۲۱ دی ۱۳۹۱ - ۱۹:۵۳
کد خبر: ۱۵۲۸۶۹
از سوی مدیر پژوهشکده تاریخ و سیره اهل‌بیت بررسی شد؛

دلایل صلح امام حسن و قیام امام حسین/ نقش امام حسین در صلح تحمیلی امام حسن

خبرگزاری رسا ـ مدیر پژوهشکده تاریخ و سیره اهل‌بیت(ع) دلایل صلح امام(ع) حسن و قیام امام حسین(ع) با نظام سلطه در زمانه خود را بررسی کرد.
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی یکی از انحرافات تاریخی در السنه واعظین و مادحین اهل‌بیت(ع) این است که امام حسین(ع) در راستای احیای سنن الهی، به جز جنگ و قیام علیه یزید، به استراتژی دیگری قائل نبوده است، از این‌رو دکتر محمد الله اکبری، مدیر پژوهشکده تاریخ و سیره اهل‌بیت(ع) در مورد مباحثی چون: بررسی گفت‌وگو در واقعه عاشورا و نتایج آن، روش گفت‌وگوی امام حسین(ع)، مقایسه گفت‌وگوهای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با نظام سلطه در زمانه خود را مورد بررسی قرار داده است.

گفت‌وگو با نظام سلطه در سیره امام حسین چه جایگاهی داشت؟

برای پاسخ به این سؤال، ناگزیریم در آغاز سخن، درباره شخصیت امام(ع) و وظایف او مطالبی را عرض کنیم تا به پاسخ سؤال برسیم‌، اگر قرار باشد که علمای بزرگ با استفاده از منابع دینی، وظایفی برای امام(ع) مشخص کنند، مهم‌ترین وظیفه او را تفسیر صحیح دین به شمار می‌آورند،

به دیگر سخن، یکی از وظایف مهم امام(ع) به عنوان وصی و جانشین پیامبر(ص)، این است که دینی که رسول خدا(ص) عرضه کرده است را به روز، به مخاطبان معرفی کند و شبهاتی که پیش می‌آید جواب دهد، اگر جایی ابهام دارد، تفسیر و توضیح دهد، حکم مسائل جدید را بیان کند، از دین پاسداری کند که نه دوستان نادان دلسوز و نه افراد دانای دشمن به آن ضربه وارد کنند، از ورود بدعت‌ها به آن جلوگیری کند و در صورت توان احکام آن را در جامعه اجرا کند،

اگر ما امام(ع) را این گونه معرفی کنیم که یکی از وظایفش اجرای احکام اسلامی است، همان کاری را باید انجام دهد که پیامبر(ص) انجام می‌داد، گام دوم این است که باید قصد خداوند از ارسال رسل و نصب امام(ع) چیست؟ آن چه که بزرگان دین می‌گویند این است که مقصد اصلی از ارسال رسل و نصب امامان، این است که انسان هدایت شود، کدام انسان؟ آیا انسانی که هدایت شده است یا انسانی که هدایت نشده است؟،

خداوند پیامبر(ص) را می‌فرستد برای مردمی که گمراهند، اگر منِ طلبه امروز ادعا می‌کنم که رسالت من، همان رسالت پیامبر(ص) و امام(ع) است و دهه محرم به تبلیغ می‌روم، آیا باید بچه بسیجی ها، پیرمردها، مسجدی‌ها و کسانی که خودشان به مسجد می‌آیند را فقط موعظه کنم؟ این‌ها که می‌آیند و نیازی نیست که من آن‌ها را به مسجد بیاورم، این‌ها خودشان می‌آیند و خودشان خرج می‌کنند و وقت می‌گذارند، آیا من فقط پیامبر همین ها هستم یا پیامبر لات‌ها و چاقوکش‌های محل هم هستم؟ هنر من مبلغ این است که بتوانم این‌ها را هم به مسجد بیاورم و نمازخوانشان کنم، پیغمبر برای قومی فرستاده می‌شود که گمراهند،

برای هدایت مردم بهترین راه گفت‌وگو است

خوب با این فرض، نخستین کاری که پیامبر(ص) انجام می‌دهد چیست؟ آیا دست به شمشیر می‌برد تا به جبر آن‌ها را هدایت کند؟ خیر، بلکه نخستین کاری که پیامبر(ص) انجام می‌دهد، گفت‌و گو با قوم گمراه است، اگر ما تعداد وظایف پیامبر(ص) را هزار وظیفه برشماریم، نهصد و نود و نه وظیفه گفت‌و گو و نصیحت است و یکی از آن‌ها ممکن است به درگیری منجر شود،

پس پیامبر(ص) تا گفت‌و گو نکند، نمی‌تواند هدایت کند، پیامبر(ص) آمده که مغز مردم را تغییر دهد، فرهنگ مردم را تغییر دهد، باورشان را تغییر دهد تا عملشان تغییر کند و هدایت شوند، راهی جز گفت‌و گو وجود ندارد، نه تنها باید گفت‌و گو کند، بلکه باید با تحمل کنایه ها و سخن‌های درشت افراد بداخلاق، با لطافت و با تدبیر با آن‌ها سخن گوید تا سخنش تأثیرگذار باشد،

خداوند به موسی و برادرش هارون می‌گوید «به سراغ فرعون بروید؛ «قولا له قولا لینا»؛ «با زبان نرم سخن بگویید»، در آیه‌ای دیگر می‌فرماید «قولوا للناس حسنا»؛ «با مردم خوب سخن بگویید»، در آیه ای که درباره پیامبر(ص) خودمان است می‌فرماید «فبما رحمة من الله لنت لهم»؛ «رحمت خدا بود که تو با این قوم گردن کلفت و سخن‌درشت قریش نرم شدی »، «ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک»؛ «اگر تو با سخنان درشت صحبت می‌کردی، این‌ها از اطرافت پراکنده می‌شدند»،

این در حالی است که بعد از سیزده سال و چند ماه تبلیغ پیامبر(ص)، حدود صد نفر مسلمان شدند، پس او آمده که ابوسفیان‌ها و ابوجهل ها را هدایت کند، چون پیامبر(ص) آن‌ها هم هست، تا آن جایی که آن‌قدر دل می‌سوزاند و اصرار می‌کند که خداوند به پیامبر(ص) تشر می‌زند که عده‌ای قابل هدایت نیستند، آن‌ها را رها کن، پس وظیفه اولیه پیامبران این است که وقتی مبعوث شدند، باید سختی تحمل کنند، درشت زبانی تحمل کنند و زخم زبان بشنوند و با نرمی و مدارا و رفق و ملایمت سخن بگویند و احترام بگذارند تا بتوانند در دل مردم گمراه نفوذ کرده و آن‌ها را هدایت کنند،

در زمان امام حسین جامعه از تعلیمات پیامبر فاصله گرفته بود

امام حسین(ع) در جامعه‌ای زندگی می‌کند که از تعلیمات الهی پیامب(ص) فاصله گرفتند، کسانی حاکم شدند که محکوم بودند، روزگار طوری چرخید که کسانی که باید در تبعید و زندان باشند، حاکم شدند، امام(ع) باید در این‌جا چه کار کند؟ آیا وظیفه امام(ع) باید با هر کسی که حاکم می‌شود، جنگیدن با اوست؟ نه،

امام(ع) جای پیامبر(ص) نشسته است و همان وظایف پیامبر(ص) را دارد؛ فقط به او وحی نمی‌شود، درست است که حق اوست که باید حاکم باشد، بیشتر پیامبر(ص)ان و اوصیای آنان حاکم نشدند و حکومت تشکیل نداند، اما حالا که حاکم نشدند، باید دست به شمشیر ببرند و بجنگند؟ نه اصلا وظیفه نیست، امام(ع) تا وقتی که اسلام در مسیر درستی حرکت می‌کند، با کسی سر جنگ ندارد ولو حاکم هم نیست، اما وقتی اسلام دارد وارونه جلوه داده می‌شود، وظیفه‌اش این است که بر فساد صبر نکند، چون جامعه، جامعه اسلام است،

شاید اگر جامعه کفر می‌بود، وظیفه‌اش این نبود، آیا باز معنای این جمله این است که امام(ع) هر وقت دید که ظلم و فسادی هست، ولو تنها باشد، باید شمشیر بکشد و بجنگد؟ نه، او موظف است حرکت بکند، ولی وظیفه اش وقتی محقق می‌شود و در واقع واجب عینی می‌شود که در آن راهی که حرکت می‌کند، یاران قابل توجهی پیدا کند، به عبارت دیگر ضمانت اجرایی داشته باشد،

نهصد و نود و نه وظیفه پیامبر گفت‌وگو است

برای نمونه می‌بینیم که پیامبر(ص) در سیزده سال و چند ماهی که در مکه است، هیچ آیه‌ای دال بر این که با مشرکین درگیری داشته باش وجود ندارد، همه آیات، امر به مداراست، ولی وقتی که به مدینه هجرت کرد و تعداد زیادی یار و یاور پیدا کرد، قدرت نظامی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی پیدا کرد، حالا موظف می‌شود که تسلیم محض نباشد و برخورد کند، البته مأمور نمی‌شود که هر غیرمسلمانی را از دم تیغ بگذراند؛ چون امام(ع) باز پیامبر(ص) است و مأمور به دعوت،

اما حالا که قدرت پیدا کرد، اگر آن دشمن سرسخت اگر بخواهد او را اذیت کند و مانعی بر راه ترویج دین الهی باشد، حالا پیامبر(ص) توانایی برخورد دارد، با این وصف، اگر این دشمن با پیامبر(ص) کاری نداشته باشد، پیامبر(ص) هم کاری به او ندارد، این دشمن است که به سراغ پیامبر(ص) می‌آید و پیامبر(ص) مجبور به دفاع می‌شود، البته نمی‌خواهم بگویم که پیامبر(ص) هیچ وقت حق ندارد با قدرتی که پیدا کرده، موانع تبلیغ اسلام را بردارد، نه این وظیفه را هم دارد؛ منتها از هزار وظیفه پیامبر(ص)، نهصد و نود و نه وظیفه، گفت‌و گو و دعوت به یکتاپرستی با زبانی نرم و اخلاقی کریمانه است و یکی از آن، منجر به درگیری می‌شود،

در زمان امام حسین(ع) در جامعه ظلم هست، ستم هست، فسق و فجور هست و اسلام را وارونه جلوه می‌دهند، وظیفه امام(ع)، زمانی محقق می‌شود که یارانی پیدا می‌کند، اگر بر فرض یارانی نداشت، باید سکوت کند؟ خیر، بلکه وظیفه او، امر به معروف و نهی از منکر است؛ هرچند ممکن است کسی حرف او را نخرد و حاکم وقت زیر بار نرود، اما وقتی وظیفه امام(ع) بالفعل  و فعال می‌شود که  یارانی پیدا کند و از عنصر قدرت برخوردار شود،

وقتی حق امام علی(ع) را می‌گیرند و تنها می‌ماند، دست به گفت‌وگو می‌زند و حقش را مطالبه می‌کند، وقتی که حقش را به او نمی‌دهند، می‌گوید تا زمانی که حق من پایمال شود و اسلام در مسیر خودش حرکت کند، من با شما کاری ندارم، 25 سال بعد، مردم به نزد او می‌روند و به او می‌گویند خلیفه شو، اول نمی‌پذیرد، بعد از اصرار زیاد وقتی می‌پذیرد، علت پذیرش را درخواست خود مردم می‌داند، ایشان می‌فرمایند: شما که آمدید، حجت بر من تمام شد، یعنی تا الان وظیفه من بالقوه بود، وقتی که شما آمدید، با حضور و درخواست شما بالفعل شد، الان من مکلفم که قبول کنم، حضرت حکومت را در عین حالی که بحران را می‌بیند می‌پذیرد،

بنابراین ائمه(ع) هر جایی که ظاهرا سکوت کرده اند و با وجود ظلم و فساد،حرکتی علیه حکومت وقت انجام نداده اند، یاران و یاورانی نداشته اند، اگر می‌داشتند، وظیفه بالقوه آنها بالفعل می‌شد و موظف بودند که حرکتی کنند، طبیعتاً آنجایی که حرکتی کردند، یارانی گرد آنها جمع شده اند، هر چند که این اعلام حمایت و اعلام یاری در ظاهر باشد، همین اعلام یاری، حجت را تمام و وظیفه را محقق می‌کند، امام(ع) علی(ع) یارانی پیدا کرد، بنابراین خلافت را می‌پذیرد، عده زیادی به امام حسین(ع)نامه می‌نویسند و اعلام می‌کنند که ما از تو حمایت می‌کنیم، ایشان هم حرکت می‌کنند،

ارتباط مردم کوفه با امام حسین از کجا آغاز شد؟

برخی از سخنران ما طوری قیام امام حسین(ع)  را تصویر می‌کنند که امام حسین(ع) از روزی که معاویه مرد و یزید خلیفه شد، با کوفیان در ارتباط است، نه، امام حسین(ع)  از 20 سال قبل با کوفیان ارتباط داشت، یعنی از وقتی که صلح‌نامه بین امام حسن(ع) و معاویه امضا شد، بسیاری از شیعیان دو آتشه کوفه به سراغ امام حسین(ع) آمدند و به صلح امامحسن(ع)  اعتراض کردند و گفتند که شما رهبری ما را به عهده بگیر و ما به کمک شما می‌جنگیم، امامحسین(ع) می‌فرماید که ایشان امام من هستند و هر چه بگویند درست است.

این جماعت 10 سال صبر می‌کنند تا زمانی که امام حسن(ع) شهید می‌شود، بعد از شهادت امام حسن(ع) نامه ای به امام حسین(ع) می‌نویسند که دو بند دارد، بند اول تسلیت شهادت برادر و بند دوم تبریک امامت ایشان، عده‌ای دوباره اعلام حضور می‌کنند که ما حاضریم شما را در جنگ با حکومت حمایت کنیم، امام(ع) می‌فرمایند تا معاویه زنده است صبر کنید، 10 سال هم امام(ع) در زمان معاویه دست به حرکت نمی‌زند؛ چون امام(ع) معاویه را خوب می‌شناخت و می‌دانست که او شخصی سیاس، زیرک و باهوشی است و از حکومتی مقتدر و متمرکزی برخوردار است؛ اما چون همه شرایط فراهم نیست دست به شمشیر نمی‌برد، البته با معاویه مکاتبه دارد و همواره امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و فسادهای او را تذکر می‌دهد، تا زمانی که معاویه مرد، بالتبع هر حزب و نیروی مخالفی، منتظر فرصت است که وقتی در رأس قدرت تزلزلی ایجاد شد، از این فرصت استفاده  کند، این سابقه ارتباط 20 ساله کوفیان با امام حسین(ع) است که فرصتی برای آنان ایجاد و حضرت را مکلف به تکلیف می‌کند.

اگر فرض بر این بود که امام حسین به کوفه می‌رسید و حکومت تشکیل می‌داد و از عنصر قدرت برخوردار می‌شد، باز حاضر به گفت‌وگو با نظام سلطه بود یا خیر؟

امام(ع) در هیچ صورتی مأمور به جنگ نیست، بلکه مأمور به هدایت است؛ چه در زمانی که قدرت در اختیار دارد چه در زمانی که قدرتی در اختیار ندارد؛ مگر این که راهی به جز جنگ وجود نداشته باشد، جنگ آخرین راه است نه نخستین راه، متأسفانه وعاظ و مداحان ما جوری صحنه کربلا را و سیره ائمه(ع) را وارونه تصویر کرده اند که گویا جنگ نخستین راه امام(ع) است و ایشان همیشه مأمور به جنگ بوده است.

این در حالی است که امام حسین(ع) در زمان معاویه، با او هم گفت‌وگوی حضوری دارد و هم گفت‌وگوی مکاتبه‌ای، معاویه هم، چون آدم زیرکی است، امام(ع) را آن قدر تحت فشار نمی‌گذارد که کار به جای باریک کشیده شود و دست به شمشیر برد، ولی یزید این درایت و سیاسیت را ندارد و آنقدر فشار را زیاد می‌کند که منجر به جنگ با امام(ع) می‌شود.

نمونه ای عرض می‌کنم، امام(ع) سال‌ها در مدینه در زمان حکومت معاویه زندگی می‌کند، در شهری زندگی می‌‌کند که در روز جمعه در حضور شخص ایشان، والی شهر مدینه بالای منبر ضمن خطبه‌های نماز جمعه، پدر ایشان را لعن می‌کند و ایشان بالاجبار می‌شنود و تحمل می‌کند؛ همچنان که برادرشان امام حسن(ع) می‌شنید و تحمل می‌کرد، این نمونه ای است که نشان می‌دهد در عین حالی که اصطکاک وجود داشت، باز گفت‌وگو و نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر را ترجیح می‌دادند.

در واقعه کربلا، امام حسین با چه کسانی گفت‌وگو کرد؟

در مسیر مکه به کوفه، امام حسین(ع) با حر بن یزید ریاحی، مأمور کوفه برخورد می‌کند، این ملاقات وقتی است که خبر شهادت مسلم و هانی به امام(ع) رسیده است، نخسیتن برخورد این است که امام(ع) یاران حر را آب می‌دهد، با نیروی دشمن که سواره نظام و سرتا پا مسلح است، احوال پرسی می‌کند، ظهر حر و یارانش پشت سر امام(ع) نماز می‌خوانند.

بعد از این، جلسات متعددی برای گفت‌وگو  تشکیل می‌شود، امام(ع) به حر می‌فرمایند شما ما را دعوت کردید، حر در جواب می‌گوید: من امضا نکردم و من دعوت نکردم من نامه ننوشتم، امام(ع) می‌گوید: دوستان تو نامه نوشتند، امام(ع) در ادامه می‌فرماید اگر نمی‌خواهید من به کوفه بیایم، اگر از دعوت خود پشیمان شده‌اید، من به مکه برمی‌گردم.

آن‌چه از این گفت‌وگوها برمی‌آید این است که قصد امام(ع) این بوده که برود به کوفه و آزادنه وارد کوفه شود، اما حر می‌خواهد امام(ع) را دست بسته به کوفه ببرد، امام(ع) می‌خواهد در روز روشن با سر و صدا وارد کوفه شود تا مردم به یاری او بیایند، اما حر مأمور است امام(ع) را دست بسته، به کاخ ابن زیاد ببرد که کسی باخبر نشود، پس خواسته ها متفاوت است.

در نهایت، از این گفت‌وگو یک توافقی حاصل می‌شود، توافق می‌کنند که به راهی بروند که نه به کوفه منتهی شود، نه به مکه و نه به مدینه، حر می‌گوید ما ادامه مسیر می‌دهیم تا دستور بعدی به من برسد؛ چون حر تام‌الاختیار نیست که هر تصمیمی بخواهد انجام دهد؛ بلکه منتظر دستور اربابش می‌ماند، از طرفی حر مأمور به جنگ با امام(ع) نیز نبوده است؛ بلکه فقط مأمور بوده که امام(ع) را بی خبر به کوفه ببرد.

اما امام(ع) با این که تام الاختیار است، شمشیر نمی‌کشد که بجنگد؛ هرچند یاران امام(ع) به او می‌گویند الان تعداد این‌ها کمتر است، اگر ما با این‌ها بجنگیم بهتر از این است که مواجه با لشکر کوفه بشویم، اما امام(ع) حاضر به جنگ نمی‌شود، البته می‌شود این احتمال را هم داد که امام(ع) این امیدواری را دارد که اگر به کوفه نزدیک شوند و کوفیان باخبر شوند که امام(ع) نزدیک آنان است، شیعیان کوفه حکومت نظامی را می‌شکنند و به یاری امام(ع) می‌آیند؛ یعنی ادامه مسیر امام(ع) با این توجیه معقول است.

با این حال امام(ع) حاضر به جنگ با حر نمی‌شود و گفت‌وگو با نماینده دشمن را ترجیح می‌دهد و نتیجه این گفت‌وگو این است که به راهی بروند که نه به کوفه منجر شود نه به مکه و نه به مدینه، ادامه مسیر می‌دهند تا به کربلا می‌رسند، در اینجاست که به حر نامه‌ای می‌رسد که امام(ع) را هر جا که هستی نگه دار تا ما برسیم، حر اجباراً امام(ع) را در کربلا نگه می‌دارد و اردو می‌زنند، عمر سعد هم که با لشکرش به ری عازم بود، بالاجبار به کربلا می‌آید.

گزارش‌هایی که در منابع معتبر وجود دارد، در روزهای اول اقامت امام حسین(ع) و عمر سعد در کربلا، بارها در جلسات متعدد، با هم گفت‌وگو کردند که مشکل به گونه‌ای حل شود که به جنگ منجر نشود.

چرا این روند ادامه پیدا نکرد و جنگ، جای گفت‌وگو را گرفت؟

بعد از آمدن شمر به کربلا، رویه حل مشکل تغییر می‌کند، شمر نامه‌ای خطاب به عمر سعد در دست داشت که تا کی گفت‌وگو می‌کنی؟ مگر به شب نشینی و مهمانی آمده‌ای؟ شمر مأموریت داشت که اگر عمر سعد جنگ را شروع نکرد، گردن او را بزند و فرماندهی لشکر را بر عهده بگیرد، عمر سعد با دیدن نامه شمر مجبور می‌شود که جنگ را شروع کند.

با ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا، این نتیجه حاصل می‌شود که دشمن از ابتدا هم مایل به گفت‌وگو نبوده، چون دیگر بیعت با یزید مطرح نیست و حالا چیز دیگری می‌خواهند و آن عبارت است از «تسلیم به حکم امیر عبیدالله بن زیاد»، دیگر نمی‌گویند بیعت با یزید، این امام(ع) است که مایل به گفت‌وگوست و نمی‌خواهد برای حل مشکل، دست به شمشیر ببرد و جنگ به او تحمیل می‌شود، چه بسا اگر کار به جایی می‌رسید که امام(ع) یار و یاوری نداشت، با یزید بیعت می‌کرد، چون فسق و فجوری که یزید داشت در بقیه حکام جور هم بوده کما این که بقیه ائمه(ع)  بعد از امام حسین(ع)  نیز سکوت و بیعت کرده‌اند، اما چون امام حسین(ع) امیدوار است که مردم کوفه حکومت نظامی را بشکنند و به یاری‌اش بیایند، حاضر نمی‌شود که بیعت کند.

«تسلیم به حکم امیر» به چه معناست؟

در عصر جاهلی عرب، یک قاعده سیاسی به نام «تسلیم به حکم امیر» وجود داشت، این قاعده به این معناست که بعد از تسلیم لشکر مغلوب، امیر فاتح، صاحب اختیار است که  هر تصمیمی در قبال آنان بگیرد؛ خواه آنان را گردن بزند، خواه بیعت آنان را بپذیرد، خواه دست بسته آنان را به سلطان تسلیم کند، خواه آنان را به عنوان برده بفروشد، وقتی در کوفه، عرصه بر مختار تنگ می‌شود، 6 هزار از یاران او حاضر به جنگ با دشمن نمی‌شوند و در دارالاماره می‌مانند و حکم مصعب مبنی بر تسلیم به حکم امیر را می‌پذیرند و تسلیم می‌شوند، به این امید که زنده بمانند، اما مصعب، هر 6 هزار را کت‌بسته، جلو دارالاماره سر می‌برد، تسلیم به حکم امیر یعنی امیر صاحب اختیار است.

ابن زیاد یک نقطه ضعف و یک نقص فنی داشت، از این که به او می‌گفتند «زیاد بن ابیه» یعنی بچه پسرش سخت آزرده می‌شد و احساس حقارت و فرومایگی می‌کرد، معاویه به او باج داد که امام حسن(ع) را رها کند؛ چون یار امام حسن(ع) بود و در عوض، دیگر به او «زیاد ابن ابیه» نگویند بلکه از این به بعد او را «زیاد ابن ابی‌سفیان» بخوانند، شاهد آوردند که شهادت داد که ابوسفیان بدون عقد، با یک زن شوهردار همبستر شده و بچه‌ای به دنیا آمده به نام «زیاد ابن ابی‌سفیان»،

نقطه ضعف او این بود که گمان می‌کرد که اگر آدم فرو مایه بخواهد خودش را بزرگ کند، باید بزرگانی را ذلیل کند، شمر از نقطه ضعف او سوءاستفاده کرد و پیشنهاد داد که باید حسین بن علی(ع) را وادار کنی که به حکم تو تسلیم شود نه این که با یزید بیعت کند.

با این کار، ابن زیاد راه گفت‌و گو را بست و  با مخیر کردن امام حسین(ع) بین این که یا باید به حکم امیر تسلیم شوی و یا بجنگی، جنگ را بر امام(ع) تحمیل کرد، قبل از این که شمر به کربلا بیاید، حرف این بود که با یزید بیعت کن، ولی بعد از ورود شمر، دیگر حرف از بیعت نیست، چیزی فراتر از بیعت می‌خواهند و آن تسلیم به حکم امیر است.

آیا امام حسین(ع) حاضر بود بدون این که دست به قیام بزند، گفت‌و گو کند تا اهداف خود را در راستای گفت‌و گو عملی نماید؟

جنگ در سیره ائمه آخرین راه است

برای روشن شدن مطلب، مثالی از سیره امام علی(ع) می‌آورم، امامعلی(ع) تا وقتی که خلیفه نبود، به مدت 25 سال دست به سکوت زد؛ هر چند با خلفا همکاری می‌کرد و به آنان یاری می‌رساند تا حدی که یاران درجه اولش در حکومت خلفا استاندار بودند، سلمان، خزیفه و عمار در زمان عمر و عثمان، استاندار بودند؛ یعنی هرچند نتوانستند اصل حق را از آن‌ها بگیرند، ولی در راستای پیشبرد اهداف والای اسلام، کمکشان می‌کردند، در زمان خلافت خود حضرت، سه جنگ جمل، صفین و نهروان رخ داد، وقتی به این سه جنگ نگاه می‌کنیم، همه تلاش حضرت علی(ع) که پسرانش نیز همراهش هستند، این است که بتواند با گفت‌و گو طرف مقابل را قانع کند که کار به جنگ نکشد، یعنی جنگ در سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) آخرین راه است.

به عنوان مثال در جنگ جمل، حضرت، ابن عباس را می‌فرستد که صحبت کند، دیگر یاران را می‌فرستد، خودش با زبیر گفت‌و گو می‌کند، قاصد می‌فرستد، آن قدر این گفت‌و گوها طولانی می‌شود که یارانش خسته می‌شوند، آخرین بار می‌گوید چه کسی حاضر است که این قرآن را ببرد و با این قوم گفت‌و گو کند؟ جوانی بلند می‌شود و می‌گوید: من، حضرت می‌گوید: هر کس برود کشته می‌شود، در نهایت، تا چند تن از یاران حضرت کشته نمی‌شوند، حضرت دست به شمشیر نمی‌برد، یک قدم می‌رویم آن طرفتر، وقتی جنگ جمل تمام می‌شود، از سه رییسی که سپاه جمل دارد، دو نفر کشته می‌شوند، ما وقتی تاریخ را زیر و رو می‌کنیم، بعد از این که جنگ جمل تمام شد و سرانش کشته شدند، در ادامه ماجرا نمی‌بینیم که امام علی(ع) رفته باشد و بازماندگان جمل را تنبیه کند، زندان کند، محاکمه کند، تبعید کند، اموالشان را مصادره کند، بازجویی کند؛ بلکه یک عفو عمومی اعلام کرد؛ با این کار می‌خواهد بگوید که سپاه جمل مسلمانانی گمراه‌اند.

 با این که حکم اسلام این است که هر کسی علیه امام(ع) و خلیفه مشروع قیام کرد، قتلش واجب است، اما امام(ع) تا لحظه‌ای جنگ می‌کند که طرف مقابل دارد شمشیر می‌زند، وقتی می‌بیند که اطراف عایشه مقاومت می‌کنند، به یارانش می‌گوید که تا شتر عایشه سر پاست، این‌ها خودشان را به کشتن می‌دهند، شتر را پی کنید، تا این که شتر عایشه که نماد مقاومت آنان بود افتاد، جنگ تمام شد، چرا امام(ع) نمی‌خواهد این‌ها را بکشد، چون امام(ع)، امام هدایت است نه امام جنگجو.

در جنگ صفین، امام(ع) با معاویه به مدت پنج ماه گفت‌و گو می‌کند، حضرت، در ماه رجب، از کوفه به قصد صفین حرکت کرده و ماه صفر جنگ می‌شود، حدود شش ماه طول کشید تا جنگ اتفاق افتاد، یعنی یک ماه در حرکت بوده‌اند، سه ماه آنجا گفت‌و گو کردند تا به ماه‌های حرام می‌رسند، ذی القعده و ذی الحجه و محرم نیز نمی‌توانند بجنگند، ماه‌های حرام نیز بهانه‌ای می‌شود برای گفت‌و گو، نزدیک به چهار پنج ماه با یک‌دیگر گفت‌و گو و مذاکره می‌کنند.

در جنگ با خوارج نیز همین طور، امام(ع) در این جنگ نیز چندین بار قاصد می‌فرستد تا با آن‌ها گفت‌و گو کند و تا وقتی آن‌ها یاران حضرت را نکشتند، تا ناآمنی ایجاد نکردند، امنیت جانی و مالی و ناموسی مردم را به خطر نیانداختند، امام(ع) نیز کاری به آن‌ها نداشت.

ائمه، امام هدایت هستند

از این‌رو آن چه از سیره پیشوایان ما رسیده است که ائمه ما امام هدایتند و هدایت نیز جز با گفت‌و گو و گفت و شنید انجام نمی‌شود؛ البته اگر کسی آمد در مسیر هدایت مزاحمت ایجاد کرد و امام(ع) توانایی رفع این مزاحم را داشت، ممکن است کار به جنگ هم بکشد.

ولی در صحرای کربلا، شرایط مساوی نیست، یاران امام(ع) از او فاصله دارند و در کوفه‌اند؛ در عین حال، امام(ع) تا آن‌جا که توانست با آن‌ها گفت‌و گو کرد، البته بنده اعتقاد دارم که اگر امام(ع) از وجود یاران ناامید می‌شد، تن به بیعت با یزید می‌داد؛ چون وقتی حکومت اقتدار دارد و امام(ع) نیز یار و یاوری ندارد، محکوم به تسلیم است، امام علی(ع) 25 سال صبر کرد، در آن هنگام نیز ایشان این فضا را فراهم نکرد، عده دیگری این فضا را فراهم کردند،  ایشان در یک بحران خلیفه شد و به بحران هم آگاه بود؛ اما شرایط امام حسین(ع) فرق می‌کند، در زمان امام علی(ع) معروفی، منکر و منکری، معروف نشده بود؛ هرچند مسیر کمی تغییر کرده بود، اما این انحراف در زمان امام حسین(ع) ملموس شد و ارزش‌ها تغییر پیدا کرد و اوضاع داشت باز می‌گشت به دوران جاهلی.

چرا گفت‌و گو به جنگ انجامید؟ چون با ورود شمر به کربلا، از حضرت یک چیزی ورای بیعت خواستند و آن، تسلیم به حکم امیر عبیدالله بود و گفتیم که تسلیم به حکم امیر، یک قاعده کهن مربوط به عصر جاهلی عرب می‌شد که با عزت یک مسلمان منافات داشت؛ به همین خاطر امام(ع) دیگر زیر بار این مسئله نرفت و جنگ به او تحمیل شد.

آیا در تاریخ ثبت شده است که امام حسین به منظور نصیحت یزید با او مکاتبه‌ای داشته یا  رو در رو با او گفت‌وگو کرده است؟

وقتی که معاویه مرد، قاصدی که حامل دو نامه بود، نزد والی مدینه یعنی ولید بن عتبه که عموزاده یزید و نوه ابوسفیان بود، آمد، محتوای نامه اول این بود که معاویه مرده است، اعلام عزای عمومی کنید و از مردم برای خلیفه جدید بیعت بگیرد، اما نامه دوم محرمانه بود، در نامه دوم، اسم چهار نفر آمده بود که یا باید از آن‌ها بیعت می‌گرفت و یا سر آن‌ها را برای یزید می‌فرستاد، والی مدینه، همان شب که نامه رسید، آن چهار نفر را بعد از نماز مغرب احضار می‌کند، بعد از نماز مغرب، وقتی است که ملاقات استاندار با مردم معمول نیست، معمولاً عصر ملاقات می‌کردند نه شب، امام(ع) نیز حدس می‌زند که خبری شده که این وقت شب او را برای ملاقات خواسته‌اند.

امام(ع) برای این که بیعت نکند شب را مهلت می‌گیرد و روز بعد به سمت مکه حرکت می‌کند، در مکه به حرم پناهنده می‌شود، والی مکه نیز مأمور نیست که از امام(ع) بیعت بگیرد یا او را دستگیر کند و گردن بزند، در مکه سه چهار ماه تا حج مانده است، امام حسین(ع) در این مدت با کوفه در ارتباط است، مکرر قاصد می‌آید و می‌رود و کوفیان در نامه‌هایشان، اعلام وفاداری می‌کنند، امام(ع) نیز با این هدف قاصد می‌فرستد که اگر کوفی‌ها از او حمایت می‌کنند، حرکت را ادامه بدهد، در این مدت نیز یزید سر کار آمده است و جای پایش دارد محکم می‌شود، آن چه یزید می‌خواهد یا بیعت و تسلیم امام(ع) است و یا از بین رفتن او؛ یعنی جایی برای گفت‌وگو با امام(ع) نگذاشته است، این حکومت است که فشار می‌آورد که یا بیعت بگیر و یا گردن او را بزن.

تا ایام حج فرا می‌رسد و امام(ع) مسلم را به کوفه می‌فرستد تا اوضاع کوفه را گزارش دهد، مسلم نیز به کوفه می‌رود و گزارش می‌دهد که شنیده‌ها درست است، نامه من به دستت رسید، بی درنگ حرکت کن، یعنی این جور نیست که امام(ع) چشم و گوش بسته به سمت کوفه حرکت کند، بلکه مسلم را برای اطمینان می‌فرستد.

امام(ع) قبل از این که مناسک حج شروع شود، از مکه بیرون آمد، از این‌جا روشن می‌شود که این سخن که بعضی از وعاظ و مادحین اهل‌بیت می‌گویند که امام حسین(ع) حج را ناتمام رها کرد و تبدیل به عمره کرد، اساساً از ریشه سخن باطلی است؛ چون از نظر فقهی، نمی‌شود حج را به عمره تبدیل کرد، بعضی‌ها می‌گویند که عمره را ناتمام گذاشت؛ در حالی که در تاریخ آمده که امام(ع) از چهار ماه پیش که به مکه آمد، یکبار محرم شد و همان زمان عمره را انجام داد و زمانی که می‌خواست از مکه به کوفه حرکت کند، محرم نبوده است که بخواهد عمره انجام دهد؛ بلکه در این مدت ساکن مکه بوده است.

روش گفت‌وگوی امام حسین چه بود؟ از چه راهی ورود پیدا می‌کردند و از چه مطالبی برای قانع شدن طرف مقابل، استفاده می‌کردند؟

امام(ع) یک وقت می‌خواهد با فرماندار و استاندار و خلیفه صحبت کند و گاهی می‌خواهد با مردم و لشکر صحبت کند، گفت‌وگویی که امام(ع) در میدان جنگ انجام می‌دهد، بیشتر یک طرفه است و گاهی کسی جواب می‌دهد، نخستین صحبتی که امام(ع) در این گفت‌وگو انجام می‌دهد، خود را معرفی می‌کند که هدف‌مند است؛ به این منظور که لشکر مقابل اگر او را نمی‌شناسند، او را بشناسند که اوضاع دگرگون شود تا خیلی‌ها بیایند این طرف اردوگاه؛ از این‌رو خود را معرفی می‌کند که من فرزند پیامبر(ص)، فرزند علی(ع) و فاطمه‌(ع) هستم.

دومین روش، توجه به این است که باورهای مهم دینی مردم چیست؟ چون مردم، خدا و پیامبر(ص) را قبول دارند، قرآن را قبول دارند، بنابراین امام(ع) به این‌ها استناد می‌کند، مگر شما قرآن را نخوانده‌اید؟ مگر محتوایش امر به معروف و نهی از منکر نیست؟ مگر مبارزه با ظلم و فساد نیست؟ مگر نمی‌بینید که اسلام وارونه شده‌است؟ البته در این میان، عمر سعد نیز بیکار نیست و برای این که این حرف‌ها به گوش کوفیان نرسد که اگر رسید  شاید اوضاع دگرگون شود و لشکرش به آن طرف اردوگاه  بروند، دستور می‌دهد که هنگام سخنرانی امام(ع)، طبل و سنج بزنند و در شیپورها بدمند که صدای امام(ع) به گوش افراد نرسد

پس مستندات امام حسین(ع) در عاشورا و نیز پدرش در جنگ نهروان و صفین، قرآنی و دینی است؛ چون همه قبول دارند، از پیامبر(ص) سخن به میان می‌آید، چون همه پیامبر(ص) را قبول دارند، به عبارت دیگر به نقاط مشترک تکیه می‌شود و مورد بحث قرار می‌گیرد.

به عبارت دیگر چون، امام(ع)، امام هدایت است و در هر جایی هست، مأمور به هدایت است؛ چه در شهر و چه در مسجد باشد، چه در بیابان و میدان جنگ، به مشترکاتی استناد می‌کند که همه آن را قبول دارند و بیشتر مستندات قرآنی است؛ چون آیات صریح است دیگر جای چند و چون نمی‌ماند.

قبل از جنگ، محور گفت‌وگوهایی که امام حسین با عمر سعد داشت چه بود؟

این طور ثبت شده است که سه جلسه شبانه با هم گفت‌وگو کردند، امام(ع) سه خواسته در این جلسات مطرح کرده است: یا بگذارید به جایی که بوده‌ام برگردم؛ یا به مرزها بروم و با کفار بجنگم، یا پیش یزید بروم و دست در دست یزید بگذارم تا تکلیف مشخص شود، البته مورد دوم و سوم، از نظر اندیشمندان شیعی، مورد تردید است، این گونه نیست که همه این را پذیرفته باشند، چون جلسات، شبانه بوده و کسانی که به عنوان نگهبان اطراف چادر بوده‌اند این مطالب را نقل کرده‌اند، گمان می‌رود که راویان، این مطالب را حدس زده باشند یا خواسته‌های خود را به جای خواسته‌های امام(ع) نقل کرده باشند، البته یک مورد از این سه مورد قبل از ورود عمر سعد به کربلا، با حر نیز مطرح شد که این را همه قبول دارند و آن این بود که امام(ع) فرمود: شما کوفیان مرا دعوت کرده‌اید، اگر پشیمان شده‌اید من برمی‌گردم به جایی که بوده‌ام، اخبار معارضی هم داریم، به عنوان مثال، عقبة بن سمعان که از غلامان رباب همسر امام(ع) بود، می‌گوید که من تمام راه با امام(ع) بودم و در این مدت از او نشنیدم که بگوید حاضرم دست در دست یزید بگذارم.

اما به هر حال، روش امام(ع) در گفت‌وگو با عمر سعد این گونه بود که می‌خواست عمر سعد که فرمانده دشمن در صحرای کربلاست، هدایت شود که اگر این یک نفر هدایت شود و به امام(ع) ملحق شود، لشکر او نیز به تبع او به امام(ع) می‌پیوندند، در منابع نسبتاً معتبر آمده است که عمر سعد این سه درخواست امام(ع) را در یک نامه‌ای خطاب به ابن زیاد نوشت، وقتی که نامه را برای ابن زیاد می‌خواندند، شمر هم آنجا بود، ابن زیاد گفت: این چه فرمانده‌ای است که ما فرستادیم؟ به او گفتیم که سر حسین را برای ما بفرستد، دارد با او گفت‌وگو می‌کند و برای ابن عمش دل می‌سوزاند؟ به همین خاطر، شمر را فرستاد که امام(ع) را یا وادار به تسلیم به حکم امیرعبیدالله کند و یا با آن‌ها بجنگد؟

استراتژی گفت‌وگو در صلح امام حسن پررنگ‌تر بود، شرایط زمانه امام حسن با شرایط زمانه امام حسین چه تفاوت‌هایی داشت؟

شرایط امام حسن(ع) با امام حسین(ع) متفاوت است، امام حسن(ع) به خاطر این که خلیفه حکومت است و یار و یاور دارد، در موضع قدرت قرار دارد، گفت‌وگو بین امام حسن(ع) به عنوان خلیفه مشروع و معاویه به عنوان یک استاندار یاغی در تاریخ ثبت شده است، البته معاویه استاندار امام حسن(ع) نیست، استاندار عثمان بوده که خلیفه بعد را اطاعت نکرده است، کسی است که چهارپنج سال است شورشی است، نامه‌هایی که امام(ع) به او می‌نویسد، حاکی از آن است که تو باید تسلیم شوی و اطاعت کنی و دستورات ما را بپذیری.

وقتی نمایندگان دو طرف با هم گفت‌وگو می‌کنند و نتیجه گفت‌وگوها منجر به این می‌شود که صلح‌نامه را امضا کند، صرفاً گفت‌وگوها سبب این صلح نمی‌شود؛ بلکه تدابیری که معاویه از قبل اندیشید، سبب شد که امام حسن(ع) تنها بماند و نهایتاً چهار صد نفر با او ماندند که اگر می‌خواست با این تعداد بجنگد، نتیجه‌ای جز کشته‌شدنشان در بر نداشت، امام حسن(ع) حتی یاران خود را می‌آزماید و نهایتاً درمی‌یابد که اگر حرف جنگ در میان باشد پای کار نمی‌ایستند.

 چون بسیاری از بزرگانی که در اردوی امام حسن(ع) بودند قبلا با معاویه مکاتبه کرده بودند و معاویه در این مکاتبات سبیل‌های آنان را چرب کرده بود و وعده داده بود که هر کدام از شما استاندار و حاکم فلان شهر می‌شوید، آنان نیز در جواب معاویه نوشته بودند که امر، امر شماست، شما هر دستوری دهید، اطاعت می‌کنیم، می‌خواهی حسن بن علی(ع) را کت بسته تحویل می‌دهیم، می‌خواهی سرش را تحویل می‌دهیم، می‌خواهی با اهل بیتش اسیر می‌کنیم، معاویه این نامه‌ها را برای امام حسن(ع) فرستاد و چون پای نامه‌ها امضا داشت، نمی‌توانیم بگوییم این کار معاویه حیله‌ای بوده که امام(ع) را بفریبد و ایشان را وادار به تسلیم کند.

با این که یاران وفادار امام حسن(ع) در اردوی ایشان، این وضع را هم می‌دانند و با امام(ع) شبانه جلسه می‌گیرند و می‌گویند که اوضاع از این قرار است، اگر زودتر کاری نکنی، این ویروسی که در این جمع رسوخ کرده، لشکر را از هم می‌پاشاند، امام(ع) می‌فرماید: چه کار کنم؟ یاران خودم را گردن بزنم؟.

از این‌رو شروع جنگ کار سختی نبود، از طرفی با کشتن این یاران منافق نیز کار تمام نمی‌شد، چون وعده‌های معاویه آن قدر رنگ و لعاب داشت که افراد جایگزین دیگر نیز فریفته معاویه می‌شدند، یعنی اگر امام(ع)  می‌دانست که حتی با زندانی کردن یاران منافق خود و آزاد کرد نشان بعد از ختم قائله، کار پیش می‌رود، این کار را انجام می‌داد؛ ولی مسأله وعده‌های فریب‌دهنده معاویه در میان بود که فضا را علیه امام(ع) خراب کرده بود.

اگر هم این‌ها را گردن می‌زد، چون رییس قبیله بودند، قبیله آنان نیز رانده می‌شدند و امام(ع) را تنها می‌گذاشتند، لذا در جایی که امام حسن(ع)، صلح‌نامه را امضا می‌کند، این صلح اختیاری نیست؛ بلکه بر امام(ع) تحمیل می‌شود؛ چون این صلح فقط منافع معاویه را تأمین می‌کرد، ولی در هر حال، در این جا، گفت‌وگو هست، امام حسن(ع) در این گفت‌وگو تلاش می‌کند تضمین‌هایی برای یاران و شیعیانش بگیرد که افرادی که در حکومت امام علی(ع) در صفین جنگیده‌اند و در حکومت امام حسن(ع)، استاندار و فرماندار و فرمانده بوده‌اند و حتی بعضی از یاران معاویه را کشته‌اند، از طرف معاویه تحت تعقیب قرار نگیرند، معاویه این‌ها را امضا می‌کند؛ هرچند خیلی از موارد را زیرپا می‌گذارد.

البته معاویه فرد زیرکی بود و این گونه نبود که همه را هم‌زمان تحت فشار قرار دهد، اگر یاران امام(ع) کسانی بودند که به زندگی عادی خود برمی‌گشتند، معاویه غیر از چند مورد معدود کاری به آن‌ها نداشت، ولی یزید سیاست پدرش را نداشت، آدم نادانی بود که به همه فشار می‌آورد و برای خودش شر به پا می‌کرد.

امام حسین چه نقشی در صلح تحمیلی امام حسن داشت؟

دوران خلافت امام حسن(ع) کوتاه است، وقتی ایشان خلیفه می‌شود، اساساً قبل از این که حکومتش استوار و قدرتش تثبیت شود، صلح پیش آمد، یعنی معاویه نگذاشت که قدرت امام حسن(ع) متمرکز شود و حکومت ایشان تثبیت گردد.

برخی از شواهد این چنین حکایت می‌کند که برخی از شیعیان دو آتشه کوفه، وقتی خبر صلح امام حسن(ع) را شنیدند، به امام(ع) توهین کردند و با تعبیر «السلام علیک یا مذل المؤنین» به ایشان سلام کردند، امام(ع) در پاسخ فرمودند که من برای حفظ جان شما و برای این که برای شما فرصتی ایجاد کنم، تن به صلح دادم، این‌ها فکر می‌کردند که امام(ع) 50 هزار نفر لشکر در اختیار دارد و در عین حالی که قدرت و اقتدار دارد، تن به صلح داده است که امام(ع) فرمود: اینها سیاهی لشکرند و معاویه آن‌ها را خریده است.

در همان جلسه صلح، تعدادی از همانت شیعیان، خدمت امام حسین(ع) می‌رسند که برادرت تن به صلح داده و عافیت طلب است، شما بیا رهبر ما شو و زیر پرچم شما ما می‌جنگیم و اوضاع را دگرگون کنیم و نگذاریم که حکومت معاویه فراگیر شود.

شرایطی که امام حسن(ع) درک می‌کرد، امام حسین(ع) نیز همان را درک می‌کرد، صلح تحمیلی بود و اگر بر فرض امام حسین(ع) در آن زمان خلیفه بود، ایشان نیز به اکراه آن را امضا می‌کرد، چون راه دیگری نمانده بود.

طبیعتاً اگر درک امام حسین(ع) چیزی غیر از درک امام حسن(ع) می‌بود، به خواسته‌های کوفیان، پاسخ مثبت می‌داد، اما امام حسین(ع) در پاسخ می‌فرمایند: ایشان امام من هستند و تصمیمی که گرفته است، تصمیم درستی است و من اطاعت می‌کنم، شما هم اطاعت کنید.

این مطلب به این معنا نیست که امام حسین(ع) از این صلح راضی است و خوشحال است، نه، از این صلح ناراحت است، اما آیا راه دیگری هست؟ اگر همانجا با تعداد اندکی برود بجنگد و کشته شود، راه معقولی است؟ امام حسن(ع) با تن دادن به صلح، دارد برای یارانش فرصت ایجاد می‌کند،  بله، نباید معاویه خلیفه می‌شد، ولی آیا مردم، امام حسن(ع) همراهی کردند؟ مردم موتور محرکی هستند که اگر اعلام آمادگی و یاری کردند، تکلیف بر دوش امام(ع) می‌آید، وقتی این موتور محرکه از بین رفت، امام(ع) مجبور به نوشیدن جام زهر می‌گردد.

اگر حتی عصمت امام(ع) را در نظر نگیریم، بلکه به او به عنوان یک رجل سیاسی که از اوضاع زمانه آگاه است، بنگریم، باید بگوییم که چنین شخصی این درک را دارد که چاره دیگری جز صلح نیست، من در کلاس تاریخم همیشه می‌گویم که صلح معاویه نه صلح امام حسن(ع) ، چون این صلح را معاویه می‌خواست، امام حسن(ع) صلح را نمی‌خواست؛ نمی‌خواهم بگویم که امام(ع) جنگ‌طلب بود، نه، این صلح را به این شکل و با این نتیجه نمی‌خواست.

من مطمئنم که اگر کار امام حسن(ع) به جنگ با معاویه می‌کشید، معاویه ایشان و یارانش را نمی‌کشت، بلکه به اسارت می‌گرفت، بعد منت می‌گذاشت و آزاد می‌کرد، با این کار می‌خواست خودش را بزرگتر از امام(ع) جلوه دهد و جریان فتح مکه را تلافی کند، در فتح مکه، پیامبر(ص) او و پدرش را بخشید و آزاد کرد و آنان را طلیق نامید، معاویه برای جبران، پسران علی(ع) را می‌بخشید و آزاد می‌کرد و این منت را می‌گذاشت که من جان شما را بخشیدم، امام حسن(ع) یکی از چیزهایی که نمی‌خواهد اتفاق بیافتد همین است.

اگر امام حسن(ع) امیدی داشت که اگر آنقدر یار و یاور دارد که اگر بجنگد پیروز می‌شود، این کار را می‌کرد و به این راحتی صلح‌نامه را امضا نمی‌کرد، ولی وقتی می‌بیند که اگر امضا نکند یا سرش پیش معاویه می‌رود، یا باید ننگ بخشش معاویه را برای خود و یارانش بخرد، تن به صلح می‌دهد، «اینجاست که باید امام حسن(ع) را با تعبیر «السلام علیک یا معزّ المؤمنین» خطاب کرد».

چه عواملی سبب شد که گفت‌وگو در زمان امام حسن به صلح و در زمان امام حسین به جنگ بیانجامد؟

معاویه این‌قدر فضا را تنگ نمی‌کند که راه دیگری برای طرف مقابل باقی نمانَد، در ده سالی که معاویه با امام حسین(ع) هم دوران بود، امام حسین(ع) را تحت فشار نگذاشت، با این که نامه‌های امام حسین(ع) خطاب به معاویه لحن تندی دارد، اما معاویه خیلی نرم برخورد می‌کند؛ چون پیشبینی می‌کرد که اگر امام حسین(ع) را در تنگنا قرار دهد، کار به جنگ با او می‌کشد، یزید خلاف توصیه پدرش رفتار کرد که اصطکاک ایجاد شد.

توصیه معاویه به یزید این بود که با حسین بن علی(ع) مدارا کن، روش خود معاویه نیز همین بود که با بنی‌هاشم مدارا می‌کرد، فضا را تنگ نمی‌کرد که آنان را وادار به قیام و حرکت علیه حکومت کند.

یکی از اصول سیاست معاویه این است که اگر مویی بین من و مردم متصل باشد، من نمی‌گذارم که این مو پاره شود، هر وقت بکشند، من شل می‌کنم و هر وقت شلش کنند، من می‌کشم، اصل دیگرش این است که شمشیرم در انتهای اتاق به دیوار آویخته است، شلاقم دم در به دیوار آویخته است ولی کیسه‌های پولم را بیرون پشت در می‌گذارم، معنای این اصل این است که من با سه حربه با افراد رفتار می‌کنم: اول آنان را با وعده و تطمیع وادار به تسلیم می‌کنم، مثل وعده استانداری و فرمانداری و به عقد درآوردن دخترش و،،، هرچند نمی‌توانست به همه این وعده‌ها هم عمل کند، ولی صرف همین وعده دادن یکی از حربه‌های او بود تا آتش جنگ خاموش شود، بعد از ختم قائله، همه را که نمی‌توانست استاندار کند، بلکه چند نفر از کسانی که به آن‌ها وعده داده بود، صاحب منصب می‌شدند، به عبارت دیگر معاویه با صرف وعده دادن، 90 درصد را می‌فریفت و 10درصد باقیمانده را با پول می‌خرید؛ آن هم نه با پول زیاد بلکه کمی سبیلشان را چرب می‌کرد.

در مرحله دوم به یک عده‌ای شلاقم را نشان می‌دهم و تهدید می‌کنم که به شما شلاق خواهم زد، مرحله آخر شمشیر است و تا مجبور نشوم دست به شمشیر نمی‌برم.

اگر معاویه این سیاست‌ها را نمی‌داشت، نمی‌توانست در مقابل حضرت علی(ع) مقاومت کند، در همان بهبهه جنگ صفین، باز هم معاویه جاسوس‌هایش را شبانه به چادرهای لشکر حضرت که افرادی متوسط‌الحال و زودباور بودند، می‌فرستاد، هم نامه می‌بردند که تو فرماندار آینده فلان شهری و هم پول می‌بردند، سراغ افراد وفادار و زیرکی که دیدشان بالا بود نمی‌رفتند، معاویه رگ خواب اشخاص را می‌شناخت و بر اساس شناختی که از آنان داشت به آنان وعده می‌داد و آنان را می‌فریفت.

از این‌رو هم شرایط زمان معاویه فرق داشت و هم شخصیت او با یزید متفاوت بود، معاویه حداقل ظاهر را نگه می‌داشت و تظاهر به دینداری و عبادت می‌کرد، با پول دادن به راویان، به منظور جعل حدیث به نفع خودش، خودش را وجیه جلوه می‌داد، ولی یزید حتی ظاهرش را حفظ نمی‌کرد.

امام علی(ع) هنگام شهادتش به پسرعمویش، مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وصیت می‌کند که بعد از تمام شدن عده همسرش «امامه» که نوه پیغمبر بود، او را به همسری بگیرد که اگر این کار را نکند، معاویه پیش‌دستی کرده و او را به همسری خواهد گرفت، یعنی معاویه می‌خواهد خود را به مقدسات بچسباند و خود را به خاندان پیامبر(ص) نزدیک کند که این اتفاق هم می‌افتد؛ هنوز عده تمام نشده، قاصد معاویه با پول فراوان به خواستگاری همسر حضرت علی(ع) می‌رود.

از این‌رو امام علی(ع) از سیاست و کیاست از معاویه چیزی کم ندارد، ولی معاویه مرد دین و وجدان نیست و هر چیزی را معامله می‌کند؛ ولی امام علی(ع) نمی‌تواند وعده دروغ بدهد، نمی‌تواند خلف وعده کند، نمی‌تواند دروغ بگوید و تهمت بزند؛ ولی معاویه خیلی راحت این کارها را انجام می‌دهد، یعنی هدف معاویه رسیدن به حکومت است با هر وسیله‌ای که شد؛ تهمت بزند، پدر و مادرش را بفروشد؛ به همین خاطر ابن زیاد را پسر ابی‌سفیان می‌نامد.

با توجه به سیره معصومان شرایط گفت‌وگو با نظام سلطه تا چه حد در کشور ما مهیا است؟

یکی از اقتضائات حکومت‌داری و مملکت‌داری این است که حاکمیت، در یک جاهایی از خود انعطاف نشان دهد، در این انعطاف نشان دادن نیز چون معصومان ما در مرحله اول، مرد دین هستند و بعد مرد سیاست، با مشکل مواجه می‌شوند، امام علی(ع) نیز چون اول مرد دین است و بعد مرد سیاست، یک سری اصولی دارد که نمی‌تواند از این اصول تخطی کند و خلاف احکام شرع حکومت‌داری نماید، درحالی که طرف مقابلش خودش را از هر قید و بندی آزاد می‌داند.

رابطه موضع گیری معاویه و غرب در برابر شیعه

اگر مرد دین خواست مرد سیاست باشد، گرفتاری‌های خاص به خود را دارد، البته این گونه هم نیست که دست و پایش بسته باشد؛ با حفظ همان اصول، می‌تواند جاهایی انعطاف داشته باشد، امام علی(ع) بعد از جنگ جمل، یک عفو عمومی اعلام کرد یا در نهروان، خیلی‌ها زنده ماندند و همفکر خوارج بودند، اما امام(ع) آنان را تحت فشار قرار نداد تا تبدیل به دشمن بالفعل شوند؛ بلکه دیگر کاری به آنان نداشت، آنان نیز شمشیر خود را غلاف کردند و ساکت ماندند، بالفرض اگر امام(ع) در صفین پیروز می‌شد، این گونه نبود که لشکر باقیمانده معاویه را گردن بزند، پس یکی از اقتضائات حاکمیت یک حاکم، انعطاف پذیری اوست، اگر امام(ع) بعد از جنگ جمل، عفو عمومی اعلام نمی‌کرد، خداوند او را مؤاخذه نمی‌کرد؛ چون حقی است که برای اوست؛ می‌تواند آنان را ببخشد می‌تواند نبخشد، ولی چون امام(ع) می‌داند که در سپاه بصره پر از افراد مخالف است؛ به همین خاطر با آنان مدارا می‌کند و نمی‌خواهد دشمنان بالقوه، بالفعل شوند، در صفین هم همین طور، اگر در صفین پیروز می‌شد، چه بسا با معاویه مدارا می‌کرد و او را فرماندار یک شهر بی خاصیت می‌گماشت.

از این‌رو با توجه به سیره ائمه(ع)، اگر بخواهیم وضعیت فعلی را بسنجیم، ما و غرب در حال حاضر در شرایط مساوی نیستیم، ما نه به لحاظ قدرت اقتصادی و نه به لحاظ قدرت رسانه‌ای و نه به لحاظ قدرت نظامی، توانایی تقابل را داریم، به عبارت دیگر ما متوازن نیستیم که بخواهیم در شرایط توازن تصمیم بگیریم، اکنون که در شرایط توازن نیستیم، باید برای خود فرصت ایجاد کنیم، فرصت ایجاد کردن تدابیری لازم دارد، ممکن است حتی ما در جاهایی کوتاه بیایم تا برای خود فرصت ایجاد کنیم.

غربی‌ها از قدیم یک روشی دارند که اگر شما یک قدم عقب‌نشینی کنی، طرف مقابل ده قدم پیش می‌آید، نه این که تا پشت مرزها یا تا پشت دروازه‌های شهر پیش بیاید؛ بلکه در خانه‌های شما هم وارد می‌شود، با آگاهی از از این روش، می‌توانیم انعطاف‌پذیرتر از این باشیم که هم اکنون هستیم تا برای خود فرصت ایجاد کنیم، البته معنای فرصت ایجاد کردن این نیست که غرب از همه خواسته‌های خود دست بردارد، چون اگر ما امروز به عنوان مثال، از انرژی هسته‌ای دست برداریم، آنان چیز دیگری را بهانه می‌کنند و مثلاً می‌گویند شما موشک هم نباید داشته باشید، خواسته‌های آنان از ما تمامی ندارد، ولی ما می‌توانیم در جاهایی فرصت ایجاد کنیم و چیزهایی از آنان بگیریم و چیزهایی را بپذیریم، به عبارت دیگر در عین حالی که پایبند به اصول هستیم، در جاهایی انعطاف به خرج دهیم.

وقتی که رسول خدا(ص) از مکه به مدینه می‌آید، گروه‌های مختلفی وجود دارد، مسلمانان، اندک و مشرکان فراوانند، یهود هم هست، یهود فرهیختگان مدینه بودند، اهل تجارت، اهل زرگری، اهل صنعت، اهل کتاب بودند، دیگران کشاورزی و دامداری می‌کردند، اما وقتی پیامبر(ص) وارد این شهر می‌شود، طوری با آنان رفتار می‌کند که همه این گروه‌ها را گرد هم جمع می‌کند، مدیریت پیامبر(ص)، سبب می‌شود که مشرک و مسلمان و یهود که نزدیک به سی قبیله بودند و تعصبات قومی‌شان مقدم بر دینشان بود، با هم روابط برادرانه و خوبی برقرار کنند تا وقتی که مشرکین مسلمان می‌شوند و اسلام بیش از پیش قدرتمند می‌شود.

حال اگر بخواهیم خود را با شرایط زمانه پیامبر(ص) مقایسه کنیم، قبل از انقلاب، ایران و اسراییل هم‌پیمان بودند، جهان عرب یک سو، ایران و اسراییل و غرب در سوی دیگر، در سال 57 که در مصر قرارداد کمپ دیوید، امضا شد و مصر و اسرائیل صلح کردند، همه کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند و سفیرهای خود را فراخواندند، بعد از آن، در ایران انقلاب شد، نتیجه طبیعی این بود که کشورهای عربی که به خاطر صلح مصر و اسرائیل با مصر قطع رابطه کردند، حالا که در ایران انقلاب شد و اتحاد ایران و اسرائیل از هم پاشید و ایران ضد اسرائیل شد، با ایران در مقابل اسرائیل اتحادیه تشکیل دهند، اما ما درحال حاضر می‌بینیم که همه آن کشورهای عربی در کنار اسرائیل هستند، یعنی ایران در یک طرف قرار گرفته و اسرائیل و کشورهای عربی در مقابل ایران قرار دارند.

حدود 80 سال پیش، وقتی وهابی‌ها قدرت را در دست گرفتند، در مدینه، مقابر بقیع و در مکه، مقابر ابوطالب و حضرت خدیجه و در احد، مقابر شهدای احد را خراب کردند، وقتی که این اتفاق افتاد، کل عالم اسلام حتی کشورهای سنی ‌مذهب و مصر، با آل سعود قطع رابطه کردند و سفرایشان را فراخواندند، آل سعود تنها ماند، اما در حال حاضر می‌بینیم کشوری که به خاطر تخریب مقابر، تنها مانده بود، ادعای رهبری دنیای اسلام را دارد، الان نه تنها همه کشورهای عربی در عربستان سفارت دارند، بلکه منت آل سعود را نیز می‌کشند.

اتحاد مسلمانان راه نابودی اسراییل

آرزوی همه متفکران مصلح مسلمان، این بود که در گوشه‌ای از دنیای اسلام انقلاب شود و استبداد از بین برود و حکومت دینی جایگزین شود، این آرزو در ایران برآورده شد و متفکران مصلح پیروز شدند و خدا را شکر کردند و انتظار داشتند که در جاهای دیگر نیز این اتفاق بیافتد، اما هر چه زمان گذشت ما تنهاتر شدیم و اسرائیل و غرب از تنهایی درآمدند، چرا؟

آمریکا توانست کارگردانی این فیلم را در دست بگیرد و جوری کارگردانی کرد که ایران نتوانست از فرصت‌هایش استفاده کند و خود را از تنهایی درآورد و برای خود فرصت ایجاد کند، الان ما باید با کشورهای عربی متحد می‌بودیم و اسرائیل تنها می‌ماند، اما آمریکا کاری کرد که کشورهای عربی، با اسرائیل هم‌داستان‌ شدند، کشورهای عربی تا زمانی که ایران با اسرائیل متحد بود، ضد اسرائیل بودند، الان که ایران ضداسرائیل شده است، با او متحد شده‌اند، چه اتفاقی افتاده است؟ باید بررسی کرد که آن طرف، آمریکا چه توطئه‌هایی کرد و مهم‌تر از آن در این سو، ما چه کارهایی باید می‌کردیم و نکردیم؟ به نظر بنده بیش از 60 درصد از عواملی که سبب شد این اتحاد را از دست بدهیم، از جانب خود ما بوده که کشورهای عربی را رم دادیم و رفتند با اسرائیل متحد شدند؛ به هر دلیل یا به خاطر کم کاری بوده و یا به خاطر کم تدبیری بوده است، بیش از این که عمل کنیم، حرف زدیم، نتیجه این شد که برای خود دشمن‌تراشی کردیم و دشمنان بالقوه را بالفعل کردیم، این درحالی است که ائمه(ع) ما هیچ گاه دشمنان بالقوه را بالفعل نمی‌کردند و تا آنجا که می‌شد با آنان مدارا می‌نمودند.

اخیراً که در کشورهای عربی، بیداری اسلامی اتفاق افتاد، چند یادداشت از اینجانب در فضای وب منتشر شد مبنی بر این که نباید فرصت را از دست بدهیم، ما به طرق مناسب باید در مصر حضور پیدا کنیم، هر چه ما به مصر نزدیک شویم، از تنهایی بیرون می‌آییم، چون ممکن است این فرصت، با یک کودتا از دست برود، هرچند همه غزه محاصره است و فقط 15 کیلومتر مرز مشترک با مصر دارد که این 15 کیلومتر را هم دیوار کشیده‌اند و تنها یک در دارد و از آن نگهبانی می‌شود، ولی مصر می‌تواند راه را باز کند.

در شرایط کنونی که اسلام گرایان حکومت مصر را در دست دارند به نظر من ایران باید بیانیه دهد و علناً اعلام کند که ملت و دولت و ارتش ایران در صورت وقوع جنگ بین مصر و اسرائیل پشتیبان ملت و دولت مصر است، در شرایط کنونی حضور یک هیأت گفت‌وگو از ایران در مصر به منظور نشان دادن حمایت ایران از مصر، بهترین فرصت است، ما باید در صحنه اقتصادی و سیاسی مصر وارد شویم؛ چون با این کار یک گام به محاصره اسرائیل نزدیک می‌شویم./993/د101/ن

ارسال نظرات