۲۵ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۰۳
کد خبر: ۲۴۰۹۶۰
نقش ولایت فقیه در تحقق عدالت و پیشرفت؛

منشأ پیدایش حق حاکمیت

خبرگزاری رسا ـ پیشرفت واقعی انسان نیازمند نظامی عادلانه است و برقراری نظام عادلانه احتیاج به ناظم و دستگاه حاکم دارد تا بتواند جلوی تخلفاتی که انجام می‌گیرد، افزون‌طلبی‌ها‌ و تجاوزها را بگیرد و متجاوزان را به کیفر برساند.
 آيت الله مصباح

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، واقع‌بینی اقتضاء می‌کند که برای اجرای ضوابط عادلانه در جامعه وجودِ دستگاه حاکمه ضروری است. دستگاهی که این قدرت را داشته باشد که اگر کسانی به حقوق، جان، مال و ناموس مردمان مظلوم و محروم تجاوز کردند، بتواند جلوی آنها را بگیرد و آنها را سر جایشان بنشاند. وظیفه اصلی دستگاه حاکمه هم چنین چیزی است.

 

مشروعیت حاکم

گفتیم پیشرفت واقعی انسان نیازمند نظامی عادلانه است و برقراری نظام عادلانه احتیاج به ناظم و دستگاه حاکم دارد تا بتواند جلوی تخلفاتی که انجام می‌گیرد، افزون‌طلبی‌ها‌ و تجاوزها را بگیرد و متجاوزین را به کیفر برساند. از اینجا مسائل مربوط به فلسفه سیاست مطرح می‌شود که اصلاً این حاکمیت چیست؟ چگونه پدید می‌آید؟ چه کسانی حق حاکمیت دارند؟ مشروعیت حکومت بر چه اساسی پیدا می‌شود؟ و.... در میان کسانی که در فلسفه سیاست بحث کرده‌اند، یک اختلاف اساسی وجود دارد که براساس آن می‌شود آنها را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته کسانی که بحث‌ها‌یشان سکولاریستی است، حال از هر فرقه و مکتبی که باشند: سوسیالیست، لیبرال، کمونیست، یا هر مذهب دیگری داشته باشند. این دسته با گرایش اومانیستی و گرایش سکولاریستی که دارند، توجهی به آفریننده این جهان و ماورای این زندگی مادی ندارند. می‌گویند: بر فرض اینکه خدا و جهان ماورائی وجود داشته باشد، تأثیری در حیات ما ندارد. خدا، خدایی خودش را کند و ما هم انسانیت خودمان را. نه ما با او کاری داریم و نه او با ما کاری داشته باشد. البته اکثریت این دسته، ایمانی به وجود خدا و به عالمی فراتر از این عالم مادی ندارند. در مقابل این دسته، کسانی هستند که معتقدند عالمی فراتر از این عالم وجود دارد و برای آن آفریننده‌ای است؛ نه آفریننده‌ای که آفریده و رها کرده؛ بلکه آفریننده‌‌ای که «...حُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ»(1)، دائماً دست‌‌اندرکار است و همه چیز با او تکویناً ارتباط دارد و در مورد انسان این رابطه، هم تکوینی است و هم تشریعی. البته این دو دیدگاه، دو قطب هستند و بین این دو قطب، طیفی از گرایش‌ها‌ی متوسط وجود دارد که بعضی به این قطب نزدیک‌‌ترند و برخی به آن قطب.

 

فلسفه سیاسی اسلام

 فلسفه سیاسی اسلام روشن است. ما معتقدیم: خدایی داریم که در همه چیز به او نیازمندیم. از پیغمبر اکرم (ص) روایت شده که حضرت فرمود: من چشمم را که باز می‌کنم، امید ندارم که بتوانم ببندم و وقتی می‌بندم امید ندارم که بتوانم باز کنم، جز به قدرت خدا. این بینش، قلّه است و ما آمده‌ایم تا شبیه آن شویم. به ما دستور داده‌‌اند: سعی کنید در این راه پیش بروید؛ خدا را به یاد داشته باشید؛ خدا همه جا هست؛ احکام او در همه جا جاری است؛ در همه جا باید از او اطاعت کرد. قدرت نهایی، کامل، بی‌معارض و بلامنازع برای اوست. بدون اذن او در عالم هستی چیزی واقع نمی‌شود: «وَ ما تَشاؤُونَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ»(2). با این بینش نمی‌توانیم بگوییم: «ما اختیارمان با خودمان است، یا اینکه: خدا کاره‌‌ای هست، حق حاکمیت با اوست، اما او دیگر تفویض کرده و گفته من به خودتان واگذار کردم!» از جمله اموری که خدا نمی‌تواند انجام دهد، سلب مالکیت و قدرت و اراده از خودش و تفویض مالکیت و قدرت و اراده‌‌اش به غیر است. مگر خدا می‌تواند خدائی‌‌اش را به دیگری بدهد؟ در عالم قدرتی جز قدرت خدا نیست. هر که هر توانایی دارد، قدرتی است که خدا به او ارزانی داشته و به صورت عاریه در دست اوست و هرگاه اراده کند، از او خواهد گرفت.

 

آیا با این بینش می‌توان گفت: خدا ما را آفریده و حق حاکمیت هم با اوست؛ او هر کاری که می‌خواست، می‌توانست انجام دهد، اما گفت: من شما را به خودتان واگذار کردم، از خودم سلب حاکمیت کردم، هر کاری که دوست دارید، انجام دهید؟ اعتقاد ما این است که خداوند می‌تواند به کسی اذن دهد که از طرف او دستور دهد، نه آنکه حاکمیت را به دیگری تفویض و واگذار کند. در این صورت، در واقع اراده خداوند است که از مجرای کلام آن شخص و اراده او جاری می‌شود و نفوذ پیدا می‌کند. ما در مقابل اراده خدا چه داریم؟ وجود من در هر لحظه از اوست، اراده من، فکر من، فهم من، قدرت من همه از اوست. هر لحظه اراده کند می‌تواند همه آنها را یکجا از من بگیرد. نمونه‌‌ای که به عنوان شاهد بر این مطلب می‌توان ذکر کرد،  کسی است که مثلاً در اثر سکته از دنیا می‌رود، اگر چشمش باز باشد، فرصت بستن آن را پیدا نمی‌کند و اگر بسته باشد، فرصت بازکردن آن را نمی‌یابد. با یک شوک، همه اعضاء از کار می‌افتند.

 

لازمه تفویض این است که خداوند، خدای دیگری خلق کند. همان‌طور که این سؤال غلط و پارادوکسیکال است که: آیا خداوند می‌تواند خدای دیگری خلق کند، ما براساس بینشمان، نمی‌توانیم تصور کنیم که خداوند به‌‌طور کل، اختیار ما را به دست خودمان داده باشد؛ به طوری که دیگر اختیاری دست او نباشد. چنین عقیده‌‌ای همان مذهب تفویض است. ما معتقدیم  که:«لا جبر و لا تفویض»(3). همان طور که جبر نیست، تفویض هم نیست. خدا چیزی را به کسی واگذار نمی‌کند به‌گونه‌ای که از دست خود او برود؛ بلکه در طول قدرت خودش، قدرتی عاریتی به دیگری می‌دهد. افعال اختیاری که ما انجام می‌دهیم، لحظه به لحظه با قدرتی است که او به ما می‌دهد. با این وصف، چگونه امکان دارد امور را به ما تفویض کند و بگوید: هر کار می‌خواهی بکن! این تصوری است که از جهل به خدا ناشی می‌شود. مراتب معرفت و خداشناسی در افراد، مختلف است و توقّع نیست که شناخت همه از خدا در سطح امیرالمؤمنین (ع)  باشد؛ مراتب فرق می‌کند. برخی هم معرفتشان اینگونه است!

 

منشا حاکمیت انسان بر انسان

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که براساس بینش اسلامی، چگونه کسی بر دیگری حق حاکمیت پیدا می‌کند؟ یک انسان از کجا حق پیدا می‌کند که به دیگری امر و نهی کند و بگوید: تو باید این کار را انجام دهی؟ گفتن این مطلب آسان به نظر می‌رسد؛ اما واقعاً کسی این حق را دارد که به من چنین امری کند؟ اگر دارد، از کجا چنین حقی را آورده است؟ در صورتی می‌توان گفت این حق را دارد که خداوند به او داده باشد و اگر خدا چنین حقی به او داد او واجد این حق می‌شود؛ البته بدون اینکه این حق از خدا سلب شود. این بدان معنا است که حقِ داده شده به او در طول حق خداست. مثال مالکیت فرزند صغیر در برابر مالکیت پدر، مثال ساده و خوبی برای این مطلب است. وقتی پدر در خانه به فرزند کوچکش چیزی را می‌بخشد و می‌گوید: این لباس، این اسباب بازی، این خوراکی برای توست و در اتاق خودت بگذار، واقعاً آن شیء از ملک او خارج می‌شود؟ خیر، این ملک پدر است و فرزند در طول مالکیت پدر، مالکیتی ضعیف پیدا می‌کند. این مثالی است برای اینکه ما بفهمیم مالکیت طولی به چه معنا است. در مالکیت‌ها‌یی که خداوند به ما می‌دهد، هیچگاه مالکیت خدا سلب نمی‌شود. قوی‌‌ترین مالکیت برای او ثابت است و تنها شعاعی از مالکیت او در عالم اعتبار به من و شما داده می‌شود؛ تا اینکه زندگی ما اداره شود و این حرکت را ادامه دهیم و به آنجایی برسیم که او مقدّر فرموده است.

 

بر این اساس، پیامبری که از طرف خدا مبعوث می‌شود، اگر فقط کارش پیام‌آوری باشد (‌به حسب ظاهرِ بعضی از روایات، انبیائی بوده‌اند که فقط نقششان پیام‌آوری بوده است، به این معنا که پیامی را از خدا دریافت کنند و به مردم برسانند)‌ اگر گفت: فلان پیام را از طرف خدا برای شما آورده‌‌ام، ما موظّفیم پیام خدا را بپذیریم. حال اگر بعد از آن بگوید: فلان کار را هم انجام بدهید، می‌توانیم سؤال کنیم: آیا در پیام‌ها‌ی خدا این نیز وجود دارد که ما این کار را انجام دهیم؟ شما این حق را دارید که به ما امر و نهی کنید یا نه؟ اگر در پیام خدا این بود که باید از پیغمبر اطاعت کنید، اطاعت او بر ما واجب می‌شود و اگر نبود نه. قرآن مکرر می‌فرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ...‏»(4). اگر عبارت «و الرسول» نبود، صرف اینکه پیامبری، مقام نبوت و مقام رسالت دارد، اطاعتش واجب نمی‌شد. چون این پیام را از طرف خدا آورده که باید از پیامبر اطاعت کنید، اطاعت از ایشان هم بر ما واجب شد. پس پیغمبر به اذن الله، حق حاکمیت بر ما دارد.

 

نکته بعد اینکه، پیامبر خدا که عمرش همیشگی نیست. قرآن می‌فرماید: « إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون‏»(5)؛ حال این سؤال مطرح می‌شود که بعد از ایشان تکلیف چیست؟ ما معتقدیم بعد از او هر کس بخواهد حاکمیت مشروع داشته باشد، باید از طرف خدا و پیامبر باشد و این امتیاز مکتب شیعه است که معتقد است: جانشین پیامبر را باید خدا تعیین کند و حتی خود پیامبر هم به دلخواه خود، حق ندارد جانشین تعیین کند و بگوید: بر شما واجب است از او اطاعت کنید؛ مگر اینکه خدا به او فرموده باشد. آری، پیامبر(ص) جانشین تعیین کرد، علی (ع) را نصب کرد؛ اما به امر الله این کار را انجام می‌دهد. وقتی خداوند فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْک‏...»(6)، آن وقت علی را روی دست بلند می‌کند و می‌گوید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»(7). امامت علی(ع) و اطاعت از علی و یازده فرزند گرامی او (‌علیهم السلام‌)  به امر پیامبر(ص) بر ما واجب است و ایشان این امر را از طرف خداوند به ما ابلاغ کرد و لذا این تکلیف اینگونه به ما ابلاغ شد که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم‏...»(8).

سخنرانی آیت‌الله مصباح یزدی (دامت برکاته) در یازدهمین همایش رابطین دفتر پژوهش‌ها‌ی فرهنگی ـ قم ـ 22/07/88

/997/د101/ی

منبع: روزنامه کیهان

ارسال نظرات