مروری بر خاطرات بانوی مجاهد مادر شهیدان مجتهدزاده
به مناسبت رحلت مادر شهیدان مجتهدزاده مرحومه معصومه آقا محمدی، بخشی از خاطرات این بانوی مجاهد و شهدای این خانواده انقلابی به ویژه مادر شهیدان این مرحومه که در راه حفظ حجاب و عفاف توسط دژخیمان رضاخان به شهادت رسیدند، برای اولین بار جهت استفاده مؤمنین و جوانان منتشر می شود.
به مناسبت رحلت مادر شهیدان مجتهدزاده مرحومه معصومه آقا محمدی، بخشی از خاطرات این بانوی مجاهد و شهداء این خانواده انقلابی به ویژه مادر شهیدان این مرحومه که در راه حفظ حجاب و عفاف توسط دژخیمان رضاخان به شهادت رسیدند، برای اولین بار جهت استفاده مؤمنین و جوانان منتشر می شود.
دخیله اشرفی شهیده عفاف و حجاب
دخیله اشرفی دارای دو پسر و یک دختر به نام معصومه بود. او زنی پاکدامن، متقی، دوری گزین از نامحرم، مقیّد به نماز اول وقت، خانواده دوست، مهربان و عاقل و بصیر بود.
در زمان کشف حجاب اجباری رضاشاهی در بازگشت از بارگاه ملکوتی حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها بر روی پل آهنچی با دو پاسبان هتاک مواجه می شوند؛ فرار این بانوی محجبه و دختر کوچکش ثمر نداشت. ابتدای کوچه حرم نما پس از جسارت و فحاشی قصد مکشفه نمودن این بانوی گرامی را داشته که با مقاومت این زن دلاور مواجه و چون موفق به برداشتن چادر از سر وی نمی شود چندین بار محکم با باطوم به سرش زده و به شدت مصدوم می شود. با گذشت دو روز از این حادثه ناگوار، این مادر مقاوم در سن 25 یا 26 سالگی دار فانی را وداع و در کنار مضجع شریف امامزاده ابراهیم سلام الله علیه مدفون گردید.
پدر شهیدان
عبدالرضا مجتهدزاده پدر خانواده، اهل تنگستان بوشهر است. نسبتی با رئیسعلی دلواری دارد. خواهری به نام خیرالنساء داشته که خیلی شجاع و جنگجو و اسب سوار ماهری بوده است. این خانم، رئیسعلی دلواری را همیاری می کرده و خودش هم که ده ساله بوده در درگیری با انگلیسی ها فشنگ پُرمی کرده که مورد اصابت تیرانگلیسی ها قرارمی گیرد که جای تیر زیر زانویش مشهود بود.
پدر خانواده مردی مؤمن، شجاع، با تجربه، مدیر، مدبر، مقید به نماز اول وقت، ایشان عاشق اهل بیت ع بود و هر ساله مجلس دهه محرم را در منزل خود برگزار می کرد.
هر سال استکانهای جدیدی که برای خانه تهیه می شدند ابتدا جهت تبرک در مجلس امام حسین ع استفاده و سپس وارد منزل می کردند.
پدر خانواده در روز شهادت امام رضا علیه السلام و در سن 63 سالگی به دیار باقی شتافت و مسئولیت تربیت فرزندان به مادر خانواده سپرده شد.
شهادت علی اکبر مبارز انقلابی
علی اکبر امرار معاش خانواده را بر عهده داشت. سال 1355 همسری اختیار کرد و خداوند به وی یک فرزند دخترعنایت فرمود.
علی اکبر جوانی پاک دست، پاک چشم، مقید به نماز اول وقت و در مسجد، کمک به محرومان و افراد مستحق و اهل امر به معروف و نهی از منکر و مأنوس با قرآن کریم بود. وی ظلمهای شاه وایادیش را برای اعضای خانواده تبیین میکرد. او با کسب مجوز از علماء وارد اداره ثبت اسناد و املاک خرمشهر شد.
او معتقد بود باید علیه فساد و ظلم های خاندان پهلوی مبارزه کرد. فعالیت سیاسی وی در دو لایه علنی و نهان صورت می گرفت.
بر همین اساس سازمان امنیت رژیم پهلوی در کشف واقعیت و فعالیت های نهان وی در تردید جدی قرار گرفته بود. در فعالیت علنی مبارزه جدی با رشوه خواری و شرابخواری در اداره ثبت اسناد و املاک را در دستور کار خود قرار داده بود.
فعالیت های انقلابی شهید علی اکبر:
1. برخورد ناهیانه با کارمندان و رؤسای رشوه بگیر
2. تهیه بنری با این روایت رسول الله صلی الله علیه و آله؛ "لعن الرّاشی وَالمرتشی وَ کلاهُما فِی النّار" و نصب در اتاق کارکه منجر به اعزام به ساواک شد و تحت بازجویی قرار گرفت.
3. پائین آوردن عکس شاه از اتاق کار و جلب و دستگیری توسط سازمان امنیت(ساواک)
4. ساماندهی کمک های مالی به مبارزین
5. کمک به اسکان وانتقال شخصیت هایی مانند شهید سعیدی به عراق برای دیدار با امام خمینی رضوان الله علیه.
6. تشکیل جلسات مخفی هدفمند با مبارزین مستقل
7. تشویق جوانان به علنی نمودن مبارزات علیه رژیم ستمشاهی
8. ارائه طریق به شهید حسن برادر کوچک تر درنحوه فعالیت های نظامی.
شهادت علی اکبر مجتهدزاده مبارز مخفی نهضت امام خمینی(ره)
با اوج فعالیت های سیاسی، رئیس اداره مربوط گزارشی به ساواک ارسال و علی اکبر بازداشت می شود.
بعد از آزادی با مشکل جسمی مواجه گردید!
چندین پزشک ماهر ایشان را معاینه کردند و با توجه به جو خفقان و ترس از ساواک منشأ درد را (بدون ذکر علت؛) سوراخ سوراخ شدن جگر دانسته که قابل معالجه نیست. [بعد از انقلاب علت را خوراندن سم بیان کردند].
بعد از فوت که تفصیل آن در کتاب مربوط خواهد آمد؛ ساواک از دفن وی در خرمشهر ممانعت به عمل آورد.
اصرار مادر و همسرش برای دفن در خرمشهر بی نتیجه ماند. استدلال مأمورین این بود که این قبر امامزاده و پاتوق جوانها خواهد شد.
دو مأمور جنازه را به قم منتقل و علی رغم درخواست دایی ها و خاله هایش مبنی بر دفن وی کنار مادر بزرگش شهیده اشرفی مأمورین با این پیشنهاد مخالفت و نهایت در آخرین قطعه بهشت معصومه سلام الله علیها، نزدیکی اتوبان وی را به خاک سپردند.
اطلاعیهی مراسم ترحیم مرحوم علی اکبر را ساواکیها جمع کردند و {شهید}حسن را به ساواک برده و مورد بازجویی قرار دادند که چرا در اطلاعیه با خط قرمز نوشتهای "علی رفت" ؟! چه هدفی را دنبال می کنید!؟
به بازجو گفته بود؛ مگر نوشتن با خط قرمز جرمه؟ بازجوگفت؛ تو هدف شومی داری؟ از شناختی که از خانواده ات داریم، میخواستی مردم متوجه مرگ "علی شریعتی" شوند.
شریعتیهم فوت کرده؛ حالا تو با این اطلاعیه قصد داشتی دو تیر بزنی و نام دو نفر را در این اطلاعیه ذکر کنی!
لذا مراسم اول و سوم لغو گردید.
شهید حسن می گفت:
اگر مشکلی برای خانواده پیش نمیآمد باید در اطلاعیه مینوشتم: "علی مجتهدزاده" ، "علی شریعتی" و "سید مصطفی خمینی" رفتند.
گواهی گواهان بر شهادت مرحوم علی اکبر
فردی به نام حجت الاسلام کرامتی که در خرمشهردفتر ازدواج و طلاق داشت خبر آورد که یکی از ساواکیها را در شیراز دیده و آن ساواکی گفته؛ خدا رحمت کند مرحوم علی اکبر را مرد خوبی بود و ساواک از فعالیتهای وی خبر داشت ولی چون همه مردم دوستش داشتند؛ برای جلوگیری از اغتشاش به دستور تهران به وی سم داده شد که اثر آن ۶ ماه بعد ظاهر میشد. در واقع ساواک علی را کشت!
سال 1395 یکی از بچههای اطلاعات قم به نام حمیدی که خرمشهری بود و اسم واقعیش توانا است با برادر مرحوم علی اکبر تماس گرفت و گفت یک کار مهم دارم. وی با یکی دیگر از بچههای اطلاعات قم به نام اشتهاردی که با هم دوست بودند منزل آقای حمیدی که حالا بازنشسته شده رفته و آقای توانا گفته بود:
حاج اصغر من از دوران دبستان و دبیرستان با مرحوم علی اکبر رفیق بودم. با هم در ورزش و تیم فوتبال خلیج و تیم امید شرکت داشتیم. فوتبال را خیلی دوست داشت.
وی یک فعال سیاسی مستقل بود. با گروه منصورون خرمشهر و انجمن حجتیه و اینها کار نمیکرد یعنی از مرامشان خوشش نمیآمد، خودش با مبارزان مستقل که علیه رژیم فعالیت داشتند، همکاری میکرد.
مبارزین زیادی را پناه میداد یا از مرز خرمشهر به بصره و عراق میفرستاد. بلدچیها او را خوب میشناختند و او را قبول داشتند.
یک روز گفت حاضری چند روز مهمان عزیزی را پذیرایی کنی؟ البته ما هم کمک میکنیم.
گفتم: این چه حرفیه!
ما خرمشهریها مهمان نوازیم...
شیخ بزرگواری به نام سعیدی را معرفی کرد. وی عمامه سفیدی داشت و خیلی خوش مرام و مهربان و دوست داشتنی بود.
یک هفته مهمان ما بود تا مرحوم علی اکبر یک بلدچی رو آورد و ایشان را به عراق فرستاد. ظاهراً آن شیخ قصد داشت خدمت روح الله خمینی برسد.
من واقعاً فکر می کردم ایشان شیخ است تا اینکه بعد از شهادت آیت الله سعیدی متوجه شدم فردی که مهمانمان بود، شیخ نبوده و همین شهید عزیز سید محمدرضا سعیدی بوده که در زیر شکنجه ساواک به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
مرحومه معصومه آقا محمدی فرزند شهیده حجاب و عفاف بانو اشرفی، مادر شهیدان مجتهدزاده و مادر بزرگ شهید محمود همیشه می گفت:
مادرم در راه حجاب و حفظ چادر به شهادت رسیده و این میراث به ارزانی به دست نیامده همه دختران جوان لازم هست که قدر دان این چادر باشند و به آن افتخار کنند.
ایشان وقتی یاد فرزندان شهیدش می افتاد چشمهایش پر از اشک میشد و میگفت:
« الحمدلله که خدا ما را لایق دید تا سهمی کوچک در این انقلاب عظیم داشته باشیم...»
از این کارها زیاد انجام میداد نترس بود. حتی عکس شاه رو در اداره پایین آورده بود و تو ساواک گفته بود؛ مگر شاه نمیگه من کمر بسته امیرالمومنین هستم این عکس که جای عکس شاه قرار داده ام منسوب به امیرالمومنین علی علیه السلام است. خیلی علیه رژیم پهلوی فعالیت می کرد. مبارزه با شاه موجب شد که طبق گفته برخی ساواکیها در ساواک به وی سم بدهند و شهیدش کنند.
آقای حمیدی یک عکس از حضور مرحوم آقای کافی در خرمشهر نشان داد و گفت: این مرحوم کافیه! این منم و مرحوم علی اکبر که آقای کافی را برای سخنرانی دعوت کرده بود در این محل حضور داشت ولی حاضر نشد عکس بگیرد!
در هیچ یک از عکسها که ما با علمایی مثل مرحوم خزعلی، مکارم شیرازی و علمایی که به خرمشهر دعوت میشدند داریم، مرحوم علی حاضر به عکس گرفتن نبود. روحش شاد فقط میخواستم حضوری شما را ببینم و پیام شهادت مرحوم علی اکبر را به شما بدهم و به خانواده بگویید.
بدیهی است؛ با وضعیت سختگیری و خفقان در رژیم خونخوار پهلوی کسی در بین سالهای ۵۶ یعنی زمان شهادت مرحوم علی اکبر تا پیروزی انقلاب اسلامی جرأت بیان حقایق را نداشت.
در سال 57ذهم درگیر دستگیری و شهادت حسن بودیم و در آن موقعیت که از آینده خبر نداشتیم کسی به دنبال تهیه مستندات نبود.
اصولاً در ذهن خطور نمیکرد که برای اثبات شهادتش دلیل جمع آوری یا استشهادیه تنظیم کنیم وبخواهیم از مطلعین و گواهان طلب گواهی نماییم.
چندین سال بعد از انقلاب و در زمان دفاع مقدس از دفتر آقای کروبی رئیس بنیاد شهید مرکز تماس گرفتند که نماینده مردم خرمشهر در مجلس شورای اسلامی جناب یونس محمدی نامه ای در مورد مرحوم علی اکبر به بنیاد شهید نوشته لذا مراجعه کنید و فرم هایی هست که باید تکمیل شود و استشهادیه ای از مطلعین تهیه تا برای مرحوم علی اکبر پرونده تشکیل شود.
تهیه و تنظیم استشهادیه یک دهه بعد از انقلاب چگونه ممکن بود؟ مردمی از خرمشهر که اطلاعاتی داشته اند یا فوت کرده یا در خرمشهر نبودند و شناسایی مکان آنها برای ما مقدور نبود.
به هر تقدیر با توجه به مهاجرت خرمشهری ها از موطن خود وعدم دسترسی به مطلعین پیگیری صورت نگرفت فلذا شهید علی اکبر دارای پرونده در بنیاد شهید نیست ولی همه میدانند که مرحوم توسط ساواک و در راه خدا شهید شده است.
شهادت معلم بسیجی حسین مجتهدزاده
شهید حسین مجتهدزاده فرزند عبدالرضا در سال 1334 در خرمشهر چشم به جهان گشود. او در تاریخ 59/7/9در دفاع از خونین شهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
حسین جوانی مهربان ، شوخ طبع، خوش خلق و صبور و خانواده دوست بود.
شهید حسین جزء اولین نیروهای مردمی به فرماندهی شهید مقاومت محمد جهان آراء در خرمشهر بودند که در مقابل ارتش تا به دندان مسلح بعث عراق با کمترین امکانات مقاومتی تاریخی کردند.
وی پس از دفاع جانانه از دین و کشور، در نهم مهر ماه 1359 در کوی طالقانی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد که بدون غسل و کفن توسط همرزمانش آقایان؛ صالح کاظمی و محمدرضا عباسی نزدیکیهای قبر برادرش شهید حسن در قبرستان خرمشهر دفن گردید.
شهید حسین مجتهدزاده در ادامه مسیر برادران شهید خود برای تربیت نسل جوان مؤمن انقلابی به شغل معلمی روی آورد و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی در جمع اولین مدافعین شجاع خرمشهر به شهادت رسید.
بعد از پایان 8 سال دفاع مقدس، حاج قاسم مجتهدزاده برادر کوچک تر این خانواده نیز با الگو گیری از برادر شهید خود حسین مجتهدزاده به شغل مقدس معلمی روی آورد و شاگردان انقلابی زیادی برای ادامه مسیر مقدس برادران شهیدش تربیت نمود.
شهادت دانشجو و معلم قرآن
شهید حسن مجتهدزاده متولد1338از دانشجویان رشته دامپزشکی دانشگاه شهید چمران اهواز 28آذرماه سال 1357 در بحبوحه پیروزی انقلاب به دست ساواک خرمشهر آبادان به شهادت رسید.
حسن از نوجوانی برای آموزش قرآن مسجد بوشهریها میرفت. استاد قرآنشان آقای آقایی {کاسب مؤمنی} بود. البته همه پسران خانواده نزد او قرائت و تجوید قرآن را یاد گرفتند. حسن به مطالعه کتابهای دینی و علمی علاقه زیادی داشت. حسن متولد ۱۳۳۸ است.
دفترچهای با یادداشتهای علمی او به یادگار مانده که تاریخ ثبت مطالعاتش را ۱۳۵۲ نوشته است.
دراین دفترچه مطالب علمی سنگینی نوشته که وی ۱۴ سال بیشتر نداشته است.
حسن فردی باهوش و از جوانی کلاسهای تعلیم قرآن دایر و جوانان و نوجوانان را آموزش میداد. همزمان با برنامه های قرآنی هر شرکت کنندهای در جلسات قرآن در درس مدرسه ای ضعیف بود با هماهنگی والدینش نقاط ضعف درسی بچه ها را برطرف می کرد.
بچه های قرآنی، سؤالات شخصی و دینی خود را از حسن میپرسیدند. حسن خیلی خوش اخلاق وخوشرو و ساده پوش بود. همیشه با دوچرخه تردد میکرد.
بچههای قرآنی همیشه دور و برش بودند. بیشترخریدهای خانه را انجام میداد.
تمام تلاشش این بود که رضایت والدین را جلب کند.
فعالیت های فرهنگی، سیاسی، نظامی وی به نحو مختصر ذکر می گردد:
فعالیت قرآنی و احیای کتابخانه مهم مسجد امام صادق علیه السلام.
تکثیر و پخش اعلامیه و نوارهای امام خمینی رضوان الله علیه .
به آتش کشیدن بزرگترین فروشنده شراب در کوتشیخ خرمشهر
قبولی در رشته دامپزشکی دانشگاه جندی شاپوراهواز [شهید چمران] در سال تحصیلی 55-56که با مخالفت ساواک مواجه ولی به لحاظ رتبه پایین با مساعدت رئیس دانشگاه پذیرفته شد. در این مقطع فعالیت سیاسی وی مضاعف گردید.
بعد از شهادت مرحوم علی اکبر؛ یکی دو مرتبه ساواکی ها بدون هیچ دلیلی منزل را بازرسی کردند. رژیم چهار چشمی مراقب اعضای خانواده بود. حسن به همین جهت کمتر به منزل مراجعه می کرد.
مرحوم حسن قرار بود خودرو فیات طوسی رنگ شکنجهگر ساواک را آتش بزند. به نشانی اعلامی مراجعه و با دوخودرو فیات طوسی وشبیه هم مواجه و با رعایت احتیاط و بدون انجام عملیاتی برگشت. این عمل حکایت از قدرت اراده و تقوای ایشان دارد.
پس از اعلام خبر اخراج امام خمینی رضوان الله علیه از عراق بنا به درخواست شاه و اربابانش دانشجویان اهواز جلسهای گرفته و قرار می شود به این اقدام اهانت آمیزعراق نسبت به مرجع تقلید مسلمین اعتراض و به کنسولگری عراق در خرمشهر حملهای صورت بگیرد. پنج نفراز دانشجویان تصمیم به انجام این کار گرفتند.
مسئول گروه حسین علم الهدی به اتفاق مصطفی عمادی وعلی جان بزرگی (حیدری) از بچه های خرمشهر و راننده وانت اجاره ای یکی از دانشجویان دانشگاه بود .
بعد از حمله نمادین دانشجویان به کنسولگری عراق در خرمشهراخبار سراسری اعلام کرد: چند خرابکارنقابدار قصد ورود به کنسولگری داشتند که با مقاومت مأمورین مواجه و خرابکاران نقابدار بعد از کشتن دو مأمورفرار کردند.
در آخرین عملیات در تاریخ 23 آذر 1357که هدف یکی از شکنجه گران ساواک بود، با تعلیم دو نفر از مبارزین به نام های شهید علی جانبزرگی و مصطفی عمادی مقرر می گردد منزل یکی از شکنجه گران ساواک منفجر شود که ناموفق بوده و شهید حسن با عادی سازی به محل مراجعه که مجروح و نهایتا دستگیر و در تاریخ 28 آذر 1357 زیر شکنجه دژخیمان از خدا بی خبر به شهادت می رسد.
بخشی از وصیت نامه؛ «می دانم، سرانجام روزی خواهد آمد که تاریکی، سایه کریه و پلیدش را از روی سرزمین پاکمان برخواهد کشید و انوار طلایی و تابناک بر سرتاسر این خاک پاک خواهد تابید.»
شاگردان و دوستانِ دانشجو و مردم برای تشییع پیکر مطهرش آمده بودند با اینکه رژیم چند خودرو جیپ، تانک و پیاده نظام روبروی درب ورودی قبرستان مستقر کرده بودند؛ مردم تشییع جنازه با صفا برگزارکردند و شعار میدادند: میکُشم ، میکُشم آنکه معلمم کشت..... معلّم قرآنم، راحت ادامه دارد.... مرگ برشاه، مرگ بر شاه....
رحلت مادر انقلابی
حاجیه بانو معصومه آقامحمدی فرزند شهیده اشرفی، مادر شهیدان علی اکبر، حسن و حسین مجتهدزاده و مادربزرگ شهید محمود صالحی پورمتولد 1309 شمسی در شب 21 ماه مبارک رمضان 1445 مصادف با 13 فروردین 1403 دعوت حق را لبیک گفت.
مادر این بانو در دوران رژیم رضاشاهی در مسیر حفظ حجاب به شهادت رسید، دو پسرش علی اکبر و حسن مجتهدزاده در سالهای ۵۶ و ۵۷ زیر شکنجههای ساواک شهید شدند و حسین مجتهدزاده پسر سوم و نوهاش محمود صالحی پور هم در دوران دفاع مقدس به خیل شهدا پیوستند.
مادر شهیدان مجتهدزاده پس از تحمل سالها دوری از فرزندانش، شام شهادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام در ۹3 سالگی دارفانی را وداع گفت و پیکر مطهرش پس از طواف و اقامه نماز در حرم مطهر بانوی کرامت، در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم به خاک سپرده شد.
ارسال نظرات