سخنرانی آیتالله خامنهای در منزل امام بعد از حادثه فیضیه
به گزارش خبرگزاری رسا، حجتالاسلام علیاکبریان میگوید: سال 1339 سال اولی بود كه - در زمان مرحوم آیتالله العظمی بروجردی - به قم مشرف شدیم . یك چند روزی با یكی از دوستان گشتیم خلاصه حجره پیدا نكردیم، تا اینكه یادم هست شب جمعهای بود كه به جمكران رفتیم و صبح كه آمدیم وارد یك حجره شدیم. حجره 85 مدرسه حجتیه بود كه یادم هست آن سال یكی از كسانی كه در این حجره بودند مقام معظم رهبری بودند و ما نزدیك به یك سال در خدمت ایشان بودیم.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی بخشی از خاطرات مرحوم علیاکبریان را که در دوران حیات وی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده، برای نخستین بار منتشر میکند.
مروری بر زندگینامه و فعالیتهای حجتالاسلام علیاکبریان
حجتالاسلام علیاکبریان در سال 1315 در مشهد متولد شد و پس از گذراندن دوران ابتدایی در حوزه علمیه مشهد مشغول به تحصیل علوم حوزوی شد. او در سال 1339 و در زمان زعامت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی به قم رفت و در مدرسه حجتیه ساکن شد. آشنایی او با امام خمینی و آیتالله خامنهای در همان اولین روزهای عزیمت به قم صورت گرفت. سپس با شروع نهضت امام خمینی فعالیتهای سیاسی علی اکبریان آغاز شده و اولین اعلامیه حضرت امام را به مشهد رساند.
او همچنین در دوران مبارزه با رژیم پهلوی، فعالیتها و مبارزاتی در خوزستان داشت. فعالیتهای تبلیغی حجتالاسلاموالمسلمین علیاکبریان در خوزستان موجب شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با حکم امام خمینی نماینده ایشان در ماهشهر شود و در تثبیت امنیت آن منطقه نقش بسزایی ایفا کند. وی همزمان حاکم شرع خرمشهر، آبادان و مناطق جنوب خوزستان شده و در خط مقدم مقابله با گروهکهایی چون خلق عرب، منافقین و کمونیستها قرار میگیرد.
با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، دفتر اعزام روحانیون به جبههها را راهاندازی میکند و پس از آن به سازمان عقیدتی سیاسی نیروهای مسلح میرود و در آموزشهای فرهنگی و عقیدتی افسران و فرماندهان ارتش فعالیت می کند.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطرات مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حسین علیاکبریان است که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است.
نحوه آشنایی با آیتالله خامنهای در سال 1339
سال 1339 سال اولی بود كه - در زمان مرحوم آیتالله العظمی بروجردی - به قم مشرف شدیم . یك چند روزی با یكی از دوستان گشتیم خلاصه حجره پیدا نكردیم، تا اینكه یادم هست شب جمعهای بود كه به جمكران رفتیم و صبح كه آمدیم وارد یك حجره شدیم. حجره 85 مدرسه حجتیه بود كه یادم هست آن سال یكی از كسانی كه در این حجره بودند مقام معظم رهبری بودند كه نزدیك به یك سال در خدمت ایشان بودیم.
ایشان درس خارج مرحوم حاج آقا مرتضی حائری تشریف میبردند و من آن موقع لمعه میخواندم و ایشان درس خارج تشریف میبردند، از درسهای سنگین درس خارج حوزه درس حاج آقا مرتضی حائری بود. یادم هست كه ایشان شب كه میشد بعد از نماز مغرب و عشاء درس را به عربی مینوشتند، بعد خطكشی میكردند و نظرات خودشان را در زیر آن یادداشت میكردند و مینوشتند. از نظر من در آن سال ایشان واقعاً مجتهد بودند، صاحبنظر و مجتهد در مسائل بودند.
سخنرانی آیتالله خامنهای در منزل امام خمینی بعد از حادثه فیضیه قم
چون ما در مدرسه حجتیه بودیم شبها برای نماز به منزل امام خمینی در یخچال قاضی میرفتیم و با ده تا پانزده تا طلبه پشت سر ایشان نماز میخواندیم. روز حادثه فیضیه در مدرسه فیضیه نشسته بودیم؛ مرحوم آقای انصاری واعظ منبر رفت سوره والشمس را خواند: والشمس والضحها والقمر... تا آخر، جمعیت زیادی هم پای منبر بودند بعد ایشان گفت: شمس وجود نازنین رسول اكرم(ص) است قمر وجود نازنین امیرالمؤمنین(ع)... و شروع كرد صحبت كردن. همینطور این مسائل را میگفت من به آقای انصاریقزوینی گفتم: بابا امروز جای این حرفها نیست. این مسائل انقلاب و مسائل اینجوری كه الان داریم؛ خلاصه دست ایشان را گرفتم و بلند شدیم از فیضیه آمدیم بیرون.
رفتیم به منزل امام. تا وارد شدیم عصری بود دیگر امام نشسته بودند در حیاط و بعد خبر آوردند كه ریختند و فیضیه را زدند. امام همین طوری نشسته بودند، آقای خلخالی بلند شد در حیاط را بست كه نكند خدای نكرده یك هجمهای به منزل بیاورند و مسئله برای امام پیش بیاید، تا ایشان در را بست امام فرمودند: «آن در را باز كنید، در را باز كنید من الان خودم بلند میشوم میروم فیضیه. در را باز كنید ما برای همین نشستهایم، بیایند بكشند.» بعد نزدیك مغرب شد و امام بلند شدند برای اقامه جماعت و نماز جماعت را خواندیم.
آیتالله خامنهای هم آن موقع در جمع با این طلبهها نماز خواندند، امام بعد از نماز تشریف بردند در اتاق نشستند و آیتالله خامنهای هم دم در ایستاده بودند. یادم است امام این جمله را فرمودند كه: والله هركس بترسد دین ندارد، ایمان ندارد، ما از چه میترسیم بیایند ما را بكشند، ما برای همین اینجا نشستهایم. بعد هم یك مقدار آیتالله خامنهای آنجا ایستاده سخنرانی كردند و صحبت كردند و جلسه تمام شد.
سلامِ ارتشی حضرت امام
عصری بود منزل امام بودیم و امام شب جمعه میخواستند مسجد تشریف ببرند. ما آمدیم بیرون تاكسی امام رسید، كوچه باریك بود، با یكی از رفقا، كنار ایستاده بودیم. تا ماشین امام را دیدیم خواستیم سلام بكنیم دیدیم كه امام سلام ما را متوجه نمیشود. یك سلام ارتشی هر دوی ما دادیم، دستها را بالا كردیم. امام هم یك جواب سلام ارتشی خیلی زیبایی در همان تاكسی دادند و رد شدند.
جلوگیری از خروج ارز از آبادان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
پس از انقلاب، مرز آبادان تقریباً مركز خروج ارز بود كه میلیونها میلیون دلار را داخل هواپیما میگذاشتند و به خارج میبردند. از آن طرف هم با لنج و اینها، پولهای ایرانی را میآوردند و تبدیل میكردند.
شورای انقلاب هم دستور داده بود اگر هر كجا در رابطه با خروج ارز مسئلهای بود، اینها باید مصادره شود و لذا اینجا در رابطه با مصادره یك مقدار زیادی دلارها و پولهای دیگر خارجی بود كه اینها هم مصادره میشد و در رابطه با مراكزی كه نیاز به بودجه داشتند، از جمله خود جهاد رقمهایی را در اختیار آنها قرار میدادیم که مثلاً تمام دهات آبادان را لولهكشی كند و ...
طرح خلق عرب برای جدایی خوزستان از ایران
هدف كلی حزب خلق عرب تجزیه خوزستان از ایران بود و اسم آن را هم گذاشته بودند عربستان بزرگ. حتی استاندارها و بعضی از فرماندارهای منطقه را تقریباً تعیین كرده بودند.
برنامه آنها این بود پسر بچههایی كه عربزبان بودند و اصلاً فارسی نمیدانستند بین شانزده و هفده سال را انتخاب میكردند. به اینها میگفتند اینجا كه كار نیست، درآمد هم نیست. میخواهید بروید كویت كار كنید. میگفتند كه میخواهیم ولی پولی نداریم كه برویم. میگفتند ما شما را میبریم. شما در آنجا كه كار كردید شش هزار تومان به ما بدهید. كه آن زمان هم پول زیادی بود.
اینها را سوار لنج میكردند به کویت میبردند. كویت هم آنها را میبرد به بصره و دورههای نظامی به اینها آموزش میدادند. خوب كه ورزیده میشدند اینها را میآوردند مقابل خرمشهر از یك بعد از نصف شب به بعد - فضا هم باز بود كه خیلی مشكل نداشتند - میآمدند. بعد به هر كدامشان یك اسلحه كلاشنیكف، 120 تا تیر و پنج هزار تومان پول میدادند میگفتند بروید از ناموستان دفاع كنید. سوار لنج میكردند این طرف آب پیاده میكردند. اینها میرفتند در روستاهای خودشان و داشتند آموزش میدادند و میچیدند و روستاها را تکهتکه میکردند. به این صورت میخواستند منطقه نفتخیز خوزستان را از ایران تجزیه كنند. در يك سحرگاهی در نزديكی اميديه 150 تا از اين جوانها را دستگير كرده بودند که در حال رفتن برای سوار شدن به لنج بودند و همه را به مدرسهای در ماهشهر انتقال دادند.
توطئه خلق عرب و گروههای چپ برای بستن پالایشگاه آبادان
یکی دیگر از توطئهها مسئله بستن پالایشگاه نفت آبادان بود. این پالایشگاه روزانه ششصد هزار بشکه پالایش میکرد و نفت و بنزین کل کشور را تغذیه میکرد. آقای تندگویان كه وزیر نفت بود یك روز آمد پیش من. ایشان عضو یا رئیس انجمن اسلامی پالایشگاه بود. آمد پیش من گفت كه حاجآقا برنامه این است كه پالایشگاه را ببندند. این برنامه از طرف خلق عرب بود اما مجاهدین خلق(منافقین) و کمونیستها همه باهم یکی شده بودند.
من یك روز كه تازه از دزفول برگشته بودم نزدیك ساعت 2 بعدازظهر در منزلی كه همان دادگاه خرمشهر بود وضو گرفته بودم نماز بخوانم آقای كیانی فرمانده سپاه آبادان آمد و گفت كه حاج آقا وضع خطرناك است. گفتم چه شده؟ چون سال 58 ما هر ساعت و هر روز در سراسر خوزستان مسئله داشتیم.
گفت كه 1200 نفر آمدند پالایشگاه نفت آبادان را ببندند و الان هم تمام دفترها را پلمب كردند و بستند و درها را هم قفل كردند و همه كارمندها را هم بیرون كردند یا بیرون میكنند. گفتم چرا؟ گفت اینها میگویند ما دیپلم بیكار هستیم و دولت باید به ما كمك كند و الّا ما این پالایشگاه را میبندیم. گفتم كه بگذارید من نمازم را بخوانم. گفت كه نه حاج آقا خطرناك است، بیائید نمازتان را آنجا بخوانید. من عبایم را برداشتم با ایشان سوار شدم آمدم دم ژنرال حفیض كه كنار رودخانه هم است.
پیاده شدم و وارد شدم در چمنها عبایم را انداختم و نماز ظهر و عصر را خواندم. بعد رویم را برگرداندم به جمعیت نشستم و حالا تماشا میكنم. بعد فقط نگاه كردم كه اینها چه كار میكنند، میروند و میآیند. همه طور آدم هم بود. هزار و دویست نفر ریخته بودند كه منطقه را اشغال كرده بودند. نیم ساعت، سه ربعی گذاشت، آقای كیانی دم در بود. گفتم آقای كیانی بگویید آن در را ببندند و كسی بیرون نرود. اینها به من نگاه كردند. یواش یواش پاهایشان شل شد. رفت و آمدها هم خیلی ضعیفتر شد.
فرمانده سپاه گفت آقا اگر نیروی مسلح میخواهید بگویم بیایند. گفتم چقدر نیرو مسلح دارید؟ گفت چهل، پنجاه نفری داریم. گفتم حالا باشد اگر لازم شد من میگویم. یك نیم ساعت سه ربعی گذشت گفتم آقای كیانی گفت بله، گفتم راننده را بفرستید ده، پانزده تا عكاس بردارد بیاورد اینجا، تمام این آقایانی كه در اینجا هستند عكسشان را بگیرید. فردا در دادگاه اگر اینها دیپلم بیكار بودند من با تمام وجود در اختیارشان هستم. حقشان هم هست، گرسنه هستند. بنابراین باید كمكشان كرد. من پول میدهم از دولت كمك میگیرم و بالاخره این مشكلشان را حل میكنم. ولی والله اگر كسی دیپلم بیكار نبود و آمده خودش را قاطی كرده ـ حالا دارم بلند هم میگویم ـ من در دادگاه پوست از سرش میكنم.
او هم راننده فرستاد كه عكاس بیاورد و حالا نزدیك غروب آفتاب شده. من بلند شدم. آنها رنگهایشان زرد شد. ماندند که حالا حاج آقا میخواهد چه بكند؟ بلند شدم عبایم را برداشتم و گفتم كه آقای كیانی من میروم تا خرمشهر اگر مسئلهای شد خبر بدهید. گفت چشم، رفتم. نماز مغرب و عشاء را خوانده بودم دیدم كه آقای كیانی زنگ زد كه حاج آقا همه رفتند. گفتم چرا رفتند؟ چه شد؟ گفت كه گفتند ما همان حرف حاكم شرع را قبول داریم كه از دولت برای ما پول بگیرد، در را باز كنید برویم. تمام این هزار و دویست نفر بلند شدند در را باز كردند و رفتند و واقعاً از موقعیت دادگاه فردا خیلی وحشت كردند.
این طرح بزرگ و خطرناكی بود كه اگر پالایشگاه نفت آبادان بسته میشد تمام پمپ بنزینهای سراسر كشور میایستادند. بزرگترین خطری كه خدا میداند نه یك گلولهای شلیك شد نه كسی را گرفتیم، اما همهاش عنایت خداوند بود.
روز اول جنگ و حضور روحانیت در جبهه
جنگ كه شروع شد، همان روز جهانآرا از خرمشهر به دفتر تبلیغات زنگ زد. میدانست من آنجا هستم. گفت حاج آقا عراقیها آمدند تا اینجا و تا اینجا، تمام را با تلفن گزارش میكرد كه تا اینجا آمدند. ما هم بخش اعزام به جبههها را راه انداختیم. روز سوم جنگ، از همان دفتر تبلیغات قم، گفتند كه امام فرمودند باید یك عده از روحانیون بروند خوزستان كه باعث امنیت و آرامش بشوند. ما هم دویست و هفتاد تا طلبه را ما جمعآوری كردیم، تنظیم كردیم، خود من بودم و نوه امام هم بود، رفتیم برای خوزستان. تمام طلبهها را تقسیم كردیم در مرزها و هر جایی كه ارتشیها بودند. ما آنجا بودیم و یك عده از بچههایمان هم به شهادت رسیدند.