شجاعت، صلابت، حکمت و دوراندیشی رهبر معظم انقلاب کم نظیر است

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در خراسان، در آستانه چهل و دومین سالگرد ارتحال حضرت آیت الله العظمی حاج سید عبدالله شیرازی(ره) از مراجع تقلید و علمای بزرگ شیعه، در تاریخ یکم محرم الحرام 1405 قمری، برای نخستین بار گفت و گویی با فرزند ایشان مرحوم آیتالله حاج سید محمدعلی شیرازی از علما و استاد درس خارج حوزۀ علمیۀ مشهد که چندی پیش در جوار رحمت حق قرار گرفتند در دو بخش رسانه ای می شود.
در این بخش ناگفتههایی از منش سیاسی و مبارزاتی آیتاللهالعظمی سید عبدالله شیرازی(ره) و جدیت در حمایت از نهضت امام)ره) و نیز مبارزات وی در مشهد و حضور مقام معظم رهبری در بیت ایشان مطرح می شود.
متن بخش دوم این گفت و گو از قرار زیر است:
انقلاب کبیر اسلامی ایران مرهون مجاهدت عالمان مجاهد و دلیری است که در ظلمانیترین شرایط حاکمیت اختناق، پرچم مبارزه با رژیم فاسد و وابستۀ پهلوی را برافراشتند و با عزمی راسخ در تمامی ادوارِ این نهضت مقدّس پیشرو و همراه مردم بودهاند. از جملۀ این بزرگان مرجع عالیقدر و فقید حضرت آیتاللهالعظمی سید عبدالله شیرازی بود که سابقۀ مجاهدات او به عنفوان جوانیاش بازمیگردد. در ایام سالگرد ارتحال آن بزرگ، با فرزند ارجمندش، مرحوم آیتالله آقای حاج سید محمدعلی شیرازی به گفتوگو نشسته شد که نتیجه آن در ادامه میآید:
- پیشینۀ آشنایی و ارتباط و دوستی مرحوم آیتاللهالعظمی شیرازی با حضرت امام خمینی)ره)به چه زمانی برمیگردد و خود ایشان در این زمینه چه میفرمودند؟
آنچه بنده از ایشان شنیدم این است که در سال 1373ق که مرحوم والد، از نجف اشرف به منظور زیارت مرقد امام رضا(ع) به مشهد مقدّس مشرّف شدند، چند صباحی هم در شیراز بودند و بعد به قم هم مشرّف شدند. میفرمودند که مرحوم آقای خمینی از آقایانی بودند که در قم به دیدن ایشان آمدند. نکتۀ دیگری اینکه قبل از آن هم در سفری که از شیراز به قم رفته بودند، در میان جمعی از اصحاب، مرحوم سید علی یثربی و جمعی از آقایان مدرّسین و فضلای آن وقت قم، به دیدن ایشان آمدند و در میان آنها مرحوم آقای خمینی هم بودند که بهعنوان یکی از فضلا طرف مباحثۀ مرحوم والد و مرحوم سید علی یثربی قرار گرفتند و ظاهراً مباحثهشان خیلی طول کشیده بود. عدهای از فضلا هم حضور داشتند و گهگاه سخنی میگفتند و اظهارنظر میکردند.
مرحوم آقا میفرمودند در این بین، آقای خمینی که من ایشان را در آن وقت نمیشناختم، مطلبی گفتند که مورد پذیرش میرزا سید علی یثربی قرار نگرفت. البته این امری طبیعی است. در جلسات مباحثۀ علما این اختلافنظرها پیش میآید. مرحوم آقا میگفتند من در آنجا سؤال کردم که ایشان کیستاند؟ گفتند حاجآقا روحالله خمینی. این شناخت اجمالی بود، ولی در سال 1373ق که ایشان به ایران تشریف آوردند و به زیارت حضرت ثامنالائمه(ع) و بعد هم به شیراز و قم رفتند، در قم جمعی از علمای آن وقت به دیدن ایشان میروند و مرحوم آقای خمینی هم در میان آقایان علما و مبرّزین حوزه بودند که به دیدن مرحوم آقا تشریف آورده بودند و در اینجا بهدلیل دیدار قبلی شناخت وجود داشته است.
- از سابقه توافق سیاسی و فکریشان چه خاطراتی دارید؟
ایشان درباره این جهات، از آن سفر هیچ چیزی را نقل نمیکردند. آغاز حرکت مرحوم آیتاللهالعظمی خمینی و مراجع قم همزمان با مطرح شدن قضیۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. در آن زمان عمدۀ آقایان قم، ازجمله مرحوم آقای خمینی در این مسیر بودند. قدر متیقن مقام ثبوتیاش این است که مرحوم آقای خمینی از اول این طرز تفکر را داشتند. اما مقام اثباتیاش نشان میداد ایشان در این مسیر و در این جهت بسیار مُصر و مُجد هستند. این مطلب از سال 41 نمایان شد. طبعاً آغاز تعامل مرحوم والد با ایشان هم به آن مقطع برمیگردد. مرحوم آیتاللهالعظمی شیرازی در جریان آغاز نهضت امام، در حمایت از این حرکت جدیت زیادی به خرج میدادند که دربارۀ مصادیق آن صحبت خواهیم کرد.
- شما از آغاز حمایت ایشان از نهضت چه خاطراتی دارید؟
اولین حرکتی که از قم شروع شد، مسئلۀ انجمنهای ایالتی ولایتی بود که مرحوم امام هم یکی از پیشتازان این حرکت بودند. مرحوم آقای شیرازی در نجف در میان مراجع، بهعنوان شخص پیشتاز و علمدار مبارزه با شاه و بعدها اسدالله علم شناخته میشدند تا وقتی که گرفتاری اول آقای خمینی پیش آمد و ایشان را به تهران آوردند. مرحوم آقای شیرازی در آن حد حمایت میکردند که یکی از بزرگان و مراجع معظم و مورد احترام همه، روزی آمده بود خدمت آقا و میگفت: «آقا! شما که خودتان را برای آقای خمینی کشتید! چه خبر است؟!»ایشان فرمودند: «او خودش را برای اسلام کشته است، من هیچ مشکلی ندارم که خودم را برای او بکشم.» یعنی حمایت ایشان از مرحوم آقای خمینی در آغاز نهضت یک حمایت بسیار قوی و قاطعانه بود و آن وقتی که قرار شد آقای خمینی(ره) را برای محاکمۀ نظامی به تهران ببرند و این خبر به نجف منتقل شد، طبیعی بود که همگان، مخصوصاً مرحوم آقای شیرازی که در مسئلۀ مبارزه با شاه و حمایت از نهضت خیلی داغ بودند، به فکر چاره افتادند.
در آنجا مطرح شد که طبق قانون اساسی، مراجع از هرگونه برخورد، مصونیت دارند. مرحوم آقای والد گفتند باید بیاییم و مرجعیت ایشان را تثبیت و تأیید کنیم تا شاه چنین فکری را در خیال خود نپروراند که صحبت از محاکمۀ نظامی بکند. ایشان اشخاصی را در نجف اشرف طلبیدند و برای هر یک از آقایان و بزرگان مراجع تقلید، یعنی حضرات آیات عظام سید محمود شاهرودی و آقا سید محسن حکیم و آقای خویی پیغام دادند که جریان از این قرار است و کار به اینجا کشیده شده است و اگر خدایناخواسته این کار عملی شود، دیگر هیچ اعتباری برای روحانیت و مرجعیت و برای دین و حوزه به جا نمیماند و ما باید چنین کاری بکنیم.
برای این آقایان (رضوان الله تعالی علیهم جمیعاً) پذیرفتنِ این مطلب بسیار دشوار بود. نه اینکه به مرجعیت امام(ره) اعتقاد نداشته باشند، بلکه پذیرفتن طرح مرحوم آقای شیرازی مبنی بر اینکه همۀ آقایان تلگراف بزنند و از مرجع تقلیدی نام ببرند، غیرمعمول و غیرمتعارف بود، چون عرف مرجعیت اینطور نیست که مرجعی به مرجع دیگر در نامه خود بنویسد «جناب مرجع تقلید!» این رسم نیست. مرحوم آقای شیرازی گفتند هم سخن از حفظ جان یک عالم بزرگوار و هم سخن از حیثیت مرجعیت است، به همین دلیل من این کار را میکنم. یادم هست که آقای شیخ نصرالله خلخالی که بعداً مسئولیت همۀ امور آقای خمینی)ره) را بر عهده داشتند، خدمت مرحوم آقا آمدند و شیخ حسینعلی طوبایی شیرازی، از شاگردان فضل مرحوم آقا که از اصحاب مرحوم آقا سید محمود شاهرودی هم بود و مرحوم شاهآبادی و دیگران هم آمدند و قرار شد متنی بنویسند با عنوان «مرجع تقلید، حضرت آیتالله حاجآقا روحالله خمینی.»
اولین متنی که در نجف توسط مرجعیت نوشته شد، این بود و نشان میداد که مرحوم آقا هیچ یک از مسائل عرفی حوزه را مدنظر قرار نداده بودند و برای حمایت از امام، از هر ابزاری استفاده کردند. آن وقتی که آقای خمینی گرفتار بودند، مرحوم آقای شیرازی به اولین کنفرانس اسلامی در مصر که برای قضایای اسرائیل و فلسطین برگزار شده بود و سران کشورهای عربی و اسلامی در آن شرکت کرده بودند، تلگراف مفصّلی فرستادند. به خاطر دارم وقتی تلگرافخانه کلمات را شمرد، 314 کلمه شد! آن روزها هزینۀ تلگراف را با تعداد کلمات محاسبه میکردند. مرحوم آقای شیرازی در تلگراف نوشتند شما نشستهاید و درمورد تجاوز اسرائیل به مرزهای فلسطین بحث میکنید و خبر ندارید که در ایران آقای خمینی که از بزرگان مراجع تقلید هستند، گرفتار و در تبعیدند. این تلگرام بعد از تبعید امام به ترکیه زده شد. حتی به عبدالناصر، حبیب بورقیبه، رهبر پاکستان و پادشاهان کشورهای اسلامی در این مورد بهطور جداگانه تلگراف زدند. مرحوم والد، بنده را در همان سنین نوجوانی، برای مأموریتی به ایران فرستادند. قرار شد به قم بروم و با مرحوم حاجآقا مصطفی(ره) و آقایان مراجع ملاقات کنم و پیام ایشان را برسانم. مرحوم حاجآقا مصطفی در آن دو یا سه ساعتی که در خدمتشان بودیم، به بنده فرمودند چون ما دستمان در اینجا کوتاه است، تنها راه این است که شما چون در نجف هستید، ازطرف آقا هیئتی متشکل از حداقل سه نفر را به ترکیه بفرستید تا با آقا (امام) دیدار کنند و از سلامتی ایشان و نیز از نظرات و برنامههایشان مطلع شوند.
- یکی از فرازهای مهم مبارزات صریح و جدی ایشان در مقابل شاه همان عبارتی است که در قضایای 15 خرداد درمورد شاه به کار بردند؟
بله، ایشان فرموده بودند: «عاقبت گرگزاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود.»
- آیا کسانی ایشان را تحذیر نکردند که اینطور موضعگیری نکنند و از این گذشته، این سخن چه بازتابهایی داشت؟
اولاً با توجه به سوابق مبارزاتی مرحوم آقای شیرازی، میدانید که اینطور نبود که ایشان به دنبال حرکتی که در ایران رخ داد، وارد صحنۀ مبارزه شوند، بلکه در سنین اولیۀ عمرشان در کنار پدر بزرگوارشان، مرحوم آقا سید محمدطاهر موسوی که از بزرگان و علمای خطۀ فارسِ آن روز بود، در مبارزه علیه نمایندۀ تامالاختیار انگلیس همراه پدر بودند. لذا مبارزات ایشان از آن وقت شروع شد و در مسائل پهلوی اول (لعنتاللهعلیه)، مسائل کشف حجاب، حماسۀ خونین مسجد گوهرشاد، اعتراض علیه لباس متحدالشکل و اجباری و...، ایشان همواره در صف اول مبارزه بودند و اساساً به شاه خیلی بدبین و شدیدالموقف بودند. میفرمودند یک وقتی کتاب «مأموریت برای وطنم» شاه را در نجف میخواندم. به یک جمله از جملات شاه رسیدم که نوشته بود: «من منویات پدرم را اجرا خواهم کرد.» بسیار ناراحت شدم و گفتم که ببینید این میگوید میخواهم منویات پدرم را اجرا کنم.
مظهرات پدرش چه بود تا برسد به منویاتش! کشف حجاب، مبارزۀ علنی با دین، ستیز علنی با روحانیت، سپردن ایران به دست استعمار و استعمارگران و ... مظهرات پدرش بود. وای به منویاتش! لذا اساساً به شاه خیلی خشمگین بودند و از به کار بردن هر تعبیری دربارۀ او هیچگونه ابایی نداشتند. قرص و تند و قاطع و باکمال آرامش خاطر نوشتند: «عاقبت گرگزاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود»، بدون اینکه نگران این باشند پیامدش چه خواهد بود. خاطرم هست یک روز سفیر ایران در نجف به دیدن مراجع آمد. آقا تصمیم داشتند او را نپذیرند. قرار بود سفیر خدمت مرحوم آقای شاهرودی، مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای حکیم هم برود و به دیدن مرحوم آقای شیرازی هم بیاید. ایشان در این جریان تصمیم گرفتند که برخیزند و نزد آقا سید محمود شاهرودی بروند و با ایشان صحبت کنند و به تعبیر ساده قضیه را مطرح کنند.
در آن دوره خبرنامهای در سفارت ایران منتشر میشد که آن را برای همۀ کتابخانهها و بیوت مراجع میفرستادند و برای ما هم ارسال میکردند. در آن روزها شمارهای از آن در آمده بود که در صفحۀ اول آن عکسی گذاشته بودند. در آن عکس فرح بود که روی صندلی نشسته بود و شاه هم در کنار صندلی او ایستاده بود و دستهایش را هم روی سینه گذاشته بود و پاپیون هم زده بود. مرحوم آقای شیرازی نزد مرحوم آقای شاهرودی رفتند که ایشان را با اوضاع ایران بیشتر آشنا کنند و بگویند آقا شما هم حرکتی بکنید. نمیشود که کنارهگیری کنید. این شمارۀ بولتن را هم که دیده بودند، خیلی متأثر و ناراحت شده بودند که شاهِ کشور شیعه باید زنش اینطور بیحجاب روی صندلی بنشیند و خودش هم در کنارش بایستد! ایشان خبرنامه را داخل جیبشان گذاشتند و بهطرف منزل آقای شاهرودی حرکت کردند. یکی دو نفر از اصحاب هم همراهشان بودند. تا وارد منزل آقای شاهرودی شدند، متوجه شدند که سفیر ایران آنجاست. سفیر از اتاق آقای شاهرودی بیرون آمده و در سالن منزل، آیتالله شیرازی را دیده بود. عدۀ زیادی از طلبهها هم بودند. سفیر جا خورد و تعظیم کرد و گفت: «حضرت آیتالله! بنا داشتیم که از اینجا خدمت حضرتعالی بیاییم. حالا اتفاقاً همینجا شما را دیدم».
مرحوم آقا همانجا شروع به صحبت و دادوبیداد کردند! ایشان اساساً عصبانیمزاج بودند و هیچگونه ملاحظهای نداشتند. شروع کردند به فریاد زدن که چرا اینطور میکنند؟ ما چنین خواهیم کرد و... . خلعتبری سفیر ایران و هفت یا هشت نفر از اعضای سفارت هم مانده بودند که جواب ایشان را چه بدهند! در این بین مرحوم آقا دست کردند در جیبشان و خبرنامه را درآوردند و فرمودند: «بیا بگیر! این شاه یک کشور مسلمان است؟! این شاه شیعه است که زنش بیحجاب بنشیند و خودش مثل یک نوکر دربرابر زنش بایستد؟!» خلعتبری مانده بود چهکار کند و گفت: «حضرت آیتالله! شاه مسلمان است.» تا که گفت شاه مسلمان است، ایشان بدون هیچ پروا و هراسی فرمودند: «شاه غلط کرده که مسلمان است!» بسیار تعبیر تندی بود، ولی با آن عصبانیت و حدّتی که علیه شاه داشتند، هیچ باکی نداشتند که هرچه میخواهند به شاه بگویند، چون ایشان در موضوع حجاب بسیار حساس بودند و در قضیۀ کشف حجاب رضاخانی هم مبارزاتی جدی داشتند. خلعتبری پرسید: «حضرت آیتالله اجازه میدهید سخنان شما را بنویسیم و منتقل کنیم؟» آقا تند فرمودند: «اصلاً من به تو میگویم که منتقل کنی. تو از من اجازه میخواهی؟! من اینها را به تو میگویم که به شاه و به دولت برسانی!» آنها عذرخواهی کردند و سرشان را پایین انداختند و رفتند و بعد، آقا با آقای شاهرودی ملاقات کردند.
- ظاهراً حضرت آیتالله خامنهای از بازتاب اعلامیۀ معروفی که ایشان در آن از عبارت «عاقبت گرگزاده گرگ شود»، استفاده کرده بودند، با شما سخن گفته بودند. آن خاطره را نقل میفرمایید؟
روال مرحوم والد پوشیده و دیپلماتیک صحبت کردن نبود. خیلی بیپروا و بدون تعارف حرفهایشان را میزدند. مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای، بعد از فوت مرحوم آقا به مشهد مشرّف شدند و شبی شام در خدمتشان بودیم. حدود 16 نفر حاضر بودند و جمع، جمع خاصی بود. هر کسی خاطرهای را از مرحوم آقای شیرازی نقل میکرد. مقام معظم رهبری فرمودند: «این حرفهایی که شما میزنید، همهاش درست است و هیچکس منکر آن نیست که آقای شیرازی جزو عالمان و مراجع مجاهد شیعه بودهاند، ولی من میخواهم نکتۀ مهمتری را بگویم. آقای شیرازی علاوه بر اینکه از علمای مجاهد بودند، جرئتشان زیاد بود، شجاع بودند، در صحبت کردن هیچگونه ملاحظهای نداشتند.
ما در اول نهضت در اینجا کارها را با دوستانمان انجام میدادیم و سعی میکردیم با نبود امکانات، اعلامیههایی را که از علما به مشهد میرسید، تکثیر و پخش کنیم. روزی دیدیم از نجف اعلامیهای از آقای شیرازی رسیده و در وسط متن فرمودهاند: «عاقبت گرگزاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود.» این برای ما مسئلۀ خیلی بزرگی بود، چون تا آن روز اینگونه سخنی، دربارۀ شخص شاه به میان نیامده بود و دیگران فقط راجع به دولت و برنامههای آن مطالبی میگفتند. این به ما قوت و جرئت داد که پس میشود علیه خود شاه هم با این تعابیر حرف زد. اعلامیه را بردیم و تکثیر کردیم و روی در مساجد و مدارس چسباندیم که فردا صبح مردم بیایند و بخوانند و بدانند که اعلامیهای با این تعابیر تند، از نجف و از حضرت آیتاللهالعظمی شیرازی آمده است. آن چیزی که برای ما مهم بود، جرئت و شجاعت ایشان بود.
یکی دیگر از فرازهای مبارزاتی ایشان که در آن فضای تحیر و سرگردانیای که وجود داشت و بهنوعی خطشکنی محسوب میشد، موضعی است که بعد از ترور منصور درمورد شهدای مؤتلفه گرفتند. این شهدا چون منصور را ترور کرده بودند، بسیاری از آقایان برای موضعگیری احتیاط میکردند، ولی ایشان بیانیهای دادند و صراحتاً گفتند که اینها به وظایف شرعی خود عمل کردهاند و نباید مجازات شوند. حتی یادم هست در آن بیانیۀ بسیار تندی که دادند ـ سبحانالله، انگار که همین دیروز بود. ـ جرایمی را که منصور مرتکب شده بود، ذکر کرده و فرموده بودند اینها چنین جرایمی را مرتکب میشوند و بعد ادعا میکنند که ما میخواهیم مقصود اسلام را عملی کنیم و این آیه را در انتهای اعلامیه ذکر کرده بودند: «یحسبون انهم یحسبون صنعا الا انهم هم المفسدون ولکن لایشعرون» و در این جهت هم در نجف با علما، مخصوصاً مرحوم آقای حکیم تعامل زیادی داشتند و موفقیتی که در نجات تعدادی از این عزیزان حاصل شد، مرهون آن اقدام آخری بود که مرحوم آیتالله حکیم انجام دادند و مانع از اعدام افراد دیگر شدند که این موضوع باید در جای خودش بهتفصیل بحث و بررسی شود.
- در عکسهایی که از روزهای اول ورود امام(ره)به نجف گرفته شده، برخلاف سایر آقایان که چندان حضور نمایانی نداشتند، مرحوم آیتالله شیرازی در آنها دیده میشوند و در این تصاویر، صمیمیت خاصی بین آن دو بزرگوار مشاهده و احساس میشود. شما از آن روز چه خاطرهای دارید؟
از ساعات اولیهای که آقای خمینی(ره) وارد کاظمین شدند و به ما اطلاع داده شد، مرحوم آقا به بنده و اخوی، آقا سید محمد باقر و دامادمان، مرحوم شیخ احمد سعیدی نجفی فرمودند: «فوراً برخیزید و سوار ماشین شوید و به کاظمین بروید.» ما رفتیم و نزدیک ظهر بود که به منزل مرحوم حاج شیخ خلیل جمالی در منطقهای که خیلی هم از حرم دور نبود، رسیدیم. امام)ره) در آنجا مستقر شده بودند و در خدمت ایشان بودیم. در آنجا حاج شیخ نصرالله خلخالی آمده بودند. سید موسی اصفهانی که او هم آن روزها خود را جزو سردمداران حرکت به شمار میآورد، آمده بود. در آنجا میخواستند تلگرافهایی را برای علمای ایران تنظیم کنند و ورود آقای خمینی(ره) را به آنها اطلاع بدهند.
ما در همان ساعات اولیه در آنجا بودیم و ناهار را هم در خدمت ایشان صرف کردیم و بعد هم مرتباً با ایشان در تماس بودیم تا روزی که ایشان وارد نجف شدند. بعدازظهر بود که به نجف رسیدند و مرحوم آقای شیرازی بعد از نماز مغرب و عشا، بلافاصله برای دیدن ایشان تشریف بردند. البته همان شب، مرحوم آقای شاهرودی و مرحوم آقای خویی هم آمدند. طبیعتاً آن صمیمیتی که مشاهده میشود، معلول این بود که امام در جریان مسائل بودند و میدانستند که مرحوم آقای شیرازی تا چه حد در امور مبارزاتی مُجد هستند، پشتکار دارند و ساعی و محکم هستند. مرحوم آقای خمینی از ایشان تشکر کردند و فرمودند که من از خدمات و زحمات شما بهخوبی آگاه هستم.
این خاطره را هم عرض کنم که شبی جلسۀ دیداری بود و همۀ طلاب و آقایان دیگر هم حضور داشتند. مرحوم آقای والد مدتی بود که دو تا از انگشتانشان زخم شده بود و با همان درمانهای معمول محلی که آن وقتها انجام میشد، درمان میکردند. آن شب مرحوم آقای خمینی پرسیدند: «آقا! چرا انگشتانتان را پیچیدهاید؟» مرحوم آقای شیرازی فرمودند: «حدود یک ماه است که انگشت من زخم شده است و هرچه هم دارو میزنم خوب نمیشود و مخصوصاً وقتی میخواهم وضو بگیرم، خیلی مشکل است.» امام فرمودند: «نکند قند دارید؟» آن روزها لفظ «قندخون» در عراق مطرح نبود و کسی این تعبیر را به کار نمیبرد. مرحوم آقا فرمودند: «قند یعنی چه؟» مرحوم آقای خمینی فرمودند: «قند نوعی عارضه است که تا وقتی معالجه نشود، اگر زخمی در بدنش پیدا شود، خوب نمیشود.» مرحوم آقا فرمودند: «من نمیدانستم و خبر ندارم.» آقای خمینی فرمودند: «پس بگویید آزمایشی از شما بگیرند.» ما از آنجا شروع به درمان آقا کردیم و فردا صبح دکتر آمد. از مرحوم آقا نمونۀ خون گرفت و معلوم شد قندخون ایشان خیلی هم بالاست.
این حاصل دیدار آن شب آقا و مرحوم آقای خمینی بود. رابطه آقای خمینی و مرحوم آقا در نجف در حد اعلا بود تا روزی که مرحوم آقا از نجف بهسمت ایران حرکت کردند. در همان روزهایی که خبر حرکت ایشان پیچیده بود، آقایان بزرگان همه نزد ایشان آمدند. امام، آقای خویی، آقا سید محمدباقر صدر، شیخ مرتضی آلیاسین و آقا سید یوسف حکیم آمدند که ایشان را از هجرت به ایران منصرف کنند. امام هم اصرار داشتند که اگر شما حرکت نکنید، بهتر است. مرحوم آقا همه را متقاعد کردند که من باید حرکت کنم تا بتوانم صدای حوزۀ نجف و مرجعیت، علما، ملت و مردم عراق را به دنیا برسانم. تا وقتی که اینجا هستیم، صدایمان به جایی نمیرسد. من حرکت میکنم میروم و از بیرون این کار را میکنم. شما حوزه را در اینجا نگه دارید. بنابراین تا لحظات آخر ارتباط متقابل آن دو برقرار بود. مرحوم آیتالله شیرازی در زمینۀ مبارزات بسیار جدّی بودند و اساساً مبارزه با طواغیت و ظلمه برایشان معیار قضاوت بود.
- در محیط غیرسیاسی نجف که بعضیها روزنامه خواندن را هم خلاف شرع میدانستند، مرحوم آقای شیرازی چگونه به مبارزات خود ادامه میدادند؟
این واقعیتی است که در آنجا فعالیت مبارزاتی خیلی سخت بود، اما ازآنجاکه ایشان در این مسئله، بسیار مُجد بودند، مبارزه با نظام شاه و نظامهای سلطه را بر خود فرض میدانستند و ضمن حفظ روابط، هیچگاه از موضع خود عقبنشینی نمیکردند و موضعشان همواره صریح بود. با این همه، هم روابطشان با همۀ آقایان صمیمی بود و هم سعی میکردند از این روابط به نفع حرکتهای مبارزاتی و مصالح اسلام و مسلمین بهره ببرند.
- آیا در مسائل سیاسی هیچ وقت اصطکاکی بین ایشان و آقایان مراجع پیش آمد؟ به آنان نمیگفتند که چرا اعتراض نمیکنید و ساکت هستید؟
چرا، پیغام میدادند. مرحوم آقای حکیم نماد مبارزه با رژیمهای حاکم بر عراق بودند، ولی در مبارزاتشان برای ایران مقداری محتاط بودند. ایشان کلیات را میفرمودند و موضعگیریهای کلی داشتند، اما به جزئیات نمیپرداختند. طبیعی بود که مرحوم آقای شیرازی بهوسیلۀ اصحاب خود، آقای حکیم یا موجّهین از علما، پیغامهایشان را به ایشان میرساندند. یادم میآید در قضیهای، مرحوم آقا، مرحوم میرزا حسن شیرازی، پسر مرحوم میرزا علی آقا شیرازی و نوۀ میرزای شیرازی را نزد مرحوم سید محسن حکیم فرستادند. گاهی هم شیخ محمد رشتی را میطلبیدند که عضو بسیار بارز تشکیلات آقای حکیم و پسر مرحوم شیخ عبدالحسین رشتی بود که خودش در حوزۀ نجف دارای موقعیت بود، لذا از هر فرصتی در این جهت استفاده و حتی گاهی با تندی برخورد میکردند، نه بدان معنا که خدایناکرده حالت و موضعگیریها ناشی از اختلاف باشد. آقایان هم بعضی اوقات پذیرا بودند و گاهی نبودند؛ یعنی اینطور نبود که هر پیغامی را که مرحوم آقای والد برای مثلاً مرحوم آقای حکیم میفرستادند، ایشان پذیرای آن بودند، لکن عدم پذیرش هم موجب این نمیشد که از این طرف واکنشی نشان داده شود. آقایان دیگر هم همینطور بودند.
- با آن سابقۀ طولانی مبارزات آیتالله شیرازی علیه شاه، به هنگام ورود ایشان به ایران، آیا ساواک حساسیت نشان نداد؟
آن روزها روابط شاه با حکومتاحمد حسن البکر صمیمانه نبود. هم آنها سعی میکردند از موقعیتهایی که پیش میآمد، علیه شاه استفاده کنند، هم شاه سعی میکرد از موضعگیریهای آقایان علیه رژیم بعث استفاده کند. مرحوم آقای شیرازی وقتی برای خروج از عراق، با ممانعتهای شدید مقامات عراقی مواجه شدند، با لحن تندی به آنها پیغام دادند که من در اینجا بیگانه هستم و شما حق جلوگیری از بیرون رفتن مرا ندارید، لذا میروم و سر مرز خیمه میزنم و مینشینم! چون نمیخواهم در اینجا بمانم. شاه هم چهبسا میخواست از این موقعیت علیه حکومت بعث استفاده کند، بنابراین ممانعتی از ورود مرحوم آقا نکرد.
منتهی از لحظۀ اول ورود در محاصرۀ مأموران ساواک و سازمان امنیت بودیم. قرار بود هنگامی که مرحوم آقا از کرمانشاه به تهران میآیند، در فرودگاه از ایشان استقبال شود و علمای بزرگی چون مرحوم آیتالله خوانساری(ره) نیز به پیشواز مرحوم آقا بیایند. محور استقبال هم مرحوم آقای شیخ حسن سعید چهلستونی بودند. رژیم سه روز پروازهای کرمانشاه به تهران را به بهانۀ نقص فنی و نامساعد بودن هوا ملغا اعلام کرد تا مراسم استقبال تهران به هم بخورد و لذا مرحوم آقا با اتومبیل حرکت کردند. سه تا ماشین بودیم که از طریق همدان و در آن برف زمستانی بهطرف تهران حرکت کردیم.
از بدو ورود هم که به منزل مرحوم آقای تقوی شیرازی در خیابان ری، کوچۀ دردار وارد شدیم. منزل بهوسیلۀ نیروهای نظامی و انتظامی محاصره شد و رفتوآمدها را شدیداً تحتنظر گرفتند. آقایان نظرشان این بود که اطلاعیهای بهعنوان خیرمقدم مرحوم آقا در روزنامۀ کیهان یا اطلاعات که تنها روزنامههای آن روز بودند، چاپ کنند تا همۀ مردم از ورود ایشان به ایران مطلع شوند، ولی رژیم اجازۀ چاپ آن را نداد. البته اول اطلاعیه را گرفتند و پولش را هم دریافت کردند، اما روز بعد پس دادند و گفتند با کمال تأسف مقامات ساواک جلوگیری کردهاند، لذا اینطور نبود که بیتفاوت باشند و اقدامی نکنند.
- مرجعیت ایشان از لحظۀ بازگشتشان به ایران و استقرارشان در مشهد تا رحلت، تا چه حد در سراسر ایران تثبیت شد؟
با رحلت مرحوم آقای میلانی، مشهد از حضور مرجعیت قوی تهی شد، لذا پذیرای مرجعیت مرحوم آقا بودند. یکی میگفت ما اول ورود ایشان را مثل روزهای آخر آقای میلانی میبینیم. پاسخ دادیم که آقای میلانی به مشهد آمدند و مرجع شدند، ولی آقای شیرازی مرجع بودند و از نجف به اینجا آمدند. با توجه به فوت آقای میلانی(ره) و نیاز حوزه و شهر مشهد به مرجع، مرجعیت مرحوم آقا زود جا افتاد و همه به ایشان اقبال کردند. هنوز مبارزات به شکل آشکار و حادّ آغاز نشده بود، ولی آقایان علما میآمدند و صحبت میکردند و الحمدالله همانطور که فکر میکردند، کارها و برنامهها پیش میرفت و مبارزات به احسنالوجوه صورت میگرفت. طبیعی بود که روزبهروز روابط بیشتر میشد، کارها گسترش پیدا میکرد، بااینکه هنوز صحبت از مبارزات آشکار نبود، چون مبارزات در سال 56 آغاز شد.
در این فاصله کارها روند خیلی خوبی داشت، روابط خارج از ایران مرحوم آقا هم خیلی زیاد بود، ازجمله با مبارزان پاکستان، افغانستان، هندوستان، سوریه و لبنان و کشورهای حوزۀ خلیجفارس ارتباط زیادی داشتند و لذا از همان روزهای اول، در تابستان سیل جمعیت از کشورهای عربی به این طرف میآمد و پایگاهشان بیت مرحوم آقا بود و در نماز جماعت ظهر و شب شرکت داشتند. این موضوع روزبهروز توسعه داشت و بحمدالله در ایران و خارج از ایران، منجمله پاکستان، هند، افغانستان، سیرالئون و لبنان اقدامات وسیعی داشتیم. همچنین از فعالیتهای علمی و تدریس آقا به شکل چشمگیری استقبال شد.
- با توجه به اینکه آیتالله شیرازی در سالها و ماههای منتهی به انقلاب، فعالیتهای مبارزاتی گستردهای داشتند، خاطراتی را از مبارزات مرحوم آیتاللهالعظمی شیرازی در روزهای اوج انقلاب در مشهد بیان کنید.
مشهد در آن روزها شهر ملتهبی بود و کمتر شهر و شهرستانی از این نظر به اینجا میرسید. امام)ره) یک بار از مشهد به «مشهد ساکت» تعبیر کردند. بعضیها میگفتند مشهد ساکت بود، ولی وقتی که به حرکت درآمد، خوب به حرکت درآمد. مشهد بحمدالله از اولِ ورود مرحوم آقای شیرازی، در پرتو مبارزات آقایانی که در عرصۀ مبارزه بودند و با تکیه بر مرجعیت، اوج بیشتری پیدا کرد و روزی نبود که در آن حرکت و تظاهرات و راهپیمایی و سخنرانی نباشد. پایگاه جامع شهر بیت مرحوم آقا بود و لذا همۀ مسائل در اینجا خلاصه میشد. مرحوم آقای شیرازی از آقایان کمالاً حمایت میکردند. حتی یادم میآید مرحوم آقای هاشمینژاد با مرحوم آقای اشراقی (داماد مرحوم آقای خمینی) خدمت مرحوم آقا آمدند و آقای هاشمینژاد به آقای اشراقی گفت: «آقای شیرازی در مواقع گوناگون انعطاف بسیار زیادی نشان میدادند.
حتی در مواردی که مطلب از نظرشان مطلوب نبود و با آن موافق نبودند، وقتی ما میآمدیم و پیشنهاد میکردیم، ایشان مستقیماً از ما میپذیرفتند و حمایت میکردند؛ یعنی اینطور نبودند که بگویند چون نظر من این است، پس بنابراین نباید نظر شما انجام شود.» مرحوم آقا در همۀ موارد، چه قبل از روز 10 دی 57 که آن صحنههای ناهنجار رخ داد و به داخل بیت حمله شد و چه بعد از آن، همواره در میدان مبارزه بودند.
- خاطرۀ روز 10 دی را هم بیان بفرمایید؟
آن واقعه مسبوق به حوادث روز قبل بود که تانکها را آوردند و برخوردهای تندی میان متظاهران و مأموران انتظامی شکل گرفت که منجر به کشته شدن دو نفر درمقابل انجمن ایران و انگلیس شد. این واقعه همزمان بود با گرفتن استانداری و اشغال فروشگاه ارتش (اتکا) و همۀ اینها در همان 24 ساعت رخ داد و وضعیت بیت، وضعیت بسیار نگرانکننده و خطرناک و ملتهبی بود. از یک سو جمعیت به آنجا هجوم آورده بود و از طرف دیگر بیت کاملاً در محاصرۀ نظامی بود. تانکها و ماشینهای نظامی در اطراف بیت بودند و رفتوآمد نه اینکه ممنوع بود، بلکه هجوم جمعیت و شلوغی مانع از رفتوآمد به منزل و حتی چهارراه شهدا میشد. آن شب، شب بسیار عجیب و خاطرهانگیزی بود. شهر کلاً ملتهب و مردم براثر کشته شدن چند نفر، خشمگین بودند و رژیم هم براثر حرکت مردم، خشمگین بود. همۀ آقایان علما بدون استثنا در بیت جمع شده بودند.
حتی یک نفر از روحانیون و علمای بارز و مبرز شهر و سرکردههای حرکتهای دانشجویی باقی نمانده بود که به بیت نیامده باشد. تنها کسی که نیامد مرحوم حاجآقا حسن قمی بود که آقازادهشان آقا سید محمود بهجایشان آمدند. از شدت جمعیت جای سوزن انداختن نبود و حتی بنده که میخواستم به بیت بروم، به اجبار از در پشتی منزل وارد شدم. مردم سربازهایی را که تیراندازی کرده بودند، به بیت آورده بودند و میخواستند در همانجا آنها را اعدام کنند که این کارشان هم با تأیید مرجعیت، علما، فقها و روحانیت مبارز باشد. هیچ یک از آقایان این کار را صلاح نمیدانستند، همۀ مردم جمع شده بودند و شعار میدادند و وضعیتِ بسیار پرالتهابی بود. در پایان همۀ آقایان اجماع کردند که این کار نباید انجام شود.
میرزا جواد آقا تهرانی که پیرمردی وجیهالاطراف بود، از پنجرۀ مشرف به حیاط بیت با مردم صحبت کردند که آقایان! برای ما محرز نشده که این دو نفر هستند که تیراندازی کردهاند و آن دو نفر بهوسیلۀ اینها کشته شدهاند. مجازات اینها احراز شرعی میخواهد. شما رهایشان کنید، ما خودمان تصمیمگیرنده و اجراکننده هستیم. همۀ نقاط شهر زیر آتش خشم مردم قرار گرفته بود. طوری که کلانتریها و زندان و فروشگاه ارتش و... را آتش میزدند. اویسی با بنده تماس گرفت که شما شهر را آتش زدهاید و به آشوب کشیدهاید و اسلحههای ما را گرفتهاید، اسلحهها و سربازان ما را رها کنید. چون دو تا تانک که سوخته بود، اسلحههایش را به زیرزمین منزل ما منتقل کرده بودند. حتی میگفت به شرافتم قسم، به ولای علی قسم، اگر اسلحههای ما را ندهید و سربازان ما را آزاد نکنید، من فردا آن خانه را حمام خون میکنم. این از کلمات قصار آن شب اویسی بود! من گفتم باید مطلب را به اطلاع آقا و همۀ علما و بزرگان شهر که اینجا هستند، برسانم و آمدم و با صدای بلند پیغام را دادم. اتاق آقا پر از جمعیت خواص و بزرگان بود. اویسی میگفت همه جا را آتش زدهاید و به آشوب کشیدهاید، بروید آن را خاموش کنید. اگر اشتباه نکنم، مقام معظم رهبری بودند که فرمودند: به او بگویید شما اینجا را محاصره کردهاید و اینجا تحتفشار نظامی شما است! اینها را بردارید تا مردم آزاد باشند و احساس آرامش کنند.
ما میرویم و شهر را خاموش میکنیم. قرار شد هر یک از آقایان که از مؤثرتریناند راه بیفتند و عدهای از مردم هم با آنها راه بیفتند و به یک سو بروند. اولین گروه همراه آقای خامنهای حرکت کردند و همراه با پنج یا شش نفر رفتند. دومین گروه بنده و شیخ علی تهرانی و دکتر محمود روحانی بودیم که همراه با جوانان داغ و ازجانگذشته راه افتادیم. هنوز از درِ اصلی بیت خارج نشده بودیم که آقای خامنهای آمدند و فرمودند اینها نهتنها نرفتهاند، که ابزارها را روشن کردهاند و ظاهراً میخواهند حمله کنند. اینها خودشان منشأ آشوب شهرند و به ما میگویند بیایید آشوب را خاموش کنید. حتی به ما ازطریق عوامل نفوذی که در مخابرات و جاهای دیگر داشتیم که گزارشهای کار را به ما میرساندند، اطلاع دادند که از تهران محرمانه دستور رسیده است که اگر افراد از آنجا متفرق نشدند، حملۀ هوایی کرده و بیت را بمباران کنند! لذا آقایان مصلحت را در این دیدند که مردم قبل از ساعت شروع حکومت نظامی متفرق شوند. مردم رفتند و افرادی آقایان علما را با حفاظت به منازلشان رساندند. آن شب مرحوم آقا را هم از منزل خارج کردیم و نگذاشتیم بمانند و خودمان هم بیرون رفتیم.
وقتی که مطمئن شدیم دیگر کسی نیست، توافق شد که سربازهایی را که مردم گرفته بودند را بیرون کنیم و مطمئن بودیم که وقتی آنها را بیرون بفرستیم، نظامیها آنها را میگیرند و میبرند. اما غافل از اینکه مشتی جوانهای جاهل کمین گرفته و وقتی سربازها بیرون رفتند به آنها حمله کردند و آنها را قطعهقطعه کردند. فردایش که مردم در اطراف بیت جمع شدند، آنها حمله کردند. قرار بود که مردم شعار بدهند و بهسمت مرکز نیروی پایداری که الان هتل الغدیر است بروند و آنجا را اشغال کنند، اما ناگهان نیروهای نظامی آمدند و از کوچههای اطراف و پشتبامهای اطراف بیت حمله را آغاز کردند و حملۀ بسیار فجیعی به بیت کردند، بهطوری که جای گلولهها تا قبل از بازسازی اخیر مشاهده میشد.
- از سابقۀ ارتباط رهبر معظم انقلاب با آیتاللهالعظمی شیرازی و سابقۀ دوستی خودتان با ایشان چه خاطراتی دارید؟
از زمانی که مرحوم والد به ایران برگشتند، حضرت آیتالله خامنهای به دیدار ایشان میآمدند و ما هم در خدمت مرحوم آقا به منزل ایشان در بازار سرشور میرفتیم. ایشان بعد از ورود مرحوم آقای شیرازی به مشهد به من میفرمودند: «حرمت امامزاده با متولی است. سعی کنید ضمن حفظ جان و سلامتی آقا، حرمت بیت ایشان حفظ شود و خدایناکرده رفتاری را که اهالی بیت سایر آقایان انجام دادند از این بیت نبینیم. مراقب باشید خدایناکرده به ایشان بیاحترامی نشود و این شما هستید که باید مراقبت کنید.» در این راستا توصیههای لازم را به بنده میفرمودند. بنده هم طبیعی بود که به شنیدن اینگونه تذکرات علاقهمند بودم، چون ما تازه آمده بودیم و هرچند کلیات مطلب را میدانستیم، اما جزئیات آن را نمیتوانستیم درست تشخیص بدهیم.
با توجه به حضور فراوان ایشان در بیت، این مراودهها به شکل نزدیک در جریان مسائل انقلاب و بهطور مستمر تا بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه داشت تا وقتی که مقام معظم رهبری مورد سوءقصد قرار گرفتند. آن زمان ایشان امامجمعۀ تهران بودند و بنده از اینجا به تهران به دیدنشان رفتم. در زمان ریاستجمهوریشان هم خدمتشان میرسیدم. یادم هست از من پرسیده شد ملاقاتتان کوتاه است؟ گفتم بله؛ در حد رساندن یک پیغام است، اما ایشان خودشان مفصّل صحبت فرمودند و این رابطه بحمداللهوالمنه برقرار بود.
خاطرم هست در دوران رهبری ایشان که تشریف میآوردند مشهد و به دیدار خانوادههای شهدا میرفتند، شبی بنده از داخل منزل وارد کوچه شدم و منتظر ماندم تا راننده بیاید. به او گفته بودم زود بیاید، چون قرار داشتم و باید جایی میرفتم. کوچۀ منزل ما در خیابان آزادی به اسم برادران شهید رئیسیان معروف بود. دو تا آقازادۀ ایشان شهید شدهاند. بچههای بسیار خوبی بودند. من دیدم تحرکات غیرمعمول در کوچه انجام میشود. در یک لحظه متوجه شدم جریان چیست. منتظر ماندم تا آقای خامنهای از ماشین پیاده شدند. بنده جلوی در منتظر بودم. ایشان مرا دیدند و فرمودند: «آقای شیرازی! شما هم که سفید کردهاید.» گفتم: «آقا سفیدمان کردند.» بعد گفتم: «اینجا ایستاده بودم تا راه باز شود و بروم. بفرمایید منزل در خدمتتان باشیم.» فرمودند: «قرار دارم و باید به منزل پدر این شهیدان بروم، وگرنه میآمدم.» این مراودات همیشه بوده و ارادت ما هم همواره به ایشان پابرجاست. خدا نعمت وجود ایشان را مستدام بدارد. نمیخواهم در این زمینه وارد شوم که خدایناکرده حمل بر تملق و تعابیر نامناسب شود، اما اجمالاً باید عرض کنم وجود ایشان وجود بسیار مغتنمی است. شجاعت، صلابت، حکمت و دوراندیشی و چشماندازهای دور و نزدیکی که ایشان در مسائل کشور، منطقه و جهان دارند، انصافاً کمنظیر است و کمتر روحانیای اینگونه بر موضوعات گوناگون احاطه دارد. از این روی حمایت و تقویت ایشان و جایگاه رهبری وظیفۀ همه است.
- مرحوم آیتاللهالعظمی شیرازی از شخصیتهای مبارز و مبرز بودند و زندگی پرماجرایی هم داشتند. امروز بهرغم همۀ تهدیدهایی که بهلحاظ فرهنگی انجام میشود، در میان نسل جوان گرایش به شناخت این شخصیتها بسیار مشهود است و بنابراین زمینۀ معرفی ایشان به نسل جوان بهخوبی فراهم است. شما و بازماندگان ایشان در این راستا چه برنامهای دارید و از آن طرف دستگاههای فرهنگی جامعه و نظام چه وظیفهای دارند؟
اینکه آنها چه وظیفهای دارند، بنده آن را مکرر گفتهام. آنچه که هم اعتقاد ما بر آن است و هم مورد تأکیدات مکرر مقام معظم رهبری است، حفظ ارزشها و اصول انقلاب است. بنده مکرر به آقایانی که به مناسبتهای مختلف با آنان ملاقات داشتهام گفتهام که بعد از ذوات مقدّس ائمۀ معصومین(ع)، این فقها و علما هستند که همواره راهنمایان و مرشدان جامعه بودهاند و منشأ تحولات عظیم شدهاند و صدها سال جانفشانی کردهاند تا ثمرهاش انقلاب اسلامی شده است. پایههای این انقلاب در طول قرنها توسط علمای بزرگ ما گذاشته شد، لکن دستگاهها و متصدیان امور فرهنگی متوجه مسئولیت بالای خود نیستند و باکمال تأسف برخی از آنها نسبت به علما و مراجع سهلانگاری میکنند و بعضاً اعمالی را انجام میدهند که با اصول اولیۀ اسلام و انقلاب منافات دارد./933/