۱۹ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۰
کد خبر: ۲۲۵۰۱۰
توصیف شخصیت صدام در یک کتاب؛

عراق از جنگ تا جنگ؛ صدام از این جا عبور کرد

خبرگزار رسا ـ کتاب «عراق از جنگ تا جنگ؛ صدام از این جا عبور کرد» شخصت جاه‌طلب و توسعه‌طلب صدام را به تصویر می‌کشد و با نگاهی فردگرایانه به مقوله جنگ، تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی ایران را نیز تابعی از این شخصیت می‌داند.
کتاب «عراق از جنگ تا جنگ؛ صدام از اين جا عبور کرد»

به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «عراق از جنگ تا جنگ؛ صدام از این جا عبور کرد» از جمله کتاب‌هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش‌هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملأ کند.

 

این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه‌نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی‌رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسؤولیتشان پرداخته‌اند. تارنمای دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه‌ها و مطالب هفتگی خود از 25 بهمن 1392 تاکنون اقدام به درج بخش‌هایی از این کتاب نموده است و به لحاظ اهمیت این مطالب، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس اقدام به بازنشر آن‌ها در این مطلب نموده است.

 

این کتاب شخصت جاه‌طلب و توسعه‌طلب صدام را به تصویر می‌کشد و با نگاهی فردگرایانه به مقوله جنگ، تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی ایران را نیز تابعی از این شخصیت می‌داند.

 

در خصوص شخصیت صدام، در قسمت سی و دوم نوشته نویسنده بیان می‌کند که «صدام باهوش و شجاع و مؤدب است و انسان را به احترام وا می‌دارد. البته من در این جا از صدام حزبی قبل از به دست گرفتن قدرت، قدرتی که باعث تغییر او در شخصیت و احساس و تلاش‌هایش شد، صحبت می‌کنم». به نظر می‌رسد جلوه شخصیتی صدام قبل از به قدرت رسیدن جز ظاهرسازی برای به دست گرفتن قدرت چیزی دیگری نمی‌توانست باشد. موضوعی که امام خمینی(ره) از ابتدای روی کار آمدن صدام بر آن تأکید داشته و در موارد متعدد شناخت عمیق خویش را از شخصیت صدام حسین و اهداف توسعه‌طلبانه آن نشان دادند. تأثیر شخصیت صدام بر بی‌اعتمادی جمهوری اسلامی ایران به صدام و حزب بعث واضح بود. 

 

در مقدمه این کتاب به قلم غسان الشربل آمده است: بعد از 14 سال احساس ترس شدیدی کردم وقتی که از دور دیدم که تانک‌های آمریکایی مجسمه صدام حسین و نظام او را به زیر می‌کشند و در خیابان‌های بغداد جولان می‌دهند. آنچه می‌دیدم فراتر از توانایی‌های یک احتمال بود. این بغداد است، شهری که وقتی حاکمانش بر آن حکم رانی می‌کردند، آهنگی را در تاریخ اعراب و مسلمانان به صدا درمی‌آوردند. این عراق است، عراقی که نظام آن و شرایینش با شرایین منطقه متصل‌اند. وقتی قدرتمند است، بسته می‌شود و وقتی که ضعیف یا فرتوت می‌شود، ترسناک و خوفناک.

 

تاریخ می‌گوید که هیچ‌وقت عادت نبوده که سرور بغداد بازنشسته شود. انتخاب‌های او محدود است: کاخ یا قبر. همواره باید آماده نبردهای ویرانگر باشد. اشتهای امپراطوری­های پیرامونی آن فراوان بوده است. برای همین باید همیشه نسبت به اوضاع داخلی و خارجی‌اش هوشیار باشد. طعنه‌ها توطئه آمیزند، یا همانند سم مهلک یا این که از پناهگاه‌های تاریک نجات یافته خارج شود. در این چارچوب صدام حسین فرزند مشروع این نهر ظالمانه محسوب می‌شود. صعودش به قدرت حتی تا قبضه مطلق آن طبیعی است و پایان معلقش در میان فریادهای انقلابی نیز طبیعی جلوه می‌کند.

 

این کتاب حاوی مطالب مفیدی در خصوص تحمیل جنگ از سوی عراق به جمهوری اسلامی ایران نیز می‌باشد. در بخش سوم این مطلب به قلم غسان الشربل آمده است:

 

دو ماه بعد از تصدی پست ریاست جمهوری صدام حسین در سپتامبر 1979 در نشست جنبش عدم تعهد که در هاوانا برگزار شد، شرکت کرد. در مقر محل اقامتش از وزیر امور خارجه ایران، دکتر ابراهیم یزدی که بعد از پیروزی «انقلاب اسلامی» به این سمت منصوب شده بود، استقبال کرد. صلاح عمر العلی، نماینده عراق در سازمان ملل نیز در آن جلسه حاضر بود. صلاح دوست قدیمی صدام بود. او در 17 جولای 1968 زمانی که صدام بر کاخ [ریاست جمهوری] مسلط شد در کنار او بود، بعد از آن روز او عضو شورای رهبری انقلاب و کادر رهبری قُطری حزب بعث شد.

 

در ظاهر دیدار «سازنده و ایجابی» بود. بعد از آن صدام به باغ رفت و به دنبالش صلاح الدین که تلاش می‌کرد رئیس جمهور را بر بهبود روابط با ایران امام خمینی به رغم وجود حساسیت‌ها و نگرانی‌ها ترغیب کند، رفت؛ اما با این حرف صدام شوکه شد: «صلاح مراقب باش. این فرصت شاید هر صد سال یک بار به وجود آید. این فرصت امروز به دست آمده است. سرهای ایرانی‌ها را خواهیم شکست و هر وجب به وجبی که اشغال کرده‌اند را باز خواهیم گرداند؛ و شط العرب [اروند رود] را هم باز خواهیم گرداند».

 

صلاح متحیر خیره نگاه می‌کرد و صدام افزود: «این حرف راه حل مسالمت آمیز و انسانی برای حل مشکلات با ایران را ابداً نمی‌خواهم بار دیگر از زبانت بشنوم. خودت را برای سازمان ملل آماده کن. بشنو چه به تو می‌گویم. سرهای ایرانی‌ها را خواهم شکست و وجب به وجب محمره [خرمشهر] تا شط العرب [اروند رود] را باز خواهم گرداند».

 

یک سال بعد از حرف‌هایی که در هاوانا زده شد جنگ عراق ایران آغاز می‌شود، جنگی که صدها هزار نفر را به کشتن داد و فجایع انسانی و مالی به دنبال آورد؛ و زمانی که بعد از 8 سال این جنگ متوقف شد، رهبر عراقی شادی خود را مخفی نکرد وقتی که گفت: «زنده ماندم و شنیدم که [امام] خمینی می‌گوید جام زهر را می‌نوشم و آتش‌بس را می‌پذیرم.» اما کسی که «پیروز» از «قادسیه صدام» خارج شده بود و از این که لقب «نگهبان دروازه‌های شرقی» را گرفته بود شاد بود بدون تأخیر با جنگ کویت عملیات انتحاری انجام می‌دهد.

 

در چهارمین بخش این مطالب آورده شده است: «در جنگ ایران عراق صدام در نقاب مدافع منطقه در برابر خواسته‌های امام خمینی در «صدور انقلاب» ظاهر شد. واشنگتن از این که صدام تحت تأثیر مسکو قرار نگرفته علی رغم این که معاهده دوستی و همکاری میان آن دو کشور امضا شده بود، آسوده بود. از رییس جمهوری عراق برای حمله شدید علیه ایران حمایت نمی‌کرد اما به اندازه کافی هم دخالت می‌کرد تا مانع انجام حمله‌ای از این دست از سوی تهران به حکومت عراق شود. صدام در نظر امریکایی‌ها صاحب جایگاهی در برابر ایرانی‌ها شد که توانست تسهیلات مالی و تجاری بسیاری دریافت کند».

 

بخش بیست و دوم این نوشته با عنوان پاسخ صدام به پیشنهاد بهبودی روابط با ایران چه بود؟ مطالب جالبی را در خصوص طرح صدام برای تجاوز به جمهوری اسلامی ایران آورده است. در بخش بیست و دوم این نوشته گفت وگو با صلاح عمر العلی، نماینده سابق عراق در سازمان ملل آورده شده است که سند مهمی در طرح‌های عراق برای حمله به ایران دارد. در ابتدای ابتدای مصاحبه آمده است:

 

یک‌شب صدام حسین سیگارش را دود می‌کرد و لبخند می‌زد. تفنگش، رفیق قدیم و آخرین دوستش را لمس می‌کرد. او دنیا را این گونه دوست داشت. این گونه به آن تمایل داشت و مشغول آن بود و پیرامون آن را با خود تقسیم کرده بود. تصویرش صفحه‌های تلویزیون را پوشانده بود؛ و سرنوشتش شورای امنیت را نگران می‌کرد و در پیمان آتلانتیک شمالی و اتحادیه عرب و سازمان کنفرانس اسلامی اضطراب ایجاد می‌کرد. بزرگان به تنهایی چنین آشوبی را ایجاد می‌کنند. بزرگان به تنهایی زلزله را آغاز می‌کنند و همان‌ها هستند که با دیدگاه‌هایشان جهان را به اردوگاه‌ها تبدیل می‌کنند.

 

از دریچه با تبسمی مسحورکننده می‌نگرد. او ایدی امین نیست که با یک پیشنهاد چرب و نرم قانع شود که بازنشسته شود. لئوپولد سنگور نیست که کوتاه بیاید تا به مقاصدش نائل شود، شارل دوگول نیست که وقتی نتوانست تاریخ ساز شود برای نوشتن آن زار بزند. از صندوق رأی نیامده است تا با چند رأی کنار برود یا در برابر نظرسنجی‌ها بلرزد. این بازی‌ها فقط برای آدم‌های عادی است. به صفحه تلویزیون با نگاه سرد مرگ باری می‌نگرد. همچنان عبدالله بن زاید جوان است. قدرت مطلقه را هنوز نیازموده است. اگر این کار را می‌کرد همچنان بازیگر صحنه بود. در تاریخ بغداد جایی برای کسانی که برگه‌های خود را جمع می‌کنند و بعد همه چیز را می‌گذارند و می‌روند، نیست. او از دل رعدآسای آن تاریخ آمده است. از غرش عمیق دمیده شده در روح عراقی. نه جان سالم به در بردن او را مغرور می‌کند و نه پناهگاه امن. دوباره تفنگش را لمس می‌کند. تاریخ او را برای ماموریتی بزرگ نماینده کرده است. نمی‌تواند استعفا دهد. قدرتی با وضوح شدید به او می‌گوید: یا کاخ یا گور.

 

روستای کوچکی را به یاد می‌آورد. دو جوان علیه یک جوان کوچک در عوجه توطئه می‌کنند. روستایی غرق در تاریکی با مردانی بی رحم. شوهر مادرش ابراهیم الحسن به او رحم نمی‌کند. درس آموخت. فهمید که در این دنیای وحشتناک جایی جز برای افراد قدرتمند نیست. یا از تو می‌ترسند یا به تو تعدی می‌کنند. این هم حال و روز افراد است و هم کشورها. قانون قدرت. جوان بزرگ شد و در عنفوان جوانی به جای چاقو تفنگ به دست گرفت.

 

نوار خاطرات به او هجوم آوردند. حاج سعدون التکریتی او را به دایی‌اش خیرالله طلفاح رساند. خیرالله پسر خواهرش را به کرایه گرفت. تأخیر نکرد. حاج سعدون جسدی شد بدون این که دلیلی برای دادگاه نسبت به مرتکب آن باشد. خودروی پیشوا عبدالکریم قاسم گلوله باران شد و تیری به ساق پایش اصابت کرد. به دمشق و قاهره فرار کرد و در همین حین در 1963 که حزب بعث قدرت را به دست گرفت به بغداد بازگشت در حالی که بغداد می‌رفت در خون کمونیست‌ها غرق شود. عبدالسلام عارف به حزب خیانت کرد و صدام در بغداد مخفی شد. در 1964 رهبران حزب او را موظف کردند که توصیه‌های لازم را به مردی که نمی‌شناخت موسوم به صلاح عمر العلی از اهالی تکریت بدهد. خودروی فولکس واگن در برابر قهوه‌خانه‌ای ایستاد و العلی را گرفت و توصیه‌ها را به او ابلاغ کرد. گفت که نامش محمد است اما علی با لهجه تکریتی‌اش درنگی در او ایجاد کرد؛ و اعتراف کرد: من صدام هستم. در 17 جولای 1968 این دو مرد شانه به شانه هم با لباس نظامی در شب گرفتن کاخ و قدرت با هم بودند. به خوبی به یاد دارد. در 30 جولای و زمانی که طرح رهبری قطری حزب به اجرا در آمد این دو مرد برنامه خود را اجرا کردند، صدام حسین و صلاح عمر العلی، دفتر البکر را به مسلسل بستند و عبدالرزاق النایف را تهدید کردند و صدام او را به هواپیما رساند.

 

آن شب شورای رهبری انقلاب را از یاد نمی‌برد. از احمد حسن البکر خواست که ریاست شورای رهبری انقلاب را واگذار کند و مرد شماره دو انقلاب شود. قبیله در حزب پیروز شد و فاجعه آغاز شد، آن طور که صلاح عمر العلی می‌گوید که رفیق او در شورای رهبری انقلاب و فرماندهی قطری در حزب بود. بیچاره البکر. بیچاره «پدر پیشوا». باور کرده بود که نفر اول است. پسرش محمد صدام را تهدید کرد که او را در قصر جمهوری می‌کشد. بد شانس بود. در یک «حادثه» تصادف ماشین مرد. در 1979 پدر پیشوا «پیشنهاد» داد که جایش را به رفیق صدام بدهد. بعضی از اعضای رهبری قطری می‌خواستند که او بماند. صدام نگاهی کرد و دید که سرهایی بر آمده که الآن وقت زدنشان است. «جشنی» برای رفقای بزرگ ترتیب داد.

 

در 1979 رئیس جمهور تازه به نشست عدم تعهد در هاوانا رفت؛ و در باغ محل اقامتش صلاح خواست که او را تشویق کند که روابط خود را با ایران بهبود ببخشد. جواب داد: «بشنو صلاح. این حرف را بار دیگر بر زبانت تکرار نکن. سر ایرانی‌ها را می‌شکنم و وجب به وجب را باز می‌گردانم.» یک سال بعد جنگ آغاز شد. میشل عفلق را به یاد آورد. رهبری قطری حزب در سال 1968 صلاح عمر العلی را مکلف کرد که به برزیل برود و مؤسس حزب را قانع کند که بازگردد. عفلق بازگشت و کارش را از سر گرفت. دفترش بزرگ بود اما مسئولیت‌هایش کم بودند.

 

با کسی که قصه 17 جولای و آنچه پیش از آن بود و آنچه بعد از آن آمد را می‌دانست، بحث می‌کردم، از من خواست که بحث را با صلاح عمر العلی دنبال کنم، کسی که فرزند تکریت است و متولد 1937 و عضوی بارز در شورای رهبری انقلاب و رهبری قطری در حزب بعث و قبل از آن که به سفارت خانه‌ها تبعید شود، وزیر بود و آخرین سمتش نماینده عراق در سازمان ملل بود. در سال 1982 استعفایش را نوشت و روابطش را با نظام قطع کرد. مخالف صدام حسین و مخالف انتخاب امریکایی‌ها از بعضی از مخالفین شد. در دوره اخیر اقامتش در امان حسین کامل با العلی تماس گرفت و به دیدنش رفت و 10 روز را به طور کامل با او گذراند قبل از آن که به عراق در 20 فوریه 1996 برگردد و کشته شود. العلی قبول کرد که حرف بزند و دیدم که بهتر است حرفمان را با اعتراف‌های حسین کامل در امان شروع کنیم.

 

در کل، این کتاب سند مهمی در خصوص شخصیت جنگ طلب صدام است که می‌تواند از منظر فردگرایانه علل تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی ایران را در شهریور 1359 توضیح دهد./998/د101/ی

 

منبع: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

 

ارسال نظرات