"نظریه و فرهنگ" استاد پارسانیا + متن کامل مقاله
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، حجت الاسلام و المسلمین حمید پارسانیا در مقاله ای با عنوان «نظریه و فرهنگ» در کنار تبیین ابعاد منطقی و معرفتی نظریه، به مباحثی همچون زمینه های وجودی معرفتی و غیر معرفتی، فرهنگ و تأثیر عوامل غیر معرفتی و نظریات علمی در تعاملات بنیاد فرهنگی پرداخته است.
در بخش پایانی این مقاله می خوانیم که: نظریات علمی به دلیل این که از مبادی متافیزیکی و معرفتی فرهنگ مدرن بهره میبرند، چالشهای معرفتی خود را با زمینههای فرهنگی جهان اسلام به تدریج آشکار میکند و این امر موجب میشود، تا نسبت بین علم و فرهنگ به عنوان مسأله جدید برای کشورهای اسلامی بروز و ظهور پیدا کند. و بدون تردید، چگونگی پاسخ از این مسأله در آینده فرهنگی کشورهای اسلامی اثری مهم و تعیین کننده دارد.
نوشتار زیر متن کامل مقاله این استاد و نظریه پرداز حوزوی است که تقدیم پژوهشگران حوزوی و دانشگاهی و مشتاقان به مباحث علوم اجتماعی و انسانی میشود.
چکیده
روش شناسی بنیادین، به شیوه کاربرد نظریات نسبت به موضوعات مورد مطالعه آنها نمیپردازد، بلکه شیوه شکلگیری نظریات علمی را دنبال میکند.
هر نظریه برای شکلگیری و تکوین تاریخی خود از برخی مبانی معرفتی زمینههای غیرمعرفتی بهره میبرد. مبانی معرفتی با آن که در تکوین تاریخی نظریات دخیل هستند، ارتباطات منطقی نفسالامری نیز با نظریه دارند. و اما مبادی وجودی غیرمعرفتی با آن که با شیوههای منطقی شناخته میشوند، ربطی منطقی با نظریات علمی ندارند.
عوامل وجودی معرفتی و غیرمعرفتی، عواملی هستند که در حوزه فرهنگ حضور به هم رساندهاند و به همین دلیل شناخت ارتباط این عوامل با نظریات علمی به منزله شناخت رابطه نظریه با فرهنگ است.
این مقاله با شناخت نسبت نظریه و فرهنگ پیآمدهای انتقال نظریات از دامن یک فرهنگ به فرهنگ دیگر را نیز دنبال میکند.
مقاله مشتمل بر یک مقدمه و سه بخش است:
در بخش اول، ابعاد منطقی و معرفتی نظریات علمی انواع مبانیای که هر نظریه بر آن استوار است و مسیری که مبانی برای نظریه هموار میکند روشی که نظریه در آن ب کاربرده میشود و حوزههایی که نظریه در آن فعال میگردند، به بحث گذارده میشود.
در بخش دوم، چگونگی ورود نظریه به حوزه فرهنگ دنبال میشود. زمینههای وجودی معرفتی و زمینههای وجودی غیرمعرفتی نظریه و هم چنین تعاملی که نظریه با محیط فرهنگی خود دارد در این بخش شناخته میشود.
در بخش سوم، به موقعیت نظریات علمی در تعاملات بنیاد فرهنگی پرداخته میشود. نظریات درونزا و برونزا و چگونگی انتقال یک نظریه از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر از مسائل باین بخش است.
مفاهیم کلیدی: نظریه، فرهنگ، روششناسی بنیادین، جهانهای سهگانه، مبانی معرفتی و مبانی وجودی، مبانی وجودی معرفتی و غیرمعرفتی . ساختار معرفتی نظریه، مسأله علمی، نظریات درون زا و برون زا، علم بومی، معرف فعال و منفعل.
نظریات و منظرهای علمی
نظریات علمی حاصل تلاش نظری دانشمندان برای شناخت موضوعات مختلف است عالمانی که در دورن هر علم فعالیت می کنند با آن که نظریات علمی را تولید می کنند از آن جهت که به موضوع علم خود نظر می دوزند، درباره نظریه خود بحث نمی کنند.
نظریات علمی را کسانی موضوع معرفت و علم خود قرار می دهند که درباره علم می اندیشند. علم را از منظرهای مختلف می توان محل بحث و گفت و گو قرار داد و معرفت شناسان و فیلسوفان علم روابط معرفتی نظریات علمی رابا مبادی، مبانی، اصول موضوعه، پیش فرض ها، مفاهیم، موضوعات و حتی با دیگر علوم و دانش ها مورد بررسی قرار داده و پیامدهای معرفتی و منطقی یک دانش علمی را بررسی می کنند. جامعه شناسان معرفت و علم، تعمینات اجتماعی معرفت، (مککارتی، ۱۳۸۸) روابط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی نظریات علمی و عالمان را دنبال می کنند. بررسی روابط معرفتی و منطقی یک نظریه علمی باعناصرو اجزای درونی و بیرونی آن غیر از بررسی روابط فرهنگی و تاریخی نظریه با زمینه ها و عوامل اجتماعی آن می باشد. این دو بررسی از دو منظر متفاوت انجام می شود.
منظر نخست : نظریه علمی را در جهان نخست یعنی در مقام نفس الامر[۱] و با صرف نظراز ظرف آگاهی فردی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد و روابط آشکار و پنهان نظریه را با مبادی اجزاء و لوازم آن دنبال می کند و منظر دوم، نظریه را در جهان دوم یعنی ظرف آگاهی و معرفت عالم و بلکه در جهان سوم یعنی در ظرف فرهنگ و آگاهی جمعی مورد نظر قرار می دهد و عوامل وجودی و یا زمینه های بروز و حضور آن را در جامعه علمی شناسایی می کند.[۲]
این مقاله درسه بخش تنظیم شده است .دربخش اول به مسائلی پرداخته می شود که ازمنظرنخست برای هرنظریه وجود دارد،در این بخش ابعاد منطقی و معرفتی نظریات دنبال می شود،دربخش دوم وسوم از منظر دوم به نظریات نگاه میشود.دربخش دوم ابعاد وجودی واجتماعی نظریات به طورعام شناسایی می شود ودربخش سوم ازمسائلی بحث می شود که نظریات هنگام مهاجرت ازیک فرهنگ به فرهنگ دیگرپیدا می کنند.
بخش نخست: ابعاد منطقی و معرفتی نظریه
مبانی، اصول موضوعه، مصادرات و پیش فرضها
نظریه علمی در جهان نخست به لحاظ نفس الامر خود با برخی تصورات و تصدیقات آغازین همراه است، این تصورات و تصدیقات اگر بدیهی با بالضروره راست نباشند به عنوان اصل موضوعی یا مصادره (ابن سینا، ۱۹۵۶، ۱۱۴) که در دانشی دیگر برای متعلّم اثبات شده است و مصادره مبنایی است که براساس اعتماد نسبت به تعلم و جامعه علمی پذیرفته شده است و پیش فرض یک اصل صرفاً فرصتی است که براساس آن نظریه سازمان یابد و یا پیش فرض مورد نظر قرارمی گیرند و بدین ترتیب هر علم و نظریه علمی با برخی اصول و مبانی تصوری و تصدیقی آغاز می شود و مبانی و اصول موضوعه هر علم را به چند دسته می توان تقسیم کرد.
اول: مبانی هستی شناختی
دوم: مبانی معرفت شناختی
سوم: مبانی انسان شناختی
چهارم: مبانی مربوط به سایر علوم
هر علمی به تناسب موضوع و روش خود از برخی مبانی بدیهی و یا نظری استفاده می کند (ابنسینا، ۱۹۵۶؛۱۶۱-۱۵۵) مبانی مورد استفاده علم اگر نظری باشد در علم مربوط به خود به بحث گذارده می شود وصحت و سقم آن نیز در همان علم روشن می شود.
دانش اجتماعی ونظریههای مربوط به آن ازمبانی فراوانی برخوردار است .برخی ازاین مبانی هستی شناختی وبعضی دیگرمعرفت شناختی و یا انسانشناختی است.الگوی نظری برخی ازنظریه های اجتماعی ازدیگرعلوم نظیرزیست شناسی اتخاذشده اند.
روش شناسی بنیادین وروش شناسی کاربردی
مجموعه مبانی و اصول موضوعه ای که نظریه علمی براساس آنها شکل می گیرد،چهارچوب ومسیری را برای تکوین علم پدید می آورد که از آن باعنوان روش شناسی بنیادین می توان یاد کرد(پارسانیا، ۱۳۹۰؛۷۵). روش شناسی بنیادین در قبال روش شناسی کاربردی قرار دارد. روش شناسی کاربردی،روش کاربرد یک نظریه علمی درحوزه های معرفتی مرتبط با آن نظریه را شناسایی می کند وحال آنکه روش شناسی بنیادین ناظربه روشی است که نظریه درمسیرآن تولید می شود.بنابراین روش بنیادین مقدم برنظریه بوده و روش کاربردی موخر ازنظریه است.
روش های بنیادین رویکردهاو مکاتب نظری متناسب باخود را پدید می آورند و نظریه های علمی حاصل این رویکردها است.
به عنوان مثال پوزیتویسم با مبادی فلسفی و معرفت شناختی خود روش شناسی ویژه ای را پدید آورد که در دامن آن با رویکردهای مختلف، مکاتب و نظریات گوناگون پوزیتویستی درعرصه ها وحوزه های گوناگون علمی شکل می گیرد.(بنتون و کرایپ، ۱۳۸۶، ۶۳-۳۷) مانند نظریه کنت ، دورکیم و حتی وبردرعرصه جامعه شناسی و یا فلسفه هگل از مسیر ماتریالیسم فوئر باخ روش شناسی ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را به دنبال می آورد و در دامن این روش مکتب ستیز و تضاد با رویکردهای مختلف نظریات گوناگون مارکسیستی را در حلقه فرانکفورت و غیر آن پدید آورد.
کارکردهای روش شناسی بنیادی
ارتباط نظریه علمی با مبادی و اصول موضوعه آن، روش شناسی بنیادین علم را پدید می آورد. روش شناسی بنیادین علم، یک دانش و علم حقیقی است این علم مستقل از دانش هایی است که در آنها نظریه علمی و یا اصول موضوعه علوم به بحث گذارده می شود.
روش شناسی بنیادین ارتباط مبادی و اصول موضوعه نظریه را با رویکردها و نظریه های درون علم به صورت قضایایی شرطیه دنبال می کند و مدار صدق و کذب در قضایای شرطیه بر ربط موضوع و محمول مقدم و یاربط موضوع ومحمول تالی نیست بلکه مدارآن بر ربط و پیوندی است که بین مقدم و تالی وجود دارد. به همین دلیل صدق و کذب قضیه شرطیه مستقل از صدق و کذب مقدم و تالی آن است. یک قضیه شرطیه درفرض کذب مقدم و تالی نیز می تواند صادق باشدنظیر: لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا. اگر در آسمان و زمین الهه هایی غیر از خدای تعالی باشند آن دو فاسد خواهندشد.
قضیه فوق، به رغم کذب مقدم و تالی صادق است وبر همین قیاس یک قضیه شرطیه با صدق مقدم و تالی نیز می تواند کاذب باشد.
روش شناسی بنیادین پیامدهای منطقی مبادی و اصول موضوعه مختلف گوناگون را نسبت به یک حوزه معرفتی و علمی به روش علمی جستجو می کند. و عهده دار صدق و کذب مبادی یا صدق و کذب نظریه ای نیست که به اساس آن مبادی شکل می گیرد.
روش شناسی بنیادین تنها خطاهای روش شناختی یک نظریه را بیان می کند و در صورتی که یک نظریه از مبادی اعلان شده ویاناگفته خود عدول کرده باشد، انحراف آن را مشخص می سازد و یا آن که مبادی نا گفته و پنهان علم راآشکار میکند.
روش شناسی بنیادین با مشخص ساختن مبانی یک نظریه زمینه نقد های مبنایی آن را نیز پدید می آورد.
نقدهای مبنایی نقدهایی است که ناظر به مبادی و اصول موضوعه نظریه و علم است، نقد مبنایی از موضع دانشی مطرح می شود که اصل موضوعی از آن دانش اخذ شده است اگر اصل موضوعی اصل معرفت شناختی و یا فلسفی باشد نقد آن اصل،مربوط به همان علم است.
نسبت نظریه با روش شناسی
نظریه علمی پس از آن که شکل می گیرد به نوبه خوددر دو امر اثر می گذارد.
اول؛ روش شناسی کاربردی
دوم؛ حوزه ها و موضوعات علمی
اگر یک علم به یک موجود زنده تشبیه شود، نظریه در حکم قلب آن علم است. حوزه هایی که نظریه در آن فعال میشوند، در حکم اندام علم است و روش شناسی کاربردی در حکم رگ هایی است که ارتباط قلب با اندام را تأمین میکندو در این صورت مبادی و اصول موضوعه علم در حکم روح و جان نظریه است. و روش بنیادین حلقه ارتباط روح و قلب را به عنوان یک واقعیت تأمین می کندوروش شناسی بنیادین به عنوان یک علم ارتباط مزبوررا تبیین می کند.
همان گونه که هر قلبی رگهای ویژه خود را طلب می کنند، بین نظریه و روش های کاربردی تناسب است. مثلاً نظریههای پوزیتویستی بیشتر مقتضی روش های پهن دامنه هستند و نظریه های تفهمی و پدیدار شناختی به سوی روشهای ژرفایی و عمیق گرایش دارند.(ایمان، ۱۳۸۸، ۲۱۲-۱۱۹) هر نظریه به تناسب ساختار معرفتی درونی خود که متأثر از مبادی و اصول موضوعه آن نیز می باشد، موضوعات خاصی را به عنوان عوامل اصلی و علت های مسلط در قلمرو دانش خود مطرح می کند و این مسئله موجب می شود تا پرداختن به آن عوامل به عنوان حوزه مورد علاقه نظریه، فعال می شود و بر همین قیاس در هر نظریه برخی عوامل از محور گفت و گوی علمی خارج شده و یا کم رنگ می گردند و به دنبال آن حوزه مربوط به آن عوامل از قلمر و دانش و فهم خارج می شود.
مثلاً در نظریه های انتقادی جامعه شناسی، حوزه فرهنگ و ارتباطات به دلیل اهمیتی که در متن نظریه دارند، فعال می شود و به همین دلیل در حاشیه این نظریه جامعه شناسی فرهنگ بسط پیدا می کنند و یا در نظریه کارکردگرایی دورکیم، به دلیل نقشی که در متن نظریه برای تقسیم کار و مانند آن قایل است، جامعه شناسی صنعت، کار و شغل و مانند آن فعال می گردد.
ساختار معرفتی هر نظریه علمی نیز که مبتنی بر مبادی و اصول موضوعه خود بوده و پی آمدها و لوازم منطقی خود را در قلمرو روش شناسی کاربردی و حوزه های معرفتی علم به دنبال می آورد، متشکل از مجموعه مفاهیم، تصورات و گزارههایی است که بر اساس مبانی خود به گونه ای منطقی و علمی سازمان یافته اند.
در درون هر نظریه عامل و یا عواملی خاص به عنوان علت و یا علل اصلی و یا عامل مسلط در نظریه معرفی می شوند. به عنوان مثال در نظریه دورکیم، مفاهیم کارکرد،وجدان جمعی،صنعت، سنت ازجمله مفاهیم و تصوراتی هستند که در نظریه به کار برده می شوند و تقسیم کار از جمله عوامل و علل اصلی برای تبیینی مسائل اجتماعی است و بر همین قیاس در نظریه مارکسیسم کلاسیک، مفاهیم طبقه، اقتصاد، ابزار تولید، ایدئولوژی، تضاد و ستیز، بورژوازی، پرولتاریا و… از مفاهیم اصلی نظریه و اقتصاد از عوامل مسلط بر تحولات اجتماعی است.
مسائل منظر نخست
بر اساس آن چه بیان شد، از منظر نخست اموری که پیرامون هر نظریه علمی مورد نظر قرار می گیرد، عبارتند از:
هستی شناختی
۱ـ مبادی معرفت شناختی
انسان شناختی
سایرعلوم
۲ـ روش شناسی بنیادین
۳ـ رویکردها و مکاتب
مفاهیم
۴ـ نظریه
علل و عوامل اصلی درون نظریه
ساختار معرفتی نظریه
۵- روش شناسی کاربردی
۶- حوزه های معرفتی فعال
بخش دوم: ابعاد وجودی اجتماعی نظریه
ابعاد منطقی و زمینههای وجودی:
از منظر دوم، ابعاد لوازم و ساحت های منطقی و معرفتی درون نظریه دنبال نمی شود. ابعاد منطقی و معرفتی نظریه مربوط به مقام نفس الامر نظریه وجهان اول است.
در منظر دوم، از سبب پیدایش نظریه در جامعه و فرهنگ پرسش می شود. این سؤال به لوازم و ابعاد منطقی نظریه و ساختار درونی و لوازم منطقی آن کاری ندارد، بلکه به عوامل وجودی آن نظر می دوزد. و دلایل تکوین نظریه را در ذهن داشته و عوامل ظهور آن را در حوزه معرفت بشری دنبال می کند. منظر دوم از افق جهان دوم و سوم به نظریه می نگرد.
یک نظریه برای آن که در جامعه علمی به صورت یک نظریه علمی مطرح شود، به برخی از عوامل و زمینه های اجتماعی و فردی نیازمند است. نظریه همواره از طریق افراد به عرصه حیات جمعی وارد می شود و به همین دلیل زمینه های فردی دانشمندان نیز در پیدایش و ظهور نظریه دخالت دارد.
زمینه های وجودی معرفتی
در مباحث مربوط به منظر نخست دانسته شد هر نظریه به حسب ذات و نفس الامر خود از یک سری لوازم و روابط منطقی برخوردار است. هر نظریه مبتنی بر برخی اصول موضوعه و مبادی هستی شناختی، معرفت شناختی و مانند آن است. و بر اساس روش خاصی که متأثر از آن مبادی است، شکل می گیرد و ملزومات منطقی مختص به خود را نیز داراست. و این مطلب نشان می دهد که یک نظریه در عرصه فرهنگ نیز مستقل از مبانی و ملزومات خودنمی تواند شکل بگیرد. یعنی یک نظریه علمی برای آن که به لحاظ تاریخی به حوزه فرهنگ وارد شود، باید مبانی و مبادی آن به قلمرو فرهنگ وارد شده باشد و روش تولید معرفت متناسب با آن نظریه در جامعه علمی پدید آمده باشد، از این گونه عوامل و زمینههای اجتماعی که ربط منطقی نیز با نظریه دارند، با عنوان عوامل و زمینه های معرفتی یاد می کنیم.
زمینه های معرفتی همان گونه که گذشت، شامل مبادی، روش شناسی بنیادی و رویکردها و مکاتب می شود. تحقق زمینههای فوق، شرط لازم برای پدید آمدن مفاهیم و ساختار معرفتی نظریه هستند، و البته نظریه پس از آن که تکوین پیدا کند، روش شناسی کاربردی خود را پیدا کرده و حوزه های متناسب با خود را نیز فعال می گرداند.
هر فرهنگی لایه ها و سطوح مختلف دارد، عمیق ترین لایه های فرهنگی، لایه های است که عهده دار تفسیر انسان و جهان می باشد، مجموعه معانی ای که جغرافیای هستی را ترسیم کرده و انسان را در آن تعریف می کند، سعادت و آرمان های زندگی را معنا کرده و زندگی ومرگ را تبیین می نماید. و این لایه از فرهنگ همان بخشی است که بیشترین بنیادهای معرفتی علم را در خود جای می دهد و به بیان دیگر مهم ترین مبادی منطقی در علم یعنی مبادی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی در این لایه فرهنگ قرار می گیرند. این مبادی در سطوح مختلف بعدی فرهنگ یعنی، در علوم و دانش های جزئی و کاربردی و در ارزش ها، هنجارها و نمادهای اجتماعی پیامدهای خود را به دنبال داشته و لوازم خود را نشان می دهند. رویکردها، مکاتب، و نظریه های علمی مربوط به دانش های جزئی به همراه شیوه و روش های تولید آنان در لایه های میانی فرهنگ قرار می گیرند.
یک نظریه علمی درلایه های میانی فرهنگ هنگامی به طور طبیعی و درون زا شکل می گیرد که مبادی آن از قبل به حوزه فرهنگ وارد شده باشد. و یک فرد در درون فرهنگ به طور طبیعی، هنگامی به تولید نظریه می پردازد، که بنیان ها و مبادی آن را از درون فرهنگ فرا گرفته باشد. به عنوان مثال، نظریه های علم مدرن در قرن نوزدهم و بیستم، پس از ورود بنیان های معرفتی آنها در سده های پس از رنسانس شکل گرفتند. این نظریه ها گر چه در چارچوب رویکردها و مکاتب مختلف پدید آمدند و لکن همه آنها با روش مدرن علم تولید شده اند و این روش در اثر تفسیر نوینی بود که فرهنگ غرب در دوران جدید از عالم و آدم ارائه داد.این تفسیر نخست در سطح دانشهایی واقع شد که مرتبط با این افق ازمعرفت می باشد. یعنی در سطح معرفت های دینی و فلسفی رخ داد.
پروتستانیسم تأثیرات خود را بر عرصه معرفت دینی گذاردو فیلسوفان عصر روشنگری نظیر دکارت و بیکن، بسترهای فلسفی آن را پدید آوردند. سکولاریزم، و تبیین دنیوی و این جهانی هستی، صورت و قالب هستی شناسی فرهنگ مدرن غرب است غلبه این نگاه، به حذف آشکار یا پنهان ابعاد معنوی و لایه های قدسی جهان از منظر انسان معاصر منجر شد. امانیسم به معنای اصالت انسان دنیوی و این جهانی سیرت انسان شناسی مدرن است که بر هستی شناسی سکولار اعتماد کرده است. و روشنگری به معنای نفی مرجعیت و وحی و شهود در عرصه معرفت بشری؛ بنیان معرفت شناختی دانش های مدرن را می سازد.
علوم جزئی دیگری که نظریه اصول موضوعه خود را به صورت منطقی از آنها اخذ می کند، نیز قبل از آن که نظریه در یک حوزه علمی خاص تکوین یابد. باید در جهان علمی ظاهر شده باشند، مثلاً دیدگاه های جامعه شناختی ای که اصول موضوعه و یا الگوی معرفتی خود را از زیست شناسی می گیرند قبل از ظهور زیست شناسی مدرن، و پیدایش نظریات داروین و مانند آن نمی توانستند پدید آیند.
تکوین نظریه در جهان علمی، علاوه بر آن که مرهون زمینه های فلسفی، معرفت شناختی و یا زمینه های معرفتی مربوط به سایر علوم است، از پیشینه تاریخی علمی که در بستر آن شکل گرفته است، نیز استفاده می کند. حضور نظریه های پیشین، و ذخیره معرفتی درون یک علم و تطوراتی که یک دانش در مسیر تلاش های عالمان گذشته داشته، نقدها و نقصهایی که بر نظریات گذشتگان در درون علم وارد شده، نقص هایی که از نظریات پیشین آشکار شده است، از جمله عوامل وجودی برای شکل گیری یک نظریه جدید هستند. بسیاری از نظریاتی که در اثر تلفیق نظریات قبلی درون یک علم پدید می آیند، محصول تطورات درونی همان علم هستند.
روش شناسی بنیادینی که نظریه از طریق آن تولید می شود، نیز باید قبل از تولید و پیدایش نظریه در جامعه علمی به رسمیت شناخته شده باشد.رسمیت یافتن روش الزاماً به معنای تکوین دانشی به نام روش شناسی نیست. روش شناسی به عنوان یک دانش، علم و پدیده ای متأخر از روش است.
روش متن سلوک ورفتار علمی است که توسط عالمان طی می شود. عالمان در هنگام کار علمی خود، به موضوع معرفت و علم خود نظر می دوزند و نسبت به آن خود آگاهی دارند. آنان ممکن است از راهی که می روند، غافل بوده و به آن نظر نداشته باشند.
دانش نظری بدون مسیر و معرفت علمی پدید نمی آید و مسیر علمی باید هر چند به صورت نا خود آگاه مورد قبول و پذیرش عالم و جامعه علمی باشد، مثلاً در محیطی که تنها روش پوزیتویستی علم به رسمیت شناخته شده باشد. دانش هایی که با روش عقلی، نقلی و یا شهودی تحصیل می شوند، مورد قبول و پذیرش قرار نگرفته و عنوان علمی پیدا نمیکنند.
اگر نظریه در قالب یک مکتب و رویکرد خاصی عرضه می شود و یا مربوط به یک حوزه خاص علمی می باشد ،بروز آن متأخر از ظهور رویکرد و یا مکتب مربوط به آن است واغلب متاخر ازظهور حوزه ای است که نظریه مربوط به آن است.
مثلاً نظریاتی که در درون مارکسیسم و یا در چارچوب کارکرد گرایی ساختی مطرح شده اند، همگی پس از ظهور مکاتب مربوط به خود و تکوین نظریات مادر در درون همان مکتب پدید آمده اند.
زمینه های وجودی غیر معرفتی
نظریه در جهان علمی علاوه بر زمینه های معرفتی از زمینه های وجودی دیگری که بیشتر جنبه انگیزشی و غیر معرفتی دارند، نیز بهره می برد و بلکه تأثیر این دست از زمینه ها کمتر از زمینه های معرفتی نیست.
زمینه های وجودی غیر معرفتی را به لحاظهای مختلف به انواع متفاوتی میتوان تقسیم کرد:
الف: عوامل فردی
از جمله تقسیمات این است که، عوامل وجودی، یا فردی و یا اجتماعی هستند. عوامل فردی تکوین یک نظریه به زمینه های شخصیتی نظریه پرداز باز می گردد. نبوغ، انگیزه های شخصی، زمینه های خانوادگی، تجربیات زیستی، خصوصیات روانی، از جمله عوامل فردی است. تبیین این دسته از عوامل بیشتر بر عهده روان کاوی شخصیت و روان شناسی فرد باز می گردد. برخی از آثاری که به بیان نظریه های یک علم می پردازند، بخشی از فصول خود را متوجه این مسئله میسازند، به عنوان نمونه لوئیس کوزر در کتاب « زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی » این دسته از عوامل را با تفصیل بیشتر بازگو کرده است.
ب:عوامل اجتماعی غیر معرفتی
نیز تقسیمات دیگری را به دنبال می آورند. این دسته از عوامل که به نوبه خود نیز بر عوامل وجودی فردی تأثیر گذارند، به اقسامی تقسیم می شوند، مانند عوامل اقتصادی، سیاسی، نظامی، ایدئولوژیک و…
عوامل اقتصادی
در جهانی که فرهنگ آن بر بنیان های معرفتی سکولار و دنیوی سازمان یافته است، اقتصاد نقش مهمی را در فرآیند تولید علم ایفاء می کند. زیرا در چنین فرهنگی عقلانیت و علم هویت ابزاری پیدا کرده و وسیله سلطه و اقتدار آدمی بر طبیعت است.نقش ابزاری علم به تدریج بعد شناختاری علم را تضعیف کرده، و رویکردهای پراگماتیستی و سوداگرایانه به دانش را تقویت می کند.
غفلت از هویت شناختاری علم، به افول دغدغه حقیقت در سطح فرهنگ عمومی و جامعه علمی منجر می گردد و این مسئله به نوبه خود، عوامل اقتصادی را به عنوان عوامل برتر وجودی در می آورد. جامعه ای که نگاه دنیوی و پراگماتیستی به علم دارد، در برنامه های اجتماعی خود رویکردی فناورانه به علم خواهد داشت و این رویکرد برنامهریزی های علمی را در حاشیه برنامه های مدرن توسعه قرار می دهد. نمونه های بارز حاشیه نشینی علم نسبت به توسعه اقتصادی را در برنامه چهارم توسعه جمهوری اسلامی ایران و هم چنین در پیش نویس های نقشه جامع علمی کشور میتوان دید. غلبه رویکرد اقتصادی به علم در برنامه چهارم توسعه تا آن جا بود که فصل چهارم این برنامه که مربوط به علوم بود، با عنوان توسعه دانایی محور معرفتی شد.
عوامل سیاسی
فرهنگ سکولار و دنیوی همانگونه که در لایه های عمیق خود، فلسفه های ماتریالیستی و رویکردهای آمپریستی (حس گرایانه) را به دنبال میآورد، به سوی تقدم اراده انسانی بر حقیقت و علم نیز گام برمیدارد. و این امر در گامهای نخستین با رسمیت بخشیدن به تعریف پوزیتویستی علم دامنه دانش علمی را به آگاهیهای تجربی و آزمون پذیر محدوده نموده و به این ترتیب ظرفیت علم را جهت داوری نسبت به آرمانها و هنجارها و جهت گیریهای سیاسی نابود می کند و در گام های بعدی سیاست را بر ساختار درونی معرفت علمی حاکم می گرداند.
صورت کامل این غلبه را در بخشی از اندیشه های پست مدرن و تفسیری که فوکو را از رابطه قدرت و دانش بیان می کند می توان دید.
حاشیه نشینی علم نسبت به سیاست و قدرت یکی از مهمترین ابعاد واقعیت فرهنگی جهان مدرن است. جایگاه علم نسبت به سیاست و قدرت نظیر جایگاه آن نسبت به اقتصاد است و این جایگاه متناسب با پیوندی است که بین اقتصاد و سیاست برقرار است، نظریات علمی به موازات کاربرد و اهمیت اقتصادی خود، از موفقیت و حساسیت سیاسی نیز برخوردار میشوند و این امر بسیاری از فعالیت های علمی را مشمول مراقبت ها و رقابت های سیاسی می گرداند.
سیستم توزیع و انتقال دانش از کشورهای غربی به کشورهای جهان سوم و هم چنین نحوه برخورد بلوک غرب با پیشرفته ای علمی دیگر کشورها تنها با رویکرد و تفسیری سیاسی قابل تبیین است. نحوه برخورد امریکا و کشورهای اروپایی با تکنولوژی و فناوری هستهای ایران شاهدی گویا بر این مدعاست.
تفسیری که فوکو از رابطه دانش و قدرت دارد در حقیقت صورت تئوریک و نظری رفتاری است که جهان امروز به لحاظ عملی آن را شکل داده و دنبال می کند، در حقیقت، نظر یه گفتمان فوکو، تحفه نظری و فلسفی این جهان است.
عوامل نظامی
سیاست به موازات غلبه بر علم در حاشیه قدرت قرار میگیرد و این امر اهمیت عوامل نظامی را نیز، در تکوین علم، خصوصاً در جهان امروز که جهان غلبه سیاست بر دانش است نشان میدهد نقش تعیین کننده عوامل نظامی در تکوین علم ابزاری مدرن به گونه ای است که بسیاری از علوم و صنایع، پیشرفتهای خود را مرهون این دستهازعوامل میبینند. همانگونه که سطح عالی بخشی از این علوم، در زمره اسرار نظامی جهان امروز به حساب میآید.
زمینه های ایدئولوژیک
ایدئولوژی در تعریف مصطلح آن، یکی از واژه های دانش اجتماعی و سیاسی است و ناظر به بخشی از معرفت غیر علمی است. ایدئولوژی به معنای معرفتی است که جهت توجیه شبهای از زندگی وزیست تولید می شود. ایدئولوژی به دلیل رویکرد توجیه گرانه خود دانشی تحریف شده است و بیشتر در حاشیه قدرت و تحت تأثیر آن تولید و توزیع می شود.
ایدئولوژی هویت سیاست و قدرت را توجیه کرده و جهت گیری و سمت و سوی آن را نشان میدهد. بنابراین تأثیر انگیزه ها و عوامل ایدئولوژیک در تکوین علوم مختلف از قبیل تأثیر قدرت و سیاست است و هر جامعهای تحت تأثیر ایدئولوژی خود امکانات خودراجهت پیدایش و یا توسعه برخی از علوم بسیج کرده و یا آن که ظرفیتهای برخی از علوم را محدود و مقید میگرداند.
بر اساس تعریفی که از ایدئولوژی ارائه شد تأثیر ایدئولوژی بر علم در حقیقت تأثیر قدرت و سیاست بر آن است زیرا سیاست از طریق ایدئولوژی اولا هنجارها و ارزشهایی حاکم بر علم و ثانیا موضوعاتی را که علم به آنها میپردازد تعیین می کند.
در جهان امروز علم و نظریه های علمی در جایگاهی قرار گرفتهاند که تأثیر ایدئولوژی به مرزهای بیرونی آن محدود نمیشود بلکه ایدئولوژی در ساختار درونی آن نیز تأثیرگذار است.
نظریات پست مدرن نظریه هایی هستند که تأثیر ایدئولوژی بر علم را به لحاظ نظری نیز به رسمیت میشناسند.
فرهنگ و تأثیر عوامل غیر معرفتی
تأثیر زمینه های معرفتی و انگیزه ها و عوامل غیر معرفتی فردی و اجتماعی در تکوین نظریه های علمی در شرایط فرهنگی و تاریخی مختلف یکسان نیست و دست کم این تأثیرات در همه شرایط به صورتی واحد به رسمیت شناخته نمیشوند.
در فرهنگهایی که حقایق علمی با صرف نظر از معرفت و آگاهی فردی و اجتماعی به رسمیت شناخته میشوند و تأملات عقلی و دریافتهای شهودی و وحیانی نسبت به آن حقایق در بین عالمان و نخبگان علمی آنان حضور زنده دارند تأثیر زمینه های معرفتی در آنها فعالتر است.
در این نوع فرهنگها زمینه های معرفتی برتری خود را بر انگیزه ها و عوامل غیر معرفتی حفظ می کنند یعنی عوامل غیرمعرفتی تحت اثرزمینه های معرفتی در جهت تکوین نظریه های علمی فعال میشوند. لکن در فرهنگ هایی که به دلیل هویت دنیوی و سکولار خود و تحت تأثیر حس گرایی عالم حقایق را که همان جهان نخست است، محدود و مقید می گردانند. دامنه تأثیر عوامل غیر معرفتی افزایش می یابد و هنگامی که جهان اول از افق ادراک و فهم آدمیان غایب شود، عوامل و انگیزه های غیر علمی تفوق و برتری کامل پیدا می کند چندان که زمینه های معرفتی علم به طور کامل به انگیزه ها و عوامل غیر علمی تقلیل داده میشوند.
پیدایش مسأله علمی
حضور مبانی و بنیانهای معرفتی یک نظریه در عرصه فرهنگ و وجود انگیزه ها و عوامل غیر معرفتی و غیر علمی به تنهایی سبب پیدایش یک نظریه علمی نمی شود. نظریه علمی در بستر آماده معرفتی خود هنگامی شکل میگیرد که مسأله مربوط به آن نیز در چهره فرهنگی و اجتماعی خود ظاهر شده باشد.
مسأله علمی پدیدهای است که در شرایط مختلف تاریخی، تحت تأثیر عوامل معرفتی و غیر معرفتی، پدید میآید. هر فرهنگی به تناسب لایه های مختلف خود، با مسائلی مواجه می شود مسأله، پدیدهای است که در اثرناسازگاری در درون یک مجموعه فرهنگی به وجود میآید. و به همین دلیل امری نسبی و تاریخی است. مثلاً یک پدیده اجتماعی که در درون یک نظام فرهنگی به گونه ای سازگار و ساخت یافته حضور دارد، امری طبیعی میباشد و لکن همان پدیده در یک نظام فرهنگی دیگر ممکن است به صورت یک مسأله اجتماعی درآید.
نحوه پوشش، گویش و تعامل اجتماعی جوانان در درون یک جامعه اسلامی با هنجارها و ارزش های خاصی قرین است. این شیوه از رفتار و تعامل در یک جامعه غیر اسلامی و سکولار در صورتی که بروز و ظهور اجتماعی پیدا می کند، تحت تأثیر زمینه های معرفتی و انگیزه های مختلف اجتماعی به عنوان یک مسأله اجتماعی درمی آید و با استفاده از همان زمینه ها و حمایت همان انگیزه ها و عوامل، نظریات مناسبی را برای حل مسأله به دنبال می آورد.
نمودار عوامل وجودی
عوامل وجودی تکوین نظریه های علمی را که از منظر دوم مورد بررسی قرار میگیرند به صورت زیر میتوان ترسیم کرد:
یک نظریه پس از شکلگیری، در تعامل با محیط معرفتی و اجتماعی خود قرار میگیرد. و خود به همراه آثاری که به دنبال میآورد، به زمینههای وجودی معرفتی و غیرمعرفتی، تاریخی ملحق میشود، و بدین ترتیب میتواند مسائل علمی جدیدی را ایجاد کند، و یا آن که امکان نظریات علمی نوینی را پدید آورد.
بخش سوم: نظریات علمی در تعاملات بنیاد فرهنگی
نظریات درونزا
زمینه های وجودی نظریه های علمی مربوط به جهان سوم بوده و علل پیدایش یک نظریه و علم درعرصه فرهنگ هستند. این زمینه ها به یک اعتبار به دو بخش:زمینه های وجودی معرفتی علمی و زمینه های وجودی غیرمعرفتی تقسیم میشوند و به اعتبار دیگر به دو نوع برونی و درونی تقسیم میگردند.
تقسیم نخست که دربخش دوم دنبال شد به لحاظ هویت علمی و یا غیر علمی زمینه ها دردرون یک جامعه وفرهنگ واحد است وتقسیم دوم به لحاظ ابعاد تاریخی و تمدنی زمینه ها درجوامع وفرهنگهای مختلف است.
زمینه ها و عوامل درونی مجموعه عواملی است که به لحاظ تاریخی در درون یک فرهنگ حضور داشته و صورتی سازگار بار دیگر عناصرفرهنگی پیدا کرده اند. این دسته از عوامل نظریه علمی را برای حل مسأله ای تولید می کنند که فرهنگ در راه بسط و توسعه خود و یا به سبب تضادها و کشمکش هایی درونی و یا در اثر برخورد با دیگر فرهنگ ها و تمدن ها با آن مواجه می شود.
نظریه هایی که از این طریق تولید می شوند نظریه های درونزا هستند و علمی که از این مسیر پدید میآید علم بومی است.
ویژگی های علم بومی
علم بومی دارای ویژگی های زیر است:
۱ ـمبادی و مبانی معرفتی نظریه مستقر در فرهنگی هستند که علم در آن حضور دارد و صورت فرهنگی این مبادی اولا به لحاظ تاریخی سابق بر نظریهای است که بر اساس آنها شکل میگیرد و ثانیاً این مبادی در لایه های عمیقتر فرهنگ مستقر میباشند و ثالثاً لوازم و پی آمدهای فرهنگی آن مبادی در دیگر سطوح فرهنگ نظیر هنر و ادبیات حضور دارد.
۲ ـ نظریه با دیگر علوم مستقر در فرهنگ سازگاری داشته و از ذخیره های تاریخی دانش مربوط به خود نیز بهره میبرد.
۳ ـ روش تولید نظریه روشی بومی و استقرار یافته است.
۴ ـ عوامل و انگیزه های فردی و اجتماعی نظریه های ملهم از مبادی معرفتی نظریه بوده و مناسب با آنها میباشند.
۵ ـ مسأله و موضوعی که نظریه به آن میپردازد، مسألهای است که در اثر زمینه های معرفتی مستقر در جامعه و انگیزه ها و عوامل وجودی مربوط به آن بروز و ظهور یافته است.
نظریات برونزا
زمینه ها و علل برونی نظریه ها، مجموعه عواملی است که به لحاظ تاریخی و فرهنگ بیرون از تاریخ و فرهنگی قرار دارند که نظریه در آن حضور بهم میرساند.
نظریهای که از زمینه ها و علل بیرونی بهره میبرد، اغلب قبل از اینکه به قلمرو فرهنگ وارد شود در دامن فرهنگ وتاریخی که زمینه ها و علل تکوین آن نظریه را در درون خود دارد، برای حل مسأله درونی همان فرهنگ به وجود می آید و از آن پس به درون فرهنگ دیگر وارد می شود.
فرهنگ مولد و فرهنگ مصرف کننده
فرهنگی که نظریه در آن تولید شده است فرهنگ مولد و فرهنگی را که نظریه به آن وارد می شود فرهنگ مصرف کننده مینامیم، نظریه برای فرهنگ مولد، بومی و درونزا است و پیدایش آن در درون فرهنگ مولد دارای ویژگیهای نظریه و علم بومی است.
ورود نظریه علمی از فرهنگ مولد به فرهنگ مصرف کننده دو صورت میتواند داشته باشد.
مصرف و مواجهه فعال:
صورت نخست آن است که فرهنگ مصرف کننده دارای حیات و نشاط و خلاقیت مربوط به خود باشد و در وضعیتی برتر و یا دست کم مساوی نسبت به فرهنگ مولد قرار داشته باشد. در این حال، مصرف کننده در انتخاب نظریه، قدرت گزینش داشته و نظریه را برای حل مسائل داخلی خود، و یا حتی مسائلی که در اثر ارتباط با فرهنگ دیگر برای آن پیش آمده است، با لحاظ زمینه های معرفتی و انگیزه ها و عوامل غیر معرفتی خود انتخاب می کند. در این حال، نظریه به هنگام انتقال توسط مصرف کننده بازخوانی و در صورت لزوم بازسازی می شود و در نتیجه به رغم آن که در محیطی دیگر تکوین یافته و در مراحل نخستین نیز به دلیل مبانی و مبادی خود، هویّتی مغایر با دیگر علوم و نظریات درون فرهنگ مصرف کننده دارد. و پس از ورود و به هنگام مصرف توسط مصرف کننده استعمال شده و در نهایت صورت یک نظریه بومی برای مصرف کننده درمی آید.
فرهنگ اسلامی، علم یونانی و به تعبیر دیگر علوم اوایل را در دوران اقتدار و شکوفایی سده های نخستین به همین سان اقتباس کرد و دنیای غرب نیز پس از رنسانس، میراث معرفتی دنیای اسلام را با همین شیوه مصرف کرد.
دنیای اسلام به دلیل قدرت گزینش، در مصرف علوم اوایل، اولا دانشهایی را برگزید که با بنیان های معرفتی فرهنگ اسلامی یعنی هستی شناسی توحیدی، معرفت شناسی عقلی و انسان شناسی دینی سازگار باشد و به همین دلیل از ترجمه بخش عظیمی از این میراث که مشتمل بر اساطیر یونان بود، روی بازگرداند و تنها بخش عقلانی آن را منتقل ساخت و ثانیاً در هنگام انتقال به بازخوانی مجدد آنچه تصرف کرده بود، مشغول شد و مسیر پر تحرک حکمت و فلسفه اسلامی را به وجود آورد.
غرب نیز در رویکرد سکولار خود به دانش و علم، به گونه ای مناسب با نیازهای علمی خویش عمل کرد. دلیل دنیای غرب با نگاه ابزاری و فناورانه به علم اولا: به بخشی از دانش دنیای اسلام که عهدهدار کشف و یا وصول به حقایق متعالی بود، یعنی عرفان و فلسفه اولی پشت کرد و تنها بخش ابزاری این علوم را به خدمت گرفت و ثانیاً: با بازخوانی و بازسازی مجدد این علوم، نظریه هایی را هم افق با بنیانهای متافیزیکی مدرن متحول ساخت.
مواجهه و مصرف منفعل
صورت دوم آن است که فرهنگ مصرف کننده حیات و خلاقیت معرفتی و علمی خود را از دست داده و در سطح نخبگان معرفتی و علمی خود گرفتار آسیب شده و قدرت و اقتدار آن نیز در مقایسه با فرهنگ مولد، ضعیف و آسیب پذیر باشد. فرهنگ در چنین شرایطی قدرت گزینش خود را از دست داده و نسبت به فرهنگ مولد حالت منفعل واثر پذیر پیدا می کند، فرهنگ مصرف کننده در حالت انفعال به گونه ای تقلیدی نظریات تولید شده فرهنگ مولد را اخذ می کند، و فرهنگ مولد نیز در این حال به اقتضای ذات خود با جامعه مقلّد برخورد می کند یعنی علوم و نظریه های علمی را به اقتضای مصالح اقتصادی، سیاسی، نظامی و یا فرهنگی خویش به حاشیه و پیرامون خویش صادر می کند.
جامعه مصرف کننده به هنگامی که به صورت تقلیدی نظریات علمی را از فرهنگ دیگر وارد می کند اوّلا به دلیل این که نظریات در حوزه فرهنگی دیگری تولید شدهاند،فاقد زمینه های معرفتی آن نظریات است. و ثانیاً اخذ تقلیدی نظریات مانع از بازخوانی و بازسازی نظریات در درون فرهنگ بومی می شود و به همین دلیل نظریات علمی، بیگانه با زمینه های معرفتی جامعه مصرف کننده باقی میمانند.
بیگانگی و بحران آگاهی
مشکل این گونه نظریات تنها بیگانگی با زمینه های معرفتی فرهنگ مصرف کننده نیست، بلکه در اغلب موارد ناسازگاری با آن زمینه هاست و دلیل مسأله این است که ارتباط نظریه همانگونه که بیش از این گذشت با زمینه های معرفتی آن ارتباط واقعی، نفس الامری و منطقی است. به همین دلیل یک نظریه علمی حتی هنگامی که بریده از پیشینه فرهنگی و تاریخی خود به یک حوزه فرهنگی وارد می شود، لوازم، مبانی و پیامدهای منطقی خود را به صورت ناگفته و نانوشته به همراه خود میآورد و تا هنگامی که نظریه این لوازم را به همراه خود در فرهنگی که به آن وارد نشده باشد مستقر نسازد، نسبت به محیط خود بیگانه و غریب باقی میماند.
وقتی که نظریه بخشی از ذهن عالمان را تصرف می کنند و از این طریق در فرهگ جامعه علمی وارد می شود مبانی و پیآمدهای منطقی خود را به تدریج آشکار می کند. و آن مبانی و لوازم چون بروز و ظهور می یابند، به طور طبیعی با زمینه های معرفتی و تاریخی فرهنگ مصرف کننده درگیر میشوند و این امر به بحران معرفت و آگاهی در سطح کلان جامعه منجر می شود.
استحاله فرهنگی و مقاومت
بعد از آن که نظریه های علمی از طریق لوازم و مبانی معرفتی خود لایه های عمیق فرهنگ را در معرض تهاجم قرار میدهند. در صورتی که آن لایه ها ظرفیت مقابله و دفاع از خود را داشته باشند، جامعه شاهد واکنش مجدد فرهنگ در جهت خلق نظریه های بومی می شود و اگر ذخایر تاریخی فرهنگ در این سطح نیز دچار رکود و خمود شده باشد و حیات و نشاط علمی این لایه به فراموشی سپرده شده باشد، استحاله فرهنگ در عمیقترین وجه آن رخ خواهد داد.
نظریه های علمی در جوامع مصرف کننده به دلیل این که فاقد زمینه های معرفتی مناسب با خود میباشند تنها در اثر عوامل و انگیزه های وجودی غیر معرفتی این جوامع حضور به هم میرساند، و دوام می آورند و این عوامل غیر معرفتی، صور مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی میتواند داشته باشد.
نکته مهم این است که این دسته از عوامل نیز در جوامعی که به لحاظ فرهنگ و تمدنی در حاشیه فرهنگی و تمدنی دیگر قرار گرفته اند، به گونه ای بومی و داخلی عمل نمی کنند، بلکه در شرایطی استعماری و تحت نفوذ و تأثیر مستقیم و یا غیر مستقیم عوامل بیرونی واقع میشوند.
به این ترتیب جامعه مصرف کننده در حالت انفعالی تحت تأثیر عوامل و انگیزه های غیر معرفتی، آن هم از نوع غیر بومی و خارجی آن، نظریاتی را که در فرهنگهای دیگر تولید شدهاند در خود جای میدهد و با فشارهمان عوامل از طریق لوازم و مبانی منطقی این نظریات، زمینه های معرفتی خود را که در دیگر لایه های فرهنگ مستقر هستند، در یک حرکت تدریجی فرسایشی به چالش کشانده و مقاومت مربوط به آن عوامل را نیز در صورت نیاز با همان عوامل غیر معرفتی غیر بومی سرکوب میگرداند.
نحوه ورود علوم مدرن در کشورهای غیرغربی و از جمله جوامع اسلامی از مکانیسم فوق تبعیت می کند. علم غربی هنگامی مسیر ورود خود به کشورهای غیرغربی و از جمله ایران را آغاز کرد که مبانی وحیانی و شهودی و عقلانی خود را از دست داده و با مبنای حس گرایانه و آمپریستی معنای پوزیتویستی یافته بود. این معنای از علم با هویت فناورانه در پناه هژمونی و اقتدار سیاسی و اقتصادی جهان غرب به حوزه فرهنگ اسلامی جامعه ایران وارد شد.
جمعبندی
نظریات علمی نسبت به موضوعات مختلف علمی هرگز گسسته از دیگر معارف و بیارتباط با عوامل فرهنگی و تاریخی پیرامونی خود نیستند، و ارتباط غیرمعرفتی نظریات علمی به زمینه های صنعتی و اقتصادی پیرامون آنها محدود نمیشود.
نظریات علمی بیش و پیش از آن که در تعامل بازار، اقتصاد و صنعت قرار گیرد ریشه در فرهنگ و تاریخی دارد که در آن شکل گرفته است. نسبت نظریه با فرهنگ در شرایطی که نظریه مولود طبیعی محیط فرهنگی خود میباشد، به صورت یک مشکل و مسأله بروز و ظهور پیدا نمیکند. و به همین دلیل اغلب مخفی و پنهان میماند، ولکن هنگامی که نظریه به گونهای برون زا به فرهنگ و تاریخی وارد میشود که زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی آن در آن فرهنگ حضور ندارد، چالش های اجتماعی خود را نشان میدهد، و در این هنگام به صورت یک مسأله بروز و ظهور پیدا میکند.
علم مدرن از مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی مدرن تغذیه میکند، و جهان غرب در حاشیه اقتدار سیاسی، اقتصادی و نظامی خود و در فرایند روابط سلطه علم مدرن را به دیگر کشورها و از جمله به کشورهای اسلامی صادر میکند و جهان اسلام نیز با مرجعیت علمی جهان غرب به گونهای منفعل و غیرنقادانه، نظریات علمی مدرن را در علوم پایه، مهندسی و انسانی، پذیرفته است.
نظریات علمی به دلیل این که از مبادی متافیزیکی و معرفتی فرهنگ مدرن بهره میبرند، چالشهای معرفتی خود را با زمینههای فرهنگی جهان اسلام به تدریج آشکار میکند و این امر موجب میشود، تا نسبت بین علم و فرهنگ به عنوان مسأله جدید برای کشورهای اسلامی بروز و ظهور پیدا کند. و بدون تردید، چگونگی پاسخ از این مسأله در آینده فرهنگی کشورهای اسلامی اثری مهم و تعیین کننده دارد.
اگر پاسخ نیز در حاشیه مرجعیت علم مدرن گونهای تقلیدی داشته باشد. کاربرد آن بر دامنه مشکل میافزاید، و اگر پاسخ با رجوع به زمینههای فرهنگی و بومی صورتی خلاق و فعال داشته باشد، نشاط و استمرار فرهنگی جهان اسلام را به دنبال میآورد./۹۱۸/ت۳۰۲/س
منابع
۱- ابن سینا (۱۹۵۶) الشفاء، المنطق، البرهان، نشرو زازه التربیه والتعلیم، قاهره.
۲- عبدالله جوادی آملی (۱۳۷۲ش) تحریر تمهید القواعد صاتنالدین علیبن محمد الترکه، تهران، الزهرا.
۳- ای، دی، مککارتی، (۱۳۸۸)، معرفت به مثابه فرهنگ، جامعهشناسی معرفت جدید، ترجمه زیر نظر و مقدمه: دکترمحمد توکل.
۴- تدبنتون و یانکرایپ،(۱۳۸۴) فلسفه علوم اجتماعی بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی، ترجمه، شهناز مسمی پرست، محمود معتمد، تهران، آگه
۵- محمدتقی ایمان، (۱۳۸۸) مبانی پارادایمی روشهای کمی و کیفی تحقیق در علوم انسانی، قم، پژوهشگاه حوزه دانشگاه.
۶- حمید پارسانیا(۱۳۹۰) روش شناسی انتقادی حکمت صدرایی قم، کتاب فردا.
۷- کارل ریموند پوپر(۱۳۸۰) جست و جوی هم چنان باقی، ترجمه ؛ سیامک عاقلی، تهران.
۸- کارل ریموند پوپر(۱۳۷۴) شناخت عینی؛ رهیافت تکاملی، ترجمه: احمد آرام، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
۹- صدرالمتألهین (۱۳۸۳ق)الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه، ج۸، تهران، شرکت دارالمعارف الاسلامیه.
[۱] درباره نفسالامر و اقوال مختلف درباره آن رجوع شود: به جوادیآملی، ۱۳۷۲، ص ۱۹۰-۱۶۳).
[۲] پوپر در برخی از آثار خود جهانهای سهگانه را مطرح میکند، جهان اول در نزد او جهان طبیعت و واقعیتهای مادی و فیزیکی است، رجوع شود به (پوپر،۱۳۸،۳۶۰) و (پوپر،۱۳۷۴؛ ۱۸۰-۱۷۴)