لحظه‌های ماندگار - صفحه 2

برچسب ها - لحظه‌های ماندگار
لحظه‌های ماندگار (41)؛
خبرگزاری رسا ـ افسر عراقی گفت: در خرمشهر یک شیخ لجوجی هست به نام شریف که تعدادی از جوان‌های شهر را جمع کرده و مانع آمدن لشکر عراق به داخل شهر و مانع سقوط خرمشهر شده است. اگر عراقی ها به شیخ شریف دست پیدا کنند، او را قطعه، قطعه می کنند.
کد خبر: ۱۳۹۶۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۴

لحظه‌های ماندگار(32)؛
خبرگزاری رسا ـ ناگاه صدای سوت و انفجار خمپاره 60 به گوشم رسید، وقتی بیرون سنگر رفتم دیدم سرباز ما مجروح شده، او را منتقل کردند و من مدتها از او خبری نداشتم تا اینکه ...
کد خبر: ۱۳۹۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۴

لحظه‌های ماندگار (30)؛
خبرگزاری رسا ـ هنوز تصویر آن بچه در جلوی چشمانم است؛ زیر نعش مادرش افتاده بود ... اکنون سال دوم دانشگاه است؛ هر وقت که این دختر را در سلامت کامل می‌بینم، لذت می‌برم و شیرینی و حلاوت این جانبازی را احساس می‌کنم.
کد خبر: ۱۳۹۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۳

لحظه های ماندگار (16)؛
خبرگزاری رسا ـ در حین عبور از سیم خاردارها عجله کردیم برای همین دست هایمان زخمی شد، در آنجا صدای عراقی ها را می شنیدیم، بغیر از ما پنج نفر کسی جلوتر نبود، بقیه پشت سر ما بودند، حتی صدای روشن شدن ماشین های عراقی ها را براحتی می شنیدیم.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۱

لحظه‌های ماندگار (14)؛
خبرگزاری رسا ـ یک روز صبح دیدم که دو سه نفر نظامی اطراف خاکریز ما می چرخند و دشمن را برانداز می کنند و لباس ارتشی تنشان بود. نزدیک طلوع آفتاب بود که شخصی دوان دوان به سنگر آمد و گفت آقا دارند به سنگر شما می آیند، گفتم چه کسی؟ گفتند آقای خامنه‌ای.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۱

حجت الاسلام ذوالنور:
خبرگزاری رسا ـ یک جمله از حضرت امام توسط مرحوم حاج احمد آقا به قرارگاه مخابره شد که امام فرموده اند: باسمه تعالی، مهران به هر قیمتی که هست باید آزاد شود. این جمله حضرت امام تمام برآوردها و استانداردها را به هم ریخت و جنگ را عاشورایی کرد.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۱

لحظه‌های ماندگار (26)؛
خبرگزاری رسا ـ سلاح جدیدی که به احتمال قوی «فوگاز» بود توسط اروپائیان در اختیار صدام گذاشته شده بود و نیروهای دشمن آن را در منطقه عملیات کار گذاشته بودند. با بارش باران تمام این سلاح‌ها از کار افتاد و حربه دشمن نقش بر آب شد.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (11)؛
خبرگزاری رسا ـ زمین گیر شده بودیم، شرایط بسیار سخت بود، ناگهان روحانی گردان بلند شد و در بین رزمندگان شرع به حرکت کرد و با صدای بلند خطاب به همه بچه‌ها گفت مگر شما نگفتید کربلا، مگر نگفتید یا حسین! پس برخیزید که تا کربلا دیگر راهی باقی نمانده است، گردان منقلب شد.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (25)؛
خبرگزاری رسا ـ زمانی که در جبهه‌ مجروح شد و برگشت، به ما می‌گفت با رزمنده‌ها که برای جبهه اعزام می‌شوند، بروید، من راضی نیستم به خاطر من جبهه را تعطیل کنید.
کد خبر: ۱۳۹۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (24)؛
خبرگزاری رسا ـ با توجه به خیانات بنی‌صدر که به ارتش اجازه نداده بود وارد عملیات شود، ناچار در برابر نیروهای بعثی، افرادی ایستادند که نه جنگی دیده بودند و نه آموزش‌های نظامی مورد نیاز را گذرانده بودند. زنان و مردان از پیر و جوان در برابر این تهاجم ایستادند و از خاک میهن دفاع کردند.
کد خبر: ۱۳۹۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (23)؛
خبرگزاری رسا ـ یکی از روحانیان رزمی تبلیغی متخصص تعمیر ضدهوایی بود. یادم هست که یکی از ضدهوایی‌ها را که اشکال فنی پیدا کرده بود به خوبی تعمیر کرد و پس از تعمیر به یک هواپیما شلیک و آن را منهدم کرد.
کد خبر: ۱۳۹۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (12)؛
خبرگزاری رسا ـ پیرزن مشغول جست‌وجو در منطقه بود و دنبال چیزی می‌شت. علت این جست‌وجو و پریشانی پیرزن را سؤال کردم، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: پسرم چندی پیش به جبهه آمد، شب گذشته به خوابم آمد و گفت که شهید شده و جنازه‌اش را اینجا دفن کرده‌اند، اما هر چه می‌گردم چیزی پیدا نمی‌کنم.
کد خبر: ۱۳۹۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (21)؛
خبرگزاری رسا ـ بی‌سیم زدیم تا قایق بیاید مجروجین را ببرد، گفتند نزدیک صبح است، اگر قایق به طرف کمین‌های طلائیه حرکت کند توسط دشمن شناسایی می‌شود، تنها راه آن است که یا شب باشد و یا این‌که هوا بارانی شود و عراقی‌ها از سنگرهای خود بیرون نیایند.
کد خبر: ۱۳۹۶۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۳۱

لحظه‌های ماندگار (19)؛
خبرگزاری رسا ـ پدر هر وقت می‌خواهد جواب دخترش را بدهد سرفه امانش نمی‌دهد. بالاخره مادر دخترک بداد بابا می‌رسد و جواب فاطمه زهرا را می‌دهد، دخترم بابات مریضه، بابات یه روزی به خاطر این آب و خاک جنگیده که امروز این‌طور به نفس نفس افتاده، دخترم بابات شهیده.
کد خبر: ۱۳۹۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹

لحظه های ماندگار (9)؛
خبرگزاری رسا ـ وقتی افسر عراقی داشت تیر خلاص به بچه‌ها می زد خواستم ماشه اسلحه را بچکانم ولی توانش را نداشتم که یک لحظه حرم مقدس آقا امام رضا(ع)جلوی دیدگانم ظاهر شد، اشک در چشمانم جمع شد، آقا را از ته دل صدا زدم، دیگر نفهمیدم چه شد تا اینکه به هوش آمدم و اولین چیزی که پس از هوشیاری دیدم بارگاه ملکوتی مولایم آقا علی بن موسی الرضا(ع) بود.
کد خبر: ۱۳۹۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹

لحظه‌های ماندگار (66)؛
خبرگزاری رسا ـ شهید حاج بصیر، فرمانده یکی از گردان‌های محوری لشکر 25 کربلا می‌گفت آذوقه و مهمات نمی‌خواهم، اما گردان‌های تحت فرماندهی من باید پر از طلبه باشد؛ با وجود طلبه‌ها هیچ نگرانی ندارم.
کد خبر: ۱۳۹۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹

لحظه‌های ماندگار (17)؛
خبرگزاری رسا ـ نبود امکانات برای مداوای بیماران به ویژه در اوایل دوران اسارت وضعیت بسیار رقت باری به لحاظ بهداشتی و روانی ایجاد می کرد مثلا پای مرا بدون بیهوشی بخیه کردند حوله‌ای در دهانم گذاشتند و مثل پارچه پایم را دوختند.
کد خبر: ۱۳۹۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹

لحظه های ماندگار(10)؛
خبرگزاری رسا ـ به طراح گفتم حرم حضرت عباس(ع) را به تصویر بکش، شط فرات را جلوی حرم ترسیم کن و یک دست بریده در اعماق آب بکش.
کد خبر: ۱۳۹۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۸

لحظه‌های ماندگار (20)؛
خبرگزاری رسا ـ نگاه کردم دیدم دو بال مرا به بالا می‌برند. آنقدر بالا رفتم که به مکان سرسبز و زیبایی رسیدم، تعداد زیادی از دوستان را دیدم که داشتند از غذاها و میوه‌های آنجا استفاده می‌کردند؛ یک لحظه به ذهنم خطور کرد که شهید شده‌ام.
کد خبر: ۱۳۹۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۸

لحظه‌های ماندگار (18)؛
خبرگزاری رسا ـ آن رزمنده مجروح در منطقه تپه چشمه در حالی که زخمی و خشاب‌های سلاحش خالی بود حدود 150 متر خط خون گذاشته بود و به سوی سنگر تیربار عراقی که در آن منطقه وجود داشت می‌رفت.
کد خبر: ۱۳۹۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۸