خطبه امام سجاد(ع) و احیای پیام کربلا
خبرگزاری رسا ـ اگر خطبه امام سجاد نبود خون امام حسین(ع) تا حدودی پایمال میشد و لذا امام سجاد (ع) رسالت اسارت را در کنار عمهاش زینب کبری(س) و دیگر اسرا بهپا میدارد و شاهد مطلب بررسی افکار مردم شام قبل وبعد ازخطبه را میتوان در نظر گرفت.
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از رسالت، قبل از ورود به مبحث خطبه امام سجاد(ع) درشام بهتر است کمی با جوحاکم بر شام وچگونگی اسلام آوردن مردم شام از زبان تاریخ آشنا شویم؛
خطبه امام در سال 61 هجری قمری بیان شده وحدود چهل و شش سال از تصرف شهر دمشق توسط مسلمانان میگذشت و پیوسته تحت نفوذ بنی امیه بوده وامویان از دشمنان دیرینه اهل بیت بودهاند. و آنچنان تبلیغاتی توسط معاویه در آنجا شده بود که حتی وقتی امیرالمومنین(ع) در محراب به شهادت رسیدند مردم شام گفتند علی را چه به مسجد ونماز ومحراب ؟! و بسیار سخن دیگر که جای آن اینجا نیست.
چگونگی فتح دمشق: در سال سیزدهم هجرت چهار روز قبل از مرگ ابوبکر، مجاهدان اسلام به فرماندهی خالد بن ولید شهر دمشق را محاصره کرده بودند و بعد عمر، خالد را خلع و ابوعبیده را جای اوگمارد وحدود یک سال درمحاصره مسلمانان بود ودر ماه رجب سال چهاردهم هجری فتح شد. و امارت آنرا مدتی یزید بن ابی سفیان عهدهدار بود که در سال هجدهم هجری درگذشت. عمر برادر او را جای او نصب کرد ومعاویه از سال هجدهم تا آغاز خلافت امیر المومنین علی (ع) در سال 35 بر سر کار بود و از آن زمان هم در جنگ با مولا بود و تا زمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تا سال 61 هجری مرکز و پایگاه دشمنی با اهل بیت بود بخصوص از سال 41 پس از شهادت مولا علی (ع) و جریان صلح با امام حسن (ع) مدت بیست سال بیش از پیش کانون دشمنی وعداوت و جسارت به بنی هاشم بخصوص علی (ع) گردید.
ورود اسرا به شام: بعد از شهادت امام حسین (ع) و اصحابش و اسارت خاندانش و ورود به کوفه وجریانات آنجا و سپس حرکت به سمت شام و مصیبتهای طول مسیر، خاندان امام را در حالی که توسط ریسمانی بسته شده بودند وارد مسجد اموی( مسجد دمشق که هنوز موجود است) کردند. امام سجاد (ع) خطاب به یزید فرمودند: ای یزید، تو را به خدا سوگند میدهم که به نظر تو اگر جدم رسول الله (ص) ما را در این حال میدید چه میکرد؟ یزید دستور داد ریسمانها را بریدند و سپس سر بریده امام را مقابل خود گذاشت و بیحرمتیها کرد.
خانم حضرت زینب (س) نالهای جانسوز کرد و اهل مجلس گریه کردند و یزید همچنان ساکت بود و با چوب خیزرانش بر لب و دندان فرزند رسول خدا(ص) میزد. خانم حضرت زینب (س) خطبه خواند . یزید مشورت کرد که با اسیران چه کند و نظرات اهانت آمیز برخی از آنها که فکر میکردند اینها اسیران رومی هستند بماند که موضوع بحث ما نیست.
در این هنگام یزید سخنران مخصوص خود را خواست و به او دستور داد که بر فراز منبر برود و نسبت به حسین و پدرش علی (ع) ناسزا گوید و از یزید و معاویه تمجید نماید و او بالای منبر رفت و چنین کرد. در این هنگام امام علی ابن الحسین (ع) با صدای بلند فریاد زد: ویلک ایها الخاطب، اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق، فتبوامقعدک من النار- وای بر تو ای سخنران! خشنودی مخلوق خدا را بر رضایت خالق ترجیح دادی، پس جایگاه تو در آتش خواهد بود.( این فرمایش امام برای هر زمانی است که ما هم مورد آزمایش الهی قرار میگیریم وباید مراقب باشیم که رضای مخلوق را به رضای خالق ترجیح ندهیم که اگر رضای خدا را در نظر بگیریم خداوند ما را از گزند مخلوق حفظ میفرماید: سوره مائده آیه 67 میفرماید:" و الله یعصمک من الناس... و خدا تو را از (گزند) مردمش نگاه میدارد.
نکته: قابل توجه اینکه اگر امام میخواست خطبه بخواند نمیگذاشتند واگر هم اجازه میدادند و از قبل برنامهریزی میشد خیلیها نمیآمدند بخصوص خدمه و کارمندان درباری و میهمانهای مخصوص یزید حضور پیدا نمیکردند ولی خواست خدا و معجزه امام است که شرایطی فراهم شود که همه باشند. روز جمعه بود و جمعیت بسیار و همه منتظرند اسرای خارجی را ببینند! یزید با اسرا وارد مجلس شده و به خطیبش میگوید به منبر برو- کسی جرأت سخن گفتن ندارد وخطیب سخن میگوید که ناگاه از گوشه مجلس صدایی طنین انداخت. صدایی دلنواز، صدا زد ویلک ایها الخاطب... مردم تعجب کردند مگر کسی میتواند به نماینده یزید ایراد بگیرد و بگوید وای بر تو. این کیست؟ برگشتند نگاه کردند دیدند یک جوان غریب و اسیر و از دید آنها خارجی است.
سخن امام بهقدری قوی بود که نه منبری توان سخن گفتن دارد نه یزید که به منبری بگوید حرف بزن. مجلس شد یکپارچه سکوت. در این حالت امام رو کرد به یزید و یک جمله فرمود که چهار مفهوم در آن بود و یک دنیا معنی. اول : اینکه نگفت یا امیر المومنین ، یا خلیفه المسلمین، یا امام المتقین... فرمود یا یزید. دوم: نفرمود منبر بلکه فرمود بالای این چوبها یعنی منبر جهت هدایت است و اینها فقط چوب است و به درد سوختن میخورد. سوم: یزید گفته بود اینها منکر خدا هستند ولی امام میفرماید که سخن از خدا و برای رضای خدا بگویم یعنی منکر خدا نیستم. چهارم: یزید گفته بود اینها با خوشی شما مخالفند. ولی امام فرمودند: مطالبی بگویم که مردم اجر و ثوابی ببرند. و خطبه را خواند و آن شد که باید بشود ویک بیداری در آن خفقان شام،درآن شرایطی که بیان شد ایجاد کرد.
نکته دیگر: امام با شیوهای بسیار موثر سخن را آغاز کرد بلافاصله نمیگوید پدرم را کشتند ،و در ابتدا بگوید من علی بن الحسین بن علی هستم، طوری خود را معرفی میکند که مغزهای شستشو شده را پاکسازی کند و آنها را به فطرت خود بازگرداند. تاریخ را بیان میکند و به آنها میفهماند که چه کسی و با چه روشی به آنها عزت داده و آنها را از کفر و بتپرستی و شرک وجاهلیت نجات داده و بسیاری صفات دیگر را مطرح میفرماید و همه منتظرند که چه کسی را میگوید وبعد از این انتظار میفرماید او جد من علی امیرالمومنین(ع) است و این سربریده پسر او و پدر من است و ... مردم لب به اعتراض میگشایند. حتی مسیحیان حاضر در جلسه، که همین امر باعث ریختن خونشان میشود.
ولذا میتوان گفت اگر خطبه امام نبود خون امام حسین(ع) تا حدودی پایمال میشد و لذا امام سجاد (ع) رسالت اسارت را در کنار عمهاش زینب کبری(س) و دیگر اسرا بهپا میدارد و شاهد مطلب بررسی افکار مردم شام قبل وبعد ازخطبه را میتوان در نظر گرفت. همان مردمی که بیش از بیست سال به مولا علی ناسزا میگفتند و در قنوت نماز بهجای دعا ناسزا به علی میگفتند و در روزهای جمعه بعد از نماز چهار هزار مرتبه علی را دشنام میدادند برای اینکه ثواب ببرند، مردمی هستند که هنگام ورود اسرا سه روز آنها را پشت دروازه شام نگه داشتند تا شهر را آذین ببندند و لباس نو بپوشند وحنا بگذارند و آماده رقص و پایکوبی بشوند. صبح تا شب اسرا را در کوچههای شام با آن شرایط سخت گرداندند و بسیار بیحرمتیهای دیگر... شخصی در دربار یزید میگوید این دختر را بهعنوان کنیز به من هدیه بده ( فاطمه "س" دختر امام حسین"ع")و بعد که متوجه میشود او خارجی نیست و نوه پیامبر است معترض یزید میشود و جان خود را از دست میدهد. این شرایط قبل از خطبه وبعد از خطبه بود که مردم بهجای گریه، ضجه و فریاد میزنند و یزید ناچار گفت با خاندان پیامبر با احترام رفتار شود، از ریختن خون امام سجاد (ع) درگذشت و گفت: عبیدالله بن زیاد اینکار را کرده و اسرا را آزاد کرد که به مدینه بروند و برای اولین بار یزید دستور داد که قرآن را 60 جزء بکنند و مردم بخوانند وثوابش را به روح امام حسین (ع) هدیه کنند و دستور داد که سقاخانههایی درست کردند که مردم آب بخورند و لعنت بر قاتل امام بفرستند. یعنی من نکشتم، ابن زیاد او را کشته و از امام سجاد (ع) سئوال کرد آیا راه توبه باز است و امام دستور نماز غفیله را داد و او هیچگاه موفق نشد چرا که همه اینها ظاهر بود ودر باطن همان بود که بود و رفیق عبیدالله زیاد و اینها از ترس انقلاب مردم بود.
و اما خطبه : بعد از اینکه امام بر سر خطیب فریاد زد ویلک ایها الخاطب از یزید خواست که خطبه بخواند و یزید قبول نکرد و امام اینطور تقاضای خود را اعلام فرمود: ای یزید آیا به من هم اجازه میدهی تا روی این چوبها برآیم و سخنانی چند بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب اجر وثواب گردد؟ یزید اجازه نداد. اهل مجلس به یزید اصرار کردند؛ امرای شام گفتند یا امیر المومینن ، چه میشود اذن دهی، این جوان هاشمی نسب حجازی زبان منبر رود و الفاظ و عبارات او را بسنجیم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام مشخص شود. یزید گفت: شما قابلیتهای این خاندان را نمیدانید. آنان علم و فصاحت را از هم به ارث میبرند. از آن میترسم که خطبه او در شهر فتنه ایجاد کند. مردم مصرانه درخواست کردند تا امام به منبر رود. معاویه پسر یزید هم گفت خطبه این مرد چه تاثیری دارد؟ بگذار تا هر چه میخواهد بگوید. یزید گفت:اگر او به منبر رود فرود نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان رارسوا کند. به یزید گفتند این نوجوان چه تواند کرد؟ یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی کامشان را با علم برداشتهاند. بالاخره یزید موافقت کرد . آنگاه امام سجاد (ع) به منبر رفت. آری امام پا به پله اول و دوم منبر نهاد و چون لمعه نوری( درخشش نور) برعرشه قرارگرفت. ومردم که از دور و نزدیک آمده بودند ، جلو آمدند ببینند که این شخص غریب کیست؟ پس خطبهای خواند که همه چشمها را گریان کرد و دلها را لرزاند و فرمود مردم آنها که مرا میشناسند که میشناسند و هرکه مرا نمیشناسد من او را آگاه مینمایم به حسب و نسب خود. شمر که پدرم را کشته میشناسد که نیزه به گلو و پهلوی پدرم زده ، یزید هم مرا میشناسد که امر به قتل پدرم داده، لیکن شما مرا نمیشناسید و ما را خارجی میدانید. چنین نیست. بشنوید تا بگویم. شروع کرد به معرفی خود، همه متعجب شدند اینها همه صفات و خصایص پیغمبر آخر زماناست که میگوید.... و اینک ترجمه خطبه امام سجاد (ع) پس از این تجزیه و تحلیل کوتاه: ای مردم: خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را با این ویژگیها بر دیگران فضیلت بخشیده است؛ علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مومنین.
و ما را بر دیگران برتری داد و به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق ( امیر المومنین(ع) ) ، جعفر طیار، شیرخدا و شیر رسول خدا (ص) ( حمزه) و دو فرزند رسول اکرم
( امام حسن و امام حسین) از ماست و حضرت مهدی آخر الزمان از ماست.
( امام حسن و امام حسین) از ماست و حضرت مهدی آخر الزمان از ماست.
با این معرفی کوتاه هرکس که مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان میشناسانم( با این کلمات مردم را آماده کرد که بفهمند اینها خارجی نیستند) و خطبه را در معرفی خود اینگونه ادامه داد: ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم ،من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب کرد، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم ،من فرزند بهترین حج گزارندگان و تلبیه گویان هستم( لبیک گویان) من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدره المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد. من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی هستم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.( پیامبر را معرفی کرد ولی علی (ع) را هنوز نه، او را معرفی صفاتی میکند و زمینه را فراهم میکند با توجه به جو حاکم برجامعه که علیه علی (ع) بود.) من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دوشمشیر و بادونیزه میرزمید و دوبار هجرت و دوبار بیعت کرد، به دو قبله نماز گزارد و در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا از دنیا رفت، و دربدر و حنین با کافران جنگید و به اندازه چشم برهم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مومنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریهکنندگان هستم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم ، من پسر آنم که جبرئیل او را تایید ومیکائیل او را یاری کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من فرزند پسر اولین کسی هستم از مومنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت ،من پسر اول سبقت گیرنده درایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان وزبان حکمت عباد خداوند ویاری کننده دین خدا و ولی امرا و دوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.
او جوانمرد ،سخاوتمند،نیکو چهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی ،راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات ، شکیبا، دائمه روزهدار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود. او رشته اصلاب و دشمنان خدا را ازهم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قوی و ارادهای محکم و استوار وعزمی راسخ بود وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزهها در جنگ به هم در میآمیخت آنها را همانند آسیا خرد ونرم و بسان باد آنها را پراکنده میساخت. او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و بدری واحدی است که در همه این صحنهها حضور داشت.
او سید عرب است و شیر میدان شجری( شجره رسالت و از مکه به مدینه هجرت کرد) و مهاجری و پدر دو فرزند حسن و حسین ووارث دو مشعر( دو بهشت) آری، او همان او جدم علی ابن ابی طالب (ع) است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم( و آنقدر به این حماسه ادامه داد که شیون مردم به گریه بلند شد! مردم میگفتند آه چقدر جفا کردیم، این جوان میگوید علی به دو قبله نماز میخوانده، معاویه میگفت علی نماز نمیخوانده و صدای گریه مردم بلند شد اما دیگرفایده ندارد...) من پسر خدیجه کبری هستم( پیامبر و علی و فاطمه و خدیجه را معرفی کرد و حالا باید مصیبت بخواند. روضه بخواند اولین کسی که روی منبر روضه خواند امام زین العابدین است و خیلی عالی خواند...) ای مردم من پسر آنکس هستم که از روی ظلم کشته شد، گوسفندی را میخواهند بکشند از جلو سرش را میبرند اما سر حسین ما را از قفا بریدند.
من پسر آنکسی هستم که با لب تشنه شهیدش کردند، من پسر آنکسی هستم که بدنش،میان بیابان کربلا ... من پسر آنکسی هستم که ملائکه برایش گریه کردند... من پسرآنکسی هستم که سرش را بالای نیزه به عنوان سوغات و هدیه آوردند، من پسر آنکسی هستم که اهل بیت او را اسیر کردند و شهر به شهر و دیار به دیار گرداندند.
انقلابی در مردم برپا شد)یزید بیمناک شد و برای آنکه مبادا انقلابی صورت پذیرد ، به موذن دستور داد تا اذان بگوید تا بلکه امام را به این نیرنگ ساکت کنند و بگوید اینها با اذان مخالفند ولی این همه علیه خودش نتیجه داد. و تلاش بیست و چند ساله بنیامیه بر باد رفت . با همین خطبه موذن اذان گفت: الله اکبر و امام فرمود: چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد و چون گفت اشهد ان لا اله الله - فرمود موی و پوست وگوشت و خونم به وحدانیت خدا گواهی میدهد. و هنگامی که گفت: اشهد ان محمد رسولالله امام فرمود: موذن اذان نگو، اذان نگو، امام عمامه از سر برداشت و پرتاب کرد میان مجلس و روی کرد به یزید و فرمود: این محمد جد من است یا جد تو که نامش برده شد؟ اگر بگویی جد توست که دروغ گفته و کافر شدهای اگر جد من است چرا پدرم حسین را کشتی و یاران او را از دم شمشیر گذراندی؟ چرا اهل بیت او را اسیر کردی( مجلس بههم خورد) سپس موذن بقیه اذان را گفت و یزید آمد نماز ظهر را برگزار کرد و در میان مردم هیاهویی برخاست./971/پ202/ج
ارسال نظرات