هر که مرد مرگ بود میآمد

انقلاب، جنگ و دفاع
کسانی که انقلاب کردند، همان نسل قنداقی بودند که مرحوم امام(ره) در پاسخ به اینکه با چه کسانی میخواهید انقلاب کنید، مطرح کردند که ما نسل بعد از آن کودکان در قنداق هستیم. بنده چند سال مانده به انقلاب به دنیا آمدم و بعد از انقلاب یعنی در دوره جنگ تازه به سن قابل توجهی رسیده بودم، به نظر من نسل ما یکی از بهترین نسلها است.
نسل بعد از ما که جنگ را ندیدند اما با عشق به فضای اسلامی و اعتقاد و جبهه و جهاد رشد کردند، البته مهمتر از ما هستند، چون این نسل جنگ را ندیدند، همچنانکه پیامبر(ص) میفرمایند: «اجر و پاداش کسانی که در آخرالزمان زندگی میکنند، بیشتر خواهد بود چون مرا ندیدهاند و ایمان آوردهاند».
من تقریبا چهارم دبستان بودم که انقلاب شد، یعنی حدوداً یازده ساله بودم، تا دو یا سه سال بعد از شروع جنگ در کربلای چهار، من به سن تکلیف جبهه یعنی 15 سالگی رسیدم یعنی در این سن میتوانستیم به جبهه برویم، 2 روز بعد از اینکه به سن تکلیف جبهه رسیدم، رفتم. چون حس و علاقه رفتن به جبهه در دل ما بود و این حس از آنجا بود که 2 یا 3 سال بعد از انقلاب که کمیته و بسیج شکل گرفت، خانوادههای متدینی که زیرساخت های مذهبی داشتند، فرزندانشان را در مساجد و پایگاههای بسیج رها کردند و کسانی که وارد بسیج میشدند خروجی مشخص داشتند، یعنی به سوی جبهه میشتافتند.
هر که مرد مرگ بود میآمد
سال 65 بود که کربلای 4 و 5 فعال شد و لشکر بسیار عظیمی راه افتاد، من آن زمان 15 سال بیشتر نداشتم ولی آن جمعیت بسیار زیادی که در اتوبان میدویدند، همانند یک راهپیمایی عظیم بود که به جبهه فرستاده شوند و شبیه یک معجزه بود، همان روز به منطقه رفتیم و نزدیک دزفول 45 روز آموزش دیدیم و من در گروهی از بچههای کرج که دوشکاچی بودند، قرار گرفتم، این بچهها تقریبا خط اول بودند و به خاطر سنگین بودن وسایلشان مقدار 50 متر با خط فاصله داشتند، اونجا یکی از کوچکترین بچهها من بودم، بزرگهای زیادی هم بودند که رفتند مثل شهید گودرزی و شهید مولایی.
باید گفت آنچه سرشاخه این حرکت بود، حضرت امام(ره) بودند، تا جایی که از جبهه به تهران میرفتند تا امام را ببینند و برگردند و با این کار دوباره روحیه میگرفتند و به جبهه باز میگشتند، چیز دیگری که بچهها را به سمت جبهه میکشاند، آدمهایی بودند که در جبهه حضور داشتند که انسانهای بسیار عجیب و بزرگی بودند.
دفعه اولی که رفتم، با گروهان و لشکر رفتم و بعد ما را تقسیم کردند و هر کدام آموزشهایی دیدیم، تمایل دارم بار دومی که رفتم را بیان نمایم چون دفعه اول سنم کم بود، هرچند دفعه دوم سنم فقط یک سال بیشتر شده بود، ولی عشقهایی که انسان را جذب میکند برایم ملموس شده بود.
به یاد دارم که در کربلای 5 نزدیک شهر بصره داخل یک خشایار بودم، خواستم از خشایار بیرون بیایم که کنار خشایار را زدند، فرد پشت سرم گفت: «برو بالا دارن میزنن»، تا بیرون آمدم، دیدم همه روی زمین ریختهاند. کسانی به شهادت رسیده بودند که 2 ماه با آنها زندگی کرده بودم، آنجا فهمیدم که «الهم الرزقنی شهاده فی سبیلکی یعنی چع، آنجا مرگ، همان مرگی بود که خود شخص انتخاب میکرد، هر که مرد مرگ بود میآمد، برخی در 2 متری خمپاره شهید نمیشدند و برخی 20 متر دورتر شهید میشدند. آنجا زندگی خیلی قشنگ بود، آدمهایی بودند که دیر می خوابیدند، آدمهایی که هر وقت از خواب پا میشدی، آنها را بیدار میدیدی. آدمهایی بودند که هیچ وقت کاپشن آنها خشک نمیشد، همیشه کارهای دیگران را انجام میدادند، زمستان و تابستان هم برای آنها معنی نداشت، این حسها الان پیدا نمیشود، آنجا همه چیز را خدا میدیدند و همیشه با هر گام، یک قدم به خدا نزدیک میشدند، اینجا به خدا نزدیک شدن سخت است، اگر هم سخت نباشد خیلی دیر میشود حس کرد ولی آنجا همه حس میکردند، آنجا دعای کمیل دوست داشتنی بود، زیارت عاشورا دوست داشتنی بود، همه خودبهخود جذب میشدند، آنجا کسی از بلند گریه کردن خجالت نمیکشید، اینها همان محرکهایی بود که هنوز هم در ذهنها باقی مانده است.
نباید شبیهسازی کنیم بلکه باید باور کنیم
باید گفت، نمیشود آن فضا را برای حال شبیه سازی کرد، چون آن فضا واقعی بود، تا زمانی که اسم آن را شبیهسازی بگذاریم همانطور که از اسمش مشخص میشود، واقعی نخواهد بود و نخواهد توانست منتقل کننده آن فضا و احساسات باشد.
البته میشود به سمت آن فضا حرکت کرد و من معتقدم، تاریخ تکرار میشود، دیر یا زود دوباره همان وقایع اتفاق خواهد افتاد و شاید جنگی اتفاق بیفتد، چراکه حضرت علی(ع) میفرمایند: «به تاریخ نگاه کنید و عبرت بگیرید؟ چون در فضای جدید هم برای شما پیش میآید».
اگر قرار است در این فضا موفق شویم، نباید شبیهسازی کنیم بلکه باید باور کنیم، یعنی اگر یک روحانی در آن موقع حرفی میزد و حرفش در جسم نفوذ میکرد، نه تنها طلبه بلکه کسی مانند شهید باکری، شهید کاوه، شهید همت و دیگران که همه آنها هم در طیف سنی خود ما بودند، کلامشان نفوذ می کرد، بخاطر باور قوی بود.
اگر روحانی باور داشته باشد و به آن باور عمل کند، دقیقا به آن سمت حرکت کرده، اگر قرار باشد در فضای طلبهها تأثیری بگذاریم، باید احساس نماییم که شاید خداوند دوباره از ما چنین امتحانی بگیرد و ما میاندار این امتحان باشیم، این مستلزم این است که اول از خودمان شرع کنیم، خوب درس بخوانیم، تقوا داشته باشیم و اگر روحانی به این سمت و سو حرکت کند، در هر نهادی که باشد و به هر عنوان که باشد، تأثیر مثبت خود را خواهد گذاشت.
آنجا وقتی کسی میگفت «برای خدا» واقعا برای خدا بود، آنجا خیلی ها بودند که 3 ماه یا بیشتر خانواده و فرزندانشان را نمیدیدند، بودند کسانی که شب عروسیشان را رها کرده و به جبهه آمده بودند، آنها مرد بودند، یعنی حرف زدند و پای آن ایستادند، اما آیا الان حرفی که زده میشود، پای آن ایستادهایم./932/ پ201/ن