نقد و بررسی شبهات سکولاریسم
همانگونه که قبلا اشاره شد، محور اصلی شبیخون فرهنگی دشمن، طرح شبهات در زمینه معارف و آموزههای دینی میباشد. از آنجا که دین مدعی پی ریزی یک حکومت بر مبنای ارزشها و احکام دینی است، این تهاجم در عرصه حکومت و سیاست دینی، شدیدتر است.
دشمن به خوبی میداند که با تشکیل حکومت و سیاستی دینی، جایی برای مطامع و منافع او باقی نمیماند. از این گذشته، ضدیت نظام دینی را با منافع استکباری و مفاسد طاغوتی، بعد از تشکیل حکومت دینی در ایران در مقام عینیت و واقعیت تجربه کرده است و دلیل اصلی مخالفت پیوسته دشمنان داخلی و خارجی، با نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز همین است.
ما در بخش دوم سلسله یادداشتهای بررسی شبهات سکولاریزم به نقد و بررسی شبههاتی از شبهات سکولاریست که در عرصه سیاست و حکومت مطرح شده است، میپردازیم.
شبهه سوم
(اگر دین شکل و محتوای قانون به خود بگیرد و در مفهوم قانون خلاصه شود، دیگر پیام دینی نخواهد داشت.)
در پاسخ این شبهه، ابتدا باید مفهوم دو واژه(قانون و پیام دینی) توضیح داده شود. منظور از قانونی شدن یک چیز، این است که از جانب نهاد تصمیم گیرنده حاکم، واجد دو ویژگی رسمیت و الزامیت شود. بنابراین، قانون همان چیزی است که به شکل رسمی و الزامی از جانب نهاد مزبور ابلاغ میگردد و به اجرا در میآید؛ اما در مورد واژه(پیام دینی) برای ما چندان روشن نیست که منظور مستشکل از آن چیست و چه معنایی را ارده کرده است. به احتمال زیاد منظور او از پیام دینی، پیام هدایتی و تربیتی است.
بنابراین شبهه مزبور را میتوان این گونه تفسیر کرد که اگر آموزههای دینی به شکل قانون رسمی در آید و از جانب نهاد حکومت الزامی شود، نقش تربیتی و هدایتی خود را از دست خواهد داد.
پاسخ ما این است:
اولا: نفس قانونی شدن چیزی، منافاتی با نقش تربیتی و سازندگی آن ندارد. اگر مردم به روح و فلسفه قانون آشنا شوند و به آثار سازنده آن در جامعه پی ببرند، یقینا میتواند نقش مفید و سازندهای برای مردم داشته باشد.
آیا میتوان در مورد همه قوانین این گونه داوری کرد که صرفا به دلیل قانون بودن، فاقد نقش تربیتی و سازندگی میباشند؟
از این گذشته، به هیچ وجه نمیتوان تأثیرات مثبت و سازنده قوانینی که جنبه الهی و دینی دارند را انکار کرد. اعتقاد متدینین در مورد قوانین دینی این است که هر چند از جانب حکومت رسمیت و الزامیت آن اعلام شده است، اما نهاد اصلی تصمیم گیرنده، تدوین کننده و الزام کننده آن خدا و فرستادگان او میباشند.
قهرا با اعتقادی که متدینان به قدوسیت ذات حق دارند، قداست و حرمت خاصی را برای قوانین او قائل خواهند بود و همین امر میتواند اثر معنوی و تربیتی بالایی را برای متدینان به همراه آورد.
ثانیا: آرمان و پیام دین، تنها در سازندگی معنوی و تربیت اخلاقی و روحی خلاصه نمیشود؛ یکی از آرمانهای اصلی و مهم دین، تأمین مصالح اجتماعی مانند عدالت، امنیت، استقلال، نظم، احترام به حقوق متقابل مردم، علم و دانش، بهداشت، رعایت آداب معاشرت و نجات بشر از اسارتهای فکری، اعتقادی، اجتماعی و... است.
قرآن کریم در آیه بیست و پنجم سوره حدید به صراحت بیان کرده است که فلسفه ارسال رسل و انزال کتب، برقراری قسط و عدل در جامعه بوده است؛ یا در آیه 157 سوره اعراف به صراحت برخی از فلسفههای بعثت پیامبر اسلام(ص)، وا داشتن به خوبیها و باز داشتن از زشتیها، تحریم خبائث طیبات، نجات مردم از سختیهای زندگی، اسارتها و غل و زنجیرها معرفی شده است و یا در آیه دوم سوره جمعه به صراحت تزکیه، تعلیم کتاب و حکمت را فلسفه اصلی بعثت پیامبر اکرم(ص) دانسته است و یا بر اساس روایات فراوان از آرمانهای اصلی امام زمان(عج) در حکومت واحد جهانی، برقراری عدالت، امنیت، نفی ظلم و تبعیض و خشونت و توسعه فکر، فرهنگ، عقل، اخلاق، تامین رفاه و آسایش در سطح جهان میباشد.
قانونی شدن آموزهها و احکام دین، نه تنها با این گونه آرمانهای دین منافاتی ندارد، بلکه عامل و اهرم موثری برای تأمین آنهاست.
عهد نامه حضرت علی(ع) به مالک اشتر در باره استانداری مصر، نمونه روشن قانونی شدن آموزههای دینی است.
قرآن کریم به صراحت از قانونی و الزامی بودن احکام دینی سخن به میان آورده است؛ مثلا در آیه 44 سوره مائده آمده است: «هر کس به آن چه که خداوند نازل کرده است حکم نکند، کافر است».
در جای دیگر آمده است، فاسق و ظالم است.
یا میفرماید: «هر آنچه که پیامبر(ص) شما را به آن فرمان میدهد، امتثال کنید و از آنچه که شما را از آن نهی میکند، بپرهیزید».
ثانیا: مگر پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) به تشکیل دولت دینی و حکومت اسلامی اقدام نکردند؟
و مگر در عهد حکومت خود به پیاده کردن و اجرای احکام و مقررات دینی اهتمام نشان ندادند؟
مگر خداوند اطاعت بیچون و چرا از دستورات خدا و پیامبر(ص) و اولی الامر را بر همگان واجب نکرده است؟
آیا همه اینها معنایی جز قانونی و الزامی بودن دستورات و احکام دینی دارد؟
شبهه چهارم:
(حوزه دین در واقع حوزه وجدان انسانی است؛ حوزه تحول درونی است. اما حوزه تدبیر دنیا حوزهای است که عقل در آن توانایی کافی دارد. جاگاه دین در سیاست و اقتصاد و مدیریت نیست؛ باطن انسانهاست.)
این که حوزه دین تنها وجدان و درون انسان است، ادعایی است بیدلیل و باطل. اثبات جدایی دین از سیاست، اقتصاد و مدیریت از راه این که دین تنها مربوط به وجدان و درون انسان است، نوعی مصادره به مطلوب(یعنی استدلال به مدعا برای اثبات مدعا) است؛ زیرا مدعای مستدل این است که دین مربوط به معنویت و اخلاق است، نه سیاست و مدیریت و اقتصاد.
حال برای اثبات این مدعا میگویند که دین تنها مربوط به درون و وجدان انسان است، نه چز دیگر. این استدلال چیزی جز مصادره به مطلوب نیست. از این گذشته، چه کسی گفته است حوزه دین تنها وجدان و درون انسان است؟
این ادعا ناشی از عدم آگاهی نسبت به بدیهیات و مسلمات دینی است. متأسفانه این ادعا از جانب کسی مطرح شده که سالها در حوزههای علمیه اشتغال به تحصیل داشته است و خود را در حوزه دین صاحب نظر میداند. با یک نگاه اجمالی و گذرا به مجموعه آیات و روایات، روشن میشود که بسیاری از آنها در ارتباط با دنیای مردم، سیاست، اقتصاد، بهداشت، آداب مدیریت، معاشرت، مسائل حقوقی، قضایی، جزایی و... است.
آیا ترجمههایی که از آیاتی از قرآن آمده است، مربوط به وجدان و درون انسان است یا مسائل اجتماعی، سیاسی و...؟ آیاتی مانند:
- دست مرد وزن دزد را ببرید.
- به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید و در اجرای دین خدا، هرگز رأفت و ترحم نشان ندهید؛ اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید و باید جمعی از مؤمنین در صحنه اجرای حد الهی حضور داشته باشند.
- خود را در برابر دشمن با همه آنچه که در توان دارید آماده و مهیا سازید.(همیشه باید در آمادگی کامل رزمی باشید) و از این راه در دل دشمنان خود و حتی آن دشمنانی که برای شما شناخته شده نیستند، ترس و رعب ایجاد نمایید. [تا هوس حمله و هجوم به شما را در سر خود نپرورانند.]
- ای کسانی که ایمان آوردهاید، به پیمانها و قراردادهای خود پایبند باشید و وفا کنید.
- خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است.
از این آیات در قرآن کریم و مشابه آن در روایات فراوان است؛ آیا حق نمیدهید که با وجود این همه آیات و روایات در زمینه مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و... ادعای مزبور و ادعاهای مشابه آن که به معنای جدایی دین از سیاست، اقتصاد و ... است را ناشی از جهل نسبت به بدیهیات دینی و یا عناد دینی بدانیم؟
به عقیده ما در پاسخ به این سؤال که: حوزه دین چیست؟ باید از هرگونه پیش داوری و تفسیر به رأی بپرهیزیم. بهتر این است که قبل از هر چیز، دین را تعریف کنیم تا حوزه دین، خود به خود شناخته شود. به نظر ما بهترین تعریف برای دین به معنای خاص، این است.
آنچه که پیامبر(ص) از جانب خدا آورده است، دین نامیده میشود. بنابراین حوزه دین همه آن چیزی است که پیامبر(ص) از خداوند آورده است. حال باید دید که دین(مشخصا دین اسلام) چه آموزهها و چه معارفی برای بشر آورده است؟ آیا این آموزهها تنها در حوزه وجدان و درون انسان است؛ آنچنان که مستشکل مزبور گفته است؟ یا این که چنین اختصاص و انحصاری از آن فهمیده نمیشود؟ با توجه به آنچه پیشتر گذشت، نادرستی ادعای مزبور روشن میشود.
مستشکل محترم گفته است: حوزه تدبیر دنیا حوزهای است که عقل در آن توانایی کافی دارد! سخن ما این است چرا در کتاب و سنت به مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... پرداخته شده است؟
مگر این مسائل مربوط به حوزه دنیای مردم نیست؟
آیا سخن مزبور به معنای این نیست که طرح این مباحث در متون دینی کار بیهوده و عبثی بوده است؟
جا دارد در این جا از یک مغالطه جلوگیری شود و آن این که منظور ما از این سخن که دین به حوزه دنیای بشر نیز پرداخته است، این نیست که بشر با داشتن کتاب و سنت، نیازی به عقل، دانش و تجربیات و دست آوردهای علمی ندارد؛ زیرا خود دین، ما را به فراگیری علم، دانش، تجربیات علمی و به کارگیری عقل در مسائل دنیایی دعوت کرده و بلکه عقل را حجت و پیامبر باطنی به حساب آورده است. به همین خاطر فقها، عقل را در کنار کتاب، سنت و اجماع جزء منابع دین به حساب آوردهاند. متکلمان اسلامی نیز گفتهاند: به تعبیر برخی از بزرگان نباید عقل را در برابر دین قرار دهیم و مسائل را به عقلی، دینی تقسیم بندی کنیم؛ بلکه با توجه به این که عقل یکی از منابع دینی ماست، باید به جای تقسیم مسائل به عقلی و دینی، مسائل دینی را به عقلی و نقلی تقسیم کنیم؛ یعنی همان اندازه که مسائل نقلی جزء دین به حساب میآیند، مسائل عقلی نیز جزء خود دین به حساب میآیند.
طلبه حوزه علمیه قم؛
هادی عیدی چگنی/703/ر
ادامه دارد...