بسیاری از مراکز پژوهشی باید ارزیابی انتقادی شوند
اشاره: با اندکی تأمل در متون علوم انسانی رایج و مسلط میتوان به وارداتی و ترجمهای بودن آنها و عدم هماهنگی این علوم با فرهنگ و مبانی اسلامی و آبشخور و مکاتب اصلی آنها پی برد؛ چنان که در بسیاری از موارد یک نظریه بعد از سالها کهنگی و نقد علمی در غرب، اکنون روانه کشور شده و به صورت متون ایدئولوژیک و غیر قابل نقد در داخل کشور به دانشجویان عرضه میشود و افرادی با رفرنس دادن این نظریات در داخل به دیگران مباحات کرده و نظریات طیف مقابل را به غیر علمی بودن متهم میکنند.
با توجه به سخنان دقیق و حکیمانه رهبر معظم انقلاب در مورد لزوم بازنگری در مبانی علوم انسانی در دانشگاهها باید در رابطه با علوم انسانی سه بحران هویت، روش و بحران در غایت را حل کرده و به واسطه این بازنگری اهمیت و جایگاه علوم انسانی، نظریهها و تجویزهای معقول و کارآمد که با فرهنگ اسلامی نیز هماهنگی داشته باشد را در دانشگاهها پیگیری کنیم.
تولید علم و توجه به موضوعات روز و مورد نیاز جامعه از دغدغههای رهبر معظم انقلاب و بزرگان حوزه علمیه است؛ چنان که این مطلب، تحت عنوان تولید علم و تحول در علوم انسانی مطرح میشود؛ اما آنچه در حوزه علمیه به صورت برنامه روال ادامه دارد؛ بیشتر پرورش و تربیت مترجم است و کمتر به آموزش و تربیت مؤلف بها داده میشود.
تربیت مؤلف و کسی که قادر باشد، معرفتی را از مرحله اندیشه به تعریف برساند و به جامعه مخاطب و نیازمند معارف ناب اسلامی در داخل و خارج منتقل کند که در واقع در این زمینه در حوزه علمیه و دانشگاهها، ضعفهای زیادی وجود دارد؛ چنان که برای ایجاد یک اثر، باید چند نفر از جهات مختلف همچون نگارشی، روشی، ورود و خروج به مطلب و نتیجهگیری ویرایش کنند؛ تا قابلیت عرضه در بازار را پیدا کند که البته به نسبت فرهنگها و داخل و خارج کشور نیز این ضعف مضاعف است.
امروزه برخی از فلاسفه غربی نیز در پی نجات علوم انسانی از این سه بحران یاد شده بر آمدهاند و برخی از آنها زیر مجموعههای خاصی از علوم انسانی را مورد توجه و تمرکز خود قرار دادهاند که این تأمل برای برخی از دنبالهروها و مترجمان داخلی این علوم نیز میتواند قابل توجه باشد.
علوم انسانی در غرب، پس از اثرات مخرب جنگهای جهانی اول و دوم، اهمیتی مضاعف یافت و انسانهای غربی نیز به این نتیجه رسیدند که در مورد آنچه خود ساخته اند؛ باید فهم عمیقتری پیدا کنند؛ اما در کشورهایی همانند ایران که این علوم ترجمه و تدریس میشود، برخی خواسته یا ناخواسته به این نظریات رنگ تقدس داده و با دگمیت و دلبستگی خاصی، بازنگری در آنها را برنمیتابند و با برچسبهای غیر علمی، غیر عقلی و دیگر انگها طیف مقابل را از صحنه همیشه خارج کردهاند.
تفاوت عمده علوم انسانی با سایر علوم این است که بقیه علوم ابزارسازی میکنند؛ در حالی که این علوم با تفسیر و تعریف انسان، کارش را شروع میکند و به کار توصیه به انسان در عرصههای مختلف از جمله نظام سازی مشغول میشود؛ بقیه علوم سخت افزارهای یک نظام اجتماعی و مدنی هستند و علوم انسانی نرم افزار آن را فراهم میکند.
وجود مکاتب مختلف در شاخه های علوم انسانی به معرفت شناسی، انسان شناسی و هستی شناسی متفاوتشان برمی گردد؛ اسلام همه معرفتها را در حدود خاصی معتبر میداند؛ هر گزارهای که برهانی و عقلی یا تجربی باشد به همان اندازهای که برهان و تجربه معتبر است، آن گزاره علمی نیز اعتبار دارد؛ حتی اگر نظریه پرداز آن مسلمان نباشد، باید دید آن گزاره تا چه مقدار با معیارهای معرفت شناسی اسلامی سازگاری دارد.
بنابراین با توجه به این که غرب در رشتههای مختلف، مکتب سازی کرده و علوم انسانی و نظریههای رایج و مسلط در دانشگاهها، غربی و دیکته شده است و این جریان در حال هجمه و توسعه به حوزه علمیه نیز هست؛ یا حداقل در مقابل هجمه این مکاتب، اقدام مؤثری صورت نمیگیرد؛ در همین زمینه گفتوگوی تفصیلی داشتهایم با حجتالاسلام ذبیحالله نعیمیان، عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام که تقدیم خوانندگان میشود.
رسا ـ شما به عنوان پژوهشگر و استاد حوزه و دانشگاه، با علوم اسلامی و غربی آشنایی دارید؛ از اینرو سیر تطور علوم انسانی غربی را در ایران توضیح دهید و بفرمایید چرا با توجه به فرهنگ اسلامی و ارزشهای بومی ایرانی، علوم انسانی غربی در کشور نشر و گسترش پیدا کرد و جالبتر این که با توجه به عدم کارآمدی و ذدر بسیاری از موارد عدم تطبیق با مبانی اسلامی و فرهنگی، این تجویز غربی، غیر حرفهای و غیر متخصصانه هنوز هم ادامه دارد؟
هریک از رشتههای علوم انسانی در فضا و فرآیند خاصی رشد و توسعه یافته است به عنوان مثال در بخش مکتوبات، کتابچه میرزا ملکم برای رشته علوم سیاسی و کتابچه ابوالحسن فروغی برای رشتههای حقوق و علوم سیاسی، چندان اثری از آنها وجود ندارد و مورد توجه و اقبال قرار نگرفته است.
در ابتدا از لحاظ کمی، تعداد دانشجویان چنین رشتههایی بسیار محدود بود؛ به تدریج در دهه 30 تا 40 این رشتهها از یکدیگر تفکیک و علوم سیاسی و اقتصاد از حقوق جدا شدند همچنین جامعه شناسی که در ابتدا درسهای محدودی بود در این دوره استقلال یافت و برخی رشتههای همگون با یکدیگر برگزار میشدند؛ دوره کارشناسی سه سال بود که در دهه 40 به چهار سال رسید و مقطع دکترا برای برخی رشتهها ایجاد شد.
بعد از انقلاب و به ویژه در دو دهه اخیر، شاهد رشد کمی رشتههای علوم انسانی هستیم که کمبود هیأت علمی و توسعه نامناسب اعضای آن در مراکز دانشگاهی جدید از پیامدهای آن بوده است و بسیاری از افرادی که تحصیلات چندان قوی نداشتند، به یکباره در دانشگاههای مختلف که رشتههای جدید شکل گرفت، وارد شدند که اگر بخواهیم به توسعه کمی در کوتاه مدت بپردازیم، طبیعی است افرادی وارد عرصه کار میشوند که از قوت لازم برخوردار نیستند، همچنین تکیه کار بر متون ترجمهای خواهد بود.
برخی از افراد به صورت جدی بر این باورند که باید نهضت ترجمه را گسترش و توسعه داد، پیش از آن که به تألیف و تقنینها در فضای داخلی پرداخت؛ چنان که در گذشته نیز افرادی به این امر دامن میزدند که باید با زبان اصلی علوم مختلف آشنا شد و محدود به ترجمههای نامناسب نکرد.
همه این عوامل سبب شده است تا در دهههای اخیر، تکیه اصلی فضای آکادمیک ایران درباره علوم انسانی، بر نگاشتههای خارجی باشد که به صورت مستقیم، ترجمه یا با اتکا بر فارغ التحصیلان ایرانی در خارج کشور بوده است؛ بنابراین وضعیت کنونی علوم انسانی در ایران را باید در نسخههای مغشوش، ناقص و نامناسب تولیدات علوم انسانی غربی جستجو کرد.
ما در شرایط شبه اضطراری با فضای علوم انسانی غرب آشنا شدهایم و قبل از این که محتوای آنها را به صورت معقول و با اطلاع کافی سنجیده و گزینش کنیم؛ با شتاب و اشتیاق زائد الوصفی با علوم انسانی جدید برخورد کردیم و تلقی ما این بود که به صورت ناگزیر باید هر آنچه در آنها شکل گرفته، استفاده کنیم.
طبیعی است که اگر در مرحله آشنایی، عجلهای در کار نباشد؛ باید دستهبندی منطقی از فرآوردههای هریک از رشتههای علوم انسانی انجام گیرد، در مقام مقایسه نیز سره از ناسره جدا و کتابهای پخته از کتابهای ژورنالی و دست چندم تفکیک شود و اگر فرض شود که هریک از محتواهای علوم انسانی جدید به صورت مناسبی تولید شده و قابل استفاده جهانی است؛ حداقل در بهرهبرداری از آنها، به صورت مناسبتر و توانمندتر برخورد شود.
رسا ـ آیا این محصولات، جهانی هستند و مناسب استفاده و بهرهگیری در کل جهان هستند؛ یا این که متناسب با زیست بومی است که هریک از رشتهها در آن محیط ها تکمیل و تطور پیدا کردهاند؟
ارتباط گیری و بهرهمندی ما از علوم انسانی غرب را از یک منظر باید نوعی آشنایی مدیریت نشده تلقی کرد؛ کسانی که در مصدر امور قرار گرفتهاند و تلاش کردهاند تا رشتهها را تعریف و منابع را بازتولید یا ترجمه کنند، ممکن است بگویند که برنامهریزی آنها مدیریت شده بوده است؛ اما از نگاه ما، اگر مدیریتی هم وجود داشته، مدیریت صحیحی برای انتقال تجربههای تمدنی در وادی علوم انسانی از غرب به کشور ما نبوده است.
بنابراین میتوان نوعی نگاه انتقادی را نسبت به فرآیند تکوین، تطور و انتقال هریک از این دانشها به کشور و حوزه تمدنی ما داشت که به صورت جدی قابل طرح است و اگر بخواهیم بیشتر وارد حوزه نقد علوم انسانی شویم، باید توصیف دقیقی از وضعیت علوم انسانی ارائه داد؛ در مقام توصیف، یکی از ویژگیها این است که این علوم را نمیتوان به طور کامل و مستقل از یکدیگر تعریف کرد.
هریک از علوم انسانی به صورت منفک و جدا از یکدیگر در بستر زایش خود تکوین نیافتهاند که بتوان هرکدام از آنها را به صورت مستقل مورد مطالعه قرار داد؛ بلکه آنها از مناسبات داخلی نیز برخوردار بوده و در تکوین، توسعه و تحول از یکدیگر متأثر بودهاند؛ بنابراین هرگونه ارزیابی انتقادی، باید مبتنی بر این توصیف کلی باشد و این منظومه معارف انسانی دنیای غرب در بستر فلسفهای از علوم همچون علوم انسانی و علوم تجربی شکل گرفتند؛ بنابراین باید بررسی کرد که چه نظریههایی در علم مطرح بودهاند.
به عنوان مثال با دقت در نظریه پارادایم میتوان دریافت که علم بودن هریک از این علوم از مبنای چندان قویای برخوردار نیستند؛ زیرا طبق این نظریه، همین که یک بسته معرفتی یا شبه معرفتی در یک دانش مطرح شده و میزانی از انسجام و پاسخگویی را داشته باشد؛ حتی اگر براساس عقلانیت کاذب و برداشتهای کاذب انسانی قابل پذیرش باشد؛ میتوان کارآمدی این علوم را پذیرفت.
بنابراین کارآمدی و علمی بودن هریک از علوم انسانی غربی میتواند به صورت نسبی تعریف شود و لزومی برای واقعنمایی آموزههایی که هریک از این نظریهها و پارادایمها میدهند؛ وجود ندارد؛ از این رو همین که نظریهای بتواند در علمی، برای مدتی دوام و اقناع ظاهری داشته باشد، برای علمی تلقی شدن آن نظریه کفایت میکند.
این نقد به علوم انسانی جدید وارد است که این علوم لزوماً خود را بر مبنای واقعگرایانه و واقع نمایانه استوار نکردهاند؛ صرفاً نوعی پاسخگویی مقطعی برای آنها کافی است و از این جهت باید انتظار خود را از علوم انسانی غربی کاهش داد.
نکته توصیفی دیگر این که هریک از علوم انسانی، در زیست بومی شکل گرفتهاند و این زیستبومها مسائل مناسب خود را داشته و دارند؛ بنابراین هیأت تألیفی و محتواهای تولیدی در هریک از علوم انسانی، حداقل در مقطع تکوین و توسعه ابتدایی آنها، معطوف به پاسخگویی به نیازها و مسائلی بوده که در زیست بوم تولید آن دانش شکل گرفته است.
رسا ـ آیا مسائل جامعه ما باید به مسائل جوامع غربی تقلیل پیدا کنند و نوعی همسانانگاری و یکسانانگاری، منشأ مغالطه و توسعه بیش از اندازه برخی از علوم انسانی نبودهاند؟
در پاسخ ممکن است، گفته شود که مطالعه مسائل جوامع غربی و پاسخ به آنها، میتواند منبع زایش علمی باشد؛ آری در حد اجمالی میتوان گفت که این حرف صحیح است اما مسأله مهم این است که آیا تعمیم این تجربهها در فرآیند معقولی انجام گرفته است یا این که هنوز چنین تعمیم معقولی انجام نگرفته و لزوماً پاسخهای مطرح در دانشهای موجود، مناسب برای وضعیت جامعه تمدنی ما نیستند.
در توصیف علوم انسانی مسأله دیگری که باید به عنوان وصف مشترک آنها یاد کرد این است که همه این علوم انسانی بر مبانیای تکیه کردهاند که در تمدن غربی شکل گرفتهاند و تمدن غربی مقتضی گفتمان یا گفتمانهایی است که این مبانی به عنوان اجزای اصلی در این گفتمانهای جدید غربی وجود دارند.
این مبانی حداقل با تکیه بر انسانشناسی، معرفت شناسی، جهانشناسی، هستیشناسی و غایت شناسی خاصی شکل گرفتهاند که لزوماً با مبانی اسلامی ما در عرصههای مختلف سازگاری ندارند؛ بنابرای چنین توصیفی مقتضی آن است که در بررسی و تحول علوم انسانی در کشورمان، غافل از این اوصاف و مبانی نباشیم تا بتوانیم به نسبتسنجی مناسبی میان مبانی دینی خودمان با مبانی مطرح در پشت صحنه این علوم بپردازیم و از طریق مقایسه آنها دست به تحلیل انتقادی گزارههایی که در دل این علوم مطرح شدهاند، بپردازیم.
با تکیه بر ارزیابی انتقادی مبانی، میتوان اصول و اهداف حاکم بر هریک از این علوم را مورد تحلیل علمی و انتقادی قرار دهیم؛ بدون چنین توصیفی، نمیتوان به بررسی جدی و دقیق روشها، راهکارها و راهبردهایی پرداخت که هریک از این علوم انسانی برای مسائل و پرسشهای مطرح خود ارائه دادهاند.
وصف دیگری که در عالم علوم انسانی میتوان مطرح کرد این است که افرادی که در هریک از رشتههای علوم انسانی وارد شدهاند، در یک سطح از تأمل نیستند؛ بخش عمدهای از فارغ التحصیلان رشتههای مختلف علوم انسانی سطح علمی خود را در سطح علمی افراد مطلعی تعریف کردهاند که کارکرد آنها، ترویجی است یا کارکرد تطبیقی و به کار گیری معلومات آموزش دیده شده است.
بنابراین با تعداد اندکی از فارغ التحصیلان مواجه هستیم که دغدغههای انتقادی و بازاندیشی داشته باشند؛ اگر فرض شود که اکثریت فارغ التحصیلان رشتههای علوم انسانی به دنبال تطبیق، کاربرد و ترویج تعالیمی هستند که در دوران تحصیل خود آموزش دیدهاند؛ خواهیم دید که این تعداد زیاد فارغ التحصیلان میتوانند جامعه ما را با انبوهی از اطلاعات، تحلیلها و دادههایی مواجه کنند که از فیلتر ارزیابی نگذشتهاند.
محققان و فرهیختگانی اندکی که در هریک از رشتههای علوم انسانی با نگاه انتقادی به مسائل میپردازند، در مقام آموزش نیز جریان غالب نیستند؛ یعنی بخشی از فارغ التحصیلان ترویجی، متکفل و متصدی آموزش همان علوم شدهاند؛ به ویژه در دورانی که در جمهوری اسلامی به توسعه افسار گسیخته علوم انسانی پرداخته شده است، فارغ التحصیلانی که از تأملات نظری و دقت چندانی برخوردار نبودهاند، در مصدر ترویج و آموزش این علوم برای دانشجویان بعدی قرار گرفتهاند.
برای ساماندهی این امر بود که در سالهای آغازین انقلاب اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس تأسیس شد اما با تغییر زاویهای که در دوران اصلاحات درباره این دانشگاهها انجام شد؛ یا برخی از تلاشهایی که نافرجام ماند و به جریانهای ناپختهای تبدیل شد که مشابه با وضعیت رایج اقدام کردند.
در مقام آموزش باید آموزشهای ویژهای را طراحی کرد تا بخشی از فارغ التحصیلان و اساتید با نگاه انتقادی و بومیاندیشی آشنا شوند؛ این مسأله به آموزشهای جدیدی نیازمند است که دارای سرفصلهای تازهای برای برنامههای اختصاصی باشد.
تولید منابع انتقادی، بازاندیشی علوم انسانی و ارائه تحلیلهای نوین درباره محصولات پیشین و رایج غربی، امری ضروری است؛ ما بدون برجسته سازی چنین تحلیلهای انتقادی نمیتوانیم موج جدید آموزش و توسعه ترجمه محور در علوم انسانی را مانع شویم؛ بنابراین چارهای جز ترویج حلقههای انتقادی و جا انداختن و توسعه الگوهای جدید نیستیم.
رسا ـ ارزیابی انتقادی مراکز پژوهشی چه مقدار اهمیت دارد؟
در عرصه ساختار علمی جامعه میتوان راهکاری را مطرح کرد؛ در ساختار رایج علمی کشور، با دو بخش آموزش دانشگاهها، دانشکدهها و مراکز آموزش عالی و بخش دوم نیز پژوهشکدهها و مراکز تحقیقاتی مواجه هستیم؛ بسیاری از مراکز تحقیقاتی جای ارزیابی انتقادی دارند همان گونه که مراکز آموزشی تبدیل به مراکزی برای ترویج، ترجمه و آموزش سبک رایج شدهاند؛ بخشی از مراکز تحقیقاتی نیز برای باز تولید، بازنگارش و بازترجمه شکلهای تألیفی همان محتوا هستند.
بنابراین نخست در بخش پژوهش، باید تأملات مضاعف انتقادی را از جهت قالب و محتوا تقویت کرد و در مرحله بعد افزون بر دو شکل مراکز علمی و تحقیقاتی که گفته شد به تأسیس مراکز سومی به عنوان اندیشکدههای علمی نیز پرداخته شود.
اندیشکدهها میتوانند در سطوح مختلفی از جمله در موضوع مطالعات بنیادین، مطالعات راهبردی و کاربردی شکل بگیرند؛ اما ویژگی اندیشکدهها پیش از این که تکیه اصلی آنها بر نگارش در قالب کتابها و مقالات پژوهشی باشد و بدون آن که لزوماً محتوای آنها در قالب جمعی شکل بگیرد؛ اندیشکدهها را میتوان براساس این قالب تدوین و توسعه داد که محتواهای اندک نیز در قالب تلاش، گفتوگوهای جمعی و تضارب آرا شکل بگیرد.
اگر به سمت توسعه قالب سوم پیش رویم و قبل از آن که اساتید و محققان برجسته را درگیر تدریسهای مکرر و مهمل کنیم و یا آنها را درگیر نگارشهای تک نفره یا حداکثر با استفاده از دو ارزیاب یا شوراهای علمی که در خدمت جهتدهی شکلی کارها هستند، کنیم؛ بر تولید محتوا و تضارب آرا به صورت جمعی بپردازیم، این امر میتواند بستر نوینی برای بازاندیشی معارف بشریای باشد که در دنیای غرب شکل گرفته و به صورت ترویجی داخل جامعه ما درحال بازتولید هستند.
بخش دیگر میتواند در ترویج کارهای تولید شده و انتقادی باشد؛ در فضای کشورمان یا برخی کشورهای اسلامی و غربی میتوانیم تلاشهای انتقادی فراوانی را سراغ بگیریم که در گفتمانسازی رایج به حاشیه رانده شدهاند که اگر رصد، ترویج و توسعه چنین کارهایی را بتوان سامان داد، میتوان انتظار داشت، در وادی علوم انسانی، زمینه تحول در ما ایجاد شود.
رسا ـ با توجه به دیدگاههای مختلف درباره علوم انسانی، تحول در علوم انسانی چگونه میسر میشود؟
نمیتوان همواره از تحول سخن گفت؛ اما به صورت عینی راهکارهایی تعریف نکرد؛ اگر ساختارهای آموزشی و پژوهشی ما در قالب مدیریتهای علمی به صورت جدی تعریف نشود، نمیتوان انتظار داشت که تطور و تحول در علوم انسانی شکل بگیرد.
ما نیاز به مدیریت علمی دانش داریم، جدای از این که بسیاری از کسانی که در عرصه مدیریت دانش نقش آفرین هستند؛ قائل به بازنگری و تحول در علوم انسانی نیستند و از فارغ التحصیلان رشتههای رایج هستند؛ بنابراین تحول در علوم انسانی هنگامی میتواند شکل بگیرد و امکان داشته باشد که بخشی از افرادی که نگاههای انتقادی در مدیریت دانش را دارند، وارد این عرصه شوند.
هنگامی که برنامهریزیها، تعریف فرآیندها، سیاستگذاریها و تصمیمگیریها به دست افرادی باشد که به تحول در علوم انسانی باور نداشته باشند؛ یا دچار ناامیدی و یأس در این عرصه باشند یا از توانمندی لازم برای تحول در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها برخوردار نباشند؛ نمیتوان انتظار داشت که تحول در علوم انسانی به صورت مناسبی شکل بگیرد.
رساـ بسیار سپاسگزارم از فرصتی که در اختیار خبرگزاری رسا قرار دادید./908/گ403/س