زمینههای گفتمانی تعامل داعش در قبال اسرائیل و مسأله فلسطین
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، از ابتدای فعالیت گروههای «سلفی جهادی» از جمله القاعده در منطقه، حرف و حدیثها درباره ارتباط این گروهها با سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی غربی مطرح بوده و گزارشهای بسیاری در این باره منتشر شده است. با آغاز حملات اسرائیل به نوار غزه، رویکرد گروهِ تازه شکل گرفته «داعش» در قبال مسأله فلسطین، بیش از پیش مورد توجه محافل سیاسی و رسانهای قرار گرفت.
واقعیت این است که این گروه حتی اگر ارتباطی سازمانی با سرویسهای امنیتی نداشته باشد، اما رویکرد گفتمانی و ایدئولوژیک آن باعث شده است تا عملاً در راستای اهداف استراتژیک تلآویو و کشورهای حامی آن به ایفای نقش بپردازد. این رویکرد فکری که احتملا از دید ناظران سیاسی این کشورها نیز دور نمانده، موجب شد تا این گروهها در موارد بسیاری از حمایت رسانهای، سیاسی و نظامی نیز بهرهمند شوند.
تصوری که در ابتدا از فعالیت «سلفیان جهادی» در سوریه وجود داشت، جریانی با ساختاری سنتی مبتنی بر الگوی قدیمی اخوان المسلین سوریه بود. با ظهور جبهه النصره به عنوان یک زیرمجموعه از سازمان جهانی القاعده در سوریه نگاهها به این جریان هم از حیث ایدئولوژیک و هم از حیث استراتژیک تغییر کرد. با اعلان رسمی گروه «دولت اسلامی عراق و شام» یا داعش در مناطق شرقی سوریه و در عراق نیز تضادها میان سازمان مرکزی و شاخه عراق و سوریه آشکار شد.
در این میان، موضعی که این گروه(داعش) به عنوان یک جریان «سلفی جهادی» در قبال حملات اسرائیل به غزه اتخاذ کرد، قابل توجه است. این گروه، رسما هرگونه تقابل با اسرائیل را نفی و برای توجیه این موضع مدعی شد اعلام جهاد علیه اسرائیل در تضاد با آموزههای اسلامی است. از این رو، ورای مسأله ارتباطات سیاسی- امنیتی، بررسی زمینههای گفتمانی و فکری این جریان در قبال این مسأله حائز اهمیت است.
در تحلیل راهبرد عمومی داعش، رفتار سیاسی این گروه در چارچوب تقابل گفتمانی «العدو البعید - العدو القریب» مورد بررسی قرار میگیرد. تقابلی که طی دهههای اخیر، از سوی متفکران و بنیانگذاران اندیشه سلفی جهادی در مصر مطرح شده است.
«زیفی بارل» تحلیلگر معروف اسرائیلی در روزنامه هاآرتص مینویسد: «درست زمانی که اسرائیل نوار غزه را بمباران میکند خیلی خوب است که بدانیم حداقل یک گروه اسلامگرا هست که هیچ اصراری بر هدف قراردادن اسرائیل ندارد و آن گروه داعش است.»
بر این اساس باید گفت رویکرد فکری سران این گروه، به شدت متأثر از یکی از متفکران اندیشه جهادی در مصر با نام «محمد عبدالسلام فرج» است.
سلفیان جهادی، فعالیت مسلحانه خود را از اوایل دهه شصت میلادی در مصر آغاز کردند اما مشخصا از یک چارچوب مسنجم فکری بیبهره بودند. عبدالسلام فرج را باید در این زمینه پیشگام دانست. از فرج، جزوهای باقی مانده است با نام «الجهاد؛ الفریضة الغائبة» که در سال 1981 یعنی درست پیش از ترور انور سادات به نگارش درآمد.
آنچه بحث حاضر را به این کتاب پیوند میزند، بخشی از اندیشههای عبدالسلام فرج است که وی در فصلی با موضوع «قتال الداخل اولویة علی قتال الخارج» مطرح میکند و دقیقا بر همین مبناست که اساساً اسرائیل، امروز یک اولویت در استراتژی گروههای سلفی فعال در سوریه و عراق به شمار نمیآید.
به طور قطع، طرح این نظریه، دغدغههای ایدئولوژیک اسلام سیاسی را فارغ از نگاه ملیگرایانه به شدت مورد لحاظ قرار میدهد چرا که نظریه پرداز آن، یعنی شخص «عبدالسلام فرج» فردی است که خود، ریشهای فلسطینی داشته و در چارچوب مخالفت با معاهده «کمپ دیوید» و حمایت از آرمان فلسطین این بحث را مطرح میکند. بنابراین به هیچ وجه انتظار نمیرود که چنین فردی به راحتی ریشههای وطنی و عربی خود را نادیده گرفته و این نظریه را مطرح کند.
در این میان، موضع اتخاذ شده داعش و شخص ابوبکر البغدادی(خلیفه خودخوانده دولت عراق و شام) که البته پیش از این نیز از سوی برخی گروههای محلی نزدیک به القاعده مثل گروه انصار بیت المقدس در مصر مشاهده شده بود، تعیین کننده است.
در اتّباع از نظریه عبدالسلام فرج، عمده این بوده است که گروههای سلفی، مبنای نظری خود در تطبیق مصداق نظریه را عموماً در حوزه عقلی «ما لا نصّ فیه» جستوجو میکردهاند، امری که به نظر میرسد خود «فرج» نیز اقلا در حوزه تطبیق قائل به آن بوده است. موضع داعش در پاسخ به سؤالی درباره چرایی عدم دخالت در جنگ با اسرائیل به این شرح است:
«بهترین جواب در قرآن کریم هست. خداوند متعال در قرآن از «دشمن قریب» سخن گفته است و در اغلب آیات قرآن کریم، منظور از دشمن قریب، «منافقان» هستند چرا که آنها به مراتب از کافران اصلی خطرناکترند. پاسخ این پرسش شما نزد أبوبکر صدیق نیز وجود دارد، هنگامی که برای فتح بیتالمقدس با مرتدین جنگید البته بعدها عمر بن خطاب آنجا را فتح کرد.»
برای درک این موضع، فارغ از چارچوب نص، نارچار به بررسی نظریه کتاب «الفریضة الغائبة» نیز هستیم. موضع داعش به وضوح نظریه مبتنی بر جنگ در جامعه مسلمین یا «قتال الرافضة» و «المخالفین من الکفار والمرتدین» را تقویت می کند که در گفتمان سلفگرا بسیار رایج بوده است.
این در حالی است که تا پیش از این، داعیان القاعده مخالف چنین نظریه ای بودند و موضع داعش به عنوان شاخه ای منشعب از القاعده نوعی سرکشی در قبال ایدئولوژی سازمان محسوب می شد.
البته داعشیها بر اساس نوع رویه ای که تا کنون در پیش گرفتنه اند، هم در شکل و هم در محتوا سعی کردند اسلوب نصگرایانه خود را در نامگذاریها(همانند تغییر نام خلیفه به ابوبکر) هم حفظ کنند. اصرار بر تطبیق مصادیق از سوی این گروه، اینگونه به ذهن متبادر میکند که اساسا هیچ حوزه «ما لا نص فیه» در دایره عملکرد این گروه باقی نمیماند. بر این اساس، برخلاف ظاهر رویه «عبدالسلام فرج» (کیاست مؤمن ـ که در ادامه میآید) این گروه حتی پاسخ خود به این سؤال را نیز در دایره نص قرآنی جستوجو کرده است.(منافقین، کفار و مرتدین)
نظریه «اولویت دشمن نزدیک» پیشتر از سوی افرادی چون سید قطب و همچنین أبوالأعلى مودودی و «صالح سریة» به ویژه در کتابش «رسالة الإیمان» بارها مورد اشاره قرار گرفت، اما به نظر می رسد طرح چنین دیدگاهی هرگز به معنای نفی مبارزه با استعمار و دامنزدن به تنشهای داخلی جامعه مسلمین نبوده است. به وضوح میتوان «الفریضة الغائبة» را منبع اصلی طرح این نظریه دانست.
عبدالسلام فرج در این کتاب در باب «العدو البعید و العدو القریب» اینگونه مینویسد: «این نظر وجود دارد که امروز میدان جهاد، آزادسازی قدس به عنوان سرزمینی مقدس است. حقیقت آن است که آزادسازی اراضی مقدسه شرعا بر هر مسلمانی امری واجب است. اما به فرموده پیامبر اسلام(ص) مسلمان باید زیرک باشد یعنی باید مصالح و تغییرات را بشناسد و راه حلهای فوری و قطعی را در اولویت قرار دهد.»
فرج در ادامه سه نکته را مد نظر قرار میدهد: «اولا جنگ با دشمن نزدیک نسبت به دشمن دور در اولویت است. ثانیا: خون مسلمانان برای تحقیق پیروزی ریخته میشود اما در نهایت این پیروزی به پای چه کسی نوشته می شود. برای دولتی اسلامی یا برای دولتی کافر؟ آیا این پیروزی پایههای یک حکومت فاسد را محکم نخواهد کرد؟ ثالثا: اساسأ علت وجود استعمار، همین حاکمان هستند، بنابر این جنگ با استعمار، اتلاف وقت است وظیفه ما پیش از هرچیز برقراری یک حکومت مبتنی بر شریعت در جامعه است.»
فرج در بخشی از کتاب خود، تأکید میکند که مواجهه با «دشمن نزدیک» اولویت دارد حتی اگر این کار به مقابله با «دشمن دور» ضربه بزند. برخلاف رویکرد شیخ «عمر عبد الرحمن»ِ شافعی مذهب، فرج، در اولویت «قتال الرافضة» به شدت تحت تأثیر اندیشههای ابن تیمیة بود و به نظر میرسد این رویکرد وی را باید در چارچوب گفتمان سلفگرا مدنظر قرار داد.
پیامدهای عملی این گفتمان هرچند در دهه هشتاد این تصور را در پی داشت که دولتهای همسایه اسرائیل یعنی مصر و اردن در تیررس تهدید آن قرار دارند اما امروز به گفتمانی طائفهای و عمدتا در تقابل با اندیشه شیعی تغییر یافته است. گفتمان کلانِ «قتال الرافضة» امروز جای خود را به خرده گفتمانِ «اعزام به بغداد و جنوب لمواجهة الصفویین والرافضة» داده است. ابوبکر البغدادی در بخشی از یک پیامِ خود، رسما رأس نبرد را جنگ با «صفویین» بیان میکند: «یکونوا رأس الحربة فی قتال الصفویین والبقاء فی مقدم الصف.. ازحفوا الى بغداد والجنوب لتشغلوا الروافض فی عقر دارهم.»
واقعیت آن است که امروز، اسرائیلیها حتی با وجود در دست داشتن موشکهای اسکاد از سوی داعش، همانند موشکهای حماس و جهاد اسلامی احساس خطر نمیکنند. اسرائیل امروز به خوبی به این باور رسیده است که حتی اگر قرار باشد از سوی این گروه خطری متوجه جایی باشد بیش از هر چیز دامن دشمن دیرینه تلآویو، یعنی ایران را خواهد گرفت. به این ترتیب این طیف از سلفیان جهادی، براحتی برای اسرائیلیها بازی خواهند کرد.
به نظر میرسد سرمقاله 15 ژوئیه «زیفی بارل» تحلیلگر معروف اسرائیلی در روزنامه هاآرتص، شاهد مثال قابل تأملی است: «درست زمانی که اسرائیل نوار غزه را بمباران میکند خیلی خوب است که بدانیم حداقل یک گروه اسلامگرا هست که هیچ اصراری بر هدف قرار دادن اسرائیل ندارد و آن گروه داعش است.»
به طور قطع، عملکرد سلفیان جهادی در عراق، حاکی از یک تغییر گفتمان نسبت به گفتمان کلان القاعده بوده است. براساس سیاست ادعایی القاعده از آغاز حضور خود در عراق، رویکرد این سازمان مبتنی بر نظریه «اولویت دشمن دور» و مبارزه با اشغالگری آمریکا در عراق بوده است، اما در مدتی بسیار کوتاه، این جریان، گرایشی کاملا طائفهای به خود گرفت.
ماهیت طائفهای حزب بعث طی حاکمیت صدام علیه شیعیان، باعث شد سلفیان جهادی نسبت به صدامیها دلبستگی بیشتری نسبت به دولت(شیعی) از خود بروز دهند و تغییر دولت در عراق را به تبعیت از ایدئولوژی جهانی القاعده ترجیح دهند. خصوصا آنکه این رویکرد به شدت از سوی داعیان دینی در عربستان نیز حمایت میشد.
رویکرد سلفیان عراقی در قبال ایدئولوژی القاعده از سوی ناظران سیاسی به پدیده «عرقَنَة الجهاد» یا «عراقی سازی» جهاد تعبیر شد که در واقع نوعی انفکاک از ایدئولوژی القاعده محسوب میشود. از این رو شاهد این بودهایم که این جریان به مرور زمان به خصوص پس از مرگ «أبوحمزة المهاجر» مصری تبار، رنگ و لعابی عراقی به خود میگیرد تا آنجا طی سالهای اخیر نوعی پیوند استراتژیک بین دو گفتمان رقیب سلفی و بعثی را شاهد بودهایم.
اما از حیث گفتمان نظری دولت، شاهد این هستیم که اسرائیل و عموم سلفیان جهادی، یک «اشتراک گفتمانی» مبتنی بر تلاش برای «شکست دمکراسی عربی» دارند. «سرنگونی» دولت و ایجاد آشوب و «دولت- ملت ضعیف» از طرح هایی است که به منظور پیشبرد این گفتمان دنبال می شود. بر این اساس، هم اسرائیل به دنبال تثبیت نظم حاکم و سنتی عربی است و هم سلفیان جهادی می توانند شکست دموکراسی عربی و استقرار نظریه «خلافت» را به اثبات برسانند.
این خواسته، مشخصا از سوی گروه داعش با انگیزه بیشتری دنبال میشود. این روند به ویژه از آنجا شدت گرفت که شکست مدل اسلامگرای اخوانی مبتنی بر فرآیند دموکراتیک انتقال قدرت، با برکناری محمد مرسی در مصر، رویکرد این گروهها بر مبنای ضرورت ایجاد تغییر مسلحانه و بیهودگی فرآیند سیاسی را در میان اسلامگرایان سلفی تقویت کرده است./907/د101/ی
منبع: پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی