۱۷ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۴۵
کد خبر: ۱۴۱۷۹۳

علامه ذوالفنون

خبرگزاری رسا ـ علم حروف، خود عالمی است که مفسران انفسی قرآن بسیاری از رمز و رازهای قرآن را بر اساس این دانش شریف بیان می کنند. کسی که علم حروف را نخوانده، نمی تواند با آنان در بیفتد.
عيادت رهبر انقلاب از آيت الله حسن زاده آملي
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از هفته‌نامه 9دی، حکایت دلدادگی متقابل رهبر معظم انقلاب اسلامی و علامه حسن زاده آملی حکایتی شنیدنی و خواندنی است. بسیاری از نزدیکان این دو بزرگوار از ارادت دو طرفه این دو عالم ربانی به یکدیگر نقل ها و گفته های فراوان دارند. عیادت هفته گذشته رهبر معظم انقلاب از علامه ذوالفنون بهانه ای شد تا هم از این رابطه ملکوتی سخن بگوییم هم باز روایی مجددی از برخی ابعاد شخصیتی حکیم متأله و فیلسوف فقیه علامه حسن حسن زاده آملی داشته باشیم.

خوب است متن زیر را دوباره بخوانیم،
این مطلب در ابتدای  کتاب« انسان در عرف عرفان» از علامه حسن زاده آملی با عنوان تقدیم نامه است که علامه کتاب را در سفر رهبرانقلاب  به آمل به محضر آقا تقدیم کردند. عین متن تقدیم نامه علامه حسن زاده آملی به رهبرانقلاب  بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
الم تک آیات الکتاب الحکیم هدی و رحمه للمحسنین
با سلام و دعای خالصانه، و ارائه ارادات بی پیرایه جاودانه به حضور باهرالنور رهبرعظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله معظم، جناب خامنه ای کبیر- متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف- ، این اثر نمونه دوران را اعنی، رساله انسان در عرف عرفان را به پاس تجلیل و تکریم و ابراز شادمانگی از نزول اجلال آن یگانه دوران در دارالاسلام و الایمان شهر هزار سنگر آمل مازندران، از جانب خودم و از جانب همه شهروندان بزرگوار این بلدطیب و خطه شهرستان آمل بلکه از جانب همه فرزانگان گرامی و گرانقدر استان مازندران، به پیشگاه مبارک آن ولی به حق که مصداق بارز رساله است با کمال ابتهاج و انبساط تقدیم می دارم، و عزت و شوکت روز افزون آن قائد اسوه زمان را همواره از حقیقه الحقائق خداوند سبحان مسئلت دارم.  یارب دعای خسته دلان مستجاب کن.  حسن حسن زاده آملی
 
در آن دیدار علامه عظیم الشأن حضرت آیت الله حسن زاده آملی، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب می کند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه می فرمایند این کار را نکنید، علامه حسن زاده می فرمایند: اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمی کردم.
 ایشان در جای دیگر فرموده اند: گوش تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت بن الحسن (عج) است. این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن زاده فرموده اند:  حسن زاده را کسی نشناخت جز امام زمان، راهی که حسن زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبائی.
چه بسا باز روایی و روایت خواندنی از زندگی علامه ذوالفنون بر قدرشناسی ما از این دو عزیز بیافزاید.

ستاره ای بدرخشید   
در روزهای پایانی اسفندماه سال 1307 ه.ش در روستای ایرای لاریجان آمل به دنیا آمدم، از پدری الهی، بزرگوار و اهل یقین به نام عبدالله و مادری با ایمان، پاک و پارسا.
مرا به یاد پدربزرگ  مرحومم، حسن نامیدند. حسن بن عبدالله طبری آملی مشهور به حسن زاده آملی که از سوی استادش حضرت علامه شعرانی رضوان الله تعالی علیه به نجم الدین ملقب گردید.  پدرم کاسب بود و مادرم خانه دار. کودکی ده ساله بودم، در کلاس دوم ابتدایی که مادر جوانم به رحمت خدا رفت. اهل منزل برای اینکه از دست ما، سر آسوده داشته باشند، در شش سالگی مرا به مکتب فرستادند. به قول ابن سینا کودک چون شش ساله گردد، لازم است به خدمت مودِّب و معلِّم فرستاده شود.  درسهایی را که به ما می آموختند، حروف الفبا و کتابهای متعارف آن زمان مانند عاق والدین، حسن و حسین، عمّ جزء و کتاب جوهری بود که در شرح احوالات پیامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) و غزوات آنان بود. تحصیلات ابتدایی را در دو مدرسه سپری کردم، البته چون من شاگرد  نمونه ای بودم چند روزی را بیشتر در کلاس اول نماندم و به کلاس دوم رفتم.

بارقه الهی
در سن چهارده سالگی به فضل پروردگارم، بارقه مشرقیه الهیه و شهاب قبسی به من رسید که به اقتضای عین ثابته ام مطلوب من بود. پس سرّ من به آنچه که زبان وحی به آن ناطق است، مترنّم شد که «انّی آنستُ ناراً لعلّی آتیکم منها بِقَبَس او أجدُ علی النار هُدی» و این بارقه همانند نوری در پیش رویم شتافته و مرا به کسب معارف الهی راهنمایی کرد. یک بنده خدایی بود، که خدا رحمتش کند، قرائت قرآنش خوب بود و ایشان یک روز در صحرا زمین شخم می زد. آن زمان هنوز آگاهی نداشتم و در قرآن می دیدم که نوشته: «و لم یکن له کفوا احد»؛ و ما در نماز می خواندیم «و لم یکل له کفوا احد» به این آقای کشاورز گفتم: آقا! قرآن دارد «و لم یکن» ما چرا در نماز می خوانیم «و لم یکل»؟ ایشان گفتند: این حروف یرملون است. گفتم: یرملون یعنی چه؟ ایشان قدری برای من صحبت کرد و گفت: الان که وقتش هست چرا شما معطلی؟ برو دنبال تحصیل علوم و معارف.  ایشان آن وقت به نجف اشاره کردند. ایشان با گاوآهن سر زمینش بود و همین، وضعیت مرا دگرگون کرد و در من اثر گذاشت. حرف در دلم نشست. نصف شبِ همان روز برخاستم و وضو گرفتم، همه اهل خانواده در خواب بودند، نمی خواستم اظهار کنم تا آنها هم بدانند. در خانه ما یک دیوان حافظ به امانت بود. آن را به دست گرفتم و در حال ایستاده به سوی قبله، گفتم: آقای حافظ! من که نمی دانم آنهایی که با کتاب تو فال می گیرند، چه می کنند و چه می گویند؟ من که این درسها را نخوانده ام، من یک فاتحه برای شما می خوانم و ثواب آن را نثار روحت می کنم، شما هم بگویید، من چه کنم؟ دنبال درس بروم یا نه؟ فاتحه را خواندم و دیوان را باز کردم، همه اشعارش را که نفهمیدم، چون خردسال بودم، و قوه تحصیلاتم تا ششم ابتدایی بود. این غزل آمد: "کنون که بر کف گُل جام باده صفست، به صد هزار زبان بلبلش در اوصافست/ بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر، چه وقت مدرسه و بحث کشف کشافست..." که در این غزل کلمه مدرسه داشت و همین کلمه "مدرسه" خیلی در من اثر گذاشت و بی تاب و بی خوابم کرد که آن شب را به روز بیاورم و صبح بروم به سراغ مدرسه. و از کلمه "راه صحرا گیر" که مناسب حالم بود. از آن شب بود که مُهر مِهر حافظ را بر لوح دلم نقش کردند. پس از پدرم برای ورود به مدرسه علوم دینی اجازه خواستم و او بی درنگ همراه با شعفی شدید و گریه ای بلند که از سر شوق و خوشحالی و سرور بود، اجازه داد.

طلبه آملی
پس از آنکه لطف الهی یار شد و توفیق آن سویی مددکار، در مهر سال 1323 ه.ش برابر با شوال سال 1363 ه.ق در مسجد جامع آمل به تحصیل مشغول شدم. دو سه نفر دیگر هم از آقایان آمدند و کم کم مسجد جامع دارای چند طلبه شد که مشغول درس و بحث شدند.  مرحوم میرزا ابوالقاسم فرسیو از مجتهدین بنام و از علمای ربانی اصیل عصر ما بود. رضا شاه به ایشان پیشنهاد منصب و مقام کرد، ولی او از کثرت قداستش که واقعا آیت تقوا بود، قبول نکرد.
 
در روز ورودم به حوزه آمل بود که یکی از روحانیون به من خبر داد که امروز ابوالقاسم فرسیو در مجمعی علمی که مسائل فقهی بحث می شد، در مورد شما فرمودند: من یقین دارم که این جوان به مقام شامخ والایی می رسد و من خدای سبحان را بر این مژده ستودم. در حدود دو سه ماهی به فراگرفتن مسائل اولی دینی و خواندن رساله هایی مانند امثله، شرح امثله، صرف میر و عوامل جرجانی [=میر سید شریف] (740-816 ه.ق) سرگرم بودم. شش سال تمام در آمل با جدّ و جهد وافر و عشق و ذوق کامل، به فراگیری کتابهای حوزوی، پرداختم. ما در مدرسه یک چراغ گردسوز داشتیم که هم چراغ بود و هم بخاری. خدا می داند که در همان اوائل جوانی، نماز شبمان ترک نمی شد. این حالات برای ما خیلی خوشایند بود. اساتید مرتب به ما تأکید می کردند که شما باید در رفتار و کردار و گفتارتان مواظب باشید و مراعات کنید، چون شما متعلق به خودتان نیستید، اگر شما یک قدم ناشایست بردارید، نمی گویند که حسن زاده این کار را کرده است، می گویند آخوندها اینطور هستند، طلبه ها این طور هستند.
"چون از قومی یکی بی حرمتی کرد/ نه کِه را حرمتی مانَد نه مِه را"
آب حیات
در همین ایام که محو آموختن صرف و نحو بودم، در سحرخیزی و تهجد عزمی راسخ و ارادتی ثابت داشتم. در رویای مبارک سحری به ارض اقدس رضوی تشرف حاصل کردم و به زیارت جمال دل آرای ولی الله اعظم ثامن الحجج علی بن موسی الرضا نایل شدم.
در آن لیله مبارکه قبل از آنکه به حضور باهر النور امام علیه السلام مشرف شوم، مرا به مسجدی بردند که در آن مزار حبیبی از احباءالله بود و به من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است. من از روی عشق و علاقه مفرطی که به علم داشتم، نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم، سپس به پیشگاه والای امام هشتم سلطان دین رضا روحی لتربته الفداء رسیدم و عرض ادب نمودم. بدون اینکه سخنی بگویم امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگی مرا برای تحصیل آب حیات گشودم، دیدم با دهانش آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که بنوش. امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع که خواستم لبهای امام را بخورم، از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آب دهانش را به لبش آورد و من آن را خوردم که هزار در علم و از هر دری هزار در دیگر به روی من گشوده شد. پس از آن امام علیه السلام طی الارض را عملاً به من بنمود، سپس از این خواب شیرین، که از هزاران سال بیداری من بهتر بود، به در آمدم و به آن نوید سحرگاهی امیدوارم که روزی به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند/ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی، آن شب قدر که این تازه براتم دادند/ من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب، مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند/

ای کاش قرآن حفظ می کردم
از همان ابتدای کودکی و دوران دبستان، عشق عجیبی به دیوان شعرا و نظم و شعر داشتم و اشعاری هم سر هم می کردم. روی این ذوق، همان وقت تمام دوبیتی های باباطاهر، رباعیات خیام و در دوره طلبگی، بیشتر اشعار حافظ و سعدی و مولوی و دیگران را حفظ کردم و ای کاش همان وقت کسی به من می گفت: آقا به جای اینکه اینها را حفظ کنی، قرآن را حفظ کن و الان این حسرت برای من به جا مانده است که ای کاش این عشق و علاقه ای که به دواوین شعرا داشتم، در حفظ قرآن به کار می بردم و اکنون حافظ قرآن بودم.
لباس روحانیت  
در سن بیست و یک سالگی، به فرمان استادمان آیت الله محمد غروی رضوان الله تعالی علیه، که بزرگ شهر بود، لباس روحانیت پوشیدم. البته به همراه ما بعضی دیگر از آقایان هم لباسشان را عوض کردند که فردایش از طرف ایشان مورد عتاب قرار گرفتند که چرا عجله کردید؟ چه می خواهید از تغییر لباس؟  غرض آنکه حریم روحانیت محفوظ بود و کسی که امتحان نداده بود، از پوشیدن لباس طلبگی محروم می ماند. یعنی به ما می گفتند که شما باید به مرحله ای برسید که بتوانید یک لمعه یا شرایع را باز کنید و چهار مسأله از رساله علمیه، به مردم بگویید.
مهاجرت به تهران  
در روز چهارشنبه اول شهریور سال 1329 ه.ش برابر با نهم ذی القعده سال 1369ه.ق به تهران مهاجرت کردم.
در تهران کتابهای لمعه و قوانین را خدمت حضرت آیت الله سید احمد لواسانی رضوان الله تعالی علیه خواندم. ایشان در ابتدای ورود من به تهران، پدری کرده و خیلی گردن من حق دارند. بسیار روحانی بزرگوار و مقدس و پاک و زحمتکشی بودند.  روزی به دلم گذشت تا به کسی مراجعه کنم که به علما بینا و داناست، بنابراین خدمت حضرت آیت الله آقاشیخ محمدتقی آملی، که هنوز عنوان شاگردی ایشان را نداشتم، تشرف حاصل کردم. به ایشان گفتم: آقا! من این کتابها را خوانده ام و الان می خواهم رسائل و مکاسب بخوانم. آقایان این شهر را نمی شناسم. بنابراین شما چه می فرمایید؟ ایشان، جناب علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی تهرانی مسجد حوضی اعلی الله تعالی مقاماته را اسم بردند. گفتند: اگر شما بتوانید به محضر شریف ایشان تشرف پیدا کنید و اگر شما را بپذیرند، ایشان شما را اشباع خواهند کرد و شما راضی خواهید بود و نیز می توانید از جناب آقای میرزا مهدی الهی قمشه ای رضوان الله تعالی علیه هم استفاده کنید.

استاد، الگوی تواضع
بنده غروب به سه راه سیروس- که الان چهارراه شده- رفتم، سوال کردم و رفتم مسجد، دیدم دو سه نفر نشسته اند. وقت اذان شده بود. یک آقای شیخی را هم دیدم که گوشه ای نشسته، سلام کردم و نشستم و مواظب بودم تا آقای شعرانی بیاید. این آقا شیخی که آنجا نشسته بود، عمامه کوچکی بر سر داشت و زیرعمامه اش هم یک کلاه حصیری بود. آدم خیلی بی قید و بی رنگ و وارسته ای به نظر می رسید. تا موذن اذان گفت دیدم که این آقای شیخ برخاست و اقامه نماز کرد. بنده رفتم به صف ایستادم، از یکی از آقایان که در صف نماز حاضر بود، سوال کردم: این آقا کیست؟ گفت: ایشان آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی است. سبحان الله! نماز که خواندیم. ایشان خواستند به بیرون تشریف ببرند، من جلویشان را گرفتم و فرمایش آقای شیخ محمدتقی آملی را خدمتشان گفتم. ایشان گفتند: ما وقت نداریم و نپذیرفتند. باز هم رفتم نپذیرفتند، تا بر اثر تکرار و رفت و آمد زیاد، حالم را پرسیدند و گفتند: ما بنا داریم رسائل و مکاسبی شروع کنیم، شما می خواهید بیایید. کم کم در رحمت باز شد و به محضر شریف ایشان رفتیم که محضر پربرکتی هم برای بنده بود.

شاگرد متواضع
شبی در جلسه درس میرزا مهدی الهی قمشه ای به این تلمیذ کوچک خود فرمود: آقا! شما خیر می بینید، عرض کردم: الهی آمین.اما جنابعالی از کجا این بشارت را به این کمترین می فرمایید. فرمود: از بس که شما را نسبت به اساتیدت متواضع می بینم.

خذوا الکتاب بقوه
در سال 1337ه.ش شبی حضرت علامه شعرانی را در خواب دیدم که یک لوح زرین به شکل مستطیل در دست مبارکشان دارند که در آن عکس چهار نفر از روحانیون به طور برجسته نقش بسته بود و دو نفرشان را نمی شناختم، ولی دو نفر دیگر علامه فاضل تونی و حضرت آقای شعرانی بودند. آن لوح یکپارچه طلا و زرین بود و روی آن با خط برجسته بسیار زیبا و دلنشین، که مانند آن را در طول عمرم ندیده بودم، نوشته بودند که «یا حسن خذ الکتاب بقوه». البته خودم این خواب را چنین تعبیر کردم که چون کتاب نصاب الصبیان ما به چاپ رسیده بود و تقویم نجومی را هم به چاپ خانه سپرده بودم و اشتغال به تصحیح خزائن ملا احمد نراقی (م1245 ه.ق) و کلیله و دمنه داشتم، نکند که این کارها مرا ازکتاب اصلی الهی، یعنی قرآن کریم باز دارد. برای همین بود که به خودم می گفتم: باید قرآن را اخذ کنم و مراد از «الکتاب» همان قرآن کریم است.
در عرض درسها ریاضیات را شروع کردیم. اوائل فرمودند: ریاضیات را فقط روزهای تعطیل بخوانیم. برای همین فقط پنج شنبه ها و جمعه ها ریاضیات می خواندیم که پیشرفتمان کم بود. بنابراین قرار شد که داخل هفته هم ریاضیات باشد.

فراگیری فنون ریاضیات و نجوم
آنچه در زمینه هیأت و نجوم کتاب درسی بود، در نزد علامه شعرانی خواندم. بعد فرمودند که باید تحریر اقلیدس بخوانید. اقلیدس، حساب و هندسه استدلالی است که به اصول اقلیدس معروف است که آن را جناب خواجه نصیر الدین طوسی تحریر نموده است. به هر حال از اول تا آخر کتاب را خدمت ایشان خواندم. آن که خوانده شد، فرمودند که باید اُکَرمانالائوس و اُکَرثاوذوسیوس را بخوانید، که این دو کتاب در مثلثات و اَشکال کروی است. به من فرمودند که چون بعدا باید استخراجات ریاضی کنیم، به مثلثات کروی احتیاج است و بدون این نمی شود. این دو کتاب اُکَر از متوسطات است، یعنی بعد از خواندن تحریر اقلیدس باید خواند. این دو کتاب را هم خواندیم که خیلی سنگین و مشکل بود. سپس فرمودند که حالا باید اسطرلاب بخوانید.

اسطرلاب صنعتی بسیار پرفایده است و انواع گوناگونی دارد. با ابزار می توان ارتفاع کواکب، تقویم، میل آنها، مقدار ساعات شبانه روز، بین الطلوعین، میل کلی، فصل سال، تحویل شمس به بروج و مطالع، چه استواییه و چه آفاقیه، عرض بلد، ارتقاع مرتفعات، عرض انهار، درجات انحراف قبله بلاد و مواردی دیگر را در مدت کم و بسیار سهل و آسان به دست آورد. ولی افسوس که از این صنعت گرانمایه در کشور ما جز اسمی بیش نمانده و به خیالات واهی از آن روی گردانیده اند. به هر حال کتاب اسطرلاب در دسترس بود، ولی آلت اسطرلاب را نداشتیم. اسطرلاب، در مدرسه شهید مطهری (سپهسالار)، کتابخانه ملی و بعضی کتابخانه ها دیگر بود، ولی چون عتیقه بود، اجازه بیرون بردن نمی دانند. پس از مدتی یکی از آقایان که پیش من دروس ریاضی و زیج بهادری می خواند؛ روزی با نشاط و شعف بسیار به نزد من آمد و گفت: امروز اسطرلابی کهن به قیمت سنگین ابتیاع کردم که باید لطف بفرمایید و مرا تعلیم دهید. با اتفاق وی به منزلش رفته ایم، دیدم این اسطرلاب نیز از ساخت شخص متقلبی است که او را می شناختم. به این آقا گفتم: اسطرلاب شما به قیمت وزن برنجش ارزش دارد.
تصدیق اجتهاد و اجازه روایت از سوی علامه شعرانی
مولانا الاجل الموفق نجم الدین و نورالصبایه و مصباح العلم و شمس الهدایه شیخ حسن آملی معروف به حسن زاده است. او که خدای موفقش بدارد بخشی از عمر خویش را در تحصیل کمالات انسانی و فضائل نفسانی صرف کرد. بیست سال بلکه بیشتر او را آزمودم و امتحان نمودم. در این مدت در او چیزی جز جدّ و اجتهاد ندیدم که موجب شین و مواخذه گردد. از علوم دین همه آن چیزهایی را که علماء دین واجب است بدانند گرد آورده است. به این سبب است که او در علم قرآن: لفظ و معنایش، باطن و ظاهرش، قرائت و کتابتش و دیگر امور متعلق به آن بر اقران خویش فایق و در تتبع احادیث و علوم ادبی مورد نیاز در آن بر غیر خویش برتر گشته است. او در علم نجوم و ریاضیات وابسته به آن یدی طولی دارد و در استخراج هلال و کسوفین دارای مهارت است... او در علوم شرعیه و نقلیه سوارکار ماهر میدان مسابقه است.

تدریس، تعلیم و مباحثه
پایه درس و بحثمان در آمل به قدری قوی شده بود که اواخر اقامت در آمل، کتب درسی پیشین را برای دیگران تدریس می کردم. برای نمونه هنگامی که مطول می خواندم، سیوطی و شرح نظام را درس می دادم. کتاب مطول را نیز شش دوره درس گفتم، حاشیه را چندین دوره و به همین گونه: شرح شمسیه، منطق منظومه، جوهر النضید، شرح اشارات، کشف المراد، شرح تجرید، معالم الاصول، قوانین الاصول، شرح لمعه، ارث جواهر، هیأت فارسی قوشچی، شرح چغمینی، تشریح الافلاک شیخ بهایی، اصول اقلیدس و زیج بهادری را.
اکثر کتابهایی را که می خواندم، مباحثه نیز می کردم، البته در نوع مباحثه ما ممکن است که ایراد و انتقاد باشد. برای نمونه کفایه را یک ساعت به اذان صبح مانده، اسفار یا مکاسب یا جواهر را پیش از صبح- بین الطلوعین- و اشارت را ساعت یک بعد از ظهر مباحثه می کردیم.

فراگیری طب
طب را نیز در نزد علامه شعرانی با کتاب «قانونچه چغمینی» آغاز کردم، سه نفر از اساتید به ما طب می گفتند: جناب میرزا مهدی الهی قمشه ای، میرزا احمد آشتیانی که در تدریس قانون ابن سینا تبحرّی بسزا داشت و مرحوم شعرانی. ایشان روزی در درس طب فرمودند: آخوند و روحانی باید در تشریح وارد باشد و اصطلاحات طب را بداند. بعد انگشت شهادت خود را زیر چانه گذاشت و گفت: آقا! آخوند باید با تشریح آشنا باشد که وقتی حرف کلیه پیش آمد در اینجا آویزان نیست!

به سر جد اطهرم قسم
این داعی از آیت الله رفیعی قزوینی آگاهی نداشت و او را نمی شناخت. پس از راهنمایی حضرت علامه شعرانی به درسشان حاضر می شدم.
آیت الله رفیعی دو درس می فرمود: یکی در معقول که کتاب اسفار بود و دیگری درس خارج فقه.

کتاب متن درس خارج عروه الوثقی آقا سید محمدکاظم یزدی بود که کتابهای طهارت و صلوه و اجاره به همراه اجتهاد و تقلید از کفایه الاصول مرحوم آخوند خراسانی را در خدمت ایشان خواندم و در محضر ایشان به فاضل آملی خوانده می شدم و به من سفارش می کرد، بلکه دستور می داد جهت اقامت به آمل مراجعت نکنم و باری به من فرمود: به سر جدّ اطهرم قَسَمت می دهم در آمل اقامت نکنی، چون می ترسم آنجا ضایع بشوی.

دریایی دیگر
جلسه درس روز اول به پایان رسید و به مدرسه مروی برگشته و درسها را نوشتم. فردا که به محضر استاد علامه شعرانی رسیدم، پرسیدند: در درس آقای قزوینی شرکت کرده اید؟ عرض کردم: در کنار دریای دیگری نشسته ام! فرمودند: آن محضر را مغتنم بدار. هفته به سر نیامده بود که روزی بعد از درس، حضرت آیت الله رفیعی قزوینی به من اشاره فرمود که شما باشید. آقایان هم درس رفتند و بنده برخاستم و به نزدیکش آمدم و خم شدم و زانویش را بوسیدم و گفتم آقاجان! امری دارید؟ فرمود: خواستم از شما حالی بپرسم و از درسها و اساتید شما باخبر باشم. عرض کردم فعلا در محضر آقا میرزا ابوالحسن شعرانی، آقاشیخ محمدتقی آملی، آقامیرزا احمد آشتیانی، آقا شیخ محمدحسین فاضل تونی و آقا میرزا مهدی الهی قمشه ای به معقول و منقول و تفسیر و هیأت و ریاضیات و طب اشتغال دارم. سپس از یکایک آنان و درس من در محضرشان استفسار فرمود، تا سخنم بدینجا رسید که اکنون در طب، شرح اسباب و در هیأت استدلالی به ترتیب کلاسیک، مجسطی بطلیموس با تحریر خواجه طوسی را در محضر استاد شعرانی درس می خوانم.
در کنار این درس و بحث ها به مدت 9 سال، از سال 1337 تا 1345 ه.ش، به استخراج تقویم و محاسبات فلکی وقت گذراندم. در هنگام استخراج تقویم نجومی در طی این 9 سال از بس که باهلال ماه سر و کار پیدا کرده بودم، چشمم هلال شناس شده بود و هر لحظه که ماه را می دیدم می توانستم بگویم که چه شبی است.

خیرخواهی استاد
وقتی دفتر تقویم مطبوع اینجانب نخستین بار به دست جناب حضرت آیت الله قزوینی رسید، بسیار برآشفت و از باب خیرخواهی و دلسوزی فرمود: از اینکه رشته های ریاضی را تحصیل کرده اید، بسیار کار خوبی کرده اید ولکن شما در علوم دیگر هم زحمت کشیده اید و این عمل شما سبب می شود که در عرف عام به سِمَت یک منجم شناخته شوید و همه کمالات دیگر شما نادیده گرفته شود. این تندی و درشتی جناب استاد روحی له الفداء بسیار برایم دلنشین بود.

مجاور بی بی معصومه
در روز دوشنبه بیست و دوم مهرماه سال 1342 ه.ش به شهر مقدس قم وارد شدم. قم هم برای ما برکات بسیاری داشت. سالیانی در قم به علت حرص در علم جویی در محضر مبارک تنی چند از آیات عظام در دروس فقه و اصول، افتخار تشرف داشتم. و نیز از خرمن پر برکت حضرت آیت الله علامه آقاسید محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان در حدود هفده سال، و نیز از برادر ماجدش جناب آیت الله آقا سید محمدحسن الهی، و از جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای سید مهدی قاضی، خلف صالح آیت الله حاج آقا سید علی قاضی تبریزی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین خوشه چینی کردم.
این کمترین به همراه تنی دیگر، تمهید القواعد را در نزد استاد علامه طباطبایی در شبهای پنجشنبه و جمعه می خواندیم که در شب جمعه دوازدهم شعبان سال 1386 ه.ق به اتمام رسید. کتابهای دیگری را که نزد حضرت علامه طباطبایی خواندم، بدین ترتیب است: برهان منطق شفا، جلد نهم اسفار که از اول باب هشتم کتاب نفس تا آخرش می باشد، توحید بحار و جلد سوم بحار که در مورد معاد و مسائل دیگر است.

علوم غربیه  
علوم غربیه [=ارثماطیقی] از قبیل علم اوفاق، اعداد، حروف، رمل، جفر و مانند اینها را با خواندن کتب درسی متداول و متعارف در آن علوم آموختم، مانند مفاتیح المغالیق مرحوم دهدار، الدرّالمکنون و السرّالمکتوم فی علم الحروف ابن عربی و غایه المراد فی وفق الاعداد مرحوم شوشتری.
آقازاده حضرت آیت الله سید علی قاضی، و تنی دیگر را در این علوم بر این کمترین حق تعلیم و تدریس است ولکن هیچ یک را در این رشته ها عدیل آن جناب نیافتم و به حق مجتهد مستنبط در این علوم بود. چنان که در قداست و مراقبت و صفات انسانی یادگار پدر. بنده به مدت چهار سال یا بیشتر، جهت تعلم علوم ارثماطیقی در محضر گرانقدرش مشرف بودم.

قرآن و علم حروف
علم حروف، خود عالمی است که مفسران انفسی قرآن بسیاری از رمز و رازهای قرآن را بر اساس این دانش شریف بیان می کنند. کسی که علم حروف را نخوانده، نمی تواند با آنان در بیفتد. خدا رحمت کند استاد مرحوم شعرانی را که می فرمود: آقا اینها دیوانه که نبودند. شیخ بهایی، میرداماد، مرحوم دهدار و بسیاری دیگر از دانشمندان را بنگرید که در آثار خود چقدر در ارتباط با علم حروف بحث و گفتار دارند و جناب سید جیدر آملی، در تفسیرخود که تفسیر انفسی است، بسیار به علم حروف عنایت دارد. به عنوان نمونه، روایتی را درباره حروف به عرض می رسانم: امام حسن(ع) در زمان طفولیت، تب شدیدی کرده بود، بعد جناب سیده نساء عالمین، ایشان را خدمت پیامبر اکرم(ص) آورد. جبرئیل نازل شد و فرمود: کاسه ای آب بیاورید و چهل بار سوره حمد را بر آن بخوانید. آن گاه آب را بر حضرت ریختند، حضرت از آن تب نجات پیدا کرد و شفا یافت. جبرئیل فرمود:
ان الله لم ینزل علیک سوره من القرآن الا و فیها فاء و کل فاء من آفه. ما خلا الحمد فانه لیس فیه فاء؛ در هر سوره ای فاء وارد شده به جز سوره حمد که در آن حرف فاء نیامده است.
در این حدیث شریف تامل بفرمایید ما قصد توضیح و بازکردن آن را نداریم و به عنوان شاهدی برای تفسیر انفسی که در آن به علم حروف عنایت شدید است، ذکر کردیم.

چیزهایی که گفته نمی شود
در ابتدایی که به قم آمدم، آقایان و عزیزانی آمدند و گفتند که فقه یا اصول شروع کنیم. من عرض کردم حقیقت این است که من برای علوم نقلی مثل فقه، اصول، ادبیات و مانند اینها، بیش از علوم عقلی زحمت کشیده ام. اما الحمدالله تعالی، این کتابها درس داده می شود. ما بیاییم آن چیزهایی را که گفته نمی شود، بگوییم. اصول عقاید، بحث امامت، عصمت انبیا و مانند اینها را کار کنیم.
بنابراین منظومه را شروع کردم، سه چهار دوره منظومه گفتم، چهار دوره اشارات و یک دوره اسفار که حدود چهارده سال به طول انجامید. شرح فصوص قیصری را چهار دوره، شرح تمهید القواعد را چهار دوره و مصباح الانس را نیز یک دوره به اتمام رساندم. حدود هفده سال به آموزش ریاضیات و هیأت پرداختم که حاصل آن دروس معرفه الوقت والقبله و دروس هیأت و دیگر رشته های ریاضی بود./971/پ202/س
ارسال نظرات