۰۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۴
کد خبر: ۷۷۵۶۸۵

نوزاد مجروح پیجری هم خودش را به تشییع سیدحسن رساند

نوزاد مجروح پیجری هم خودش را به تشییع سیدحسن رساند
«حسن ۷ ماهش بود. باید او را برای آزمایش و چک‌آپ به بیمارستان می‌بردیم. همسرم بغلش کرد و به سمت بیمارستان رفتیم. یک لحظه صدای انفجار آمد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم. پیجر همسرم منفجر شده بود. صدای گریه یک نفس پسرم قطع نمی‌شد...» اینها را فاطمه می‌گوید.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، ۶۰۰ دلار یعنی چیزی حدود ۵۲ میلیون تومان. اما بنت‌الهدی با اطمینان گفت: «شده گردنبندم را بفروشم، میروم.» 
 
از وقتی زمان دقیق تشییع سید حسن نصرالله و سیدهاشم صفی الدین اعلام شد، فاطمه حسینی و بنت الهدی زکی خانی هم عزمشان را جزم کردند که از ایران برای شرکت در مراسم به لبنان بروند. هزار سد جلوی پایشان بود، ولی تصمیمشان را گرفته بودند که سنگ هم از آسمان ببارد خودشان را به تشییع سید برسانند. بزرگترین مشکل، هزینه تهیه بلیت بود؛ بالاخره به هر زحمتی بود بلیت را تهیه کردند. از آنجائیکه پرواز مستقیم از ایران نبود، عازم بغداد شدند.
 
نوزاد مجروح پیجری هم خودش را به تشییع سیدحسن رساند
 
داخل هواپیما که نشستند، چشم بنت الهدی به نوزادی خورد که در بغل مادرش آرام خوابیده بود. بی‌اختیار یک لحظه چشمانش را بست و سرش را برگرداند. اثر زخم‌های عمیقی در صورت زیبای نوزاد دیده می‌شد که دلش را ریش می‌کرد. چشمش به پدرنوزاد که افتاد، ناگفته دلیل زخم‌ها را فهمید.
 
سر صحبت را که با فاطمه باز کردند، خودش داستان زخمهای نوزادش را تعریف کرد: «حسن ۷ ماهش بود. باید او را برای آزمایش و چکاب به بیمارستان می‌بردیم. همسرم حسن را بغل کرد و به سمت بیمارستان رفتیم. یک لحظه صدای انفجار آمد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم. پیجر همسرم منفجر شده بود. صدای گریه یک نفس پسرم قطع نمی‌شد. صورتش را خون گرفته بود و اصلا مشخص نبود. همسرم انگشتان دستش قطع شده بود و صورتش خونی بود. ولی با این وجود هنوز حسن را محکم در دستانش نگه داشته بود. چند ماه است که از درمانشان می‌گذرد. همسرم هر دوچشمش را از دست داده و انگشتانش قطع شده است. حسن هم بعد از چند ماه درمان هنوز آثار زخم‌ها در صورتش مانده است.»
 
حرفهای فاطمه با صحبت همسرش قطع می‌شود. جوابش را که می‌دهد زل می‌زند به چشمان همسرش. انگار فراموش کرده که چشمانش دیگر جایی را نمی‌بیند و منتظر تائیدش است. با وجودی‌که همسر و پسرش کامل خوب نشده اند، درمان‌شان را نیمه کاره رها کرده‌اند تا خودشان را به مراسم تشییع سید حسن برسانند.
 
نوزاد مجروح پیجری هم خودش را به تشییع سیدحسن رساند
 
بنت الهدی هنوز محو تماشای فاطمه و نوزادش است که به فرودگاه بغداد می‌رسند. بعد از کمی معطلی از بغداد به سمت لبنان پرواز می‌کنند. پروازی برای آخرین دیدار با سید مقاومت. هر چه به لبنان نزدیک‌تر می‌شوند، حس و حال عجیبی در دلشان ریشه می‌کند. هم حس دیدار با سیدی که هیچ وقت ندیدنش و آرزوی دیدارش به دلشان مانده و هم حس نزدیکی بیشتر به دشمن صهیونیستی. انگار پیکر بی‌جان سیدحسن هم به همه، قدرت و شهامت می‌دهد. فرودگاه لبالب از جمعیت است و هیچ کس حتی لحظه‌ای نگران خطراتی که ممکن است در تشییع سیدحسن وجود داشته باشد نیست. با تمام این حس‌های جورواجور و بعد از ساعت‌ها بی‌خوابی و خستگی بالاخره بنت الهدی و فاطمه به فرودگاه لبنان می‌رسند. فرودگاه به شدت شلوغ است و چشم چشم را نمی‌بیند.
یکی از دوستانشان روشنک، از قبل هماهنگ کرده بود که مدونا، دوست لبنانی‌اش به استقبالشان بیاید. مدونا باوجودی‌که بیمار است، دلش نیامده مهمانان سیدحسن، معطل شوند و سر ساعت خودش را می‌رساند.
 
تعداد بازدید : 1
 
از فرودگاه به سمت محل اسکانشان حرکت می‌کنند. بیروت شور و حال خاصی دارد. مدونا ضبط ماشین را روشن می‌کند و نوحه «این نصرالله این» حسین خیر الدین پخش می‌شود. داخل خیابانها بلندگوهای سراسری گذاشته‌اند و تمام مسیر یک صوت واحد پخش می‌شود. مردم ایستگاه‌های صلواتی راه انداخته‌اند و با چراغ‌های قرمز عکس سیدحسن و سید هاشم را زده اند. همه عزادار سید هستند ولی خبری از ماتم نیست. می‌گفتند شهید سلیمانی برای دشمن خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است. حالا در لبنان هم همین حس و حال هست.
 
تعداد بازدید : 0
 
تشییع پیکر شهید مقاومت طوری همه را به شور و حال آورده که هیچ کس جلودارشان نیست. بین عکسهای سیدحسن نصرالله و سید هاشم صفی الدین چند تا در میان عکس حاج قاسم و ابومهدی جا گرفته است. بنرهای #إنّا_على_العهد همه شهر را پر کرده است. جوانها قسمت پشت ماشین‌های باری بلندگوهایی کار گذاشته‌اند که در سطح شهر می‌چرخد و مرتب برنامه مراسم تشییع را اعلام می‌کند و سرودهای حماسی پخش می‌کند.
 
تعداد بازدید : 0
 
همه آماده‌اند تا تاریخی‌ترین اتفاق بیروت را رقم بزنند. فاطمه و بنت الهدی انقدر در فضای مراسم غرق شده‌اند که متوجه نمی‌شوند، به مقصد رسیده اند. مقصدشان مرکز امام خمینی، معروف به دوکوهه بیروت است. به مرکز که می‌رسند، «بسمه علوه» خادم آنجا به استقبالشان می‌آید. قرار است اینجا فردا میزبان مهمانان سیدحسن باشد.
 
نوزاد مجروح پیجری هم خودش را به تشییع سیدحسن رساند
 
مرکز امام خمینی مجاور محل تدفین سیدحسن و سیدهاشم است و از پنجره‌اش کاملا محل تدفین مشخص است. اینجا یک قدمی جایی است که سیدحسن در آن برای همیشه آرام می‌گیرند. آرامشی که آغازی است برای طوفان‌های بزرگتر....
ارسال نظرات