۱۲ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۳۵
کد خبر: ۵۸۷۲۹۳
یادداشت؛

کرامت، گمشده انسان عصر حاضر

آنچه می‌خوانید خلاصه و تحلیلی است بر کتاب «هویت؛ نیاز به کرامت و سیاست خشم» جدیدترین کتاب «فرانسیس فوکویاما» که ۲ دهه پس از طرح نظریه پایان تاریخ و سیطره لایزال لیبرال- دموکراسی، نوشته است.
یوشی هیرو فرانسیس فوکویاما

به گزارش خبرگزاری رسا، آنچه می‌خوانید خلاصه و تحلیلی است بر کتاب «هویت؛ نیاز به کرامت و سیاست خشم» جدیدترین کتاب «فرانسیس فوکویاما» که 2 دهه پس از طرح نظریه پایان تاریخ و سیطره لایزال لیبرال- دموکراسی، نوشته است.

۱- فوکویاما به‌رغم اینکه با استناد به آمار، به رشد تولید ثروت و کاهش فقر مطلق از 42 درصد در سال ۱۹۹۳ به 18 درصد در سال ۲۰۰۸ اشاره می‌کند اما اولا اذعان می‌کند این رشد کاملا ناعادلانه و مختص ثروتمندان و تحصیلکرده‌ها بوده و نابرابری اقتصادی را به طرز چشمگیری افزایش داده است؛ ثانیا او می‌پذیرد که این تغییرات در ارتباط مستقیم با  افزایش نفوذ نئولیبرالیسم در کشورها بوده است.

او می‌نویسد: «در دهه‌‌های گذشته، سیاست جهانی تحول چشمگیری را تجربه کرد. از اوایل دهه 1970 تا دهه اول قرن بیست و یکم، تعداد دموکراسی‌‌های انتخاباتی در جهان از حدود 35 تا بیش از 110 کشور افزایش یافت. در همان دوره، تولیدات کالا و خدمات در جهان 4 برابر شد و رشد تقریبا در هر منطقه از جهان گسترش یافت. نسبت افرادی که در فقر شدید زندگی می‌کنند، از 42 درصد جمعیت جهان در سال 1993 به 18 درصد در سال 2008 کاهش یافته است اما همه از این تغییرات سود نمی‌برند. در بسیاری از کشورها و بویژه در دموکراسی‌‌های توسعه‌یافته، نابرابری اقتصادی به طرز چشمگیری افزایش یافت، زیرا منافع رشد در درجه اول به ثروتمندان و تحصیلکرده‌ها رسید. در ضربات مهلک بحران مالی جهانی 8-2007 و بحران یورو که سال 2009 آغاز شد، در هر دو مورد، سیاست‌هایی که توسط نخبگان ایجاد شد، رکود اقتصادی، بیکاری بالا و کاهش درآمد را برای میلیون‌ها کارگر به ارمغان آورد».

او ادامه می‌دهد: «در لیبرال- دموکراسی، برابری تحت قانون، برابری اقتصادی و اجتماعی را به‌وجود نمی‌آورد. تبعیض همچنان برای انواع مختلفی از گروه‌ها وجود دارد و اقتصادهای بازار نابرابری‌‌های زیادی را ایجاد می‌کنند. با وجود تولید ثروت عظیم در ایالات متحده و سایر کشورهای توسعه‌یافته، نابرابری درآمد طی 30 سال گذشته به طور چشمگیری افزایش یافته است. بخش‌‌های قابل توجهی از جمعیت آنها از درآمد‌‌های ناچیز رنج می‌برند».

۲- فوکویاما می‌پذیرد نظم تعریف شده‌اش و مفهومی که او 2 دهه قبل به عنوان لازمه تحقق آرمانشهر دولت‌ها و ملت‌ها با نام «لیبرال- دموکراسی» تعریف می‌کرد، شکست خورده و فروپاشیده است: «در نهایت، این تغییرات جهان را به سمت یک نظم جهان‌شمول مبتنی بر جامعه باز و لیبرال سوق ‌داد که پس از مدتی شروع به فروپاشی و بازگشت به عقب کرد».

۳- فوکویاما اذعان می‌کند دیگر آمریکا و اروپا در حوزه اقتصاد سیاسی الگوی مطلوب بسیاری از کشورهای جهان نیستند و آنها در پی به‌کارگیری مدل‌های سیاسی و اقتصادی دیگری هستند: «از آنجا که ایالات متحده و اتحادیه اروپایی نمونه‌‌های برجسته‌ای از دموکراسی لیبرال بودند، این بحران‌ها به اعتبار این نظام‌ها آسیب جدی وارد کرد. به طوری که در سال‌‌های اخیر، تعداد دموکراسی‌ها کاهش یافته است و دموکراسی تقریبا در تمام مناطق جهان به عقب رانده شده است. در عین حال، بسیاری از کشورهای اقتدارگرا، به رهبری چین و روسیه، تبدیل به مدعی شده‌اند. بعضی از کشورها که در دهه 1990 به نظر می‌رسید دموکراسی‌‌های لیبرال موفقی هستند، از جمله مجارستان، لهستان، تایلند و ترکیه به سمت اقتدارگرایی عقبگرد کرده‌اند. شورش‌‌های اعراب در سال‌های 2010 و 2011 دیکتاتوری را در سراسر خاورمیانه متوقف کرد اما نتوانست دموکراسی را به جای آن بنشاند؛ رژیم‌‌های مستبد به قدرت رسیدند و جنگ‌‌های داخلی عراق، لیبی، سوریه و یمن را فراگرفت».

۴- مهم‌تر اینکه به اذعان فوکویاما و مطابق روندی که طی سال‌های اخیر در اروپای غربی و آمریکا شاهد بوده‌ایم، نئولیبرالیسم حتی در کشورهایی که مهد این مدل اقتصاد سیاسی محسوب می‌شوند یعنی آمریکا و انگلیس نیز محبوبیت خود را از دست داده و در عوض این راست‌های افراطی بوده‌اند که ظهور و بروز داشته و جریان‌های اصلی سیاسی و اقتصادی این کشورها را به چالش کشیده‌اند: «شگفت‌آورتر و شاید مهم‌تر از کشورهای دیگر، موفقیت ناسیونالیسم پوپولیستی در انتخابات سال 2016 توسط 2 نظام مبتنی بر لیبرال- دموکراسی قدیمی یعنی آمریکا و بریتانیا بود؛ در بریتانیا رای‌دهندگان تصمیم به ترک اروپا گرفتند و در ایالات متحده دونالد ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور برگزیده شد».

۵- به باور فوکویاما در یک سطحی، ریشه نارضایتی‌های اخیر مردم در کشورهای مختلف اروپا و آمریکا و بحران‌های سیاسی موجود، ناشی از مشکلات اقتصادی و سختی معیشت بوده است: «این شیفت ضمن اضمحلال بسیاری از باورهای سنتی لیبرال‌ها، نوعی بازگشت به تئوری کارل مارکس نیز هست که ریشه همه کشمکش‌ها و درگیری‌های سیاسی را تضادهای اقتصادی می‌دانست [تضاد بین ضعیف و قوی در کمون اولیه، تضاد بین ارباب و برده در دوره برده‌داری، تضاد بین دهقان و فئودال در دوره فئودالیسم، تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا در دوره بورژوازی]».

وی اما معتقد است ریشه اصلی نارضایتی‌ها و چالش‌های سیاسی در واقع به مسائل بسیار عمیق‌تر یعنی «دغدغه‌های هویتی» بازمی‌گردد. فوکویاما می‌نویسد:«هرچند همه این تحولات به نوعی به تغییرات اقتصادی و تکنولوژیک و عقبگرد از جهانی شدن (Globalization) مربوط بود اما ریشه اساسی همه آنها در واقع ظهور یک پدیده متفاوت به نام «سیاست‌های هویتی» است. سیاست‌های قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم غالبا توسط مسائل اقتصادی تعریف می‌شد. دغدغه چپ‌ها، سیاست متمرکز بر کارگران، اتحادیه‌‌های کارگری، برنامه‌‌های رفاه اجتماعی و سیاست‌های توزیع مجدد بود و در مقابل، راست‌ها عمدتا به کاهش حجم دولت و ارتقای بخش خصوصی علاقه‌مند بودند. با این حال، امروز سیاست، بیش از آنکه با نگرانی‌های اقتصادی یا ایدئولوژیک چپی یا راستی تعریف شود با دغدغه‌های هویتی مواجه و از آن متاثر شده است. در حال حاضر، در بسیاری از کشورهای دموکراتیک، چپ‌ها کمتر روی ایجاد برابری اقتصادی گسترده و بیشتر بر ترویج منافع طیف وسیعی از اقلیت‌های قومی، مهاجران، پناهندگان، زنان و مردم محلی تمرکز می‌کنند. راست‌ها، در عین حال، ماموریت اصلی خود را حفاظت وطن‌پرستانه از هویت ملی سنتی که اغلب با نژاد، قومیت یا مذهب مرتبط است، تعریف کرده‌اند».

او ادامه می‌دهد: «در بسیاری از کمپین‌های انتخاباتی مبتنی بر سیاست‌های هویتی مانند کمپین «مدیران زن در سیلیکون‌ولی» [مرکز شرکت‌های انفورماتیک بزرگ جهان در کالیفرنیای آمریکا] و همچنین ستاره‌‌های زن هالیوودی، در طبقات بالای هرم توزیع درآمد قرار دارند و دغدغه عدالت اقتصادی نداشته‌اند... بنابراین فقدان هویت بیش از فقدان امکان برخورداری اقتصادی از منابع، مردم را در معرض دگرگونی قرار داده است».

۶- بسیاری از رهبران جدید جهان با محور قرار دادن همین موضوعات هویتی و مبتنی بر کرامت، نظیر برابری حقوق سیاه‌پوستان و مبارزه با نژادپرستی، حمایت از حقوق زنان و مبارزه با خشونت جنسی علیه زنان موفق شدند در انتخابات آرای شهروندان را جذب کنند. آنها گروه‌هایی از جامعه را- که تعدادشان هم کم نبوده- با خود همراه کرده‌اند که به این باور رسیده‌اند هویت آنها اعم از ملیت، مذهب، قومیت و جنسیت آنها به رسمیت شناخته نشده است: «در آمریکا جنبش سیاه‌پوستان که در سال‌های اخیر بیشتر قربانی تبعیض نژادی بوده‌اند و هر روز بر تعداد کشتگان غیرعادلانه آنها در درگیری با پلیس افزوده می‌شود و زنانی که در سراسر ایالات متحده در دانشگاه‌ها، ادارات، مراکز نظامی، سینما و بخش‌های مختلف کشور قربانی یک اپیدمی آزار و اذیت جنسی شده‌اند و به این باور رسیده‌اند که همسالان مردشان به آنها نه با نگاهی برابر که به عنوان کالای جنسی می‌نگرند و بسیاری از کسانی که به ترامپ رای دادند، مشتاق بازگشت گذشته‌ای بودند که جایگاه، حقوق، کرامت و منزلت‌شان مورد احترام قرار می‌گرفت. «سیاست هویتی» دیگر یک پدیده جزئی و کم‌اهمیت با دامنه شمولیت محدود نیست؛ بلکه سیاست هویتی تبدیل به یک مفهوم مهم و اساسی شده که بیشتر آنچه را که در جهان اتفاق افتاده و در حال وقوع است توضیح می‌دهد. بنابراین، دموکراسی‌های لیبرال مدرن در معرض چالش‌‌های جدی قرار گرفته‌اند».

۷- در بین رهبران و جریان‌هایی که طی سالیان اخیر در مناطق مختلف اروپا و آمریکا مورد استقبال قرارگرفته‌اند، نام گروه‌های راست افراطی بیش از دیگران به چشم می‌خورد. در آمریکا، فرانسه، آلمان، سوئد، برزیل و بسیاری کشورهای دیگر جریان‌های راست افراطی تقویت شد و در انگلیس رای اکثریت به بریگزیت نمادی از ملی‌گرایی و مخالفت با جهانی‌شدن تلقی ‌شد.
فوکویاما می‌نویسد: «تهدیدهایی که مردم نسبت به وضعیت اقتصادی خود درک کرده‌اند علت ظهور ناسیونالیسم پوپولیستی در ایالات متحده و سایر نقاط جهان را بخوبی توضیح می‌دهد. طبقه کارگر آمریکایی که با عنوان افرادی با تحصیلات دبیرستان یا کمتر تعریف شده است، در دهه‌‌های اخیر با بیکاری مواجه بوده است. این نه‌تنها در رکود یا کاهش درآمد و شغل، بلکه در بروز آسیب‌های اجتماعی نیز منعکس شده است. برای آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار این روند در دهه 1970و دهه‌‌های پس از مهاجرت بزرگ آغاز شد؛ زمانی که سیاه‌پوستان به شهرهای شیکاگو، دیترویت و نیویورک نقل مکان کردند و بسیاری از آنها در صنعت فولاد و صنعت خودرو حضور یافتند. ولی از آنجایی که این بخش‌ها با رکود و بحران مواجه شدند این طبقه بتدریج شغل‌های خود را از دست دادند که نتیجه آن علاوه بر کاهش درآمد، بروز یک‌سری مشکلات اجتماعی نظیر افزایش نرخ جرم و جنایت، مصرف و فروش موادمخدر و بدتر شدن زندگی خانوادگی شد که باعث انتقال فقر از یک نسل به بعد می‌شد».

۸- فوکویاما در بخشی از کتاب به برخی تبعات بی‌سابقه برنامه‌های اقتصادی آمریکا اشاره می‌کند و می‌نویسد:«سال 2016 مصرف موادمخدر به بیش از 60.000 مرگ و میر منجر شد که 2 برابر تعداد مرگ‌ومیر ناشی از حوادث ترافیکی هر سال در کشور بود. امید به زندگی برای مردان سفیدپوست آمریکایی بین سال‌‌های 2013 تا 2014 کاهش یافت که رخدادی بسیار غیرمعمول برای یک کشور توسعه‌یافته محسوب می‌شود. نسبت فرزندان سفیدپوست کارگر که در خانواده‌‌های تک‌نفره رشد می‌کنند، از 22 درصد در سال 2000 به 36 درصد در سال 2017 افزایش یافت».

۹- فوکویاما معتقد است «جهانی شدن» منجر به تغییرات اقتصادی و اجتماعی شده و بویژه در جوامع مبتنی بر لیبرال- دموکراسی سبب بروز گوناگونی‌هایی شده که مردم این جوامع خواستار به رسمیت شناخته شدن آنها شده‌اند. فوکویاما هشدار می‌دهد ترتیب اثر ندادن به این تفاوت‌ها و دغدغه‌های هویتی مبتنی بر کرامت و منزلت انسانی، موجب فروپاشی دموکراسی‌های لیبرال و قرار گرفتن جهان در معرض یک کشمکش و درگیری دائمی خواهد شد.

۱۰- به عقیده فوکویاما با عطف به مشکلات موجود، جوامع انسانی مدرن نمی‌توانند از هویت و سیاست‌های هویتی فاصله بگیرند؛ در عوض، این جوامع باید تعریفی وسیع‌تر و یکپارچه‌تر از هویت ملی نسبت به آنچه گروه‌های چپ و راست رادیکال ارائه می‌کنند، ارائه دهند که تنوع واقعی جوامع لیبرال- دموکراتیک را در نظر بگیرد.

او می‌نویسد: «اگر چه منطق سیاست هویت این است که جوامع را به گروه‌های کوچک و خودخواه تقسیم کند اما می‌توان هویت‌های وسیع‌‌‌‌‌‌تر و یکپارچه‌‌‌‌‌‌تر ایجاد کرد که همه آنها را دربر بگیرد... تجربه زندگی می‌تواند تبدیل به یک تجربه ساده شود که فرد را به افراد متفاوتی متصل می‌کند، نه اینکه از آنها جدا کند؛ دولت‌ها و گروه‌های جامعه مدنی باید روی یکپارچگی گروه‌های کوچک‌تر بر کلیات بزرگ و همه‌شمول تمرکز کنند. دموکراسی‌ها نیاز دارند به ترویج آنچه دانشمندان سیاسی «هویت‌های عقیدتی ملی» نامیده‌اند- که نه از ویژگی‌های مشترک شخصی، تجربیات زندگی، روابط تاریخی یا اعتقادات مذهبی ساخته شده باشد، بلکه بر اساس ارزش‌ها و باورهای اصلی مشترک شکل گرفته باشد- بپردازند؛... ایده این است که شهروندان را تشویق به شناسایی آرمان‌های بنیادین کشور خود کنند؛ در غیر این صورت جوامع قابلیت این را دارند توسط رهبرانی گمراه شوند که به آنها می‌گویند ساختار قدرت‌های موجود به آنها خیانت کرده و وجود آنها را نفی کرده».

۱۱- فوکویاما درباره لزوم تغییر سیاست‌های هویتی در اروپا و تغییر تعریف از شهروند به عنوان یکی از الزامات آن می‌نویسد: «مبارزه با سیاست‌های هویتی [تفرقه‌افکنانه] در اروپا باید با تغییر قوانین شهروندی آغاز شود که البته چنین دستور کاری فراتر از توانایی اتحادیه اروپایی است که 28 کشور عضو آن بشدت از منافع ملی خود دفاع می‌کنند و آماده وتوی هرگونه اصلاحات یا تغییرات مهم هستند. بنابراین، هر گونه اقدامی که انجام می‌شود، باید به تنهایی در سطح کشورهای عضو اتفاق بیفتد. برای متوقف کردن برخی از گروه‌های قومی، کشورهای عضو اتحادیه اروپایی قوانین شهروندی‌ای را که بر اساس «حق خون» است- که حق شهروندی را طبق قومیت والدین اعطا می‌کند- باید با قوانین جدیدی که شهروندی را بر اساس «حق زمین» تعیین می‌کند، جایگزین کند و شهروندی [و حقوق شهروندی] را به هر کسی که در قلمرو کشور متولد شده است، اعطا کند. اما در عین حال کشورهای اروپایی نیز باید الزامات سختگیرانه‌ای را برای تصرف شهروندان جدید اعمال کنند؛ چیزی که ایالات متحده سال‌ها انجام داده است. در ایالات متحده علاوه بر داشتن مجوز اقامت دائم در این کشور به مدت 5 سال، انتظار می‌رود شهروندان جدید بتوانند زبان انگلیسی را برای خواندن، نوشتن و صحبت کردن بیاموزند و درکی از تاریخچه دولت ایالات متحده داشته و از شخصیت اخلاقی خوب

- یعنی نداشتن سابقه کیفری- برخوردار باشند و تعهد به اصول و آرمان‌های قانون اساسی ایالات متحده را با ادای سوگند وفاداری به آمریکا نشان دهند. کشورهای اروپایی نیز باید از شهروندان مهاجر جدیدشان انتظارات مشابه ایالات متحده داشته باشند... علاوه بر تغییر الزامات رسمی برای شهروندی، کشورهای اروپایی باید از مفاهیم هویت ملی که بر قومیت مبتنی است فاصله بگیرند». او ادامه می‌دهد: «با وجود اینکه اروپایی‌ها یک تمدن عظیم بومی ایجاد کرده‌اند اما باید شرایطی را فراهم کنند که بتواند مردم را از سایر فرهنگ‌ها نیز- حتی با وجود تمایزات خاص- دربر بگیرد».

۱۲- فوکویاما همچنین به لزوم تدوین سیاست‌های جدید هویتی در آمریکا که همه اقلیت‌ها را در بر بگیرد، اشاره می‌کند و می‌نویسد: «امروز هویت ملی آمریکایی که پس از جنگ داخلی ظهور کرد، باید در برابر حملات گروه‌های چپ و راست احیا شده و از آن دفاع شود. در جناح راست، ملی‌گرایان سفیدپوست مایل به جایگزین شدن نژاد، قومیت و مذهب به جای هویت اعتقادی ملی هستند و در جناح چپ نیز قهرمانان سیاست‌های هویتی، در حال تضعیف مشروعیت تاریخ آمریکا با ملعبه قرار دادن قربانیان نژادپرستی و تبعیض‌های جنسیتی هستند. چنین نقایصی از ویژگی‌های جامعه آمریکایی است. اگرچه ایالات متحده از تنوع استفاده کرده است اما نمی‌تواند هویت ملی خود را مبتنی بر تنوع ایجاد کند. یک هویت اعتقادی ملی کارآمد باید ایده‌‌های حقیقی نظیر قانونگرایی و برابری انسانی ارائه کند. آمریکایی‌ها به این ایده‌ها احترام خواهند گذاشت»./۹۶۹//۱۰۲/خ

منبع: وطن امروز

ارسال نظرات