چگونگی تعامل امام حسن با واقعیتهای زمانش
به گزارش خبرگزاری رسا، حجتالاسلام محمد مسجد جامعی در یادداشتی برای ترسیم وقایع معاصر امامت امام حسن مجتبی (ع) چنین مینویسند: «قبیله قریش در سرزمین وسیع جزیرةالعرب موقعیتی ویژه و منحصربهفرد داشت. آنچه در این قلمرو وسیع وجود داشت مرکب بود از قبائل مختلف عرب که به دلائل گوناگون عموماً در جنگ و ستیز بودند و لذا هیچ نوع مرکزیت سیاسی و قدرت مرکزیای وجود نداشت.
اما علیرغم اینهمه مکه و مراسم حج یکنهاد شناختهشده و مورداحترام بود. این تنها عامل مشترک اجتماعی ـ دینی و اجتماعی ـ سیاسی به شمار میآمد. عاملی که موجب اهمیت یافتن قبیله قریش میگردید. قبیله بزرگی که در مکه سکونت داشت و امور حج را اداره میکرد و کموبیش همگان برتری و سیادت او را پذیرفته بودند.
پیامبر (ص) خود از قبیله قریش بود اما پس از ابلاغ رسالتش قریشیان بیش و پیش از دیگران در برابرش ایستادند. این ماجرا تا پایان دوران مکه ادامه یافت. هم اینان بودند که هیئتی به حبشه فرستادند تا پادشاه آنجا پناهندگان مسلمان را بازگرداند و اینان بودند که پیامبر و خانواده و اصحابش را تحت محاصره اقتصادی و اجتماعی قراردادند و بالاخره با ابتکار آنان بود که قبائل مختلف بهقصد کشتن پیامبر گرد آمدند که منجر به مهاجرت حضرتش به مدینه گردید.
پس از ورود پیامبر به مدینه تهدید اصلی و تحریک دیگران برای مقابله با مسلمانان، نیز همچنان از جانب آنان بود. جریانی که تا هنگام فتح مکه ادامه یافت. اما ازآنپس قریشیان تغییر موضع دادند. منفعت و مصلحت در پذیرش آئین جدید بود. خصوصاً که آئین جدید جامعهای بهمراتب نیرومندتر و بلکه ثروتمندتر از جامعه پراکنده و فقیر قبلی پی افکنده بود. مضافاً که شرایط بهگونهای بود که احتمال نیل به قدرت و ثروت بیشتر را قوّت میبخشید.
مدتی بعد پیامبر رحلت فرمود. نظام سیاسی جدید نه بر اساس وصیت آن حضرت که بر اساس موقعیت قبیله قریش در بین اعراب آن زمان شکل گرفت. در داستان سقیفه هنگامیکه انصار به رقابت با مهاجرین برخاستند خلیفه دوم گفت که اعراب جز به قریشیان سر فرود نخواهند آورد که این خود نشانی از جایگاه این قبیله بود.
در این میان امام علی (ع) در همان وضعیت پیامبر تا قبل از فتح مکه قرار گرفت. امام بر وصایت پیامبر تأکید میفرمود و قریشیان به راه خود میرفتند و البته توده مردم هم بنا به سنّت تاریخی، از آنان تبعیت میکردند. اگرچه میتوان گفت که اصولاً با آنان هم اندیشه بودند. مسئله بیش از آنکه تبعیت باشد سنخیت فکری بود. بعدها امام بهطور مکرر از رویگردانی قریشیان گلایه و شکایت کرد.
2. قدرت و شبکه قدرت پس از رحلت پیامبر (ص) عملاً در دست قریشیان بود. فرمانداران و فرماندهان نظامی از میان آنان انتخاب میشدند. اگرچه تا پایان دوران خلیفه دوم به دلائل مختلف تخلفات بزرگ و رفتارهای لجامگسیخته کمتر اتفاق میافتاد. اما از آغاز دوران خلیفه سوم و مخصوصاً در نیمه دوم آن اوضاع بهشدت دگرگون شد. اولاً شاخه بنیامیه بخش مهمی از قدرت را قبضه کرد که بهمراتب کمتر از سایر قریشیان به ضوابط و شعائر دینی اهمیت میداد و ثانیاً سختگیری و نظارت خلیفه قبلی ازمیانرفته بود. مضافاً که ثروت بیکران ناشی از غنائم جنگی و کثرت اسیران زن و مرد و بهویژه زن، جامعه بسیط و بدوی آن ایام را در خود غرق ساخته بود. و این مشکلات عدیدهای ایجاد کرده بود.
شرایط طاقتفرسای جدید اعتراضهای فراوانی را برانگیخت. اما گوشی برای شنیدن وجود نداشت. قدرت به دستان در پی کامجویی و انتقام گرفتن از فقر و گرسنگی و محرومیتهای دوران گذشته بودند. تا آنکه خلیفه به قتل رسید.
جامعه ازهمپاشیده بود. گویی همگان خود را گمکرده بودند. بحران به وجود آمده صرفاً بحران حاکمیت و شبکه حاکمیت نبود، بحرانی اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و دینی بود. در چنین اوضاعواحوالی امام علی (ع) را به قدرت برداشتند.
3. این برای قریشیان قابلقبول و قابلتحمل نبود. لذا یا در برابر آن حضرت دست به شمشیر بردند و یا پای در دامن کشیدند و از یاریش بازایستادند. بازایستادنی که عملاً تأثیرگذار بود و این به دلیل موقعیت این افراد در نزد توده مردمی بود که حق و باطل را بر اساس گرایش افراد شناختهشده قریشی، درمییافتند.
نخستین موج مخالفت مسلحانه به داستان جنگ جمل بازمیگردد که بخشی از قریشیان صاحب نفوذ آن را به راه انداختند که سرانشان در طی جنگ کشته شدند و بقیه بهسوی معاویه شتافتند. کشتهشدگان مدعیانی بودند که خود را بهمراتب شایستهتر از معاویه میانگاشتند و نمیتوانستند به زیر پرچمش درآیند و اگر مخالفتشان با امام نبود با او میجنگیدند و بهاحتمال فراوان در جنگ بین آنها و معاویه، توده مردم جانب اینان را میگرفتند. چراکه بهمراتب خوشنامتر و باسابقهتر از معاویه و دودمانش بودند.
بههرحال پس از جنگ جمل شخصیتهای قریشی مخالف با امام یا کشته شدند و یا از صحنه به کنار رفتند و یا به لشگر معاویه پیوستند و او هم مقدمشان را گرامی داشت.
4. فارغ از اینهمه معاویه امتیاز دیگری داشت. او از ابتدای سقوط منطقه شامات استاندار آن منطقه بود و در دمشق استقرار داشت. ابتدا برادرش یزید بن ابوسفیان این سمت را داشت که اندکی بعد زندگی را بدرود گفت و جانشین او گردید. بهاینترتیب او پرسابقهترین فرد در مقایسه با فرمانداران دیگر بود. مضافاً که او نهتنها مشمول سختگیریهای خلیفه دوم نبود که نسبت به وی دیدگاهی مثبت داشت و او را «کسرای عرب» مینامید. طبیعتاً در دوران عثمان دست او برای انجام هر اقدامی باز و کاملاً باز بود.
اما نکته اصلی به خود جامعه شام مربوط میشود. این منطقه بخشی از امپراتوری روم شرقی بود اما بومیانش عموماً سامی بودند و با زبان و فرهنگ و آدابورسوم سامی و آرامی میزیستند. از قرن دوم میلادی به بعد قبائل بزرگی از داخل جزیرةالعرب به این نواحی کوچیدند که زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند و عموماً مسیحیت را پذیرفتند که آئین رسمی امپراتوری بود.
اینان بخشی از امپراتوری متمدن و پیشرفته روم شرقی بودند و طبیعتاً متأثر از آن و درعینحال با زبان و فرهنگ عربی و یا شاخههای مختلف زبان و فرهنگ سامی که بهر حال به یکدیگر نزدیک بودند. و البته به دلیل منوفیزیت بودن مشکلاتی با دین رسمی امپراتوری داشتند که این خود عاملی برای استقبال از مسلمانان شد.
ورود اسلام به این منطقه در مواردی با جنگ همراه بود، اما مهم این است که بومیان عربزبان و سامی زبان با آئین جدید چندان احساس بیگانگی نمیکردند. مضافاً که فاتحان کموبیش فرهنگی مشابه آنان داشتند و مهمتر آنکه ساختار اجتماعی هر دو قبیلهای و عشیرهای بود.
5. سیاست معاویه همراهی با شامیان بود. اصولاً خاندان اموی از گذشتههای دور با شام ارتباط تجاری داشتند و لذا آنها را خوب میشناختند. شاید به همین علت بود که تعداد فراوانی از فرماندهان جنگ با شامیان، از بنیامیه بودند.
خود معاویه فرهنگ شامی را میپسندید و عمیقاً تحت تأثیر آن بود. فرهنگی بهمراتب توسعهیافتهتر از فرهنگ بدوی جزیرةالعرب. همسرش، مادر یزید، از مسیحیان شام بود، چنانکه همسر یزید نیز اینچنین بود و بخش مهمی از مشاورانش همچون سر جون معروف ـ همان فردی که معاویه به وی سفارش کرد و اینکه در موارد بحرانی به نظراتش گوش فرا دهند و همو بود که استانداری ابن زیاد بر کوفه را پیشنهاد کرد ـ مسیحی بودند.
متقابلاً اسلام معاویه هم به دلائل متعددی برای شامیان جاذبه بیشتری داشت. مسئله این نبود که معاویه مبلّغ اسلامی متناسب با منافع خویش بود، این هم بود که بهاحتمال فراوان، شامیان هم خواستار چنین اسلامی بودند.
این کنش و واکنش نیروی عظیم و منظمی فراهم آورد، چراکه متکّی به یک جامعه منسجم و توسعهیافته بود که آئین جدید بهسرعت به بخشی از هویت او تبدیلشده بود و این تفاوت میکرد با نیروی نامنظم و ناهمگن و عملاً بدوی و عقبماندهای که صرفاً با انگیزشهای موردی میباید گرد آیند و وارد کارزار شوند. کسانی که به تعبیر خلیفه دوم نه امیرشان را تحمل میکردند و نه امیرشان آنها را و البته این سخن به دوران او بازمیگردد که جامعه کوفه مشکلات بهمراتب کمتری داشت.
دقیقاً به همین علت بود که نیروی شام برای مدت یک قرن و تا آخرین لحظه از یک دودمان ستمگر و خونریز دفاع کرد. شکست نهایی امویان نه به دلیل ضعف لشگریان شام که عمدتاً به دلیل قوت و کثرت مخالفان بود که ابومسلم خراسانی فرماندهی آن را به عهده داشت و بخش مهمی از سپاهیانش ایرانیانی بودند که از جور امویان بهجانآمده بودند. لشکر او نه از قبائل عراق و مناطق شرقی، بلکه کسانی بودند که همچون شامیان میتوانستند یک نیروی پایدار و مدیریت پذیر را تشکیل دهند و بعدها عباسیان با تکیه به همین نیرو استقرار یافتند.
6. امام علی بن ابیطالب (ع) در جنگ صفین در برابر چنین نیروی منظم و منسجمی قرار داشت که هسته مرکزی سپاه معاویه را تشکیل میداد و او را رهبر دینی و دنیوی خود میدانست و بدان افتخار میکرد. اساساً اسلام آنان همانی بود توسط معاویه تفسیر شده بود و چنانکه گفتیم این تفسیر هماهنگ باذوق و سلیقه آنان نیز بود. اگرچه در لشگر معاویه نیز افراد و قبائل پراکنده و غیرمنظم هم کم نبودند که بعدها جنایات فراوانی مرتکب شدند.
امام با تکیهبر اصحاب مؤمن و پاکباخته خویش که بسیاری از آنان از اصحاب پیامبر نیز بودند، در برابر معاویه ایستاد. این افراد توده لشکریان را به حقانیت امام دعوت میکردند و اینکه در کنار حضرتش در برابر معاویه بایستند و البته این فراخوانی بسیار کارگر افتاد. اما هنگامیکه جنگ به طول انجامید و عده زیادی کشته شدند و مشکلات ناشی از عدم انسجام لشگر امام پدیدار گشت، بهانهجوییها آغازیدن گرفت. بهویژه که حضرت جنگ با معاویه، و نیز اصحاب جمل را، جنگ با اهل قبلهای میدانست که طغیان و سرکشی کردهاند و لذا نمیتوان اموالشان را به غنیمت و یا مردان وزنانشان را به بردگی گرفت. این برای کسانی که تا چندی پیش عموماً جنگ را برای گرفتن غنیمت ـ اعم از مالی و انسانی ـ میخواستند و یا این عامل آنان را به نبرد تشویق میکرد، غیرقابل درک بود.
اما معاویه چنین مشکلاتی نداشت. نه به لحاظ نیرو و انسجام داخلی و نه به لحاظ فکری و عقیدتی و ضرورت رعایت ضوابط شرعی. حتی اگر کار به حکمیّت هم نمیکشید و معاویه شکست میخورد اما درمجموع لشگر شام توان ترمیم خویش را داشت و لشکریان امام حتی در صورت پیروزی با بهانهجوییهای مختلف در برابرش میایستادند. بهانهجوییهایی که عمدتاً و بلکه کلاً به دلیل عقبماندگی فکری و فرهنگی و بدویت اجتماعی و نیز سعهصدر و آزادمنشی امام بود.
داستان حکمیّت درنهایت به تولد خوارج و اساساً فکر خارجی انجامید و به دلیل سنخیت این مبانی و اندیشهها با اوضاعواحوال عمومی بینالنهرین و شرق اسلامی، تا مدتها یکهتاز گردید و بالاخره نه با اقدامات نظامی که به دلیل دگرگونی شرایط تضعیف شد و از میان رفت.
امام در برابر خوارج به استدلال و نصیحت پرداخت که بهاحتمال فراوان برای نخستین بار بود که پس از رحلت پیامبر چنین اتفاقی میافتاد و اینکه خلیفه مستقیماً با معارضانش سخن گوید و صحبتهای آنان را بشنود و استدلال کند. پسازاین گفتگو بخش مهمی از آنان از مخالفت روی تابیدند و اقلیتی پای فشردند و دست به شمشیر بردند که بهجز اندکی همگی کشته شدند.
مدتی بعد معاویه به تحریک پرداخت و گروههایی را فرستاد که به قلمرو خلافت امام تعرض کنند و ناامنی بپراکنند و چنین کردند که خطبههای حضرت در پایان عمر شریفش در آنجا که مردم را به مقاومت در برابر این دستاندازیها فرامیخواند، ناظر به همین حوادث است.
7. مدتی بعد حضرت به شهادت رسید و امام حسن (ع) جانشین پدر شد. نخستین اولویت دفع شرارتهای لشگریان شام بود و این با جنگی که معاویه طالب آن بود، قابل حصول بود.
هدف معاویه حاکمیت بر تمامی قلمرو اسلامی بود نه صرف منطقه شام. مهمترین معارض، امام مجتبی (ع) بود. او لشگر را برای مقابله آماده کرد. امام هم بهاجبار کوشید تا لشگر خویش را فراهم آورد، اما شرایط از دوران پدر هم سختتر شده بود و این در درجه نخست به شخصیت و سوابق امام علی (ع) بازمیگشت. ازنظر ما شیعیان که هر دو را امام معصوم و معترض الطاعة میدانیم مسئله متفاوت است با دیدگاه لشکریان عراق در آن ایام.
امام علی (ع) حتی در نزد مخالفانش جایگاهی بسیار ویژه در تاریخ اسلام داشت و جز در منطقه شام که عمیقاً تحت تأثیر تبلیغات معاویه بود، دیگران بدان اعتراف داشتند. و طبیعتاً امام حسن (ع) که جوان هم بود، چنین موقعیتی نداشت و نمیتوانست داشته باشد.
علیرغم اینهمه امام کوشید لشگریان را گردآورد. اما از ابتدا معلوم بود که این لشگر درنهایت فاقد قدرت و حتی انسجام لازم برای رودررویی با شامیان است. مخصوصاً که معاویه میکوشید از طریق ارتباط با فرماندهان لشگر امام، با تطمیع و احیاناً تهدید، آنان را بهسوی خود جلب کند. ابتکاری که بسیار مؤثر افتاد و لشکر از درون پراکنده امام را سخت متشتّت کرد. مخصوصاً که خوارج پس از شهادت امام علی (ع) قدرتی یافته بودند و امام مجتبی را تهدید میکردند و حداقل یکبار حضرتش را زخمی مهلک زدند.
بهاینترتیب مقابلهای در حال رقم خوردن بود که از ابتدا نتیجه آن روشن بود. شکست کامل و بلکه شکستی وهن آور که منجر به شکار تمامی هواداران پاکباخته خاندان نبوی و علوی میگشت و معاویه چنانکه بعدها نشان داد مصمّم به ترور و حذف آنان بود. درنهایت احتمال اینکه اطرافیان خودِ امام را دستبسته تحویل معاویه دهند، فراوان بود. مخصوصاً که او چنین میخواست.
8. در چنین موقعیتی چه راه حلّ قابل حصول و شرافتمندانهای جز صلح باقی میماند. مضافاً که خود معاویه نیز آن را پیشنهاد کرده بود و این پیشنهاد گروه فراوانی از لشکریان امام را که به دلائلی مایل به جنگ نبودند، تحت تأثیر قرار داده و بهانهجو کرده بود.
البته بودند در میان اصحاب برجسته امام کسانی که صلح با معاویه را برنمیتافتند و احیاناً سخنانی بهدوراز شأن امام بر زبان میراندند. امام با بردباری به سخنانشان گوش فرا میداد و دلائل خویش را برمیشمرد. و این سنت امامان معصوم بود. چنانکه گفتیم امام علی (ع) همچنین بود و میکوشید معترضان را با استدلال عقلی و شرعی مجاب کنند. امام حسین (ع) هم در برابر عموم کسانی که چرایی رفتنش به عراق را سؤال میکردند، با همین شیوه رفتار میکرد.
انگیزههای مختلفی موجبات اعتراض اصحاب امام حسن (ع) را فراهم میآورد. اما احتمالاً مهمترین انگیزه عدم تمایل عمیق شخصیتهای برجسته خزرجی و یمنی به پذیرش امارت و سروری بنیامیه و معاویه به دلیل گرایشهای قبیلهای بود. معترضان عموماً خزرجی و یا از قبائل بزرگ یمن بودند که به عراق کوچیده بودند و تسلط شامیان را برنمیتابیدند.
این رقابت و خصومت دوجانبه بود. یزید به هنگام ورود اهلبیت امام حسین (ع) به مجلس خویش پس از داستان کربلا ضمن شعری چنین گفت: «ایکاش پدران و بزرگانم که در جنگ بدر حضور داشتند، میبودند و میدیدند که چگونه خزرجیان در برابر شمشیر ما به فغان و زاری درآمدهاند» سختگیری شخصی خود معاویه نسبت به کوفه و مردم کوفه تا مقدار زیادی به همین دلائل بود و نه صرفاً به دلیل علاقهمندیشان به اهلبیت. واقعیت این است که روابط بین قبیلهای و دوستیها و دشمنیهایش بهمراتب بیش ازآنچه انگاشته میشود، در شکلدهی تاریخ صدر اسلام مؤثر بوده است.
9. گرایش به افکار و روشهای انقلابی در بین شیعیان در دهههای اخیر موجب شده که عموماً مسئله صلح امام حسن با توجه به قیام امام حسین بازخوانی و تحلیل شود. حالآنکه این دو جریان به لحاظ زمانی دو دهه فاصلهدارند و در طی این مدت شرایط اجتماعی و فکری و حتی اقتصادی جامعه مسلمان بسیار تفاوت کرده است. آنها میکوشند با اصل قرار دادن «قیام»، «قعود» امام حسن را تفسیر و حتی توجیه کنند. حالآنکه این جریان میباید در پرتو شرایط دوران پایانی امام علی (ع) دریافت شود و نه واقعه عاشورا که بیست سال بعد اتفاق افتاده است.
برای روشن شدن حق و حقیقت گاهی میباید به «زمان» فرصت دهید. البته همیشه چنین نیست و غالباً لازم است اقداماتی صورت پذیرد، اما گاهی شرایط بهگونهای است که دست یازیدن به هر نوع اقدامی جهت نیل به هدف، عملاً شمارا از هدف دور میکند. باید صبر کرد و بردباری داشت.
یکی از مشکلاتی که ائمه خصوصاً از دوران امام پنجم به بعد با شیعیان عجول خود داشتهاند، به همین نکته بازمیگردد. آنان میاندیشیدند که با سرعت و شتاب و احیاناً فداکاری و جانفشانی قادر خواهند بود به اهداف خود نائل آیند و فراموش کرده بودند که چنین اقداماتی حتی ممکن است آنها را به نتایجی کاملاً متفاوت و بلکه متضاد برساند.
امام حسن (ع) به «زمان» فرصت داد. فرصت داد تا معاویه مکنونات قلبیاش را ظاهر کند و صریحاً به کوفیان بگوید که برای اقامه نماز و شعائر دینی دیگر با آنان نجنگیده است. جنگیده تا بر آنان حکومت کند و به هیچیک از نبود توافقنامه صلح هم، ملتزم نخواهد بود.
این نخستین مرحله بود. او در مراحل بعدی مکنوناتش را بیشتر نشان داد و بالاخره پایهگذار وراثتی در امر قدرت و سیاست شد که به حکومت جائرانه بنیامیه انجامید که همگان و ازجمله مخالفان اهلبیت را هم به جان آورد.
البته سیاست «به زمان فرصت دادن» را نتایجی بیش از این است. موضوعی که از جانب شیعیان دوران ما هم بعضاً مورد غفلت قرار میگیرد. آنها همچون اصحاب امام حسن (ع) تصور میکنند با صرف فداکاری و نادیده گرفتن مقتضیات دیگر میتوانند به اهداف خود نائل آیند.
مساله این نیست که "مبازه و مقابله" به هر قیمتی انجام شود. این نوعی تلقی "خارجی گونه" است. میباید مسائل را درمجموع لحاظ کرد و سنجید. و در این میان مسأله به زمان فرصت دادن نیز از یاد نرود. گاهی اوقات زمان بهترین عامل "حل" و بلکه "منحل" شدن مشکلات است، درصورتیکه مقدمات بهخوبی و درستی فراهم آید.»/921/د101/س
منبع: دین آنلاین