محمدرضا پهلوی با رجال سیاسی چگونه تعامل می کرد؟
ماهیت جعلی و دست نشانده رژیم پهلوی سبب میشد تا این رژیم هیچگاه ریشهای در فرهنگ غنی اسلامی – ایرانی کشورمان نداشته باشد.
به گزارش خبرگزاری رسا، حاکمیت ۵۳ ساله پهلویها در ایران را باید یکی از تاریکترین و اسفناکترین فصلهای تاریخ این سرزمین دانست. ماهیت جعلی و دست نشانده این رژیم سبب میشد تا این رژیم هیچگاه ریشهای در فرهنگ غنی اسلامی – ایرانی کشورمان نداشته باشد.
حاکم بودن مناسبات ارتجاعی، خودکامه، فاسد و حقارت آمیز در راس رژیم پهلوی را میتوان به بهترین نحو از میان خاطرات کارگزاران و عمال رژیم پهلوی دریافت. اسدالله علم را میتوان یکی از مهمترین رجال رژیم پهلوی و شاید نزدیکترین فرد و معمتمدترین افراد برای محمدرضا پهلوی دانست که تاثیر بسیاری در تصمیم گیریهای وی داشته است.
خاطرات علم که با عنوان «یادداشتهای علم» در شش جلد به چاپ رسیده است از جمله منابع دسته اول مهمی است که وقایع و گفتگوهای درون دربار در دهه آخر پیش از سقوط سلسله پهلوی را به ثبت رسانده است و به بهترین شکل بازتاب دهنده بخشی از مناسبات حاکم بر دستگاه پهلوی میباشد.
در این مقاله سعی داریم تا با عطف توجه بخشهایی از خاطرات علم نشان دهیم که محمدرضا پهلوی که در برابر اربابان خارجی همواره موضعی حقیرانه، ذلیلانه و دست نشانده داشت، چگونه به تعبیر ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه «در خانه خودش ارباب است» (شوکراس، ۱۳۶۹: ۳۵۱) و چگونه در کشور رژیمی خود کامه و قائم به شخص را شکل داده بود که مناسباتی تحکم آمیز، قیم مآبانه، تحقیرآمیز و سراسر ارتجاعی میان او و سایر عمال رژیم حاکم بود.
برای دستیابی به این مقصود، به نمونههایی از رفتارهای محمدرضا پهلوی که در خاطرات علم آمده است پرداخته میشود که ما را به فهمی دقیقتر و جزئیتر از مناسبات مبتذل و تحقیر آمیز درون ساختار رژیم فاسد پهلوی کمک مینماید و مولفههایی از شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی را به دست میدهد.
شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید!
اوج تکبر سیاسی محمدرضا پهلوی را میتوان در دهه ۱۳۵۰ دید. در این مقطع او که به تصور خود در اوج قدرقدرتی در داخل کشور بود، حتی به نزدیکترین چاکران و عمال خود نیز بی اعتماد بود و سعی داشت تا با واکنشهای خود موقعیت آنان را در تزلزل نگاه دارد. آنچنانکه حتی به رئیس دولت نیز کمترین اختیار را در تغییر کابینه نمیداد.
علم در یادداشتهای دوشنبه ۲۶/۸/۵۴ مینویسد: «….]علی امینی [یک وقتی که ممنوع از رفتن]به خارج از کشور بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته.
زمانیکه هویدا قصد داشت تا با چینش دولت جدید خود تغییراتی در کابینه دهد و صحبتهایی نیز مبنی بر این تغیرات در اینجا و آنجا کرده بود، شاه روبروی او ایستاد. علم در یادداشتهای مورخه ۳۱/۶/۵۴ مینویسد «ولی گویا دیشب شاهنشاه امر فرموده بودند هیچ تغییری لازم نیست… و امروز هم نطق شدیدی فرمودند که هویدا و همه را خیط کردند. بعد از ظهر من در دانشگاه عالی ستاد هویدا را دیدم بی نهایت پکر و کسل بود. چون تغییرات را به همه گفته بود و عجیب غافلگیر شده است» (یادداشتهای علم، ج ۵: ۲۵۰).
علم در ملاقات فردای آن روز با شاه مینوسید «عرض کردم که شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید. فرمودند چطور؟ عرض کردم همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزررگی شود. نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فضولی موقوف، آنهایی که از این خیال پلوها برای خود پخته بودند را به کلی مایوس فرمودید. فرمودند احمقها هر کسی برای خود ش خیالی میکند.» (همان:۲۵۱).
به نخست وزیر تلفن کن و بگو این مزخرفات چیست که میگویی!
محمدرضا پهلوی حتی در کوچکترین اظهار نظرهای رجال سیاسی در موضوعات کم اهمیت نیز مداخله میکرد و اگر حرفی را از عمال و کارگزاران خود بر خلاف میل خود مییافت به شدت واکنش نشان میداد. در خاطرات روز ۳۱ / ۵/ ۵۴ علم آمده است: «شاهنشاه فرمودند به نخست وزیر (آموزگار) تلفن کن و بگو چرا اینقدر مهمل حرف میزنی؟ چطور میگویی رویه وکلای آینده معلوم نیست چه خواهد بود؟ مگر اینها وکیل حزبی نیستند؟ مگر وکیل حزبی میتواند از خط مشی حزب انحراف حاصل کند؟ فوری تصحیح کنید» (همان، ج ۵: ۱۳۵).
همچنین آموزگار در اظهارات خود به نوعی با مواضع اوپک مخالفت کرد که شاه گفت: «به او بگو که این مزخرفات چیست که میگویی؟ کی ما میخواهیم با نظر اوپک مخالفت کنیم؟ من شام نخورده رفتم و مطالب را به بدبخت آموزگار گفتم. با این خستگی انتخابات، نزدیک بود پشت تلفن از ترس سکته بکند. برگشتم و به شاهنشاه گزارش عرض کردم. فرمودند گفتی دیگر مزخرف نگوید. عرض کردم بلی. ولی بیچاره خیلی ترسید. شاهنشاه باز پرسید گفتی فردا تصحیح کند؟ عرض کردم بلی.»
این روابط تحکم آمیز و حقارت آمیز به نحوی بوده است که علم در خاطرات فردای آن روز یعنی یکشنبه ۱/۴/۵۴ نیز مینویسد حتی آموزگار در جلسه فردای آن روز در تاتر رودکی که شاه و علم و برخی دیگر از رجال رژیم حضور داشتند «خیلی خاموش از ترس دیشب و مظلوم در گوشهای نشسته بود و در آنتراکت هم به سالن استراحت نیامد.» (از ترس مواجهه با شاه) (همان: ۱۳۶).
ابدا اجازه نمیدهم!
انسداد سیاسی و نگرش ارباب- رعیتی ارتجاعی به حوزه سیاست از نگاه محمدرضا پهلوی که از هرگونه گشایش سیاسی بیمناک بود، در مذاکرات حول و حوش حزب رستاخیز میان او و علم آشکار است. او پس از اینکه همان دو حزب ساختگی «بله قربان گو» و «البته قربان گوی» ایران نوین و مردم را نیز تحمل نکرد، سعی داشت با تحمیل حزب رستاخیز نوعی جناح بندی مضحک نمایشی را در درون حزب کنترل و مدیریت کند.
در خاطرات پنجشنبه ۱۹/۴/۵۴ آمده است: «در مورد حزب عدهای از دانشگاهیان به اینکه دسته بندی حزب از بالا تعیین شده است و حزب به دو جناح انصاری و آموزگار (وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است ایراد گرفته بودند و معتقدند این دسته بندی باید از درون حزب شکل گیرد، نه اینکه به یکباره دو جناح به قیادت دو نفر از بالا تعیین شود و پیشنهاد داده بودند که دانشگاهیان یک دسته به نام هواداران اصالت عقل به وجود بیاورند. شاهنشاه فرمودند ابدا اجازه نمیدهم. اینها باید به یکی از دو جناح بپیوندند. عرض کردم ایراد دیگری نیز دارند و آن اینکه این دو نفر خیلی به نزدیکی به امریکا معروف هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند؟ تاملی فرمودند و فرمودند … من بهتر میدانم یا آنها؟ عرض کردم البته شاهنشاه» (همان، ج ۵: ۱۶۵).
همه آنها را حبس کنید!
اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی و تملق خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» مینامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمیبیند، اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است. از جمله در خاطرات مربوط به انقلاب سفید و قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مینویسد:
«شاهنشاه صبح ۱۵ خرداد تلفنی از من پرسید حالا که انقلاب شده چه میخواهی بکنی؟ من عرض کردم توپ و تفنگ در دست من است و مادر آنها را به به عزایشان مینشانم. از ته ل خندیدند و فرمودند موافقم و پشت تو هستم». علم پس از سرکوب خونین قیام مینویسد: «حسین علاء، شریف امامی و انتظام رئیس وقت شرکت ملی نفت و گلشائیان به حضور شاهنشاه رفتند و گفتند خوب است دولت عوض شود. شاهنشاه مرا احضار و امر کردند همه آنها را حبس کنید. اما من استدعا کردم از تقصیر آنها بگذرید.» (۲۵/۱/۵۴، ج ۵: ۴۱).
در خاطرات شنبه ۸/۶/۵۴ علم ضمن اینکه مواضع فرح را در اظهار برخی نواقص و کاستیها برای تعدیل فضا مفید ارزیابی میکند، اشاره میکند که برای دیگران کوچکترین انتقادات مشابهی بسیار گران تمام خواهد شد و مینویسد: «بیچاره ناصر عامری رئیس حزبی که کشته شد فقط در یک جلسه گفته بود چرا حالا که عایدات نفت را داریم تحصیلات را مجانی نمیکنید؟ هویدا چنان نانی جلوی شاهنشاه برای او پخت که اگر من به داد او نرسیده بودم که بالاخره این حرف که عیب جویی نیست، قطعا به حبس میافتاد و تازه حسب الامر شاهنشاه دو سه ماه بعد از این جسارت عامری، همین کار انجام شد.» (همان، ج ۵: ۲۱۳).
اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» مینامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمیبیند، اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است.
آیا علی امینی هنوز هم ثنا خوان ماست؟!
اوج ابتذال استبداد شخصی را میتوان در صدور اجازه خروج از کشور برای رجال سیاسی دید که محمدرضا پهلوی نسبت به آنان سوء ظن داشت. از جمله این عمال که همواره در خدمت رژیم پهلوی بود، اما به قدر کافی خوی تفرعون محمدرضا پهلوی را ارضاء نمیکرد علی امینی بود. علم در یادداشتهای دوشنبه ۲۶/۸/۵۴ مینویسد: «بقیه کارها جاری است. من جمله کسب اجازه علی امینی نخست وزیر سابق برای مسافرت به اروپا. یک وقتی که ممنوع از رفتن بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته. دیگر چیزی نفرمودند» (همان، ج ۵: ۳۴۹).
همه به این سگ هم تملق میکنند!
تملق گویی، نوکر صفتی و چاپلوثی در مناسبات درون ساختار رژیم پهلوی به حدی بود که عمال و رجال بلند پایه رژیم علاوه بر حقارت و ترس در برابر تمامی خاندان و نوادگان پهلوی حتی در برابر سگ محمدرضا پهلوی نیز موظف به رعایت کمال ادب و احترام بودند. در یادداشتهای شنبه ۱۶/۱۲/۵۴ آمده است: «سرشام رفتم. مطلب مهمی نبود. فقط علاحضرت شهبانو جلوی شیطنت سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به بشقاب همه میزد. شاهنشاه فرمودند چرا اینطور میکنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق میگویند. تنها من میخواهم این کار را نکرده باشم. نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان.» (همان، ج ۵: ۴۹۴).
نتیجه گیری
با مروری برکتاب یادداشتهای علم میتوان به عمق استبداد و خوی خودکامگی محمدرضا پهلوی بویژه از دهه ۱۳۵۰ به بعد دست یافت. در اینجا تنها به نمونههایی از مناسبات سیاسی در راس رژیم پهلوی اشاره شد که با کمک آن به نحوی مناسبتر و از درون دربار پهلوی میتوان فرهنگ استبدادگری و استبدادزدگی را در بالاترین سطح رژیم پهلوی درک و فهم کرد.
رجوع به بخشهایی از کتاب یادداشتها که به ملاقاتها و مذاکرات دوجانبه میان علم و اربابش پرداخته است کمک زیادی به شناخت شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی میکند. در این گفتگوها لحن تحکم آمیز در گفتگوها کاملا مشهود است و محمدرضا پهلوی با الفاضی تحقیرآمیز و توهین آمیز بالاترین مقامات رژیم مانند علم، هویدا، زاهدی، آموزگار و.. را خطاب قرار میدهد. در این خاطرات از مداخلات او در کوچکترین عزل و نصبها، تا امر و نهی به وزرا ء و رجال سیاسی، تا مداخله در امر مطبوعات و رادیو تلویزیون که چه چیزی را بنویسند و چه چیزی را ننویسند و… وجود دارد و بدین طریق عمق فساد و ابتذال رژیم خودکامه پهلوی را به نحوی ملموس و دقیق بازتاب میدهد. /۹۹۹/د101/س
خاطرات علم که با عنوان «یادداشتهای علم» در شش جلد به چاپ رسیده است از جمله منابع دسته اول مهمی است که وقایع و گفتگوهای درون دربار در دهه آخر پیش از سقوط سلسله پهلوی را به ثبت رسانده است و به بهترین شکل بازتاب دهنده بخشی از مناسبات حاکم بر دستگاه پهلوی میباشد.
در این مقاله سعی داریم تا با عطف توجه بخشهایی از خاطرات علم نشان دهیم که محمدرضا پهلوی که در برابر اربابان خارجی همواره موضعی حقیرانه، ذلیلانه و دست نشانده داشت، چگونه به تعبیر ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه «در خانه خودش ارباب است» (شوکراس، ۱۳۶۹: ۳۵۱) و چگونه در کشور رژیمی خود کامه و قائم به شخص را شکل داده بود که مناسباتی تحکم آمیز، قیم مآبانه، تحقیرآمیز و سراسر ارتجاعی میان او و سایر عمال رژیم حاکم بود.
برای دستیابی به این مقصود، به نمونههایی از رفتارهای محمدرضا پهلوی که در خاطرات علم آمده است پرداخته میشود که ما را به فهمی دقیقتر و جزئیتر از مناسبات مبتذل و تحقیر آمیز درون ساختار رژیم فاسد پهلوی کمک مینماید و مولفههایی از شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی را به دست میدهد.
شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید!
اوج تکبر سیاسی محمدرضا پهلوی را میتوان در دهه ۱۳۵۰ دید. در این مقطع او که به تصور خود در اوج قدرقدرتی در داخل کشور بود، حتی به نزدیکترین چاکران و عمال خود نیز بی اعتماد بود و سعی داشت تا با واکنشهای خود موقعیت آنان را در تزلزل نگاه دارد. آنچنانکه حتی به رئیس دولت نیز کمترین اختیار را در تغییر کابینه نمیداد.
علم در یادداشتهای دوشنبه ۲۶/۸/۵۴ مینویسد: «….]علی امینی [یک وقتی که ممنوع از رفتن]به خارج از کشور بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته.
زمانیکه هویدا قصد داشت تا با چینش دولت جدید خود تغییراتی در کابینه دهد و صحبتهایی نیز مبنی بر این تغیرات در اینجا و آنجا کرده بود، شاه روبروی او ایستاد. علم در یادداشتهای مورخه ۳۱/۶/۵۴ مینویسد «ولی گویا دیشب شاهنشاه امر فرموده بودند هیچ تغییری لازم نیست… و امروز هم نطق شدیدی فرمودند که هویدا و همه را خیط کردند. بعد از ظهر من در دانشگاه عالی ستاد هویدا را دیدم بی نهایت پکر و کسل بود. چون تغییرات را به همه گفته بود و عجیب غافلگیر شده است» (یادداشتهای علم، ج ۵: ۲۵۰).
علم در ملاقات فردای آن روز با شاه مینوسید «عرض کردم که شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید. فرمودند چطور؟ عرض کردم همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزررگی شود. نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فضولی موقوف، آنهایی که از این خیال پلوها برای خود پخته بودند را به کلی مایوس فرمودید. فرمودند احمقها هر کسی برای خود ش خیالی میکند.» (همان:۲۵۱).
به نخست وزیر تلفن کن و بگو این مزخرفات چیست که میگویی!
محمدرضا پهلوی حتی در کوچکترین اظهار نظرهای رجال سیاسی در موضوعات کم اهمیت نیز مداخله میکرد و اگر حرفی را از عمال و کارگزاران خود بر خلاف میل خود مییافت به شدت واکنش نشان میداد. در خاطرات روز ۳۱ / ۵/ ۵۴ علم آمده است: «شاهنشاه فرمودند به نخست وزیر (آموزگار) تلفن کن و بگو چرا اینقدر مهمل حرف میزنی؟ چطور میگویی رویه وکلای آینده معلوم نیست چه خواهد بود؟ مگر اینها وکیل حزبی نیستند؟ مگر وکیل حزبی میتواند از خط مشی حزب انحراف حاصل کند؟ فوری تصحیح کنید» (همان، ج ۵: ۱۳۵).
همچنین آموزگار در اظهارات خود به نوعی با مواضع اوپک مخالفت کرد که شاه گفت: «به او بگو که این مزخرفات چیست که میگویی؟ کی ما میخواهیم با نظر اوپک مخالفت کنیم؟ من شام نخورده رفتم و مطالب را به بدبخت آموزگار گفتم. با این خستگی انتخابات، نزدیک بود پشت تلفن از ترس سکته بکند. برگشتم و به شاهنشاه گزارش عرض کردم. فرمودند گفتی دیگر مزخرف نگوید. عرض کردم بلی. ولی بیچاره خیلی ترسید. شاهنشاه باز پرسید گفتی فردا تصحیح کند؟ عرض کردم بلی.»
این روابط تحکم آمیز و حقارت آمیز به نحوی بوده است که علم در خاطرات فردای آن روز یعنی یکشنبه ۱/۴/۵۴ نیز مینویسد حتی آموزگار در جلسه فردای آن روز در تاتر رودکی که شاه و علم و برخی دیگر از رجال رژیم حضور داشتند «خیلی خاموش از ترس دیشب و مظلوم در گوشهای نشسته بود و در آنتراکت هم به سالن استراحت نیامد.» (از ترس مواجهه با شاه) (همان: ۱۳۶).
ابدا اجازه نمیدهم!
انسداد سیاسی و نگرش ارباب- رعیتی ارتجاعی به حوزه سیاست از نگاه محمدرضا پهلوی که از هرگونه گشایش سیاسی بیمناک بود، در مذاکرات حول و حوش حزب رستاخیز میان او و علم آشکار است. او پس از اینکه همان دو حزب ساختگی «بله قربان گو» و «البته قربان گوی» ایران نوین و مردم را نیز تحمل نکرد، سعی داشت با تحمیل حزب رستاخیز نوعی جناح بندی مضحک نمایشی را در درون حزب کنترل و مدیریت کند.
در خاطرات پنجشنبه ۱۹/۴/۵۴ آمده است: «در مورد حزب عدهای از دانشگاهیان به اینکه دسته بندی حزب از بالا تعیین شده است و حزب به دو جناح انصاری و آموزگار (وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است ایراد گرفته بودند و معتقدند این دسته بندی باید از درون حزب شکل گیرد، نه اینکه به یکباره دو جناح به قیادت دو نفر از بالا تعیین شود و پیشنهاد داده بودند که دانشگاهیان یک دسته به نام هواداران اصالت عقل به وجود بیاورند. شاهنشاه فرمودند ابدا اجازه نمیدهم. اینها باید به یکی از دو جناح بپیوندند. عرض کردم ایراد دیگری نیز دارند و آن اینکه این دو نفر خیلی به نزدیکی به امریکا معروف هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند؟ تاملی فرمودند و فرمودند … من بهتر میدانم یا آنها؟ عرض کردم البته شاهنشاه» (همان، ج ۵: ۱۶۵).
همه آنها را حبس کنید!
اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی و تملق خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» مینامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمیبیند، اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است. از جمله در خاطرات مربوط به انقلاب سفید و قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مینویسد:
«شاهنشاه صبح ۱۵ خرداد تلفنی از من پرسید حالا که انقلاب شده چه میخواهی بکنی؟ من عرض کردم توپ و تفنگ در دست من است و مادر آنها را به به عزایشان مینشانم. از ته ل خندیدند و فرمودند موافقم و پشت تو هستم». علم پس از سرکوب خونین قیام مینویسد: «حسین علاء، شریف امامی و انتظام رئیس وقت شرکت ملی نفت و گلشائیان به حضور شاهنشاه رفتند و گفتند خوب است دولت عوض شود. شاهنشاه مرا احضار و امر کردند همه آنها را حبس کنید. اما من استدعا کردم از تقصیر آنها بگذرید.» (۲۵/۱/۵۴، ج ۵: ۴۱).
در خاطرات شنبه ۸/۶/۵۴ علم ضمن اینکه مواضع فرح را در اظهار برخی نواقص و کاستیها برای تعدیل فضا مفید ارزیابی میکند، اشاره میکند که برای دیگران کوچکترین انتقادات مشابهی بسیار گران تمام خواهد شد و مینویسد: «بیچاره ناصر عامری رئیس حزبی که کشته شد فقط در یک جلسه گفته بود چرا حالا که عایدات نفت را داریم تحصیلات را مجانی نمیکنید؟ هویدا چنان نانی جلوی شاهنشاه برای او پخت که اگر من به داد او نرسیده بودم که بالاخره این حرف که عیب جویی نیست، قطعا به حبس میافتاد و تازه حسب الامر شاهنشاه دو سه ماه بعد از این جسارت عامری، همین کار انجام شد.» (همان، ج ۵: ۲۱۳).
اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» مینامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمیبیند، اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است.
آیا علی امینی هنوز هم ثنا خوان ماست؟!
اوج ابتذال استبداد شخصی را میتوان در صدور اجازه خروج از کشور برای رجال سیاسی دید که محمدرضا پهلوی نسبت به آنان سوء ظن داشت. از جمله این عمال که همواره در خدمت رژیم پهلوی بود، اما به قدر کافی خوی تفرعون محمدرضا پهلوی را ارضاء نمیکرد علی امینی بود. علم در یادداشتهای دوشنبه ۲۶/۸/۵۴ مینویسد: «بقیه کارها جاری است. من جمله کسب اجازه علی امینی نخست وزیر سابق برای مسافرت به اروپا. یک وقتی که ممنوع از رفتن بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته. دیگر چیزی نفرمودند» (همان، ج ۵: ۳۴۹).
همه به این سگ هم تملق میکنند!
تملق گویی، نوکر صفتی و چاپلوثی در مناسبات درون ساختار رژیم پهلوی به حدی بود که عمال و رجال بلند پایه رژیم علاوه بر حقارت و ترس در برابر تمامی خاندان و نوادگان پهلوی حتی در برابر سگ محمدرضا پهلوی نیز موظف به رعایت کمال ادب و احترام بودند. در یادداشتهای شنبه ۱۶/۱۲/۵۴ آمده است: «سرشام رفتم. مطلب مهمی نبود. فقط علاحضرت شهبانو جلوی شیطنت سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به بشقاب همه میزد. شاهنشاه فرمودند چرا اینطور میکنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق میگویند. تنها من میخواهم این کار را نکرده باشم. نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان.» (همان، ج ۵: ۴۹۴).
نتیجه گیری
با مروری برکتاب یادداشتهای علم میتوان به عمق استبداد و خوی خودکامگی محمدرضا پهلوی بویژه از دهه ۱۳۵۰ به بعد دست یافت. در اینجا تنها به نمونههایی از مناسبات سیاسی در راس رژیم پهلوی اشاره شد که با کمک آن به نحوی مناسبتر و از درون دربار پهلوی میتوان فرهنگ استبدادگری و استبدادزدگی را در بالاترین سطح رژیم پهلوی درک و فهم کرد.
رجوع به بخشهایی از کتاب یادداشتها که به ملاقاتها و مذاکرات دوجانبه میان علم و اربابش پرداخته است کمک زیادی به شناخت شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی میکند. در این گفتگوها لحن تحکم آمیز در گفتگوها کاملا مشهود است و محمدرضا پهلوی با الفاضی تحقیرآمیز و توهین آمیز بالاترین مقامات رژیم مانند علم، هویدا، زاهدی، آموزگار و.. را خطاب قرار میدهد. در این خاطرات از مداخلات او در کوچکترین عزل و نصبها، تا امر و نهی به وزرا ء و رجال سیاسی، تا مداخله در امر مطبوعات و رادیو تلویزیون که چه چیزی را بنویسند و چه چیزی را ننویسند و… وجود دارد و بدین طریق عمق فساد و ابتذال رژیم خودکامه پهلوی را به نحوی ملموس و دقیق بازتاب میدهد. /۹۹۹/د101/س
نویسنده: حمیدرضا رحیمی
اندیشکده برهان
ارسال نظرات