عبور لازم نیست، پیر عقب مانده است
ذبیح الله نعیمیان
بیا ببین که خردادِ رقابت، مصرع نخست حماسه است
از این روی،
مباش به خردادِ رقابت در هراس هرگز
امید حماسه داشته باش و حماسهآفرینان بین
مگو که رقابتش سخت است
مگو که در آن، نفسگیر رقیبانی است
در این حماسه، صبوری نما و پایداری کن
ظفر در حماسه، میانة جنگ است.
فقط تأسف از آن روست که میدان جنگ را هزار پرچم بود
و در این میانه،
یکی پرچم به دستِ دوستِ دیرین رهبری، هاشمی، شاید
و شاید، نه
یکی ز جانب او طبل آمدن میزد
یکی ز جانب او فریاد نیامدن سر داد
همه بازی، شاید
و شاید، نه
پرسشی در این میانه باید کرد:
مگر از این جوانانِ نسلِ انقلاب، کسی
نمیآید که پیر معرکه را زحمت آوردید؟
در این میانه یکی پرسشی مهم آورد:
و مگر از هاشمی عبور باید کرد؟ هر کسی قابلیتی دارد.
دیگری پاسخش داد:
چرا. او را قابلیتهاست و البته ضعفهایی نیز بزرگ. بلکه، کج راههها رفته است
دیگری، کم نیاورد. پاسخش آورد:
مگر او سالخوردة سیاست نیست؟
به جوی بازنشستگی نرود آب سالخوردگی، هرگز
مگر نرسانیده او پشتِ سیاست بر زمینِ شکست؟
و در این میانه، یکی، رندی، نکتهای سیاسی گفت:
مگر او خویش را امیر تاجبخش نمیداند؟
و یا مگر آیا، ر
سم بیاعتنایی به تاجبخشان رواج یافته است؟
دیگری، رند دیگری مقابل او، در پاسخش حکم کرد:
زهی خیال باطل و فریاد ز ناجوانمردی!
رسید رند حکمتآموزی و به طرفه پیچ داد بحث آنان را:
تو مگو: به یاد آر دو شهر آگوستین: یکی شهر خدا، یکی شهر زمین.
که شهر ما یکی بیش نیست، همان شهر خدا.
و از این روست که ولایت ما زمینی نیست.
نه صرفاً از آن رو که خمینی گفت، بلکه،
ذات ما، سلیقة ما اساساً زمینی نیست.
آن یکی پیر بود و سیاستش عرفی.
دین برایش به انحصار شهر خدا.
تخت و تاج نیز برای شهر زمین.
در میانه، یکی تاجبخش میجوید.
-----------------
در ولایت عشق، اما ...
ولی پیر ما خمینی بود.
او ولایتش آسمانی بود.
بیجهت نبود امر او مطاع.
او ولایتش نبود عرفی.
و نخواست تاج، تا دهد آن را به دیگران، روزی.
بیجهت نگذاشت تاج به جای.
او ولایتش نیابت بود.
بعد از او، مسیر انتخابِ اصلح بود.
-------------------------
پیر می فروش ما خمینی بود.
در زمین، او سلوک و سیری داشت.
عارفانه میزد گام،
چرا که وی خودش در زمین، با زمینیان، با خدا، به سوی خدا،
نهضتش هم برای خدا، با خدا، به سوی خدا،
ز نیمه خرداد تا به نیمه خرداد،
چهارمین سفرش به پایان برد.
خمینی آن پیر میفروش ما، روزی
گفت: تو به شمع مگو دروغ
ورنه از تو کند دریغ فروغ
دستکم، گر تو در شهر زمین برگزیدهای سکنا،
در پی شمع باش و اندکی فروغ،
آخرت همه تاریک، جز به فروغ.
------------------------
پیر ما آورد سفارشی نزد برخی از همگان
پیر ما به نشان معرفی کرد می فروش بعدی را
پس از آن مدتی شد خاموش، اما دل به خروش
طاقتش داد ز کف و آخرش گله گذارد:
پس چرا نمیگویید نام علی، خامنهای
از چه خاموش ماندهاید؟
نگفتهاید سفارشم به برخی دیگر از همگان
و شاید که حکمتی بود در تأخیر!
و شاید که بینیاز کند شورای شمعها، پرتو افشانی آن شمع پر فروغ از همگان
اما دریغ، که تقدیر مسیر شورای رهبری کنار گذاشت.
و بعد از آن،
شاید که رفع تکلیف کرد نقل آن پر فروغْ سفارش، بعد از شناسایی خامنهای.
شاید که هاشمی رفع تکلیف کرد به نقل آن سفارش، هر چند به تأخیر و بعد از اجماعِ خبرگان.
-------------------------------
بگذار رندانه از هاشمی دفاع کنم:
و چرا باید اساساً کسی اجتهاد خویش به نفع اجتهاد دیگری ـ ولو امام ـ کنار نهد؟
مگر ذوب در ولایت، قرارش بود؟
اما کسی نپرسید ز هاشمی، سرّ تأخیر در نقل آن سفارشِ پر بار.
یادتان نرود، نرود ز دست خدا کار.
حتمی است که حکمتی است به تأخیر این سؤال.
شاید زمانش نبود آن وقت، ولی الان زمانش هست.
و شاید بهترین زمان باشد، شاید
و شاید، نه.
در هر حال،
کرد آن نشان الهی، هاشمی، دفع دخل و گفتا که فرض شورایِ شمعها
راهی است برای روز مبادا، مباد
اما، و اما
تقدیر بود که رأی شورایِ خبرگان،
فرزانهای وحید به رهبری برگزید با پیشانی بلند
------------------------------------
بیا خالصانه گام زنیم در مسیر الهی
بیا تا که باور کنیم همواره کارهای ما به دست خداست
توحید درس عمیقی است که پیر می فروش،
پیوسته ما تشنه لبان را به جرعه جرعه، سیراب مینمود
از یاد نبردهایم درس دیگرش که نفی کرد سازش با کفر و شرک را
تعبیر دیگر آن درس، درس پایداری بود و مقاومت،
در بزم کارزار با شیطان اکبر و چالش با یهود صهیونیست
ببین که اینها همه مشق شباند برای درسهای زندگی.
ببین که اینها همه شاخصاند برای انتخاب از میان صالحان.
اینک همه صاحب بصیرتند در درس انتخاب.
----------------------
اما،
و صد اما،
تو هم بیا و شبههها پاسخ گوی:
چرا ز سالیان دراز دشنه بر خاندان هاشمی کردید.
و اینک بگویید:
چرا راه پدر از پسر جدا نمیدانید؟
بهتر است که اگر شد، حکم هر کسی جدا ز خانواده و اطرافیان او باشد.
تو مگو وجه اشتراکی، بلکه همآوایی به فتنهها دارند.
یا مگو: یکی ریشه، دیگران شاخه، برگ و میوهها هستند.
تو اکتفا کن در این ماجرا، به قضاوت به روز جزا.
انصاف دهید:
در عالمِ بچهداری، کنترل سخت است.
و مگویید به رندی:
که عالم سیاست، جای بچههای رجال و خاندان هزار فامیل نیست.
و مگویید صادقانه:
که کنترل خاندان وظیفه است:
وظیفهای دینی، یا دستکم وظیفهای سیاسی.
بهتر است بگویید: حقّ است.
رها کن این نکتهپردازی.
خالصانه، مخلصانه، همانند هاشمی، عملگرایی کن.
و چه بهتر و ای کاش، که دادگاه پسر دیرتر میبود،
تا مگر لطمهای به حیثیت پدر، هاشمی نخورد.
تو مگو که او دست پرورده است.
و چرا دختر دوچرخهخواه، سیاستباز و جدّی او را ز یاد نمیبرید، هنوز؟
مگر او فتنهای به پا کرده است.
بهتر است حکم مادر از دختران جدا گردد.
که یکی شاخه و دیگری برگ است.
رندانه گویمت:
تو مگو سخنان و گفتمان خانواده هماره یکی است.
رندانه خواهشی کنمت:
دنبال وجه اشتراک و خاستگاه مشترک در افعال، گفتار، مواضع و به ویژه انگیزهها مگرد.
--------------------------------
بگذار رندانه من دفاعی کنم از شخص هاشمی:
بهتر است بگویید که چرا، از چه رو، سوابق زرینِ یارِ امام ز یاد میبرید، به عمد؟
مگر آیا، ز رسم جوانمردی است آخرِ کارنامه کاویدن؟
و چه در آخر کارنامهاش جویید؟
مگر آیا حال فعلی افراد، مهر بطلانی است بر همه کار و کوشش پیشین؟
مگر او صاحب ولایت نیست؟
یا مگر ولایت زمینی، ولایت نیست؟
تو بگو کارشکنی کجا کرده است؟ یا تمرّد به نام پاسداشت انقلاب؟
و یا مگر او سینه چاک ولایت، زمانِ امام نبود؟
به خاطر آورید توصیة امام راحل را؟
به هاشمی، به خامنهای،
دو یار هم باشید.
و اگر جدا شوید ... چهها نشود.
---------------------
بگذار بگذریم از این جوانمردی،
که سالخوردگان همه را بیازمودهاند، ولی
غیر از اجتهاد جواهری،
یادمان نرود هر کسی رسم اجتهادی نوین دارد.
یکی، اجتهاد شورایی،
دیگری، اجتهادی ز جنس پویایی.
و یکی هم، هر دو را جمع کرده است.
تو مگو به کنایه، که اجتهاد شورایی، معنیاش نفی مرجعیت بود.
او که با مراجع ما خوب است.
او که راه و رسم دلبری داند.
من نمیدانم این مراجعِ دوست، پس چرا ندیدهاند لوازم اجتهاد شورایی؟
روشن است.
خالصانه، مخلصانه قدرت و مرجعیت را نمیخواهند.
گو که گیرند ز دستانشان کرسی مرجعیت را، به نام اجتهاد شورایی.
تو مگو که اجتهاد شورایی، معنیاش نفی اجتهاد رهبری باشد.
رندانه گویمت:
او نگفته، مگر ز دلسوزی:
فرصت رهبری کم است و رنج اجتهاد سنگین است.
تو مگو این بهانه کافی نیست.
و باز رندانه گویمت:
چه کسی گفته که اینها بهانه است.
گرچه اجتهاد شورایی، چیزی است و شورای رهبری مقولهای دیگر،
این دو، هر دو، دو بالِ یک بازند:
او نمیگوید این ولایت، آسمانی بود.
او ولایت را بازی در زمین دیده است.
---------------------
رندانه گویمت:
همیشه خوشبین باش.
تو مگو سابقه چیز دیگری گوید. اعتماد من از بین رفته است.
یا مگو تفاوت است میان دو چیز:
بصیرت پیشین با بصیرت امروز.
دستکم، از بصیرت پیشین نشان آور.
دستکم، اگر بصیرتی بوده است،
بهتر است، دستکم،
همان رسم بصیرت پیشین زنده شود.
تو مگو به رسم بصیرت پیشین، به مجاهدین دادیم وجوهاتی.
بیا بگذریم.
بهتر است خاطرات خود نکاوید شما.
هاشمی از مجاهدین، گو به تأخیر جدا شده است
بر همه و نیز بر او عیان شده که مجاهدان منافق شدهاند.
دست آخر، رهایشان کرده است.
-----------------------
بهتر است شیرینی سازندگی به کام کنیم.
تو مگو که سازندگی شرط عدالت اجتماعی نیست.
تو ببخش رندیم را به جوانی.
عملگرایی نیز مقولهای است در دنیا.
باور نمیکنی. نکن،
چرا در عبور از هاشمی، میکنی سخن آغاز؟
آری. هاشمی خودش گفت:
باید از او عبور میباید.
گرچه او خود به جوانان امید داد بیایید که من پیر و سالخوردهام، ولی
یادش به خیر، ایام کارگزاران همه به گوش.
ولی اکنون به چه کسی امید میتوان بستن.
------------------------
شاید بهتر است خود بیایم، شاید
و شاید، نه.
بهتر است بگویم اگر خواستید ـ و به شرطی که اگر خواست رهبری ـ خواهم آمد.
به هر حال، ممکن است بیایم و کارها کنم تمام.
بستگی دارد.
اگر وظیفه ایجاب کرد، میآیم. هر چند روز آخر.
ورنه مرا سالخوردگی نگذاشته جز امید، توان.
هر چند به جز امید و سالخوردگی، داشتهام تجربة سرداری و سازندگی.
-----------------------
فقط خواهش کنم ز ته دل: مکنید تخریب، بیامان
مانع شوید از تخریب به ادّعای نقد و انتقاد،
ورنه کُنَد ریشْ، دل،
و اندوه، ریشِ نداشتهام دهد بر باد.
لطفاً اشکال مگیر که:
سازندگی بلایی است ضروری، ولی چه سود؟
رهایش کن، ایام سازندگی گذشت،
و ایام سردار آن نیز.
-----------------------
بهتر است همدلانه بپرسیم ز هاشمی، دردش چیست؟
من نمیدانم از چه میترسد. خود که گوید از گسست نسل،
او به دنبال پیوند است،
در میان نسل امروز و نسل انقلابیها.
تو مگو که انحصارِ انقلاب، ممنوع.
فقط به هوش باش و از تجربه، بصیرت خویش میافزای.
پس از آن،
تو بگو که گفتمان امام، در کلام می فروش ما زنده است.
امام از هاشمی تعریفها داشت. و می فروش بعدی نیز.
-------------------------
اما،
به هر حال، جام شکسته هم داریم.
تو مخواه به دور اندازیم هر جام شکستة می را. جاده هموار دار و،
می فروش را بین.
می فروش زنده است.
خودش میداند چه باید کرد.
هر کسی وظیفهای دارد.
کار رهبری نصب است.
بر هر آنچه که به مصلحت داند.
چه بر خطبهخوانی و چه بر مجمع تشخیص.
اما تو نیز انتخابی کن.
یادمان هست وظیفة ما نیز، انتخاب اصلح بنا به تشخیص بود و نیز خواهد بود.
یادمان هست اعتدال انحصاری نیست.
یادمان هست وحدت انحصاری نیست.
گرچه حبل فروشی در ایام فتنه را رواجی بود.
یادمان هست حبل وحدت به دست می فروشمان خامنهای است.
-------------------------
بیایید جمع کنیم سخن. شاید خسته شدید.
شاید،
و شاید، نه.
به هر حال،
سخن نگوییم از سازش، ولی هاشمی چقدر روح مقاومت دارد؟
زهی انصاف!
دستکم، هاشمی ـ به گمانش ـ یار غارِ امام را بپرسید:
آیا امام با اسرائیل سر جنگ نداشت؟
یا که آن را ـ نعوذ بالله ـ مسألهای انحصاراً مربوط به عربها خواند؟
دست آخر، نگوییم: هاشمی!
ذوب در ولایت شو.
ولی دستکم بپرسیم:
چقدر هاشمی با ولی هماهنگ است؟
رند باش. بهتر است بپرسیم: چقدر مخالف نیست؟
دست آخر.
مگو چرا عبور کردید.
بگو: کسی عملگرا بود، پیر شد و جا مانده است.
و آیا از هاشمی عبور میباید؟ هرگز.
نیازی نیست.
عبور لازم نیست، بیاید یا نیاید، پیر عقب مانده است.
/916/د102/ع