۲۸ دی ۱۴۰۲ - ۲۰:۲۷
کد خبر: ۷۴۹۹۱۴

«جبل النور»، پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان

«جبل النور»، پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان
بالا رفتند و از راه‌های پر پیچ و خم کوه‌های مکه، به آن نقطه عطف تاریخ رسیدند. به آن جایی که خدا زیباترین معجزه‌اش را به محمد (ص) نشان داد و گفت: «بخوان!» به آن پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان.

نواده بت‌شکنان بود و میراث‌دار صد و بیست و چهار هزار پیام‌بر از صد و بیست و چهار هزار سرزمین. اما تنها بود. مثل خورشید. مثل ماه. مثل نور. مثل آخرین سیب سرخِ بلندترین شاخه تک درختِ راه مکه به مدینه که دست هیچ‌کس به آن نمی‌رسید. و دنبال پناه‌گاهی می‌گشت بین زمین و آسمان. دور از چشم جهان. تا در سکوتی دل‌چسب، خلوت کند و دیگر نشنود که پدران دختران زنده به گور، او را «إنک لشاعرٌ مجنون!» صدا می‌زنند.

آه از جنون. چه کلمه دردآلودی‌ست برای یتیمِ بنی‌هاشم. توی قلبش تیر می‌کشید و جان لطیف‌اش را می‌آزُرد. اما براستی چه کسی مجنون بود؟ آن‌ها که پاره‌های تن‌شان را به گور می‌انداختند و خاک‌شان را لگد می‌کردند یا او که از شر خون‌خواری آن‌ها به سوی خدا گریخته بود؟!

 


مسیری که حاجیان باید برای رسیدن به جبل النور طی کنند

 

نه؛ این ادعا یاوه‌ای بیش نبود اما چه می‌توان کرد وقتی سزای آنکه نخواهد چون بقیه باشد، این بود. که او را مجنون بخوانند؛ مردی را که چون دستان نیمه جان دختران نوزاد را می‌دید به سوی گورهایشان می‌دوید، آن‌ها را بیرون می‌کشید و جانیان دوران جاهلیت را ملامت می‌کرد: «ریحانةٌ تشمُها»ـ گلی بوییدنی‌ست چرا در خاک؟!ـ اما مشام کور شیطان‌زده از گل چه می‌دانست؟

 


در زمان پیامبر (ص) این کوه با شهر مکه فاصله داشت اما امروزه به دلیل گسترش ساخت و سازها، ساختمان‌ها آن را احاطه کرده‌اند

 

و محمد (ص)، با قلبی شکسته اما مطمئن از رحمت پروردگار، به کوه‌های اطراف مکه زد تا خودش را دور از این آدم‌های بی‌احساس جست‌وجو کند. به آن راه‌های پر پیچ و خمِ بلند که قله‌هایش به آسمان، نزدیک و از زمینیان، دور بود. به پناه‌گاهی به نام «جبل النور». آن بالاترین نقطه شبه جزیره عربستان. همان جایی که در سینه‌اش به جای سنگ، شکافی به نام «غار حراء» را فشرده بود. کوچک و باریک اما امن. انگار که فرشتگانی از ماوراء، بال‌هایشان را روی آن کشیده‌اند و جز شفق‌های سپیده‌های صبح را یارای عبور از درزهای آن نبود.

پاهای مرمرین‌اش را بر سنگ‌های سیاهِ کوه‌های مکه می‌گذاشت و از شانه‌های تاریخ بالا می‌رفت تا تقدیر را به گونه‌ای دیگر رقم بزند. و چه نقطه‌ای باشکوه‌تر از آن دهانه غار کوچکِ بر آستانه جبل النور، که ابتدایش رو به «بیت‌المقدس» و انتهایش رو به «کعبه» باز بود و محمد (ص) می‌توانست در میانه‌اش بنشیند و با افلاکیان خلوت کند؟

 


وهابیان بارها درصدد تخریب این باشکوه‌ترین نقطه نزول اولین وحی بر پیامبر رحمت بودند و البته آسیب‌هایی نیز وارد کرده‌اند

 

حراء، غار بود و غار، تراشه‌ای در دل جبل النور و جبل النور، کوهی از کوه‌های اطراف مکه. و تنها یک انسان، به عظمت محمد بن عبدالله (ص) می‌توانست از آن‌ محل تنگ و باریک، پناه‌گاهی بسازد که خدا آن را در چهلمین سالِ پس از عام الفیل، سزاوارِ نزول نجوای وحی ببیند و اسکلت جهان از طنین جبرئیل به لرزه بیفتد: «بخوان به نام پروردگاری که آفرید؛ از نطفه‌ای بسته، انسان را. بخوان ای محمد؛ بخوان که پروردگارت کریم‌ترینِ کریمان است. همان که به وسیله قلم به انسان آموخت، آنچه را نمی‌دانست. بخوان ...»

و آن آخرین نور درخت آتش، با چه می‌خواست برگردد؟ با «إقرأ»؟ آن هم میانه مردمی که دندان در جگر هم داشتند و بر جنیان سجده می‌کردند و گنداب، تنها آب گوارایشان بود؟ این چه امتحانی‌ست که پروردگار، مردان و زنان پاکدامان‌اش را با آن می‌آزماید؟ «مریم» را به «عیسی» و «محمد» را به «إقرأ»؟ و او چه بگوید به آن زبان‌درازانِ شکم‌پرستِ شهوت‌طلب؟ که خوانده بی‌آنکه پیش از آن، خوانده باشد؟ و خدا، خدای نوح و ابراهیم و موسی و عیسی، خدای مکه و کعبه و آن‌ها، در جبل النور، در شکافی به نام حراء و در بیست و هفتمین روز از ماه رجب، گشاده‌بال‌ترین فرشته وحی انبیاء را با بشارتِ خواندن به سوی‌اش روانه ساخته؟ و او اکنون می‌خوانَد؟ به نام پروردگاری جز «لات» و «هُبَل» و «عُزی»؟!

 


حاجیان هر ساله در موسم حج تمتع و حتی عمره، به این پناه‌گاه آخرین پیام‌بر پناه می‌آورند

 

چه زایش سنگینی‌ست بر گُرده رسول الله. که از کوهی پایین بیاید در حالی که رسالت چون ستاره‌ای دنباله‌دار بر تن تب‌دارش کشیده شده. ولی چه گریزی است از این بار امانت؟ امانتی که کوه‌ها و آسمان آن را نپذیرفت اما «آدم» با آغوشی باز «لبیک الهم لبیک» گفت.

 


زیباترین نقطه بین زمین و آسمان که جبرئیل در آن وحی خدا را خواند: «بخوان!»

 

چاره محمد (ص) چه بود؟ تا ابد که نمی‌شد غارنشین باشد. تا ابد که نمی‌توانست سکوت کند. تا ابد، نمی‌کشید که کوه، رازدار نجواهایش باشد. و نور از جبل‌النور پایین آمد. و جهان، به «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا» رستگار شد. و قوم محمد (ص) خواندند آن بزرگ‌ترین معجزه آخرین پیام‌بر را. با احرام‌هایی سفید. بر کرانه حراء و در آغوش آسمان. پا بر جای پای محمد (ص) گذاشتند و بالا رفتند پس از آنکه چندین هزار سال از پایین آمدنِ رسول الله (ص) گذشته بود. بالا رفتند و از راه‌های پر پیچ و خم کوه‌های مکه، به آن نقطه عطف تاریخ رسیدند. به آن جایی که خدا زیباترین معجزه‌اش را به محمد (ص) نشان داد و گفت: «بخوان!» به آن پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان.

منبع: فارس
ارسال نظرات