تلخ و شیرین خبرنگاری
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، خبرنگاری از شغل هایی است که تنها با عشق می توان در آن دوام آورد؛ خون دل خورد و از ناملایمات نوشت، مجاهدانه در مسیر اعتلای جامعه گام برداشت بدون آنکه به خود و دل مشغولی های شخصی ات توجه کنی و وجودت همچون شمع آب شود و فریاد بر نیاوری!
خبرنگار از شیره وجود خود به نوشته هایش جان می بخشد و می کوشد تا کشتی پیشرفت جامعه را در تلاطم دریای مشکلات و ناملایمات به سوی ساحل آرامش رهنمون سازد و جهادی عظیم را رقم بزند تا خود بسوزد و روشنی وجودش راهنمای آسودگی مردمانش باشد.
هیچگاه یاد و خاطره سرداران عرصه خبر که جان در راه حراست از کیان ارزشی نظام مقدس جمهوری اسلامی دادند تا دشمن نتواند ظلمت و تاریکی کفر و جهل را بر روشنای اسلام و انقلاب مستولی کند از حافظه تاریخ پاک شدنی نیست و تا انتهای زمان، فریاد بلند این مجاهدان شهید در خاطر دنیا خواهد ماند و در گوش تاریخ می پیچد.
سینه این مجاهدان عرصه قلم، مالامال عشق به طریق الهی و اعتلای جامعه است و این راهبران تعالی و پیشرفت، کمر همت می بندند تا غبار ناملایمات و سختی ها را از چهره جامعه بزدایند و با سلاح قلم به نبرد با تاریکی ها بروند.
این نسل عاشق که هیچگاه از خود نمی گویند و ترجمان فریاد و مطالبات مردمان خود هستند؛ در پستوی ذهن خود خاطراتی شیرین و شنیدنی دارند که کام ها را همچون عسل شیرین می کند و روایتگر لحظاتی ناب و خاطره انگیز در اوج سختی ها و ناملایمات است.
روز خبرنگار که تجلی تلاش و مجاهدت این تلاشگران عرصه خدمتگزاری است؛ فرصتی فراهم آورد تا در کنار خبرنگاران بنشینم و خاطرات تلخ و شیرینشان را از زیر خروارها گرد و غبار ناشی از گذر زمان به صفحه رسانه برسانم و واگویه دل آنها را نقل کنم و چه شیرین است از زبان آنها شرح دلدادگی را شنیدن!
- خبر پر دردسر
حسین نخستین خبرنگاری است که می پذیرد تا از خاطراتش برایمان بگوید؛ با حس و شور وصف ناشدنی سخن می گوید و با لحن دوست داشتنی خود و با بیانی شیرین به نقل خاطره اش می پردازد، گویا در خط زمان سیر کرده و به سالها پیش بازگشته و لشکر خاطرات از جلوی چشمانش رژه می روند.
ما را دعوت به خاطره ای جالب می کند:« خاطره ام مربوط به یک اتفاق به یاد ماندنی و از جهاتی یک حادثه ای است که اتفاق افتاد. برای پوشش خبر سخنرانی حضرت آیت الله نوری همدانی به محل برگزاری جلسه که در دفتر سابق ایشان در کوچه بیگدلی برگزار شد رفتم که بعد از اتمام دیدار، سوار موتور شدم و حرکت کردم تا سریع خودم را به محل کار برسانم و خبر را تنظیم کرده و در کارتابل قرار دهم تا منتشر شود، همان زمان که شروع به حرکت کردم دیدم ماشین پرایدی که یک خانم راننده اش بود و ظاهراً از سرویس مدارس بود چون چند تا بچه دبستانی داخل ماشین او سوار بودند؛ دقیقا جلوی بیت آیت الله نوری همدانی در وسط خیابان توقف کرد و یکدفعه یکی از بچه ها در را باز کرد و من هم که می خواستم عبور کنم با در بازشده ماشین مواجه شدم و به شدت با آن برخورد کردم و به در خانه آیت الله نوری خوردم و به داخل بیت ایشان افتادم.
آقایانی که آنجا بودند سریع آمدند من را بلند کردند، سرم درد می کرد و پایم زخمی شده و طلق موتور کاملاً خرد شد و موتور هم که آسیب دید؛ با همان وضعیت به منزل رفتم و خبر را نوشتم و در کارتابل قرار دادم و دوستان هم آن خبر را منتشر کردند ولی بعد از چند ساعت سر دردم شروع شد و با اینکه هدبند داشتم و موتور هم طلق داشت اما با این وجود چون سرم به در خورده بود، درد می کرد اما خدارا شکر با چند قرص حل شد و کار به جای باریک نکشید.»
- ترس خاطره انگیز!!
سید محمدرضا خبرنگار بعدی است که ما را میهمان خاطره خود می کند؛ با گرمی و صمیمیت پذیرای ما می شود و با لحن دلنشین و آرامش تداعی گر خاطرات شیرینی می شود که همه ما از آیت الله قرائتی داریم.
می گوید:«یک روز برای پوشش خبر سخنرانی حاج آقای قرائتی اعزام شدیم؛ در این مکان و چهارشنبه های هر هفته بزرگان را دعوت می کردند؛ یک هفته حجت الاسلام والمسلمین انصاریان، یک هفته آیت الله حسینی بوشهری و در این هفته قرار بود آیت الله قرائتی سخنران این مجلس باشد.
برای اینکه سخنرانی وی به خوبی ضبط شود، ضبط خبرنگاری را روی میزش گذاشتم و آمدم جلوی مجلس نشستم؛ دیدم صدا خراب است ولی هیچکدام از مسؤولان بلند نمی شوند بلندگو ها را درست کنند. آیت الله قرائتی اعصابش خرد شده بود؛ من رفتم میکروفون و سیستم صوتی را درست کنم که بلند گفت مگر نگفتم صدا را درست کنید؟ این چه وضعی است؟ شما صوت بلدید؟
من که این برخورد را دیدم بسیار ترسیدم و به او گفتم: حاج آقا به خدا من خبرنگارم و کاره ای نیستم!! همین موضوع تا مدتها در ذهنم باقی ماند و هر زمان یاد این خاطره می افتم خنده ام می گیرد.»
- ضبط دردسرساز
در بین دوستان خبرنگار چشمم به حسن می افتد؛ پیش خودم می گویم که حتماً تجربیات فراوان و خاطرات شنیدنی بسیاری داد، ضبط خبرنگاری را بر می دارم و نزد او می روم تا از خاطراتش سخن بگوید و او هم با رویی گشاده پذیرای ما می شود.
می گوید:« تقریباً 18 سال پیش تازه وارد کار رسانه شده بودم، اولین سالی بود که فعالیت خود را آغاز کرده بودم، آن زمان امکانات مثل امروز نبود، واکمن هم نداشتیم و ضبط های بزرگ قدیمی وسیله خبری ما بود که برای ضبط صدا باید دو دکمه را باهم فشار می دادیم تا صوت مصاحبات ضبط شود. آن زمان نمی دانستیم کار خبری چیست و باید چطور مصاحبه بگیریم؛ سؤالات را به ما دادند و گفتند که از مدیران حوزه مصاحبه بگیرید؛ ماهم برای مصاحبه نزد عالی ترین مدیر حوزه رفتیم تا با همین ضبط بزرگ مصاحبه کنیم.
به اتاق مدیر وارد شدیم، ضبط را جلوی میز گذاشتیم، دو دکمه را زدیم و سؤالات را می پرسیدیم و وسط سؤالات بود که پرسیدیم «نگاه استراتژیک حوزه به آینده چیست و حوزه چه برنامه هایی برای آینده دارد؟» مصاحبه شونده گفت شما خودتان می دانید استراتژی چیست؟ گفتم نه ما نمی دانیم فقط سؤالات را به ما داده اند که بپرسیم و ما داریم برای شما می خوانیم. خودش فهمید جریان از چه قرار است؛ چون تازه طلبه سال چهارم یا پنجم بودیم خیلی آشنا با ادبیات خاص و همچنین فضای کاری رسانه ای نبودیم.
مصاحبه انجام شد و ما رفتیم مصاحبه را پیاده کنیم، ضبط را زدیم دیدیم اصلاً صدایی ضبط نشده است!! خیلی برای من عجیب بود؛ آن چیزی که در ذهنمان بود نوشتیم و بعد تماس گرفتیم گفتیم حاج آقا ما خبر را نوشته و تنظیم کرده ایم شما بررسی کنید که مشکلی نداشته باشد؛ آنجا بدون اینکه بفهمد مصاحبه ضبط نشده، چیزهایی را که فراموش کرده بودیم اضافه کرد و خبر را منتشر کردیم.»
- خبر یواشکی!
علی اصغر که تا کنون نظاره گر بحث های ما بود را به عنوان سوژه مصاحبه بعدی انتخاب می کنم؛ سعی می کند ساده و خودمان و با صمیمیت و صفایی که در برخوردش وجود دارد خاطره اش را نقل کند؛ این زبان صمیمی و بیان شیرین و موضوع جالب برای خودم خاطره انگیز و دلنشین است.
می گوید: « قرار شد جلسه ای که در دفتر آیت الله جوادی آملی برگزار می شد و دیدار با یکی از وزرا بود را پوشش خبری بدهم، دیدارهای آیت الله جوادی معمولاً خبرنگاران را راه نمی دهند و تنها عکاسان اجازه عکاسی دارند. البته چون من خیلی نرفته بودم و نمی دانستم که رسم دیدارهای ایشان اینگونه است؛ قبول نکردم گفتم چرا راه نمی دهند باید بروم.
جلوی در ورودی سالن یک نگهبان گذاشته بودند که خبرنگاران را راه ندهند، من برای اینکه به جلسه بروم، پشت ستونی پنهان شدم و نگهبان همینطور گشت می زد که خبرنگار داخل جلسه نرود و وقتی حواسش نبود، من از پشت سر او به اتاقی که در آن جلسه برگزار شد رفتم و پشت جمعیت و میزها پنهان شده و روی زمین نشستم تا خبری تهیه کنم چرا که تا آنجا رفته بودم و دوست نداشتم دست خالی برگردم.
بعد از چند دقیقه دیدم نگهبان آمد و گفت یکی از خبرنگاران به داخل جلسه آمده است؛ این طرف و آن طرف سرک کشید و من را پیدا کرد، دستم را گرفت و کلی هم دعوا راه انداخت که چرا بدون اجازه وارد جلسه شده ای. من گفتم چون تا اینجا آمدم و خواستم خبر بنویسم و کلی توجیه کردم اما نپذیرفت و با توجه به اینکه این جلسه مهم بود و از این بابت سعی کردم هرطور شده پوشش دهم ولی حضور ناگهانی نگهبان اجازه نداد کارم را به پایان برسانم.»
-خبرنگار مزاحم!
از حس خوبی که از همکلامی با علی اصغر به من دست داده بیرون نیامده ام که به سراغ حسین می روم تا از میان کلماتش که با آرامشی مثال زدنی بیان می شوند، خاطره ای را بشنوم و در گزارش خود بیاورم؛ خاطره ای که شنیدنش از زبان حسین با لحن دلنشینش لذت دیگری دارد.
می گوید:« با یکی از مصاحبه شوندگان تماس گرفتم؛ عضو انجمن علمی تبلیغ حوزه بود؛ بنابر عادت همیشگی وقتی با مصاحبه شوندگان تماس می گرفتم می گفتم ببخشید مزاحم شدم. به وی هم این جمله معمول را که گفتم؛ دیدم گفت: بله واقعاً مزاحم شدی!! یکه خوردم و نمی دانستم چه بگویم و چگونه قضیه را جمع کنم؛ گفتم حاج آقا واقعاً مزاحم شدم؟ گفت واقعاً مزاحم شدی گفتم چرا؟ گفت همین که مرا از طبقه پایین به بالا کشیدی تا جواب تلفن را بدهم خودش مزاحمت است. البته نتوانستم از او مصاحبه بگیرم و این خاطره ای برای من شد.»
- انتخابات خاطره ساز
این موضوع در ذهنم نقش بست که نکند من هم از آن خبرنگاران مزاحم هستم!! اما لبخندی که بر لبان حسین که روی صندلی خود نشسته بود و به خاطرات دیگران گوش می داد مرا بیشتر ترغیب کرد تا این گزارش را تا انتها ادامه دهم.
از او خواستم که خاطره ای تعریف کند و او هم پذیرفت تا با لبهای خندان و کلام جذابش خاطره ای مشترک با یکی دیگر از خبرنگاران که میثم نام داشت تعریف کند.
می گوید:«روز انتخابات ما در یکی از حوزه های رأی پردیسان بودیم و قرار شد گزارش های میدانی از انتخابات تهیه کنیم. طبق قرار قبلی، صبح زود منتظر گرفتن کارت بودیم که گفتند کارتها آماده نشده اند و با کارت دو نفر دیگر از دوستان خبرنگار عازم محل مأموریت خبری خود شدیم.
در زمان مصاحبه گرفتن، تیم نظارت صندوق مانع کار شدند و ابتدا به میثم گفتند چه کار می کنید؟ من که دیدم اوضاع اینگونه است رفتم که از او دفاع کنم که گفتند خود تو چکاره ای؟
بعد از آن که گفتیم خبرنگار هستیم و برای پوشش خبری انتخابات آمده ایم، کارتهایمان را نگاه کردند و قبول کردند که کارمان را ادامه دهیم اما همزمان با نشان دادن کارت خبرنگاری، کارت ملی ام را دیدند و بعد که مشاهده کردند که اسامی با هم همخوانی ندارند مشکل بعدی به وجود آمد و اجازه ادامه کار ندادند و همین موضوع خاطره ای شد که تا مدتها نقل محافل ما بود»
- خاطره بی خاطره!!
دو مصاحبه شونده بعدی می گویند خاطره ای در ذهن ندارند و تنها توصیف خود از خبرنگار را می گویند؛ و البته این تعریف نیز شیرینی های خاص خود را دارد.
بابک می گوید:« خبرنگار دارای یک رسالت است و این رسالت داشتن از ویژگی های خبرنگار است و وقتی خبرنگار می خواهد با کسی مصاحبه کند، باید یک روحیه ای داشته باشد که خود را خوار کند و بشکند تا فرد مقابل را مجبور به مصاحبه کند»
ابوالقاسم نفر بعدی است که خبرنگار را با شعری از حافظ توصیف می کند و با بوستان شعر و ادبیات، طراوتی زیبا به این گزارش می بخشد.
می گوید:« می شود گفت خبرنگار راهبر افراد جامعه به یک سمت خاص است، این موضوع را می توان به صورت خیلی ضعیف از شعر حافظ فهمید البته مفهوم شعر حافظ خیلی بالاتر است:« ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی؛ تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی»
برداشت امروزی این شعر می تواند اشاره به خبرنگار داشته باشد البته باید گفت خبرنگار پیش از دیگری باید اهمیت خبر را بداند؛ صرف خبر دادن مهم نیست، راهبری به سمت درست مهم است چراکه با یک خبر می توان ملتی را شوراند و یا با یک خبر می تواند ملتی را خواباند.»
- عکس فوری!
مصطفی را در راهروی ورود به خبرگزاری می بینم و به او می گویم که قصد دارم خاطرات خبرنگاران را ثبت کنم؛ از کتاب خاطرات خود خاطره ای را ورق می زند و به سالهای دور باز می گردد و با لحنی صمیمی می گوید:« خاطره بنده مربوط به زمان رحلت آیت الله مشکینی است. خبرنگار ما که برای پوشش این مراسم رفته بود را راه نداده بودند که سر برنامه رفته و عکس بگیرد، ما خبرها را آماده کرده بودیم و منتظر عکس ها بودیم؛ دوستان خبرنگار می گفتند چکار کنیم که عکس مراسم را بتوانیم در خبرها استفاده کنیم و هر کدام یک نظر می دادند.
من دیدم مراسم به صورت زنده از تلویزیون پخش می شود؛ گفتم یک دوربین بیاورید و از روی تلویزیون عکس بگیرید تا روی خبر بگذاریم و بعد از آن مشکل خبرنگار را حل کنیم. عکاسی را از روی تصویر تلویزیون انجام دادیم و این عکس فوری در خبر استفاده شد و بعد به دنبال این افتادیم که مشکل خبرنگار برای ورود به مراسم حل شود.»
- اثربخشی خبر
نوبت به علیرضا می رسد تا از خاطراتش سخن بگوید و یادها را در ذهن زنده کند.
ابتدا نمی پذیرد اما اصرار که می کنم با لبخند پذیرایم می شود و سفره خاطرات دلش را باز می کند و من هم از این فرصت نهایت استفاده را می برم و هرچه سؤال دارم می پرسم و او نیز با رویی گشاده و بیانی شیوا و شیرین به میهمان نوازی می پردازد.
می گوید:« یکی از خاطرات شیرین که هر خبرنگاری دارد این است که هر کاری که پیگیری می کند به نتیجه برسد و فعالیتی که انجام داده ثمره اش را ببیند. اینکه مسأله ای مطرح شود که با توجه به اینکه خبرنگار کف جامعه است، او سوژه مرتبط را پیدا کرده و از طریق رسانه منعکس کند و بعد این موضوع از طریق مسؤولان پیگیری شود و یا اینکه به سبب همین پیگیری ها، خبرنگار توسط یک مسؤول تجلیل شود یکی از شیرین ترین خاطراتی است که تا مدتها در ذهن خبرنگار باقی می ماند.
چیزی که در بحث خبرنگاری مطرح است این است که خبرنگاران همیشه پشت دوربین هستند و در صحنه نیستند؛ ولی روز 17 مرداد روزی است که خود آنها در صحنه هستند و قرار است از آنها تجلیل شود، واقعیت این است خبرنگار در 364 روز از سال خودشان دیده نمی شوند اما در حال انعکاس حرفها، مشکلات و مسائل مردم، جامعه، حوزه ها و نهادهای مختلف هستند، اینکه یک روز هم درباره خودشان صحبت شود شاید شیرینی دوچندانی داشته باشد.
از او می خواهم نظرش را درباره طلبه های خبرنگار بگوید؛ این چنین پاسخ می دهد:« از مسائل مستحدثه است! که به نظرم حکم واجب کفایی را دارد؛ خبرنگاری که طلبه باشد، مسأله ای نو است و اگر در احکام هم نگاه کنیم متوجه می شویم که نمی شود از این موضوع مهم فاکتور گرفت و نیاز به این حضور داریم و در واقع طلبه خبرنگار مسأله نویی است که از جنس واجب کفایی است.»
هرچند که بعد از یک روز کاری پر فشار باید خسته باشم اما حلاوت و شیرینی خاطرات خبرنگاران بی ادعایی که در حال مرزبانی از کیان ارزشی دین در حوزه رسانه هستند؛ خستگی را از تنم بیرون می آورد.
-ناظر اشتباهی!
حمزه خبرنگار دیگری است که دفتر خاطرات ذهنش را می گشاید تا با تورق آنها جالبترین خاطره را برایم بازگو کند.
ساده و صمیمی سخن می گوید و شیرینی لبخند حتی برای لحظه ای از روی لبانش جدا نمی شود و همین موضوع مرا برای شنیدن خاطره اش بیش از پیش تشنه می کند.
می گوید:« خاطره من مربوط به انتخابات سال 92 است. در آن زمان برای خبرنگاران، عکاسان، تصویربرداران و گزارشگران از سوی فرمانداری کارت صادر شد و بنده نیز برای پوشش خبرهای مربوط به انتخابات عازم محل مربوطه شدم.
صبح تمام کارهای مربوطه را انجام دادیم و گزارشاتی که قرار بود تهیه کنیم، آماده شد و بعد از ظهر بیکار بودیم. یکی از دوستانم که از تهران آمده بود و وسیله ای برایم آورده بود تماس گرفت و گفت که در یکی از مدارس نزدیک محل کارتان مشغول رأی دادن هستم و من هم به آنجا رفتم تا وسیله خود را تحویل بگیرم.
بیرون از صف شلوغ رأی دهندگان و در وسط سالن مانده بودم و در حالی که منتظر رأی دادن دوستم بودم، لیست کاندیداها و صف های رأی را بررسی می کردم. چند لحظه ای در حال و هوای خودم بودم که دیدم یکی به سراغم آمد و به شانه ام زد و گفت کارتتان از فرمانداری است؟ من هم گفتم بله.
گویا بالای کارت که از جیب من بیرون زده بود را دیده و به سراغ من آمده بود و بعد از تعارف من را به اتاقی دعوت کرد و پذیرایی با چای و بیسکویت از من انجام داد. خودم متعجب شدم و این برخورد برایم جالب بود.
دیدم آن فرد می گوید اگر زحمتتان نیست تشریف بیاورید تا گزارشی از روند رأی گیری و مشکلات و کمبودهای این حوزه برایتان بگویم و بعد شروع کرد به صحبت کردن درباره اصلاح لیست و مشکلات اجرای کار و بعد از آن هم گفت که تعرفه تا یک ساعت دیگر تمام می شود و اگر ممکن است تماس بگیرید که برایمان تعرفه بیاورند.
فهمیدم که مرا با اعضای هیأت نظارت انتخابات اشتباه گرفته است و نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. دیدم آن فرد با تعجب به من نگاه می کند و از خنده من ناراحت شده است؛ علت را می دانستم و به همین دلیل هم کارت خودم را کامل از جیبم بیرون آوردم و گفتم که من خبرنگارم. بعد از این خود او هم خندید و بعد گفت فکر کردم شما بازرس هستید و به همین خاطر گفتم گزارشی به شما بدهم.
این خاطره برایم جالب بود و هر زمان به آن فکر می کنم خاطرات گذشته دوباره در ذهنم مرور می شود»
- سوژه های بکر!
شیرینی خاطره حمزه هنوز خنده را از روی لبانم جدا نکرده که علی را می بینم و منتظر می مانم تا از خاطرات شیرین او نیز بهره ببرم.
دوستان او را کوه خاطره می نامند و می گویند استاد خاطرات است و بیش از همه خاطرات تلخ و شیرین دارد و من نیز خودم را برای شنیدن خاطره ای شیرین آماده می کنم.
بی تکلف و ساده و صمیمی سخن می گوید؛ سعی می کند با حس و شور صحبت هایش را آغاز کند و همین گونه می شود و شیرینی کلامش تا عمق وجودم نفوذ می کند.
می گوید:« من از دنیای طلبگی وارد عرصه خبر و رسانه شدم و کارم را با ویرایش خبر شروع کردم و از همان ابتدا متوجه شدم که مهمترین موضوع در بحث خبر، سوژه یابی است. تجربه تبلیغی که از قبل داشتم خیلی در موضوع سوژه یابی به من کمک کرد و سعی کردم نگاه جدیدی به محیط پیرامونی خود داشته باشم و از اطراف خودم گره های اجتماعی را پیدا کنم.
یکسال از کارم در عرصه خبر می گذشت که یک سوژه را در پاساژ قدس پیدا کردم و بعد از سه، چهار بار مراجعه به او، گفت که برای این خبر باید به منزل برویم و یک قرار دیگر گذاشتیم و در منزل او مصاحبه را انجام دادیم و همان مصاحبه هم که نام آن را «پای درد دل نخستین گزارشگر سخنان امام خمینی(ره)» گذاشتم در جشنواره استانی قم در بخش گفتوگو رتبه برتر را به دست آورد و درواقع همین سوژه یابی از محیط پیرامون همیشه به کمکم آمده است.
آن زمان ماشین من پراید بود و در مسیر رفتن به سمت منزل یک طلبه جوان را دیدم و او را سوار کردم و بعد از پرسش و پاسخ درباره کار و فعالیت هایش متوجه شدم که کارشناسی موسیقی از دانشکده هنر دانشگاه تهران گرفته و بعد از آن طلبه شده و در پایه سوم حوزه مشغول به تحصیل است و همین موضوع عامل تهیه گفتوگویی با عنوان« موسیقی دانی که طلبه شد» گردید.
الآن هم بعد از 10 سال کار خبری به دوستان خبرنگارم می گویم که نباید منتظر دبیر و رسانه مربوطه برای معرفی سوژه بمانند و باید از اطراف خود، در کوچه، مسیر منزل، محل تحصیل و هر آنچه پیرامون ما اتفاق می افتد برای سوژه یابی استفاده کنیم.
یادم می آید در روزهای آغازین فعالیت رسانه های حوزوی، برخی از افراد می گفتند مگر طلبه، خبرنگار هم می شود؟ ولی الآن این اتفاق افتاده و این افراد در مصاحبه های خود اعتراف می کنند که خبرنگاران در واقع مبلغ دین و فرهنگ هستند.»
-مرجع ورزشکار
نوبت به محسن می رسد تا از خاطرات عکاسی اش سخن بگوید.
ساده و بی آلایش است و صمیمی؛ صداقت و گرمی سخنش بر دل می نشیند و خاطره اش به زیبایی و حلاوت کلامش، شنیدنی است.
می گوید:« برای عکاسی دیدار بازیکنان تیم صبای قم با حضرت آیت الله نورری همدانی به دفتر وی رفتم. بعد از سخنانی که ایشان در اهمیت ورزش و فواید آن گفتند؛ به بچه های تیم صبا اینگونه گفتند:« حاضرم با همه شما مسابقه کوهنوری و پیاده روی بدهم» این سخن حضرت آیت الله نوری همدانی همه را متعجب کرد و بازخورد عجیبی داشت.
عکس یادگاری که این مرجع تقلید با تیم صبای قم انداختند تا مدتها نقل محافل ورزشی بود و این موضوع خاطره ای ماندگار از همراهی مراجع با مردم بود که همچنان در ذهنم باقی مانده است»
- درس عبرت
آخرین خبرنگاری که ما را میهمان خاطراتش کرد، با متانت و سادگی خود اصرار می کند تا نامی از او در گزارش خود ذکر نکنم و فقط بگویم«یک خبرنگار».
لحن صمیمی و بیان دلنشینش همراه با سادگی، صفا، صداقت و صمیمیتش مرا بیشتر از پیش مجذوب کرد و چشمانم به دهانش دوخته بود تا سخن بگوید و حکایتگر حلاوت و شیرینی خاطراتش شود.
اینگونه خاطره اش را حکایت می کند:« اوایل خبرنگاری که تازه کار خود را شروع کرده بودم برای پوشش جلسه دکتر لاریجانی رییس مجلس به محل جلسه رفتم. سخنرانی وی بسیار سنگین بود و واژه های فلسفی زیادی در آن به کار برد که خیلی متوجه آنها نشدم. با دست خالی و مستأصل مانده بودم که چکار کنم. از یکی از دوستان خبرگزاری های دیگر خبر را گرفتم و بعد از ویرایش و بازنویسی آن را روی کارتابل گذاشتم.
منتظر بودم تا خبری که تهیه کرده بودم روی خبرگزاری قرار گیرد اما بعد از انتشار متوجه شدم که درجه کمی به آن داده اند. به دبیر مراجعه کردم و علت را جویا شدم که به چه دلیل درجه پایینی به خبر من داده اید که گفت بالای خبر را اگر نگاه کنی متوجه می شوی که «به گزارش خبرنگار خبرگزاری» را با اسم همان خبرگزاری که از آنها خبر را گرفته ای روی کارتابل قرار داده ای.
این موضوع درس عبرتی شد تا پس از آن هر طوری که هست خبر را خودم تنظیم کنم.»
- خاطره ای به یاد ماندنی
برای من شنیدن خاطرات تلخ و شیرین و عبارات دلنشین و واژه های زیبای دوستان خبرنگار شیرینی و حلاوتی دارد که شاید در هیچ جای دیگر و یا در هیچ برهه ای از زندگی تجربه نکرده باشم و این گزارش ماندگارترین، شیرین ترین و به یادماندنی ترین خاطره ای بوده است که در طول فعالیت کاری خود داشته ام.
همنشینی و سخن گفتن با خبرنگاران بی ادعا، بی آلایش و صاف و صمیمی که روح شان به بلندای کوه دماوند، به زلالی و پاکی رودهای سرزمین مادری ام و به وسعت دریای نیلگون خلیج فارس است، خاطره ای است که شاید تا سالهای متمادی تکرار ناشدنی باشد و امروز من زیباترین خاطره خود را در لحظاتی رقم زدم که حکایت شیرین و دلنشین خاطرات خبری دوستان خود را در قالب گزارش آماده می کنم تا این تلاشگران و مجاهدان عرصه اعتلای جامعه که عمری خبر تولید کرده و به نوشته ها و سوژه ها جان داده و آنها را به جریان خبری تبدیل کرده اند، اینک خود در متن خبر باشند و خاطراتشان در صفحه رسانه ثبت و منتشر شود./872/ز۵۰۱/ج