فلسفه صدرایی از تحلیل نسبت بین وحدت و کثرت ناتوان است
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، حجت الاسلام والمسلمین محمد متقیان پژوهشگر گروه فلسفه فرهنگستان علوم اسلامی قم در ارائه مقاله ناتوانی فلسفه صدرایی از تحلیل مسأله «نسبت بین وحدت و کثرت» در مقام فلسفه علوم انسانی اسلامی که در همایش چیستی و چگونگی تحول در علوم انسانی از دیدگاه آیتالله خامنهای که ۲۴ و ۲۵ آبان ماه در دانشگاه شیراز برگزار شد، ارائه شد، گفت: علوم انسانی، با هر تعریفی که در نظر گرفته شود، مهمترین و مؤثرترین بسته علمی در حیات و زیست بشری است، چرا که تعیین خطوط حوزه فردی- اجتماعی زندگی نوع بشر توسط این علوم انجام میشود. و از آنجا که وظیفه سیاستگذاری بر دوش علوم انسانی است، نقشی اساسی در جامعه پردازی و جامعه سازی دارد. و همین خصوصیت سبب میگردد تا پیرامون ماهیت این علوم، روش شناسی آن، حیطه و قلمرو آن تأمل ورزی گردد.
وی افزود: اهتمام به علوم انسانی چه آنگاه که ریشه در مبانی الحادی- غربی دارد و چه آنگاه که از مبانی فلسفی اسلامی در راستای تأسیس علوم انسانی اسلامی سخن گفته میشود، غیرقابل انکار است. این علوم به دلیل پرداختن به مهمترین موضوع یعنی «انسان» جایگاه ویژهای دارند . و این مقاله نیز در پی تأملاتی برای برساختن علوم انسانی اسلامی برآمده است. لیکن از آنجا که نگارنده معتقد است نه تنها علوم انسانی بلکه تمامی علوم در «خاستگاه فلسفی» ریشه دارند و باید از بنیادهای فلسفی برخیزند، پس در طرح علوم انسانی اسلامی نیز باید به ریشههای فلسفی پرداخت.
این محقق اظهارداشت: بنابراین مسألهای که در این نوشتار مورد توجه قرار خواهد گرفت، مسأله فلسفی «نسبت بین وحدت و کثرت» است که یکی از مهمترین مسائلی است که دستگاههای فلسفی خود را مُلزَم به تبیین آن میدانند. اینکه آیا وحدت در بین اشیاء حاکم است یا کثرت محض؟ و یا اینکه اگر هم وحدتی باشد آیا این وحدت، مطلق و محض است و هرگونه کثرتی را نفی میکند؟ و یا اینکه، هر دو ایده غلط است و باید از تناسب میان وحدت و کثرت به جای تئوری وحدت گرا یا کثرت گرا سخن گفت؟
وی در ادامه سخنانش تصریح کرد: این سؤالها همان مسائل بنیادینی هستند که مکاتب فلسفی که موضوع تأمل خود را پهنه بیکران هستی یا به عبارتی «هستی شناسی» قرار داده اند، ناچار از اعلام موضع نسبت به آنها هستند. در این میان گزارشاتی که از تاریخ فلسفه داده میشود و عمدتاً به دوران یونان باستان بازگشت میکند، خود حاکی از نگرش بنیادین به مسأله وحدت و کثرت و سهم تأثیرآن در حل معضلات روبنایی هستی شناختی است.
متقیان اضافه کرد: امکان دارد سؤالی در این موقف طرح گردد و آن اینکه؛ اهتمام فیلسوفانه به مسأله وحدت و کثرت چه ارتباطی با علوم انسانی میتواند برقرار کند؟ آیا اینگونه نیست که فیلسوف مسائل خود را دارد و دانشمندان علوم انسانی هر کدام در رشتههای خود مسائل اختصاصی خود را دارند، و به عبارتی فیلسوف فیلسوف است و عالم علوم انسانی هم عالم علوم انسانی؟ با چه منطقی میتوان از آن بطن فلسفی به این متن علمی ارتباط گرفت؟
این محقق در ادامه سخنانش گفت: چنانچه در پاسخ به این سؤال مهم که بخشی از مقاله را شامل میشود، در تبیین وجه نیاز به درنگ فلسفی پیرامون مسأله وحدت و کثرت در راستای مبانی علوم انسانی اسلامی توفیق حاصل گردد، سؤال دیگری نیز مطرح میشود و آن اینکه، آیا برای چنین تبیین فلسفی میتوان از ذخایر غنی مکاتب فلسفی اسلامی استفاده نمود؟ می دانیم که نظامهای سه گانه مشاء، اشراق، متعالیه در شرح و بسط وحدت و کثرت بر پایه مفاهیم محوری و اصول اولیه خود تلاش وافری نمودهاند و آخرین بضاعت خود را عرضه کرده اند، آیا این توان فلسفی میتواند از عهده تبیین مسأله وحدت و کثرت در راستای تأمین عقبه فلسفی علوم انسانی برآید؟ و مشخصاً آیا ظرفیت حکمت متعالیه که راقی ترین دستگاه فلسفی اسلامی است و طرفداران آن سعی در استخراج علوم انسانی متعالیه از اصول فلسفی آن دارند، توان تحلیل منطقی وحدت و کثرت برای تأمین فلسفه علوم انسانی اسلامی را دارد؟
وی افزود: بنابر آنچه گذشت، سؤال محوری این مقاله اینگونه ترسیم میشود: «آیا دستگاه حکمت متعالیه میتواند مسأله «نسبت بین وحدت و کثرت» را جهت تأمین عقبه فلسفی علوم انسانی اسلامی، پاسخی منطقی و معقول دهد یا اینکه این مکتب فلسفی دارای چنین توان فلسفی نیست؟» شاید توقع آن باشد که، شروع مقاله با ماهیت شناسی علوم انسانی غربی صورت بگیرد اما از آنجا که مقاله در پی کندوکاو در مبانی فلسفی علوم انسانی اسلامی است، پس موضوع علوم انسانی غربی تخصصاً از این مقاله بیرون است. و میتوان گفت که، یکی از اصول مفروضه این مقاله، همانا «ابطال مبانی فلسفی علوم انسانی غربی» است و براساس این ابطال است که «انکار علوم انسانی غربی» صورت بسته میشود، و دیگر نیازی به پرداختن به ماهیت علوم انسانی موجود نخواهد بود.
وی تأکید کرد: به عبارت دیگر، بعد از سلبی که درباره علوم انسانی غربی صورت میگیرد، باید علوم انسانی اسلامی را ایجاب و اثبات نمود. اما از آنجا که نگارنده معتقد است طرح مبانی فلسفی برای علوم انسانی اسلامی ضرورت دارد، فلذا این مقاله در پی بررسی یکی از مبانی فلسفی مفروضه برای پیریزی علوم انسانی اسلامی است.
متقیان در ادامه سخنانش گفت: تجربهای که از مباحثات و مناقشات میان مدافعین و مخالفین نظریه تشکیک وجودی، به دست آمده است حامل این معناست که؛ گونهای عبارت پردازی در متون حکمی و عرفانی دیده میشود که در مواقع حساس راه را برای تأمل دقیق و واقع بینانه میبندد. از آنجا که هستی شناسی یعنی عبور از ظواهر و دست یابی به حاق عینیت، پس باید سعی ویژه نمود که کثرت الفاظ و اصطلاحات در این مسیر رهزنی نکند و واقع را از فراچنگ محقق عرصه فلسفه بیرون نیاورد.
وی افزود: عباراتی نظیر، وحدت سریانی، انبساطی، اطلاقی و ….. زمانی میتوانند پذیرفته شوند که مطابق بر واقع و عینیت باشند. نمیتوان با ملاحظه معانی ذهنی این کلمات، بدون در نظر گرفتن آنچه که در عینیت سپری میشود، احکام هستی شناسانه را صادر نمود.
این محقق و نویسنده کشورمان بیان کرد: فاصلهای میان «ذهن و عین» وجود دارد که این فاصله باید با عبور آگاهانه از کثرات لفظی پرشود و در نهایت آنچه که در ذهن میآید، جای پای محکمی در عینیت پیدا کند. این همان قاعده محکمی است که از آن به «مطابقت با واقع» به عنوان مناط صدق قضایا تعبیر میشود. با اصرار بر این نکته که باید مراقبت ویژه نمود تا الفاظ و تعابیر رهزن اندیشه های فلسفی نشوند و مانع دقت و تعمیق تئوری ها نگردند، نتیجه ای که از این مقاله به دست می آید اینگونه خلاصه می گردد؛
وی تصریح کرد: اگر تغایر و کثرتی که میان موجودات است واقعی است، و در عین حال وحدت و اتحادی واقعی میان موجودات برقرار است، باید عامل این اشتراک و اختلاف واقعی، چیزی غیر از «حقیقت واحده وجود» باشد. چون واحده بودن این حقیقت با هر معنایی که در نظر گرفته شود، منافی با کثرت واقعی است و این حقیقت واحده ظرفیت پشتیبانی از «نسبت بین وحدت و کثرت» را ندارد. پس ما نیازمند مفهوم مرکزی دیگری هستیم که بتواند «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» را توصیفی واقع بینانه و عینی نماید./۱۳۲۵//۱۰۳/خ