۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۴
کد خبر: ۲۳۶۷۱۵
سبک زندگی اسلامی؛

زندگی از نگاه عبادت، عبودیت و ربوبیت

خبرگزاری رسا ـ عبادت، عبودیت و مظهر ربوبیت سه هدف ابتدایی، متوسط و نهایی مسافر مسیر انسانیت است که در زندگی توحیدی تجلی پیدا کرده و اسلام آن را برای فرد موحد به خوبی ترسیم می‌کند.
عبوديت
به گزارش رسا، معمولا انسان ها دارای مجموعه ای از نگاه ها در مورد خدا، جهان و انسان هستند که بعد علمی او را تشکیل می دهند و همچنین دارای رفتارهای عملی هستند که شامل رفتار با خود، دیگران و محیط پیرامون می شود. مجموعه علم و عمل، زندگی انسان را پایه ریزی می کند و به آن تداوم می بخشد.
در این بخش به بحث حیات و زندگی از نگاه اسلامی خواهیم پرداخت؛ چرا که اسلام علاوه بر تأمین بعد اندیشه انسان، نوع عمل کردن و راه رسیدن به مقصد را به صورت بسیار شفاف و دقیق تبیین می کند و در تمامی مراحل علمی و عملی، برای انسان برنامه ای جامع ارائه می دهد تا انسان با پیمودن آن، به مقصد اعلی که همان لقاءالله است نائل شود.
البته ناگفته نماند که هر انسانی بر مبنای ظرفیت وجودی خود و قدرت و توانایی خویش، مکلف به پیمودن مسیر است. از این جهت افراد در پیمودن مسیر یکسان نیستند و هر چه تلاش بیشتر باشد، موفقیت نیز زیادتر خواهد بود.
اسلام عملاً کلاس های متعددی دارد که هر فردی با توجه به قابلیت خود، مقداری از کلاس ها را پشت سر می گذارد و مرحله به مرحله را طی می کند تا به اهداف اسنی، اعلی و غایة القصوی دست پیدا کند؛ چرا که سفر من الحق الی الحق است که از خدا به سوی خداست و خدای سبحان بی نهایت است و حدی او را محدود نمی کند.
سفر به سمت او نیز حدی نمی شناسد و انسان کامل نیز شعار(ماعرفناک حق معرفتک) و(ماعبدناک حق عبادتک) را سر می دهد و اوج معرفت خود را عین ربط و عین فقر، بلکه به شأن و صرف آیینه بودن صفات جلال و جمال می بیند و هر چه آیینه صاف تر و شفاف تر باشد، حضرت دوست را بهتر و زیباتر نشان می دهد.
 
معنای لغوی حیات
واژه‏ پژوهان، لغت حیات را از ماده «ح ی ی»(1) به معنای «زندگی»(2) و حی را به معنای «زنده» در مقابل «میت» دانسته‏اند.(3) حیوان یعنی موجود زنده و دارای حیات است(4) و به معنای مبالغه در حیات نیز استفاده می شود.(5) همچنین به معنای «همیشه زنده» نیز به کارمی رود(6) «وَ إِنَّ الدَّارَالْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ».(7)
 
مفهوم اصطلاحی حیات
برخی حیات را به معنای زیستن در عالم ماده معنا کرده اند و هدف آن را صرفاً زیستن و زندگی کردن در این نشئه دنیا دانسته اند که زیست شناسی متکفل تبین خصوصیات و آثار آن است. آنان زندگی انسان را در ردیف دیگر جانداران دانسته اند که دارای غرایز و اغراض حیوانی است و چیزی فراتر آن وجود ندارد.
عده ای دیگر حیات انسان را صرفاً در زندگی دنیا محدود نکرده اند؛ بلکه برای انسان علاوه بر حیات مادی، حیات معنوی نیز قائل شده اند؛ در چنین زندگی علاوه بر اهداف و غرایز مادی، اغراز معنوی و کمالات الهی نیز ملحوظ است. در تعریف واژه حیات دقت شود که کدام یک از دو تعریف فوق مد نظر است؛ چرا که هر یک از تعاریف فوق، اثرات خاص خود را دارد و نشان دهنده نوع جهان بینی انسان است. در این تحقیق تعریف دوم مد نظر است.
 
اقسام حیات
با توجه به مفهوم حیات اگر آن را به «تولید مثل» یا «توانایی ازدیاد انواع» یا «شکل جدیدی از حرکت ماده» تعریف کنیم، چنان ‏که بسیاری از متفکران غربی گفته‏اند(8)، یا ماهیت حیات را محدود به تعریف زیست‏ شناسانه آن بدانیم. همان‏گونه که بیشتر غربیان، حیات انسان را در قلمرو زندگی سایر موجودات دانسته و فراتر از ماده، موجودیت و حیاتی برای او نمی‏پذیرند(9)، ابعاد و مراتبی برای آن نمی‏توان در نظر گرفت؛ اما با نگاه عقلی(فراحسی) و اندیشه دینی می‏توان برای حیات انسان ابعاد و مراتبی را برشمرد که با توجه به آیات الهی در قرآن کریم آن را به سه مرحله می‏توان دسته‏ بندی کرد.(10)
الف) حیات حیوانی
لازمِ خلقت و اقتضای هدف انسان در مسیر وصول به کمال ایجاب می‏کند که افزون بر قوای الهی و انسانی، برخی از قوای حیوانی نیز در او تعبیه شود. خالقی که او را آفرید در خلقتش تعادلی برقرار کرد: «ألَّذی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَک»(11) لازم دستیابی انسان به هدف غایی و نهایی خود، برخورداری از قوای انسانی و حیوانی است؛ لیکن جهت وصول به هدف نهایی خود در استفاده از این قوا تعادل ایجاد کند و از هر کدام در جای خویش و به صورت مناسب استفاده کند که لازمۀ آن، داشتن معرفت کافی و وافی است.
چون معرفت افراد یکسان نبوده، زندگی افراد نیز متنوع و مختلف می شود. برخی در پایین ترین مرتبۀ حیات اند و دیوار حیات آنها با غضب و شهوت چیده شده است. در چنین حیاتی نفس انسان در مرتبه ای از ضعف قرار دارد که تنها به پرورش بدن می اندیشد(12) و جز خور، خواب، ارضا و اطفای شهوت به چیز دیگری نمی اندیشد؛ به گونه ای که انگار استعدادی غیر از آن ندارد. البته همان گونه که در بخش نخست ذکر کردیم، این گونه زندگی نشأت گرفته از جهان بینی مادی است و تمام حیات را در همان نشئه دنیا می بینند.
ب) زندگی انسان
1- قرآن کریم به این نکته تصریح دارد که حیات شخص جاهل یا غافل با فرد عاقل و عالم یکسان نیست؛ زیرا یکی در حیات مطمئن خود قوه عاقله دارد و دیگری در تلاطم حیاتش با حس، وهم و خیال درگیر است. یکی بر مسند عقل تکیه زده و دیگری بر هوا اعتماد کرده و پیاده از عقل است. یکی کشته جهل خویش است و دیگری از نور عقل و وحی روشنایی می‏گیرد؛ «أوَ مَن کانَ مَیتاً فَأحْیَینَاهُ و جَعَلنا لَهُ نوراً یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلکَافِرِینَ ما کانوا یَعمَلون»(13)(14)بنابراین اگر کسی به دور از محور علم زندگی کند، حیات انسانی خود را رها کرده است.(15)      
2- حیات انسانی در فرهنگ قرآن، ایمان و اعتقاد به خدا و آشنایی با معاد و علوم و معارف الهی است که از آن به «حیات طیّب» یاد می‌کند؛ «مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أو اُنثی و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»(16) و امیرمؤمنان حضرت علی(ع) درباره آن فرمود: «التوحید حیاة النّفس».(17)(18)
عقل و نقل که دو رکن اساسی و منبع معرفت دین‏اند، هر دو بر این باورند که زندگی با به کار بستن عقل و به کارگیری ایمان معنا پیدا کرده و می‏تواند اهداف واقعی را دنبال کند و به مراد انسانی رهنمون گردد؛ زیرا حکم عقل، طاعت و پیروی از نقل را همراه دارد؛ «و مَثَلُ الَّذینَ کَفَروا کَمَثَلِ الَّذی یَنعِقُ بِما لایَسمَعُ إلاّدُعاءً ونِداءً صُمٌّ بُکم عُمی فَهُم لایَعقِلون».(19) حیات انسانی، زندگی مؤمنانه است و زیست حیوانی به حیات ملحدانه انسان اطلاق می‏شود که قرآن کریم ساختار و آثارشان را متفاوت ارزیابی می‏کند. «أفَمَن أسَّسَ بُنیانَهُ عَلی تَقوی مِنَ اللهِ ورِضْوَانٍ خَیر أم مَن أسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ واللهُ لایَهدِی القَومَ الظّالِمِینَ».(20)
حیات الهی
عبودیّت انسان مهم‏ترین سند عزّت و افتخار و عظمت و والاترین نشان شرافت وحقیقت اوست؛ زیرا همین بندگی، بیانگر حیات متألّهانه آدمی است که هیچ پدیده‏ای در همه هستی بدین حیثیت و هویت، آفریده نشده است.(21) اما انسان می تواند از این مرحله هم بالا تر رود؛ چرا که اولاً حیات مقول به تشکیک است و ثانیاً عبودیت خود محل عبوری است برای رسیدن به ربوبیت(العبودیة جوهر کنههُ الربوبیّة). (22) ثالثاً آدم تمامی اسماء را فرا گرفت؛ «و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کُلَّها»(23) و یکی از اسماء خدای سبحان حی است و مظهر این اسم شدن، به مثابۀ حیات الهی یافتن است که از مقام عبودیت فراتر است. در این مرتبه از حیات است که انسان با تلاش از مقام عبودی به قرب جایگاه ربوبی بار یافته و زمان و مکان را در می‏نوردد و با اینکه به ظاهر در این عالَم است، در واقع به باطن آن عالَم مرتبط است. خدای متعال خطاب به ابراهیم خلیل(ع) به این مرتبه از حیات اشاره دارد: «و کَذلِکَ نُری إبْراهیمْ مَلَکوتَ السَّمَاواتِ والأرض».(24)(25)
مقام منیع ملکوت، منحصر در نبی و وصی نیست که دیگران اصلاً بدان دسترسی نداشته باشند و وصول به آن برایشان مستحیل باشد؛ زیرا اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملکوت را داراست، بلکه سعه وجودی او برتر از مجردات است؛ ثانیاً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غیر معصومان می‏فرماید: «أو لَم یَنظُروا فی مَلَکوتِ السَّمَاوَاتِ والأرض»(26) بنابراین بنی آدم حامل امانت الهی: «إنّا عَرَضنَا الامانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ والأرض والجِبالِ فَأبَینَ أن یَحمِلنَها و أشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الإنْسَانُ إنَّه کانَ ظَلوماً جَهولا»(27) و درس گرفته اسمای خداوندی: «و عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کُلَّها»(28) و برخوردار از مقام خلیفة اللهی: «إنّی جاعِل فِی الأرض خَلیفَة»(29) و مکرّم به کرامت سبحانی است: «و لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ و حَمَلنَاهُ فِی البَرِّ والبَحر»(30)، کون جامعی است که این مقامات برای او علماً و عملاً مقدور است.(31)
 
(حیّ متألّه) تعریف قرآن از انسان 
«جنس» انسان بر اساس این تعریف «حی» است که جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح دارای نطق بوده و می‏توان گفت که معادل «حیوان ناطق» است.
فصل این تعریف که فصل اخیر حدّ انسان است، «تألّه» است؛‌ یعنی خدا خواهی مسبوق به خداشناسی و ذوب شدن در الوهیت او؛ پس قرآن کریم نطق را فصل اخیر انسان نمی‏داند. نطق لازم است ولی کافی نیست؛ چون اگر کسی اهل ابتکار و صنعت و سیاست باشد، ولی همه اینها را در خدمت هوای نفس بگذارد، از نظر قرآن «انعام»، «بهیمه» و «شیطان» است. بنابراین آنچه در اصطلاح توده مردم، انسان است(حیوان ناطق)، در ردیف جنس اوست و تألّه او در حقیقت، فصل الفصول وی است.
البته چون تألّه و ذوب شدن در خدا باوری در نهاد و نهان انسان تعبیه شده است، حقیقت وی نیز بیش از یک چیز نیست؛ پس «حیات» و «تألّه» چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز تألّه و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست.(32)
 
زندگی و مرگ حقیقی از نگاه قرآن
حیات انسان در تألّه او شکل می‏گیرد و تألّه نیز اساس فطرت آدمی و عین حقیقت اوست؛ از این‏ رو، بدون خداخواهی نمی‏توان حیاتی برای انسان تصور کرد و او را زنده نامید؛ پس بازگشت حیات متألهانه انسان به توحید اوست و اگر بینش توحیدی انسان باز ستانده شود، آدمی حیات خود را از دست می‏دهد و در فرهنگ جامع دین به شمار مردگان می‏آید. شواهد بسیار روشنی در این زمینه وجود دارد و بر این حقیقت ملکوتی، تصریحات متعدّدی از قرآن آمده است که اکنون به یکی از آنها اشاره می‌کنیم.
قرآن‏ کریم درباره انسانی که از توحید فاصله گرفته و به دام شرک افتاده است، چنین می‏فرماید: «و من یشرک بالله فکأنّما خرّ من السّماء فتخطفه الطّیر أو تهوی به الرّیح فی مکان سحیق».(33) در این آیه انسان مشرک به دو گونه، مانند سازی شده است که هر دو کنایه از مرگ و نابودی و عدم حیات معنوی اوست؛ یک تمثیل آن است که مشرک، گویی از آسمان فرو افتاده و در میانه راه، طُعمه پرندگان تیزچنگ و تیزمنقار شده است که بر اساس این تصویر، هر بخش از پیکر او یقیناً بهره یک چنگال و طعمه یک منقار خواهد شد و چیزی از او باقی نمی‏ماند تا فرو افتد و بر زمین نقش بندد.
بنابر مثال دوم، شخص مشرک در چنگ باد و طوفان، بازیچه‏ای است که سبک‏ وزن و حقیر به دور دست‏ها پرتاب می‏شود و در اثر سقوط به پرتگاه دور، سحیق و ساییده می‏شود و چیزی از او باقی نمی‏ماند؛ در این تصویر نیز برفرض رهایی از تند باد و طوفان، نجات از تنهایی و گرفتار آمدن در دورترین نقطه از مرکز حیات و آبادی متصور نیست و این نیز جز مرگ و نابودی حقیقی چیزی نیست؛ پس مشرکان، اگر چه دارای زندگی نباتی و نمودهای زیست ‏شناختی‏اند، اما از حیات انسانی محرومند و در این ساحت ملکوتی مرده‏اند.
در سوره «نمل» این حقیقت، آشکارتر بیان شده است؛ زیرا نخست شنوانیدن مردگان را بیرون از توان رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم می‏خواند؛ «إنّک لاتُسمع الموتی».(34) حاصل این آیه، آن است که مردگان، سخن پیامبر را نمی‏شنوند؛ اما در آیه بعد، شنوندگان کلام پیامبر را معرّفی کرده، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: تنها کسانی را شنوای تبلیغ و هدایت خود می‏یابی که به آیات خداوند ایمان آورند و در برابر ما مطیع و مُسلِم محض باشند؛ «إن تُسمع إلاّ من یؤمن بَآیاتِنا فهم مسلمون».(35)
مقایسه این دو آیه نشان می‏دهد که انسان‏ها از این نگاه دو گروهند: 1ــ زندگان، یعنی گروندگان به دین حق و آیین الهی. 2ــ مردگان، یعنی بیرون رفتگان از مدارِ شنوایی و تسلیم عاقلانه در برابر پروردگار حکیم؛ پس در این تقسیم بندی قرآنی، زندگی و مرگ به لحاظ حیات حقیقی انسان مطرح شده است؛ نه بر پایه حیات مادی و طبیعی و مرز میان زندگان و مردگان واقعی، ایمان و تسلیم نسبت به خدای سبحان است.(36)
 
اهداف سه‏گانه حیات
برای هدف خلقت انسان با لحاظ طبیعت و سرشت وجودی وی، سه مرتبه طولی می‏توان بر شمرد؛ یعنی هر انسانی بر پایه توان و استعداد وجودی‏اش می‏تواند به برترین مرتبه هدف خویش دست یابد و نیز با عدم حرکت و تلاش در اولین مرحله هم گام نگذارد. به بیان آن مراحل سه‏گانه می‏پردازیم.
1. عبادت خداوند سبحان
بر اساس آیه 56 سوره «ذاریات» یکی از مراحل هدف حیات، عبادت و طاعت خداست؛ امّا این تمام هدف یا مرحله نهایی هدف حیات انسان نیست، بلکه این آیه با اشاره به ابتدایی ‏ترین و عام‏ ترین مرتبه حیات می‏فرماید که جن و انس را برای عبادت آفریده است. چنان ‏که سایر مخلوقات به تسبیح و طاعت اشتغال دارند: «یُسَبِّحُ لِلّهِ ما ِفی السَّمَاوَاتِ و ما فِی الأرض»(37)؛ «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمَاوَاتِ و ما فِی الأرض»38 «و إن مِن شی‏ءٍ إلاّیُسَبِّحُ بِحَمدِهِ و لکِن لاتَفقَهونَ تَسبیحَهُم»(39) آری نمی‏توان گفت که خداوند انسان را فقط برای عبادت خویش آفریده است؛ زیرا این آیه به بخشی از هدف خلقت اشاره دارد و برای عده‏ای از سالکان است. عبادت، نه تنها آخرین غرض خلقت و هدف حیات نیست، بلکه عبادت فی نفسه  هدف نیست؛ زیرا وسیله‏ای است برای وصول به اهداف عالی. پس عبادت بخشی از هدف است نه همه آن؛ غرض آنکه عبادت به معنای معهود آن نسبت به برخی از مراحل وجودی هدف است و نسبت به بعض دیگر از آن که برتر از عبادت معهود باشد، وسیله است نه هدف.
2. عبودیت
اعطای موهبت حیات به انسان فقط برای این نیست که او با خالق خویش آشنا شده و به طاعت وی پردازد. اگر چه عبادت جزو دستورهای حتمی حیات انسان است؛ امّا او فقط برای عبادت آفریده نشده، بلکه نعمت حیات برای عبودیت به وی بخشیده شده است. یعنی حیات انسان باید بستر احیای روح بندگی و وصول به مقام عبودی در برابر خداوند سبحان باشد که عبادت زمینه عبودیت است.
بر این اساس، غایت مندی حیاتِ انسان در جهت عبودیت و بندگی او تأمین کننده بخشی از هدفِ حیات است که مرتبه‏ای برتر از عبادت به شمار می‏آید؛ امّا نمی‏توان پایان غایت را به این هم محدود و محصور دانست؛ زیرا این هدف اوسط از سالکان است.(40)
3. مظهر ربوبیت و ولایت حق
در بیان دو هدف پیشین روشن شد که هدف حیات انسان برای نوپایان که هنوز سختی مسیر را ندیده‏اند، «عبادت» و برای متوسطان «عبودیت» است؛ امّا هیچ یک از این دو، هدف غایی حیات نیستند؛ بلکه هدف نهایی بسی فراتر از این دو(عبادت و عبودیت) است و آن، مظهر ربوبیت، در نتیجه حریّت عبد است در لباس عبودیت حق و این هدفِ حیات برای اخص خواص است.
آری هدف خلقت را نباید از ظاهر برخی آیات مانند 56 سوره مبارکه «ذاریات» در عبادت و بندگی محدود و محصور کرد تا برای برخی نا آشنا با حقیقتِ اسلام این پندار باطل به وجود آید که اسلام مظهر بردگی است و اومانیسم، مظهر آزادگی.(41)
آن که مراحل ابتدایی و متوسط را پشت سر گذاشته و وارد مرحله عالی حیات می‏شود، برای او مراحل قبلی مهم نیست. خواصِ از بندگان خدا در مسیر عبادت و عبودیت به مرتبه‏ای می‏رسند که بر بسیاری از امور ولایت می‏یابند. ایشان مراتب مُلک و ملکوت را پشت سر نهاده و به افق ولایت بار می‏یابند. حیات و هستی آنان فراگیر شده و در همه مراتب هستی حضور می‏یابند؛ امّا این مقام نیازمند همت و هجرت است.(42)
 
تفسیر زندگی در حدیث بندگی
در تبیین پیوند حیات و تعالیم اسلام و نقش سازنده آموزه‏های آن در زندگی انسان، نکات ارزنده‏ای امام صادق(ع) فرموده است: آن امام همام می‏فرماید که زندگی حقیقی جز در ساحت بندگی و ایمان به قدرت ذات ربوبی معنا نمی‏یابد و بندگی حقیقی، جوهری است که آدمی را به مقام ربوبی(مظهر اسمای حسنای الهی) می‏رساند. خداوند می‏فرماید که ما آیات خویش را در آفاق و انفس هویدا ساختیم.
تا اصل حق روشن گردد. تفسیر بندگی در رهایی از قید هوای نفسانی و خلوص در پیمان الهی است. صراط زندگی، دریافت فقر محض است؛ در مقابل غنای مطلق و تحصیل رضای او و گام گذاشتن بر خواهش‏های نفس به شکلی که گویی تو ذات حق را می‏بینی.
 
اصول بندگی
شالوده بندگی، طبق برخی نوشتارها بر چهار اصل استوار است: معامله انسان با خداوند، تعامل او با نفس خویش، معاشرت وی با مردم و معامله او با دنیا در مقابل زندگی دنیوی؛ هر یک از این اصول چهارگانه بر هفت رکن استوارند که اجمال آن بدین شرح است:
1. ارکان معامله با خداوند: ادای حقوق ربوبی؛ حفظ حدود الهی، شکر نِعَم پروردگاری، رضا به قضای الهی، صبر بر مصائب و بلایای طبیعی، تعظیم و تکریم محارم خداوندی و شوق به لقای ذات سرمدی.
2. ارکان تعامل با نفس: جهاد با نفس، خوف از رب، تحمل ریاضت، طلبِ صداقت، اخلاص در نیّت، اخراج حب غیر حق از نفس و معرفت به ربط و فقر.
3. ارکان معاشرت با مردم: حلم و صبر و بردباری، گذشت و بخشندگی، تواضع و اخبات و فروتنی، سخا و کرم و بزرگواری، رحمت و رفق و مهربانی، نصیحت، پند، خیرخواهی و قسط، انصاف و عدل‏ محوری.
4. ارکان معامله با دنیا و زندگی دنیایی: راضی بودن به کمترین امکانات، ایثار به موجود، طلب نکردن مفقود، عدم علاقه به مال زیاد، انتخاب روش زهد، معرفت به آفات و بلایا، برانداختن شهوات دنیوی همراه ترک مناصب ظاهری. هرگاه این خصوصیات در فرد تحقق پیدا کند، از بندگان مقرب می شود.(43)
چکیده جملات امام صادق(ع) این است که تنها مسیر سعادت در زندگی انسان از شاهراه عبادت می‏گذرد و عقلانیت و ایمان به خداست که او را از همه مُعْضِلات و مشکلات دور می‏سازد؛ پس اصول بندگی، مایه سعادت زندگی و هر گونه اعراض و اجتناب از آن به بدبختی و آشفتگی می‏انجامد؛ چنان‏ که دنیای غرب در تجربه حیات مادی به این نتیجه دست یافته و اسقف‏های کاتولیک آمریکا در بیانیه‏ای یادآور شدند که آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن، برخاسته از فقدان ایمان و دست شستن از خداوند، دین و ایمان است.
دین الهی، روح حیات و تعالیم آن در حکم خونی است که در رگ‏های زندگی جریان داشته و پیکر آن را به حرکت در می‏آورد. پویایی زندگی وامدار معرفت و عمل به دستورهای الهی است و پیامد جهل و بی‏اعتنایی به فرامین خداوند، ایستایی و انحطاط و عقب ماندگی را در پی دارد.(44)
 
بر مبنای نگاه قرآنی ابتدا و انتهای دین(45) توحید است: «انّالله وانّا الیه راجعون»(46) و شخص موحدی که ابتدا این نگاه را تحصیل کند و سپس بکارگیری کند، زندگی او نیز که همان ظهور تفکرات و اندیشه های اوست؛ چیزی جز بندگی خدای تبارک وتعالی نخواهد شد، چرا که انسان با این نگاه تمام چیزهای مایملک خود، بلکه حتی هستی و وجود خود را وامدار علت هستی بخش می داند و با کمی دقت بیشتر از این نگاه نیز می گذرد و در وجود نیز موحد می شود و غیر خدا را صرفاً آیینه خدا می بیند و حتی عین فقر و ربط بودن را جفا درحق حضرت دوست می داند.
بنابراین چنین شخصی در تمام شبانه روز خود و بلکه در تمام عمر خود به فکر چیزی جز جلب رضایت حضرت حق جلّ و علاء نبوده و نیست.
 
علامه طباطبایی در این مورد می فرمایند: چنین بنده‏اى به هیچ چیز بر نمى‏خورد و در کنار هیچ چیز نمی ایستد که نصیبى از جمال و زیبایى داشته باشد، مگر آنکه آن جمال را نمونه‏اى از جمال لایتناهى و حسن بى حد و کمال فنا ناپذیر خدایش مى‏بیند، پس حسن و جمال و بهاء، هر چه هست از آن اوست، اگر غیر او هم سهمى از آن داشته باشد، آن نیز ملک وى است، چون ما سواى خدا آیت او هستند، از خود چیزى ندارند و اصولاً آیت خودیتى ندارد، نفسیت و واقعیت آیت، همانا حکایت از صاحب آیت است، این بنده هم که سراپاى وجودش را محبت صاحب آیت پر کرده، پس او دیگر رشته محبت خود را از هر چیزى بریده و منحصر در پروردگارش کرده است.
او به غیر از خداى سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد و خلاصه همه هم و غمش محبوب است نه فضیلتى برایش مطرح است و نه رذیلتى، نه ستایش مردم و نه بارک اللَّه ایشان و نه یاد خیرشان، نه توجهى به دنیا دارد و نه به آخرت، نه بهشتى در نظر دارد و نه دوزخى، و روز به روز ذلت عبودیتش و دلیل محبتش بیشتر مى‏شود.(47)
بنابراین چنین شخصی بالا، پایین، سردی و گرمی روزگار در نگاهش شیرین است و هر چه از عسر و سختی یا یسر و آسانی برسد، همه را از جانب دوست می بیند و «ان مع العسر یسرا»(48) را به واقع نظاره گر است.
محمد ساکی مالحی
/9462/702/ر
 
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
1ـ مصباح المنیر، المتن، ص: 161، التحقیق، ج‏2، ص: 336.
2ـ ترجمه مفردات، ج‏1، ص: 569، فرهنگ ابجدی ،ص349.
3ـ قاموس، ج‏2، ص: 211، لسان العرب، ج‏14، ص: 212.
4ـ لسان العرب، ج‏14، ص: 215.
5ـ التحقیق، ج‏2، ص: 336، فرهنگ ابجدی ،ص349.
6ـ ترجمه مفردات، ج‏1، ص: 572.
7ـ سوره عنکبوت ، آیه64.
8 ـ کرو گوید: زندگی مربوط است به تولید مثل یا خودسازی؛ ولی با بیانی دقیق‏تر، زندگی مربوط است به توانایی ازدیاد انواع. اوپارین نیز در تعریف حیات می‏گوید: زندگی به منزله شکل جدیدی از حرکت ماده به وجود می‏آید، حیات ماهیتی مادی دارد؛ امّا خواص آن محدود به خواص ماده به صورت عامش نیست. (بررسی نظریات حیات و تکامل، ص 3 ـ 4).
9 ـ برای تفصیل بحث در این موضوع به کتاب حیات چیست؟ دیدگاه‏های برجسته‏ترین دانشمندان معاصر، مراجعه شود.
10ـ جامعه درقرآن (تفسیر موضوعی قرآن)، ص 158.
11ـ سوره انفطار، آیه 7
12ـ تفسیر تسنیم ـ ج 5 ، ص475.
13ـ سوره انعام، آیه 122.
14ـجامعه درقرآن(تفسیر موضوعی قرآن) ،ص 162ـ161.
15ـ تفسیرتسنیم، ‏جلد 3 - ص 90.
16ـ سوره نحل، آیه97.
17ـ غررالحکم،ج1،ص145.
18ـ تسنیم، جلد 9ْ- ص 588.
19ـ سوره بقره، آیه 171.
20ـ سوره توبه، آیه 109.
21ـ حیات حقیقی انسان در قرآن(تفسیر موضوعی قرآن) ـ ص 41 ـ40.
22ـ مصباح الشریعه ،باب المائة فی حقیقة العبودیة.
23ـ سوره بقره، آیه 30.
24ـ سوره انعام ، آیه 75.
25ـ جامعه درقرآن (تفسیر موضوعی قرآن)، ص164ـ163.
26ـ  سوره اعراف، آیه 185.
27 ـ سوره احزاب، آیه 72.
28ـ سوره بقره، آیه 31.
29ـ سوره بقره، آیه .30.
30ـ سوره اسراء،آیه 70.
31ـ حق و تکلیف در اسلام ، ص165.
32ـ تفسیرانسان به انسان ، ص 150ـ149.
33ـ سوره ‏حج، آیه31.
34 ـ سوره نمل، آیه80.
35 ـ سوره نمل، آیه81.
36ـ.  حیات حقیقی انسان در قرآن(تفسیر موضوعی قرآن) ص  57ـ 55.
37ـ سوره جمعه، آیه ،1.
38ـ سوره حشر، آیه 1.
39 ـ سوره اسراء، آیه 44.
40ـ عبودیت ورای عبادت است که در مفهوم آن تذلّل و تداوم نهفته و از آنِ خواص سالکان است.
41ـ جامعه در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن)- ص177.
42ـ هدایت در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن)، ج 16، ص 298 ـ 299.
43ـ ر.ک: مصباح الشریعه، ص 453 ـ 459.
44ـ جامعه در قرآن(تفسیر موضوعی قرآن) - ص 185.
45ـ. دین مجموعه عقاید، اخلاق و احکام است. یعنی یک سلسله معارف علمی و عملی را که مجموعه اعتقاد به هست و نیست‏ها و مجموعه بایدها و نبایدهاست، دین می‏نامند. (فطرت در قرآن - ص 145)
46ـ سوره بقره ، آیه156.
47ـ المیزان ،ج1، ص 562 ـ561 .
48ـ سوره انشراح ، آیه 5.

 

ارسال نظرات