فرصتی که آمریکا به یک تروریست داد
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، روشن بود که به دلیل حضور طالبان در افغانستان آمریکاییها میتوانستند حقی برای خودشان در این منطقه قائل شوند اما مسئله مهم این بود که تسلط بر افغانستان به سادگی ممکن نبود؛ چرا که نیمه شمالی خانه اقوام تاجیک، ازبک، هزاره،ترکمن و دیگر اقوام و نیمه جنوبی در تسخیر پشتوها بود و با این که از قرنها قبل این قبایل و اقوام به خاطر نژاد و مذهب با هم اختلاف داشتند، در مقابل خارجیها با هم متحد بودند. آنها درقرن نوزدهم بریتانیا را رانده بودند،در قرن بیستم شوروی را و چه بسا که اگر اتحاد و اعتماد این گروهها به دست نمیآمد، این بار نوبت به آمریکا میرسید.
کمی بعد از یازدهم سپتامبر رئیسجمهور آمریکا به طالبان هشدار داده بود که «یا تروریستها را تسلیم کنند یا در سرنوشت آنها شریک شوید.»
به طور مسلم قرار نبود که رهبران طالبان به این هشدار توجه کنند. و آمریکاییها امیدوار بودند که آشکار شدن جنگطلبی طالبان، توجه جهان را برای حمله نظامی به آنها معطوف کند.
با این حال ورود اولین سربازان آمریکا به خاک افغانستان با انتقاد، شک و تردید و سوال همراه شد. آیا آمریکا قصد داشت دولتی دست نشانده در افغانستان ایجاد کند؟ چرا در طی چند سالی که طالبان در مناطق مختلف افغانستان کشتار میکردند، مسائل افغانستان مورد توجه قرار نگرفته بود؟ آنها از وجود کمپهای نظامی و تروریستی طالبان و حمایت عربستان از بنلادن مطلع بودند، پس چرا هرگز در این باره اقدامی نکرده بودند؟ اگر آمریکا از افغانستان پیروز بیرون میآمد، با بن لادن که خودشان او را بر افغانستان مسلط کرده بودند، چه میکرد؟ بعد از جنگ چه کسی افغانستان را اداره خواهد کرد؟ و ....
سرانجام اواخر سپتامبر 2003، اولین گروه از آمریکاییان وارد افغانستان شدند و با نیروهای ائتلاف شمال ارتباط برقرار کرده و اعتمادشان را جلب کردند. از آن پس با کمک جنگجویان افغان و مدرنترین تجهیزات جنگی قرن بیست و یکم، نیروهای طالبان را از پناهگاههایشان بیرون راندند. طالبان و القاعده به سمت مرزهای ناهموار شرقی پاکستان فرار کردند. عملیات آناکوندا آخرین مرحله جنگ در افغانستان بود، اگرچه به قول جرج بوش: «مانند هر جنگی، لشکرکشی آمریکا به افغانستان کاملا به پایان نرسید.»137
آنها در مدت 6 ماه طالبان را از قدرت کنار زدند و کمپهای آموزشی القاعده را نابود کردند اما بنلادن هرگز دستگیر نشد. برخی معتقد بودند که آمریکاییها گذاشتند تا بن لادن از غارهای پیچ درپیچ تورابورا فرار کند. 138
بن لادن به پاکستان فرار کرد و از آن پس نیروهایش در خاک این کشور باعث ناامنی و تهدید برای دولت پاکستان و مسلمانان منطقه شدند. عجیب این که از حملات تلافیجویانه در خاک آمریکا خبری نبود! اما طالبان برای دولت پاکستان که اختلافاتی را با آمریکا داشت، مدام دردسرساز میشد. مسئله سپردن حکومت به دست شخصی مورد اعتماد آمریکا در افغانستان نیز به سرعت هرچه تمامتر حل شد و زمانی فرا رسید که «حامد کرزای» چهل و چهارساله برای قدردانی از رئیسجمهور وقت ایالات متحده در دفتر کار جرج بوش حاضر شد. اکنون پس از فراغت از مسئله افغانستان نوبت حل مسئله عراق بود.
عراق در همان روزهای نخستین پس از یازدهم سپتامبر متهم به همدستی با تروریستها شده بود. این که چرا «صدام حسین» در سال 1990 به یکباره مغضوب آمریکا شد، خود حدیث مفصلی است اما به هر حال آن رابطه و دوستی عمیقی که حمایت مستقیم از عراق و حضور آمریکا در آبهای خلیج فارس را در جریان جنگ هشت ساله این کشور علیه ایران را به دنبال داشت، در سال 2003 تبدیل به اشغال عراق توسط آمریکا و متحدانش شد.
آمریکاییها که در سال 1988 چشمانشان را بر بمباران شیمیایی روستای کردنشین حلبچه بسته بودند و از کشتار بیصدای بیش از 5 هزار نفر از مردم با گاز خردل، به راحتی گذشته بودند، ناگهان با دریافت چند بسته پودر سیاهزخم هیاهویی از خطر سلاحهای بیولوژیکی و شیمیایی صدام به راه انداختند که پای بازرسان سازمان ملل را به این کشور کشاند.
مقامات آمریکایی ادعا میکردند که عراق برنامه موشکیاش را احیا و سرمایهگذاری کلانی را برای تولید سلاحهای بیولوژیکی انجام داده است. حمله آمریکا به عراق که بوش «فرود اولین بمبهایش را بر بغداد، شروعی برای آزادی این کشوردانسته است»139، اگرچه به حکومت صدام حسین پایان داد اما ادعای آمریکاییها را درباره تولید سلاحهای هستهای به اثبات نرساند.
آنها تجهیزات، لباسهای ضدحمله شیمیایی و مواد پیشساخته عامل گاز اعصاب را یافتند اما موفق به کشف انبار سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی – که آمریکاییها خود میدانستند که چه مقدار و چه زمانی در اختیار عراق گذاشته شده بود – نشدند. آنها همچنین نتوانستند پایگاههای تولید این سلاحها را که مدعی آن بودند، صدام در اختیار دارد، پیدا کنند. بنابراین رسانهها بحث جدیدی را آغاز کردند: «به علت دروغ بوش، مردم مردند!»
دروغی که بعدتر جرج بوش برای تبرئه و توجیه خود این گونه به آن اعتراف کرد: «حقیقت آن بود که من نیروهایمان را بنا بر اطلاعاتی به جنگ فرستادم که بعدها اشتباه بودنشان اثبات شد. این یک ضربه گسترده به حیثیت ما ـ و من ـ بود و اعتماد به نفس مردم آمریکا را خدشهدارکرد. هیچکس بابت پیدا نشدن سلاح شوکه و عصبیتر از من نبود. هر وقت به آن زمان فکر میکنم، حالم بدتر میشود.»140
سال 2013 و 2014 رویدادهایی مشابه با آن چه در افغانستان پیش آمده بود، در سایر کشورهای خاورمیانه و بخشهایی از مناطق مسلماننشین آفریقا روی داد که اگر رویدادهای یک دهه قبل را با آن چه که دوباره در خاورمیانه در حال اتفاق است، مقایسه کنیم، باید در انتظار حضور دوباره آمریکاییها در مناطقی که دولت ایالات متحده نگران آزادی و امنیت آنها به خاطر وجود نیروهای افراطی است (!) شاهد باشیم.
آزادی که جرج بوش لزومش را این گونه توجیه کرده است:
«در یک طرف، مردم نجیبی بودند که میخواستند در صلح و آرامش زندگی کنند و در طرف دیگر، افراطگرایانی بودند که میخواستند عقاید رادیکالشان را از طریق خشونت و سرکوبگری، اعمال کنند. آنها از فضای ارعاب و ناامیدی برای استخدام نیرو و گسترش ایدئولوژیشان استفاده میکردند. بهترین راه برای حمایت از کشورهایمان در طولانی مدت این بود که نگاه تاریک آنها را جایگزین کنیم. این جایگزین چیزی نبود، جز آزادی. مردمی که میتوانند رهبران خود را با استفاده از صندوق رای انتخاب کنند، احتمال کمی دارد به خشونت روی آورند. جوانانی که با امید به آینده بزرگ میشوند، دیگر دنبال ایدئولوژی ترور نمیروند.»141
رویدادهای سالهای 2013 و 2014 در کشورهای مصر، عراق، سوریه و لبنان و حتی در محدوده مناطق سنینشین ایران درست مشابه اتفاقات سالهای 2001 به بعد در افغانستان و پاکستان است.
قتلهایی که گروههای افراطی مانند «داعش»، «جندالله»، «بوکوحرام» و غیره به نام دین انجام میدهند، یادآور طالبان قرن بیستم و وهابیت قرن نوزدهم است، افراطیها نه تنها مسلمانان و به خصوص شیعیان را میکشند، بلکه به اقلیتهای مذهبی نیز رحم نمیکنند تا مردم این گونه تصور کنند که در مقابل این گروههای بیرحم که مخالفانشان را وحشیانه سر میبرند، چارهای جز تسلیم ندارند و زمان آن فرا رسیده که آمریکا برای نجات مردم منطقه اقدام کند و همان طور که رئیسجمهور باراک اوباما گفته است، به این گروه وحشی تروریست اجازه تشکیل دولت در عراق و سوریه را ندهد!
سخنان هیلاری کلینتون وزیرخارجه پیشین دولت اوباما را یک بار دیگر به یاد بیاوریم:
«ما وارد جنگ عراق، لیبی و سوریه شدیم و همه چیز بر وفق مراد و بسیار خوب بود. من به 112 کشور جهان سفر کرده بودم و با برخی ازدوستان این توافق حاصل شد تا دولت اسلامی (داعش) در روز5/7/2013 اعلام شود و ما منتظر اعلام تاسیس آن بودیم تا ما و اروپا هر چه سریعتر آن را به رسمیت بشناسیم. اما با انقلاب مصر همه چیز در مقابل ما بدون هشدار قبلی
فرو ریخت. [....]
مصر قلب جهان عرب و اسلام است و ما تلاش داشتیم تا از طریق اخوانالمسلمین و از طریق داعش این کشور را تحت کنترل درآورده و آن را تقسیم کنیم و پس از آن به کشورهای حوزه خلیج فارس برویم. کویت اولین کشوری بود که از طریق دوستان ما در آنجا آماده بود و سپس عربستان و بعد از آن امارات و بحرین و عمان در برنامه ما بودند و پس از آن منطقه عربی کاملا تقسیم میشد و به صورت کامل آن را تحت کنترل درمیآوردیم. ما منابع نفت و گذرگاههای آبی را تحت تصرف خود درمیآوردیم.» /1323/د102/س
منبع: روزنامه کیهان