرح حال نویسان مدعی هستند که سید هنگام ورود به اسلامبول، در کشورهای اسلامی شهرتی به هم رسانده بود و همه مردان سرشناس او را می‌شناختند. ولی از جانب دیگر مشهور است که سید که در افغانستان به سید رومی یعنی ترک معروف بوده، در استانبول خود را افغانی معرفی می‌کند و این دوگانه گویی در موضوع ملیت،‌ از کسی که چنان شهرتی داشته باشد بعید می نماید. این اندازه معلوم است که سید با برخی از پیشروان اصلاحات فرهنگی و آموزشی عثمانی در دوره «تنظیمات» آشنا بوده است و آنان حضور سید را هم به دلیل اطلاعاتش از علوم قدیمه و هر ترقی خواهی و آشنایی با معارف اروپایی در جمع خود مغتنم می‌شمردند، زیرا با همکاری کسانی چون او می‌توانستند برنامه های اصلاح‌‍طلبانه خود را در قالب شعائر اسلامی به مردم عرضه کنند تا از نکوهش مخالفان در امان باشند.

سید در محرم 1287 ق/ 1871 به قاهره رفت و در آنجا بود که پرثمرترین دوره زندگی خود را آغاز کرد. بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مصری و سوری در این دوره – به طور مستقیم یا غیر مستقیم – از عقاید سید اثر پذیرفتند. در میان پیروان و مریدان سید در مصر می‌توان از شیخ محمدعبده که پیشوای جنبش تجددخواهی دینی بود و نیز از سعد زُغلول بنیانگذار حزب وَفَد و رهبر پیکار مصریان در راه استقلال ملی یاد کرد.

در این دوره بود که جنبش میهن‌پرستانه مصریان بر ضد دخالت‌های انگلیس و فرانسه نیرو گرفت و سرانجام با قیام عرابی پاشا به اوج خود رسید. سید در رهبری این جنبش سهمی بزرگ داشت، به خصوص که بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران مصری که در بسیج کردن و بیداری افکار عمومی می‌کوشیدند از مریدان او بودند.

یک گوشه از فعالیت‌های سید در مصر که زمینه گفتگو و مناقشه درباره شخصیت سیاسی او شده، عضویتش در جمعیت فراماسونری مصر بوده است. چون فراماسونری در بیشتر کشورهای مسلمان همواره به عنوان یکی از عوامل سیاست استعماری شناخته شده طبعاً عضویت سید در آن،‌ در مقام یکی از رهبران مبارزه مسلمانان بر ضد استعمار، بهانه‌ای به دست مخالفان برای انتقاد و نکوهش از او داده است.

انگیزه سید برای پیوستن به جمعیت فراماسونی مصر هرچه بود، پس از چندی به اتهام الحاد و نشر عقاید سوسیالیستی و نیهیلیستی از آن بیرون رانده شد. با توجه به نتیجه کلی کوشش‌های سید در مصر و دیگرکشورهای اسلامی، یعنی بیداری مسلمانان و روی آوردن آنان به پیکار با استعمار، نارواست که عضویت او در جمعیت فراماسون، نشان بر همکاری پنهان او با استعمار انگلستان بدانیم یا در صمیمیت و خلوص سیاسی او تردید کنیم.

سید پس از آن که از مصر بیرون رانده شد به هند رفت که در آن زمان استوارترین پایگاه استعمار انگلیس در خاور زمین بود. سید جمال برای آنکه بهتر بتواند ماهیت استعمار انگلیس را آشکار کند و شیوه های رنگارنگ و پرفریب آن را به مسلمانان بشناساند، در پی آن برآمد تا هم در جبهه سیاسی و هم در  جبهه فرهنگی بر مظاهر نفوذ انگلستان در هند بتازد. از اینرو اندیشه های فرهنگی سید جمال در این دوره در جهت مقابله عقاید سر سیداحمدخان، از رهبران تجددخواه مسلمان هند قرار می گرفت.

بدین سال سیدجمال که تا آن زمان به جانبداری از اندیشه‌ها و دانش های نو شهرت یافته بود، به هنگام اقامت در هند در برابر متفکر نوخواهی چون سیداحمد ناگزیر به پاسداری از عقاید و سنن قدیمی مسلمانان گردید. با این وصف، در این دوره نیز از رأی پیشین خود درباره ضرورت حرک فکر دینی روبرنتافت.

سید در دوره اقامت هند بیشتر به کار نگارش سرگرم بود و از میان نوشته‌های او در هند، رساله حقیقت مذهب نیچری و بیان حال نیچریان از شهرت و اهمیت بیشتری برخوردار است.

رساله حقیقت مذهب نیچری به عنوان نوشته ای بر ضد سید احمدخان شهرت یافت، چون سید احمد خان به عنوان هواخواه سیاست انگلیس در هند شناخته شده بوده است، سید جمال میان اندیشه های سیاسی و فرهنگی او فرقی نگذاشته و نیت سید احمد را بر خلاف ظاهر گفته های او تضعیف اسلام دانسته، و تکیه سید احمد بر فطرت و طبیعت انسان را نشان دهری گری باطنی او شمرده است.

ولی این رساله سید، تنها نوشته ای بر ضد طبیعی گری و دهری گری نیست، بلکه همچون نوشته های دیگر او، با وجود تنگی مجال،‌دعوتی به تجددخواهی و مبارزه با سنن نامعقول و زیان آور در افکار مسلمانان نیز هست . در بخش آخر رساله،‌این بحث به میان آمده که تنها دین می تواند ملت ها را از گزند نیچریان (دهریون،‌پیروان مشرب اصالت طبیعت)‌در امان دارد و به طور کلی انسان را به سعادت رساند و هیچ دینی مانند اسلام «بر اساس محکم متقن» قرار نگرفته است.

سید جمال در اواخر 1299ق/1882 پیش از لشکرکشی انگلیس به مصر که در شعبان آن سال روی داد، از طرف حکومت هند به کلکته احضا رشد . مقامات انگلیسی که در همه حال از او بیمناک بودند او را در کلکته چندان نگاه داشتند تا مقاومت عرابی پاشا یکسره در هم شکسته شد و انگلیس بر مصر مسلط گشت. سپس او را رها و وادار به ترک هند کردند، یا به روایتی خود به دلخواه خویش از هند به انگلیس و از آنجا به پاریس رفت.

آنچه از فعلایت‌های سید در پاریس شایان توجه است، نخست همکاری او با شیخ محمدعبده در نشر روزنامه عروه الوثقی و دیگر مکاتبه او با ارنست رنان، متفکر معروف فرانسوی است.

سیدجمال به هنگام اقامت در پاریس با سردبیران برخی از روزنامه‌های فرانسوی آشنا شد و برای آن روزنامه‌ها مقاله می‌فرستاد. از جمله برای روزنامه دست چپی لن ترانسیژان رشته مقالاتی درباره جنبش مهدی در سودان نوشت یا نویساند. مقامات دولتی،‌چه در فرانسه و چه در انگلیس، برای این گونه مقالات مانند آنچه سید در عروه الوثقی می‌نوشت اهمیت بسیار قائل بودند و از طریق آنها از طرز تفکر و احساس روشنفکرانه و اندیشمندان مسلمان درباره مسائل سیاسی آگاه می شدند. ولی از میان نوشته های سید به زبان فرانسه، مکاتبة او با ارنست رنان در خور تأمل بیشتر است.

در این ایام مقامات انگلیسی در صدد برآمدند تا از اندیشه «اتحاد اسلام» سید به سود مقاصد استعماری خود بهره برداری کنند و چون دریافتند که او با احمد متمهدی سودانی مکاتبه دارد از وی خواستند تا واسطه صلح میان او و انگلیس ها گردد. بدین منور سید را به لندن فراخواندند. اما چون از او بیمناک بودند، ‌سرانجام رهایش کردند و سید از لندن رهسپار آسیا گردید. این بار عزم کرد که پرچم اتحاد اسلام را در یمن و نجد برافرازد و امام یمن را به خلافت بگمارد. اما به جای عربستان به بوشهر آمد و چون خبر ورود به ایران به تهران رسید ناصرالدین شاه که قصد داشت از اتحاد اسلام وی به سود حکومت خود بهره برداری کند، به وساطت محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، سید جمال الدین را به پایتخت دعوت کرد. (1304 ق)

سید چهار ماه در تهران در منزل حاج محمدحسن امین الضرب سکونت گزید. وی در این مدت چند بار با پادشاه دیدار کرد، اما چون بی پروا از خرابی اوضاع و ضرورت اصلاحات و برقراری حکومت قانون سخن می گفت، ناصرالدین شاه از او متوحش گردید. پس از مدتی، دیگر او را نز خود نپذیرفت و سید از تهران راهی روسیه شد و مدت دو سال در مسکو و پطرزبورگ اقامت گزید.

وی در روسیه کوشید تا زمامداران آن کشور را به اتحاد با ملل مسلمان و حمله به هند وادارد، ‌اما چون توفیقی در مقاصد خود نیافت رهسپار آلمان شد (1306 ق). در این هنگام ناصرالدین شاه برای دیدار از نمایشگاه بین المللی مونیخ در آلمان به سر می برد و چون دوباره هوای خلافت در سرش افتاده بود با سید دیدار کرد و از رفتار گذشته اش پوزش خواست و وی را به تهران فراخواند. سید جمال الدین اندکی پس از بازگشت شاه، به تهران آمد و این بار نیز در منزل امین الضرب اقامت گزید، ولی همچنان بی پروا  از فساد دولت و غفلت شاه سخن می گفت و گروه بسیاری از مردم ستمدیده، گرد او را گرفته و به گفته هایش گوش فرامی دادند.

پس از سه ماه شاه فرمان داد که سید از تهران به قم برود، ‌اما وی به جای رفتن به قم به ری رفت و در صحن حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بست نشست. مردم در آنجا نیز گرد او انجمن می کردند و برای رهایی از تیره روزی های خود از او راه می جستند تا سرانجام در رجب 1308 ق مأموران دولتی وی را به زور از بست بیرون کشیدند و او را در سرمای زمستان سر و پا برهنه بر یابویی نشانده به سوی مرز عثمانی در خانقین حرکت دادند. سید یک چند در بغداد و بصره به سر برد و چون روحانیون شیعه در نجف و کربلا را بر ضد دربار ایران برانگیخت،‌سفیر ایران در عثمانی از مقامات آن کشور خواست که وی را از نزدیکی مرزهای ایران به جای دورتری منتقل کنند.

سید پیش از رسیدن حکم تبعید،‌به قصد اروپا از قلمرو عثمانی بیرون رفت. وی در آلمان با بیسمارک صدر اعظم آن کشور گفت و گو کرد و چون به حرف های او اعتنایی نشد بار دیگر راه لندن پیش گرفت و از زمامداران آن کشور خواست که ناصرالدین شاه را  از پادشاهی بردارند.

سید روزنامه ای به نام ضیاء‌الخافقین در لندن دایر کرد و در هر شماره آن با امضای «السیدالحسینی» مقالات تندی بر ضد شاه و دولت ایران منتشر می کرد و در نامه سرگشاده‌ای خطاب به علمای شیعه از آنان خواست تا برای براندازی حکومت فاسد شاه بکوشند. چندی نگذشت که مقامات انگلیسی این روزنامه را نیز تعطیل کردند و سید جمال الدین د راواخر 1309 ق به دعوت سلطان عبدالحمید دوم (1293-1327 ق) راهی اسلامبول گردید. سلطان که امیدوار بود از نفوذ سید در میان ملل اسلامی به سود احیای خلافت عثمانی استفاده کند وی را به خود مقرب گردانید و او را در عمارت زیبایی منزل داد. اما چندان نگذشت که علمای سنی به ویژه ابوالمهدی افندی،‌ قاضی القضات اسلامبول که خود را نخست از طرفداران سرسخت سید نشان می داد، چندان نزد سلطانِ مالیخولیایی از او بدگویی کردند که سرانجام سلطان، جاسوسانی را بر او گماشت و کارهایش را زیر نظر گرفت.

مقارن این ایام ناصرالدین شاه به ضرب گلوله میرزا رضای کرمانی، از شاگردان سید جمال الدین کشته شد (1313 ق) و دولت ایران از مقامات عثمانی خواست تا سید و یاران ایرانی او چون شیخ احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حسن خانی خبیر الملک را در مرز به مأموران ایرانی تسلی کند. دولت عثمانی درخواست استرداد سید را رد کرد، اما یاران او پس از انکه مدتی به طرابوزان تبعید کرد سرانجام در مرز به نمایندگان ایران تحویل داد و محمدعلی میرزای ولیعهد نیز آنان را در تبریز اعدام کرد (1314 ق). اندکی بعد سید خود به بیماری سرطان فک گرفتار آمد و چون سلطان مقرری وی را بریده بود،‌روزهای آخر عمر به تنگدستی دچار گردید.

سرانجام سید جمال‌الدین در اسفند 1275 دیده از جهان فروبست و پیکرش را بی هیچ تشریفاتی بر دوش چهار حمال به گورستان شیخلر مزارلقی برده به خاک سپردند. برخی نیز گفته‌اند که سید را شیخ ابوالهدی به اشاره سلطان مسموم کرده و دلایلی نیز درباره مسموم ساختن وی به دست داده‌اند،‌ از جمله گویند که کسانی وی را سه روز پیش از مرگ در خانه‌اش سالم و تندرست یافته بودند.

 

برای مطالعه بیشتر. ر.ک، علمای مجاهد، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات 47 تا 53.

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات