کالبدشکافي ريشههاي ترس سياسي؛
چرا يک سياستمدار ميترسد؟
براي يک کشور، بدترين موقعيّت اين است که مسؤولان کشور از اخم و تهديد و تشر دشمن بترسند؛ اگر ترسيدند، در واقع، در را براي ورود او و دخول او و تجاوز و تعرّض او باز کردهاند.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از رسالت، براي يک کشور، بدترين موقعيّت اين است که مسئولين کشور از اخم و تهديد و تشر دشمن بترسند؛ اگر ترسيدند، در واقع، در را براي ورود او و دخول او و تجاوز و تعرّض او باز کردهاند. کار را با عقل و با منطق و با حکمت بايد انجام داد؛ در اين ترديدي نيست؛ امّا با شجاعت بايد انجام داد؛ با ترسيدن، با دلهره، با تحت تأثير تشر و بداخلاقي و اخم و گرهِ ابروان قدرتمندان صاحب قدرت در دنيا قرار گرفتن، تحت تأثير اينها واقع شدن، اوّل بدبختي است. خب کسي ميخواهد بترسد، بترسد امّا از طرف مردم نترسد؛ به حساب مردم نترسد. ملّت ايستادهاند... دشمن -چه آمريکا و چه بزرگتر از آمريکا- در مقابل نظامي که با مردم خود متّصل است، مردم خود و ملّت خود را دوست ميدارد و ملّتش او را دوست ميدارند، در مقابل يک چنين نظامي و يک چنين مردمي که در مقابل دشمن مقاوماند، هيچ غلطي نميتواند بکند. (1396/01/30)
تأمل نخست
- در شرايطي که تهاجم به کشورهاي مسلح و حتي نيمه مسلح، خط قرمز نقضناپذير تاريخ تجاوزهاي نظامي آمريکا و متحدانش بوده است، و اين خط قرمز، در زمان هيچ يک از رؤساي جمهور پيشين که بيشباهت به رئيس جمهور فعلي نيز نبودهاند هتک نشده است، و در موقعيتي که آمريکا به سوريه بيدفاع حمله کرده، ولي جرأت تهاجم به کره شمالي را به خود نداده است، در اين وضع و حال، کساني در داخل کشور ما، و به رغم توش و توان هنگفت نظامي و امنيتي ايران، بيم از تشر آمريکايي را ابزار سياسي خود قرار دادهاند.
- موازنهاي هست، ميان «ترس» و «تهور» و «مصلحتسنجي مفرط». سياستمداران بزرگ، همواره در نقطه تعادلي در وسط اين مثلث ميايستند که نام آن «شجاعت» است. سياستمدار شجاع، ضمن آنکه جانب خردمندي را رها نميکند و همواره کشور خود را در بالاترين سطح ممکن توان دفاعي متعارف نگه ميدارد، در عين حال، از «ترس»، به ويژه در مقابل تشرهاي خصم حذر ميکند، که خود اين «ترس»، نيم و اصل شکست است.
تأمل دوم
- چگونه بر «ترسهاي سياسي» غلبه کنيم؟ فن سياست، فن آساني نيست، و هر کسي نميتواند آن را به درستي به انجام رساند. بيگمان، دشوارترين و سهمگينترين مشغله هر اجتماع، سياست آن اجتماع است، و سياستمدار بايد بداند که پنجه در پنجه رسالت عظيمي افکنده است. دشواري کار به اين است که سياستمدار بايد بر اسب سياست سوار باشد، نه سياست بر او؛ و اگر سياستمدار همچون امام سيد روحالله موسوي خميني رحمةاللهعليه در وقت کسب قدرت، «هيچ احساسي ندارد»، آنگاه بداند که بر سياست سوار شده است، نه سياست بر او.
- يک راه براي غلبه بر «ترسهاي سياسي» آن است که ميان زندگي روزمره و تکاليف سياسي تفکيک قايل شويم، و نگذاريم انگيزههاي زندگي روزمره بر سنجشها و تصميمهاي سياسي تأثير بگذارند. سطح امر سياسي، بالاتر از سطح انگيزههاي معمول است و سياستمدار بايد متوجه اين تمايز باشد. با نداشتن يک برنامه منفک و علي حده براي انجام وظايف سياسي، و تداخل آن با زندگي روالمند، خود را در خانه و در زير آماج روزمرگيها دفن خواهيم کرد، و مآلاً هر چيزي که روزمرگي زندگي روزمره ما را تهديد کند، موجب تشويش و سرسام ما خواهد شد. در عين حال، سياستمدار نبايد از داشتن ميزان معيني از روالمندي زندگي روزمره نيز غفلت کند که اگر به اندازه باشد، موجب طمأنينه و آرامش خواهد بود. سبک زندگي سالم، ضرورت حيات سياسي حکيمانه محسوب ميشود و به نوبه خود ميتواند به از بين رفتن ترسهاي سياسي کمک کند.
تأمل سوم در قضيه
- يکي از خاستگاههاي «ترس سياسي»، سرخوردگيهاي شخصي سياستمدار و ترديد او در تواناييهايش است. يک سياستمدار، در مسير زندگي سياسي خود، بايد اين انتظار را داشته باشد که بارها و بارها با شکست مواجه شود، اما از کلمه «شکست» نبايد ترسيد. «شکست» براي رجل حکيم، جز منبع دانش و درسهايي در مسير فردا نيست. براي انسان متزلزل، «شکست» منبع آفت خطرناکتر «ترديد» است. اگر سياستمدار به «ترديد» خو کند، اسير سدي مهلک شده است که ديگر نخواهد توانست از مرزهاي آن عبور نمايد.
- «ترديد»، به خودي خود نشان ميدهد که بايد بيشتر روي خود کار کنيم. بهترين راه اين است که خود را باز کشف کنيم. در اين موارد بايد از مسير عادي زندگي شخصي و کاري خارج شد و از «يک افق وسيعتر» به موضوعات نگريست، تا يک معناي بزرگتر که جزئيات را تفسير نمايد، خود را بنماياند. بدين ترتيب، ميتوان از «ترديد» ها عبور کرد، و «ترس» هاي مساوق آنها را نيز از سر گذراند.
تأمل چهارم
- يکي از اصليترين ريشههاي «ترس سياسي»، همگام نبودن با مردم است. فقط يک رابطه مستمر با مردم، ميتواند از فروپاشي روحيه سياستمدار در مواجهه با تهديدهاي خارجي جلوگيري کند. حل مشکل ارتباط سياستمدار با مردم، با يک روز و دو روز ممکن نيست، و نياز به خلق جاذبه از هر دو سو دارد؛ به اين معنا که بايد همانقدر که سياستمدار مشتاق ارتباط گرفتن با مردم است، مردم نيز بتوانند با سنخ سياستورزي سياستمدار ارتباط برقرار کنند.
- تبعات منفي انفصال از مردم به تزلزل در مقابل تهديدهاي بيروني ختم نميشود؛ قطع ارتباط با مردم ميتواند اين احساس را ايجاد کند که «جايي براي شکست نيست». به نوعي، از آنجا که سياستمدار غيرمردمي در گرو دستاوردهاي حرفهاي سياسي خود و نه ارتباط صميمي با مردم خويش است، مردم به او اجازه اشتباه نخواهند داد و اگر مرتکب اشتباهي شود، صحبت در مورد او، و تحليل او را آغاز ميکنند و سرزنش او بر سر زبانها ميافتد. ولي واقع آن است که سياستمدار، همچون ساير مردم، محتمل به ارتکاب خطاست، و بايد بتواند پس از وقوع خطاهاي معمول سياسي، امکان استمرار ارتباط با مردمش را داشته باشد. واهمه مفرط سياستمدار از نکوهش مردم، شجاعت تصميمگيريهاي مهم و ضروري را از او ميگيرد.
تأمل آخر
- گاهي سياستمدار بنا به دلايل متعدد، «سرد» ميشود، و در واقع، علاقه ژرف خود را به فعاليت سياسي از دست ميدهد؛ بدينسان، فقدان انرژي دروني، او را به ورطه ضعف نشان دادن و «ترس سياسي» ميافکند. اين، يک مسئله متداول است، چرا که تنها «ايمان» عميق است که سياستمدار را در همه گردنههاي سخت، «گرم» نگه ميدارد. وقتي امروزه، سياست به يک فوت و فن و حرفه تقليل يابد، سرخوردگي و «سرد» شدن نيز زياد اتفاق ميافتد. براي سياستمدار لازم است تا به هدف و مسير خود «ايمان» داشته باشد، و اگر «سرد» شد، بايد ريشههاي اين عارضه را در ضعف «ايمان» خود به هدف يا مسير دسترسي به اهداف بجويد./۱۳۲۵//۱۰۲/خ
ارسال نظرات