برادر شهید رجایی: برادرم اجازه ورود بستگان خود را به دولت نداد
به گزارش خبرگزاری رسا، در سالهای اخیر وقتی صحبت از برادر رئیسجمهور میشود، تصویر یک مقام دولتی در کنار رئیسجمهور در ذهنمان نقش میبندد که یا رئیسدفتر وی است یا مسئول بازرسی نهاد ریاستجمهوری اما استثنائاتی هم داریم که شاید برای نسل فعلی بعید بنظر بیاید اما برای آنها که اوایل انقلاب را درک کردهاند کاملا ملموس است.
برای دیدار با یک برادرِ رئیسجمهور راهی خیابانهای منطقه 12 تهران شدیم. مقابل خانهای قدیمی توقف میکنیم که متعلق به مردی است که بیش از 9 دهه خاطرات گوناگون را در سینه حفظ کرده است.
تصویری از شهید رجایی و برادر بزرگترشان در دهه 30
«محمدحسین رجایی» برادر شهید محمدعلی رجایی دومین رئیسجمهور و دومین نخستوزیر نظام جمهوری اسلامی است. وی متولد سال 1302 است و در جوانی (سال 1327) از قزوین به تهران مهاجرت میکند. به گفته خودش از همان دوران در بازار مشغول به کار میشود و به همراه برادر پایش به جلسات فدائیان اسلام باز شد.
برادر شهید رجایی این روزها 96 ساله است اما حافظه دقیقی دارد و روزهای دستگیری برادر و به زندان افتادن او را در خاطرش سپرده است. وی پس از پیروزی انقلاب در بازار کسب و کار خود را ادامه داد و حتی در مقطعی مغازه خود را بهفروش رساند تا در مجمع صنفی بازار مشغول به فعالیت شود و مدتی هم سرپرست صنف پارچه فروشان شد.
در این مصاحبه، فرزند وی محمد رجایی که خاطرات زیادی از عموی شهید خود داشت نیز ما را همراهی کرد و نکات جالبی از زندگی رئیسجمهور محبوب ملت ایران بیان کرد.
جناب آقای رجایی، شما جوان بودید که به تهران آمدید و بعد از فوت پدر سرپرست خانواده بودید. اختلاف سنی شما با برادرتان مرحوم شهید رجایی چقدر بود و ایشان از چه زمانی وارد سیاست شد؟
محمدحسین رجایی: در زمان فوت پدر ما که کشاورز بود، شهید رجایی 3 سال سن داشت و من 13 ساله بودم. یعنی 10 سال اختلاف سن داشتیم و ایشان متولد سال 1312 بود.
ما زمانی که به تهران آمدیم، هیچگاه در برنامه سیاسی بصورت جدی نبودیم. شهید رجایی هم وقتی که تحصیلات ششم ابتدایی را خواند به تهران آمد. زمانی که دستفروشی میکردند شبانه هم تحصیل میکرد و در «گذرِ قُلی» روبهروی پامنار شبها در مدرسهای تحصیل میکرد. آنجا افرادی از فدائیان اسلام هم بودند که در همان کلاس تحصیل میکردند. ایشان با این افراد آشنا و کم کم وارد مسائل سیاسی شد و سیاسی شدن اخوی از همینجا بود. با آنها رفت و آمد داشت و کارهایشان را هم با آیتالله طالقانی هماهنگ میکردند چون شهید نواب صفوی به آقای طالقانی ارادت داشت و آقای طالقانی هم اینها را دوست میداشت و مدتی که شهید نواب مجبور شد برای درامان ماندن از دستگیری مخفی باشد، به طالقان و خانه آیتالله طالقانی رفت.
آیتالله طالقانی صبح جمعهها یک جلسه خصوصی داشتند که سیار بود. ما آن زمان خیابان سالار در غرب تهران زندگی میکردیم و شهید رجایی هم در جلسه جمعههای آیتالله طالقانی شرکت میکرد. یک روحانی دیگر هم بود که درس اخلاق میگفت و از همین جلسات شهید رجایی هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی قوی شد. بعد از حضور آیتالله طالقانی در مسجد هدایت، دانشگاهیها هم پایشان به مسجد هدایت باز شد و ارتباط ایشان هم با فدائیان اسلام بود و هم دانشگاهیان که ترکیب این دو طیف باهم یک گروه سیاسی را تشکیل داد که بیشتر جنبه دانشگاهی داشت.
شما هم در این فعالیتها کنار ایشان بودید؟
محمدحسین رجایی: من چون کاسب بازار بودم، کمتر در کارهای سیاسی شرکت میکردم اما در جلسات حضور مییافتم و در زمان نواب هم جلساتی با ایشان و شهید واحدی داشتیم اما چندان در سیاست نبودم ولی مرحوم اخوی فعال بودند. بعد از اینکه آیتالله طالقانی امام جماعت مسجد هدایت شد، جمع شدن این گروه در آنجا موجب شد تا آیتالله طالقانی فعالیتهای سیاسی را طرح کرده و مشکلات روز را به گوش مردم برساند ضمن اینکه محدودیتهایی داشت اما مطالب سیاسی را پیگیری میکردند.
شهید رجایی چه سالی وارد آموزش و پرورش شدند؟
محمدحسین رجایی: در رابطه با شغل شهید رجایی باید بگویم، ایشان زمانی که به مسجد هدایت میرفت سنش به ایام خدمت رسیده بود. دولت هم دستور داد که یک سری جوانان را استخدام کنند. نیروی هوایی هم آگهی ستخدام داده بود افرادی که وارد نیروی هوایی بشوند هم دوسال خدمتشان را حساب میکنیم و هم 5 ساله پیمانی میشوند و شهید رجایی هم از این فرصت استفاده کرد و وارد نیروی هوایی شد. در نیروی هوایی هم تحصیل میکرد و هم خدمت میکرد. اواخر دوران خدمت در نیروی هوایی، ساواک روی نیروها تمرکز بیشتری داشت و افرادی که فعالیت سیاسی میکردند تحت تعقیب قرار میگرفتند. در نیروی هوایی عدهای یکدیگر را پیدا کرده و کار سیاسی میکردند. ساواک وقتی از این مسئله مطلع شد، تصمیم گرفت اینها را به نیروی زمینی بفرستد البته افراد را مختار کرد که یا به نیروی زمینی بروید یا استعفا دهید. ایشان هم فورا از فرصت استفاده کرد و از نیروی هوایی بیرون رفت.
** شهید رجایی تحت تاثیر آیتالله طالقانی به آموزش و پرورش رفت
از آنجا که آیتالله طالقانی تعلیم و تربیت را یکی از کارهای اجباری انبیا میدانست که دستور داشتند بشر را هدایت کنند و میگفت بهترین کار در حال حاضر، خدمت به فرهنگ است، شهید رجایی هم از فرصت استفاده کرد و به آموزش و پروروش رفت. سالها در آموزش و پرورش تدریس میکرد. اوایل باید شهرستان میرفتند و چند بار ماموریت گرفت به بیجار و قزوین برای تدریس برود. ضمن اینکه کار فرهنگی میکرد مسائل سیاسی هم دنبال میکرد، اولین باری که دستگیر شد، نامههای امام را به شهرستان میبرد تا توزیع کنند. یک بار هم به ایشان در راه مدرسه مشکوک شدند و کیف دستیاش را در راه به یک خانه پرتاب میکنند. سه ماهی هم در قزوین بازداشت میشود اما چیزی از ایشان پیدا نمیکنند.
در قزوین هم چون دایی ما در شهربانی قدری نفوذ داشت توانست بهنحوی ایشان را آزاد کنند البته مشروط بر اینکه دیگر فعالیت سیاسی نکند. آن زمان که ساواک سرگرم دستگیری دانشگاهیان بود، ایشان چون با شهید باهنر همسن بودند، در رابطه با تالیف کتابهای درسی خیلی کار کردند تا فرهنگ جامعه را از دبستان بسازند. مطالبی هم نوشته بودند که وقتی ساواک خواست آنها را جمع کند دیر شده بود و کتابها به دست دانش آموزان رسیده بود. بههرحال فعالیت سیاسی را اینگونه ادامه دادند.
** برگزاری جلسات سیاسی شهید رجایی در قالب هیئت «کودکان وحدت اسلامی»
دستگیری دوم ایشان که منجر به شکنجه و زندانی شد، چه سالی بود؟
محمدحسین رجایی: دستگیری دوم حدود سال 53 بود. یک بار هم حدود سال 42 یا 43 دستگیری اول ایشان بود. زمان دستگیری دوم ما به همین خیابان و کوچه دَردار ساکن بودیم. در دبیرستان دکتر میرزاده یک هیئتی با نام «کودکان وحدت اسلامی» بود و فرزند من هم در همان مدرسه درس میخواند. ما هم جلسات شهید رجایی با دانشگاهیان را برای اینکه کسی پی نبرد، در پوشش همان هیئت برگزار میکردیم.
گزارش این جلسات را به ساواک داده بودند و من را به ساواک احضار کردند. پرسیدند جلساتتان چیست؟ گفتم جلساتی مخصوص کودکان است که معلمشان درس قران و احکام میدهد. هرچه تلاش کرد من از جلسات شهید رجایی حرفی بزنم، من صرفا از جلسات مدرسه صحبت میکردم. بعد از دو سه هفته دوباره اخطاری آمد که به ساواک بروم. از من پرسید بانی این جلسات کیست؟ گفتم بانی جلسات پدر دانشآموزان هستند و هزینهای هم ندارد و صرفا یک چای و شیرینی میدهیم. بعد پرسید چرا اسم آن را جلسات وحدت اسلامی گذاشتید؟ گفتم خب اسلام دستور به وحدت داده است!
از من تعهد خواستند دیگر این جلسات تشکیل نشود و آدرس منازلی که در ان هیئت را برگزار میکردیم خواست که من گفتم آدرس خانه دیگران را ندارم و فقط منزل خودمان را میدانم.
** 14 ماه از شهید رجایی خبر نداشتیم/ زیر شکنجه بود
آن حلقه دانشگاهی چه افراد بودند؟
محمدحسین رجایی: من اسامیشان را یادم نیست اما اکیپی هماهنگ با شهید رجایی بودند. در مرحله دوم ساواک تلاش کرد و ایشان را دستگیر میکند و ما 14 ماه نتوانستیم با شهید رجایی ملاقاتی داشته باشیم و نمیدانستیم کجا هستند. از هرجا هم سوال میکردیم میگفتند شاید اوین باشد، شاید زندان قصر باشد و... درحالیکه 14 ماه زیر شکنجه بود. بعد از 14 ماه یکی از همسایههای منزل ما آمد و گفت ساواک هرچه تلاش کرده از رجایی حرف بکشد نتوانسته و از بستگان شما شنیدیم فقط از شما(برادرش) حرف شنوی دارد. شما اگر ملاقات میخواهید بگویید حرف بزند. من گفتم ما نمیتوانیم امر و نهی کنیم و از کارهای ایشان هم اطلاعی نداشتیم.
وقتی برای ملاقات رفتیم دونفر زیربغل هایش را گرفته بودند و روی زمین میکشیدند. من از پشت شیشه با گوشی تلفن با او صحبت کردم. در ملاقات دوم یا سوم به من گفت من بیست تومن در حسابم دارم که ساواک میخواهد آن بیست تومن را بردارد، شما تلاش کنید این پول دست ساواک نیفتد. من هم رفتم و آن بیست تومن را برداشتم و ضمیمه کار خودم کردم و صفحهای باز کردم و هرچه با آن بیست تومن کار میکردم سودش را برای وی نگه میداشتم.
دستگیری وی هم اینگونه بود که در بازجویی از منزلش چیزی پیدا نکرده بودند و تمام کتابهایش را به خانه همشیره ما برده بود و در آبانبار قدیمی خانه همشیره مخفی کرده بود. او هم بچه کوچک داشت که کنجکاو میشود و یکی از کتابها را برمیدارد و به دوستش میدهد. آن بچه دستگیر میشود و با پرس و جو که کتاب متعلق به چه کسی است به شهید رجایی میرسند.
قبل از انقلاب رابطه شهید رجایی با نهضت آزادی و جریانات نزدیک به مهندس بازرگان چگونه بود؟
محمدحسین رجایی: ایشان با جبهه ملی هم کار میکرد، با نهضت آزادی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم کار میکرد. اینها موسسهای فرهنگی داشتند که وقتی موسسهشان مورد شک قرار گرفت، تشکیلات خود را به رفاه منتقل کردند. موسسه رفاه را هم آن زمان آیتالله بهشتی، آقای هاشمی و شهید مطهری با کمک چند نفر بازاری تشکیل داده بودند. بعد از مدتی یک شرکت تجاری برای ذوب فلزات تشکیل دادند که اسمش "ایرکو" بود.
برادرزاده شهید رجایی: آن زمان یک شرکت صافیاد بود که معروف است و شرکت ایرکو هم زیرمجموعه همان بود. اینها دنبال کار تولیدی بودند چون ساواک اینها را از کار دولتی اخراج کرده بود. جبهه ملی اولین گروه مبارز در زمان کودتای 28 مرداد و بعد از آن بود. اما چون مذهبی نبودند، نهضت آزادی را تشکیل دادند و بعد از انقلاب چون نهضت آزادی هنوز رگ و ریشه جبهه ملی داشت، بازهم برخی فاصله گرفتند و شهید رجایی هم چندان ارتباطی بعد انقلاب با نهضت آزادی نداشت. قبل انقلاب چندان این جناحبندیها مشخص نبود و وجود آیتالله طالقانی در جمع نهضت آزادی هم وجهه مذهبی به این تشکیلات میداد و تفکیک خاصی بین گروههای انقلابی نبود. پس از انقلاب اما تمایزات این گروهها مشخص شد.
** شهید رجایی عضو رسمی نهضت آزادی نبود
محمدحسین رجایی: شهید رجایی با بازرگان آشنا بود و با آنها کار میکرد، اما هیچگاه در جبهه ملی و نهضت آزادی ثبت نام نکرد. یکی از درگیریهایی که قبل از انقلاب هم بود، درگیری شهید رجایی با منافقین بود. پایه اصلی انقلاب ما مذهب است. مردم با این هدف انقلاب کردند که اسلام پیروز شود و همه مردم با رهبر خود بودند. این برای استکبار پذیرفته شده نبود و اسلام را با تسنن شناخته بودند و با تشیع آشنایی داشتند لذا همچون انقلابهای دیگر که گروهی را با مردم قاطی کردند، در انقلاب اسلامی نیز منافقین را قاطی مردم کردند. بنی صدر وقتی که به ایران آمد، چهره انقلابی داشت و در همین مسجد خیابان دَردار سخنرانی میکرد، اما کم کم از راه انقلاب جدا شد و خیانت کرد. رضاخان نیز در ابتدا چهره مذهبی داشت و بعد کشف حجاب کرد و روبروی مذهب ایستاد.
انقلاب وقتی که پیروز شد، کسی نمیدانست چکار باید بکند و چه کسی در کجا گمارده شود. عمده انقلابها حزبی یا کودتایی بود، اما انقلاب ما مردمی بود و پیش ساخته نبود که دولت داشته باشد. شهید رجایی میگفت شبی که انقلاب پیروز شد، فرمانده نیروی هوایی نداشتیم، به یکی از رفقا را که در نیروی هوایی بود گفتیم تو امشب فرمانده این نیرو باش!
منافقین از قبل زمینهسازی کردند تا در انقلاب نفوذ کردند. بنی صدر در جبهه، سیاست و اقتصاد خیانت کرد. یزدی هم در دولت موقت گفت که ما اسلحههایی را که خریداری کردیم و پول آن را دادهایم، نمیخواهیم.
** بخشنامه دولت رجایی که میرحسین موسوی لغو کرد
با وجود اینکه شهید رجایی مدت خیلی کوتاهی رئیس جمهور بود اما خاطره خوبی از وی در ذهن مردم باقی مانده است. از اولین اقداماتی که شهید رجایی بعد از انتخابات انجام داد چه بود؟
محمدحسین رجایی: رجایی وقتی که رئیس جمهور شد، اموالش را ارائه داد. این جزو قانون اساسی است، اما دیگران به ان عمل نکردند. اولین کاری که شهید رجایی انجام داد، اقامه نماز در مراکز دولتی بود. ایشان بخشنامه کرد که در وزارتخانهها نیم ساعت به نماز اختصاص یابد و وزرا و مسئولان هم در نمازهای جماعت حضور پیدا کنند. این در مراکز دولتی جا افتاده بود. بعد از شهید رجایی، دولت موسوی این بخشنامه را لغو کرد. من یک وقت به ساختمان نخست وزیری رفتم و دیدم دیگر مثل گذشته آن نمازهای جماعت برگزار نمیشود و چهار پنج نفر تنها در مسجد هستند. به یکی از وزرا گفتم، شما اگر نماز بخوانید، کارمندها هم ترغیب میشوند که در نمازجماعت شرکت کنند.
اهدافی که شهید رجایی دنبال میکرد همه دنبال نمیکردند. در مورد مستضعفین، شهید رجایی ماهی 300 تومان به آنان میداد. من یکبار به شیراز رفتم و پیرزن و پیرمردی را دیدم که به جان شهید رجایی به خاطر همین مستمری دعا میکردند. در حالی که من خود را معرفی نکرده بودم.
رجایی معتقد بود که نیازهای خودمان را باید خودمان تولید کنیم. این اعتقاد شهید نواب صفوی هم بود. فدائیان اسلام و نواب صفوی در مسجد فخریه جلسات داشتند، یک بار که بنده آنجا بود، نواب صفوی به همراه واحدی آمد و سخنرانی کرد. او چراغ زنبوری ساخت ایران در دست داشت و میگفت ما باید خودمان، نیازهایمان بسازیم. ساخت چراغ نمونهای از ما میتوانیم است.
** شهید رجایی طرفدار توسعه کارخانهها بود
رجایی خیلی علاقه داشت که کارخانهها توسعه پیدا کند. در سال 63 که اقتصاد دولتی شد، ابتدا به سراغ کارخانهها رفتند و مصادره کردند. کارخانهها مال تاجران و سرمایهدارانی بود که کارگران بسیاری هم داشتند. آنها کارخانهها را در دست گرفتند و کارگران هم به بهانه اینکه صرف نمیکند، بیرون کردند. کارخانهها سه نوع سرمایه دارند، سرمایه در گردش، سرمایه در خرید و سرمایه در دست مشتری. دولت طلبهای کارخانه را گرفت، اما بدهیها و حقوق کارگران را نداد. آنها خیلی ارزان هم خریده بودند.
اخراج کارگران مشکل بزرگی است. چرخ کارخانه میچرخد، مردم هم چرخ زندگیشان میچرخد. وقتی اقتصاد دولتی میشود، دولت باید به داد مردم هم برسد، اما متاسفانه با اقتصاد دولتی نان را از دست مردم گرفتند.
شما در دوره شهید رجایی و بعد از آن مسئولیتی در دولت داشتید؟
محمدحسین رجایی: بنده در دوره شهید رجایی هیچ گونه مسئولیتی در نخست وزیری و ریاست جمهوری نداشتم. پس از آن هم در دولتهای دیگر با دولتیها درگیر بودم. من پس از شهادت رجایی، بدون اینکه ادعا کنم برادر شهید رجایی هستم، مغازهام را فروختم و در صنف مشغول شدم و پس از مدتی سرپرست صنف پارچه فروشی و بنکداری شدم. لذا مدتی در مجمع امور صنفی که خصوصی بود، بودم و در همین رابطه با دولتیها درگیر بودم.
بسیاری از اعضای دولتهای بعدی، از اعضای دولت رجایی بودند.
محمدحسین رجایی: بله، اما تفکراتشان در آن زمان مانند تفکراتی که بعدها داشتند، نبود یا اینکه رو نکرده بودند و تغییر چهره دادند. اینها در سیاست، اقتصاد و... بودند و به انقلاب ضربه زدند. اینها به انقلاب خدمت نکردند، چراکه اگر با انقلاب و رهبری همراه بودند، میشد کوه را جابجا کرد. اکنون نیز مشکل همین است.
شما اعتراضات خود در مورد سیاستهای اقتصاد دولتی را به گوش مسئولان وقت میرساندید؟
محمدحسین رجایی: بله، اما کسی توجه نمیکرد چون اقتصاد دولتی برای آنها نفع داشت. یکی از آن نفعها پورسانتهایی بود که از خارج برای خریدها دریافت میکردند. وقتی هم که جنسها وارد شد، چند برابر قیمت به مردم فروختند.
** برخی دولتیها از طریق ستاد بسیج اقتصادی اقدام به واردات کالا میکردند
برادرزاده شهید رجایی: بحث حاج آقا به زمانی برمیگردد که ستاد بسیج اقتصادی شکل گرفت. اگر کارخانجات تقویت میشد، نیاز نبود که کالا از دیگر کشورها وارد شود. اما چون عدهای از دولتیها ذینفع بودند، سعی میکردند از طریق ستاد بسیج اقتصادی اقدام به واردات کالا کنند. برخی از کالاها هم که وارد میشد، بیکیفیت بود. اگر همان پولها صرف کارخانههای داخلی میشد، هم چرخ کارخانهها میچرخید و هم چرخه زندگی مردم.
محمدحسین رجایی: جنسهایی که کارخانههای خودمان تولید میکردند خیلی بهتر از جنسهای خارجی بود، اما بالاخره دولتهای نمیخواستند.
شهید رجایی طرفدار اقتصاد دولتی بودند یا اقتصاد آزاد؟
محمدحسین رجایی: ایشان با اقتصاد آزاد سالم مشکلی نداشتند. اقتصاد و پول باید از راه صحیح به وجود آمده باشد.
** «رجایی» نه سوسیالیست بود نه لیبرال؛ طرفدار اقتصاد اسلامی بود
گفته میشود که شهید رجایی در مسائل اقتصادی بیشتر تحت تاثیر مرحوم عالی نسب قرار داشت و امور اقتصادی دولتش را به آقای عالینسب واگذار کرده بود.
برادرزاده شهید رجایی: مرحوم عالینسب مشاور شهید رجایی بود. ایشان یک وجه صنعتی داشت چرا که در صنایعی مشغول بود. اما واقعاً شهید رجایی تحت تاثیر ایشان نبود. با قرینههایی که از شهید رجایی سراغ دارم، ایشان نه معتقد به اقتصاد سوسیالیستی و نه معتقد به اقتصاد لیبرالی بود. شهید رجایی معتقد به اقتصاد اسلامی بود. فاصله بین عالی نسب و شهید رجایی خیلی زیاد است؛ چه از لحاظ روحیه و چه از لحاظ مبانی.
شهید رجایی در خاطراتش آمده است که در سال 53-54 میگوید من خدا را شکر میکنم، که روزه هستم و برای رضای خدا شکنجه میشوم. این خیلی تفاوت دارد با فردی که فعالیتهای دیگری دارد. البته منظور من این نیست که آقای عالی نسب، بد است، بلکه تفاوت را میخواهم عرض کنم.
ضمن اینکه باید در نظر گرفت که مبانی در آن زمان اختلافات مبانی مانند امروز آشکار نبود. ایشان بازاری سالم را هیچ وقت نکوهش نکردند و تجارت را مذموم نمیشمارند. اما چگونه تجارت کردن برای ایشان مهم بود. آقای عالی نسب تاجر خوب و برجستهای بود، اما رجایی تحت تاثیر ایشان نبود، بلکه صرفاً یک مشاور بود.
محمدحسین رجایی: انقلاب دو پایه داشت؛ یکی مسجد و دیگری اصناف. در گذشته هر بازاری مربوط به صنفی بود و هر صنفی، هیاتی داشت. مساجد و اصناف هماهنگ شدند و انقلاب را پیش بردند. دشمن به دنبال تضعیف این دو پایه است. انگلیس دو قرن است که با دشمنی میکند. انگلیسیها در جنگ جهانی دوم آمریکاییها را به ایران آوردند. انگلیس و آمریکا در دربار دست داشتند. انگلیس نفت جنوب را گرفته بود. روسها هم میگفتند، نفت شمال را به ما بدهید.
متاسفانه ما اکنون قدر انقلاب را نمیدانیم. روزگاری 80 هزار مستشار آمریکایی در ایران بودند و تمام ایران دست آمریکا بود و آنان معادن ما را استخراج کرده بودند. انقلاب جلوی آنان را گرفت و اکنون از این موضوع عصبانی هستند. اکنون بزرگترین مشکل جوانان، مسکن است. دولت میتواند اجاره به شرط تملیک بدهد که جوانان نگران مسکن نباشند.
یکی از پروندههایی که بعد از انقلاب جنجال آفرین شد و هنوز برخی آن را ناتمام میدانند، پرونده انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت رجایی بود. شما پیگیریهایی داشتید؟
محمدحسین رجایی: من 2 ساعت بعد از انفجار به محل حادثه رسیدم. شهید رجایی و باهنر کاملا سوخته بودند و از آثار دندانشان می شد شناخت. صبح هم برای تشییع شهدا رفتیم تابوت های مختلفی آنجا بود، یکی هم تابوت کشمیری بود.
کشمیری نفوذی سازمان بود که یک بار قصد داشت امام را به شهادت برساند. کشمیری به قدری مزورانه عمل میکرد که شهید رجایی را هم اغفال کرده بود و رجایی پشت سر او نماز میخواند اما ماجرای حضور یک تابوت کار سازمان یافته بود و افرادی از نخست وزیری و ریاست جمهوری در این مسئله دست داشتند وگرنه به همین راحتی که نمی توان یک جنازه بین آنها گذاشت. در تشییع جنازه، خاکستری آماده کردند و گفتند این بقایای کشمیری است و بعد هم شعار دادند که کشمیری راهت ادامه دارد.
** عسگراولادی میگفت بهزاد نبودی اصرار داشت من هم در جلسه 8 شهریور شرکت کنم
آقای عسگراولادی میگفت بهزاد نبوی خیلی به من اصرار داشت که در آن جلسه شرکت کنم و به همه اصرار داشتند که حضور پیدا کنند. کشمیری کلید محل جلسات را به کسی نمیداد و به کسی اعتماد نداشت. آقای بهزاد نبودی افراد منافقین را می شناخت چون قبل از انقلاب با اینها در ارتباط بود و احتمال قوی معرف کشمیری به برادرم هم بهزاد بود. فرضاً اگر هم معرف نبود، باید به عنوان مشاور وی را به شهید رجایی معرفی می کرد و حساس می شد و اگر شهید رجایی را راهنمایی نکرده حتما خیانت کرده است.
** شهید رجایی با موتور سیکلت هم به محل کارش میرفت
اینکه گفته میشود، شهید رجایی با تاکسی به پاستور میرفت، واقعیت دارد؟
محمدحسین رجایی: با موتورسیکلت هم میرفت.
برادرزاده شهید رجایی: یک روز جمعه زنگ خانه به صدا درآمد که دیدم عمو به تنهایی پشت در ایستاده است. گفتم عمو چرا تنهایید و محافظی ندارید، گفت به پاسدارها گفتم شما بروید من را سر خیابان پیاده کنید که الباقی راه با تاکسی آمدم. این مسائل اصلا برای رجایی مطرح نبود و مانند مردم زندگی و رفت و آمد میکرد. حتی اگر پاسداران هم میخواستند برای حفاظت کاری انجام بدهند، مانع میشد. شهید رجایی حتی خودش به نانوایی میرفت و یک آرایشگاهی در خیابان ایران بود، که به آرایشگاه میرفت و مینشست تا نوبتش بشود. رجایی از دست پاسدارها در میرفت و میگشتند تا او را پیدا کنند. روزهای ابتدایی نخست وزیری با تاکسی به محل کارشان میرفتند و اعتقادی به تمایز بین خود و مردم نداشتند. او خود را یک معلم ساده میدانست.
در تصاویر از شهید رجایی دیده شده است که یک پیرمردی با شهید رجایی صحبت میکند، در انتخابات ریاست جمهوری یکی از افراد به نقل از این پیرمرد نوشته بود که ما وفادار به شما هستیم و یاران شماییم. شهید رجایی وقتی این را دید اعتراض کرد و گفت ما فقط سلام و علیک کردیم و هیچ چیز دیگری گفته نشد و اجازه نداد که زیر آن عکس چیزی نوشته شود. او سعی میکرد ارتباط مخلصانهاش با مردم حفظ شود و مانند برخیها برای عکس گرفتن، به روستاها و... نمیرفت.
اختلافات بنی صدر با رجایی بر سر چه چیزهایی بود؟
محمدحسین رجایی: شهید رجایی بسیار حوصله کرد به گونهای که صدای همه را درآورده بود. هر چه بنی صدر به شهید رجایی بی احترامی میکرد، اما رجایی به او برادر بنیصدر میگفت. وقتی که بنی صدر عزل شد و هنوز هم در ایران بود، به رجایی گفتم او را بگیرید و محاکمه کنید. در جبهه خیانتهای زیادی کرده است. گفت او در حال فرار است و اگر او را بکشیم، منافقان امامزادهای میسازند و او را بت میکنند.
بیشتر اختلافات چه بود؟
برادر شهید رجایی: بنی صدر صد درصد خارجی بود. او از زمانی که فرانسه بود به حلقه اطرافیان امام نزدیک شد و وقتی هم که به ایران آمد با حضور در مساجد سعی کرد، چهره واقعی خود را پنهان کند.
در جریان سخنرانی بنی صدر در دانشگاه تهران (14 اسفند) عدهای با او مخالفت کردند که بنی صدر گفت آنها را بزنید. در آنجا به طور علنی خود را نشان داد.
جدا از کشمیری که نفوذی بود، آیا منافقین تلاش داشتند به او نزدیک شوند.
محمدحسین رجایی: رجایی خیلی خوشبین بود و چون خودش سلامت نفس داشت و دروغ نمیگفت، فکر میکرد دیگران هم مانند خودش هستند.
** شهید رجایی و بهزاد نبوی همفکر نبودند/ میخواست نبوی را جذب انقلاب کند
بهزاد نبوی در اقتصاد تفکرات سوسیالیستی داشت و رابطه نزدیکی هم با شهید رجایی داشته است، آیا این ارتباط دلیل بر همفکری آنها بوده است؟
محمدحسین رجایی: خیر. آن زمان متاسفانه تفکرات نبوی نمود پیدا نکرده بود، اما رجایی با نبوی همفکر نبود.
برادرزاده شهید رجایی: شهید رجایی به دنبال جذب بود. معتقد بود که نبوی ظرفیتهایی دارد و تجربه زندان دارد و بر اساس ان مشی معلمیاش به دنبال جذب بود. رجایی شیفته و تحت تاثیر و نفوذ نبوی نبود. حال اینکه آن فرد استطاعت جذب را داشته یا خیر متفاوت است.
پس از انقلاب آن کسی که ایشان را شکنجه داده بود، دستگیر شد، اما ایشان نرفت او را ببیند که مثلاً در محاکمه وی مساله شخصی مطرح شود. او با سعه صدر و بزرگواری با افراد برخورد میکرد و به دنبال دفع و انتقام نبود.
چرا فرزندان و اقوام شهید رجایی هم در دولت خودش و هم بعد از آن حضوری به واسطه شهید رجایی در سیاست نداشتند؟
محمدحسین رجایی: به جرات میگویم، تنها رئیس جمهوری که هیچ یک از بستگان خود را وارد دولت نکرد، رجایی بود. حتی فرزندان من گفتند که حاضر هستند، برای حفاظت بیایند، اما قبول نکرد. آقای احمدی نژاد هم میگفت که میخواهد راه رجایی را ادامه بدهد، اما تا به حال هیچ دولتی مانند دولت رجایی نبوده است. رجایی، اجازه نداد پسرش سوار موتور نخست وزیری بشود.
برادرزاده شهید رجایی: پسر عمویم کمال، در زمان نخست وزیری و ریاست جمهوری پدرش نوجوان بود. یک روز که به نخست وزیری رفته بود به پیک نامهرسان گفت موتور را بده تا من هم سوار بشوم. آن فرد هم از سر لطف این را داده بود. رجایی این صحنه را دید و نامهرسان را صدا کرد و گفت شما با چه اجازهای موتور مردم و بیت المال را به او دادی؟ شما حق نداری به او بدهی؟
** پاسخ شهید رجایی به علل نخستوزیر و رئیسجمهور شدن
فعالیتهای انتخاباتی شهید رجایی برای ریاست جمهوری چه بود؟ ستاد و هزینههای مرسوم را داشت؟
محمدحسین رجایی: شهید رجایی خیلی سختگیر بود و اجازه نمیداد که هزینههایی برای تبلیغات انجام بگیرد.
برادرزاده شهید رجایی: ایشان هیچ هزینهای برای انتخابات نکرد و علاقهای هم به این موضوع نداشت اگر تبلیغی هم بود خود مردم انجام دادند. یک بار آقای بیات زنجانی میگفت از رجایی پرسیدیم، شما که اینقدر خالص و مومن هستید چه شد که تصمیم به نخست وزیری و ریاست جمهوری گرفتید؟ ایشان جواب داد که ما آرمانهایی داریم که عمری برای آن زندان رفتیم. این آرمانها محقق نمیشود، مگر اینکه به قدرت اجرایی دست یابیم. اقامه عدل نیازمند قدرت اجرایی است. ایشان همچنین به فرد دیگری گفته بود که میخواهم ثابت کنم که میشود رییسجمهور شد و عوض نشد.
کیومرث صابری (گل آقا) میگفت یک روز یکی از کارمندان نخست وزیری از روستای خود گلابی آور و برای رجایی برد. رجایی وقتی به دفتر رفت و گلابیها را دید، تعجب کرد و آن فرد را خواست. ابتدا تشکر کرد و بعد گفت میدانی چرا شاه، شاه شد؟ یک روز یک نفر برای شاه گلابی آورد و برای بقیه نیاورد، روز دیگر یک نفر دیگر سیب برای شاه آورد و برای بقیه نیاورد. خلاصه اینجوری شاه شد.
** شهید رجایی حقوق آموزش و پرورش میگرفت نه حقوق ریاستجمهوری
گروههای سیاسی معمولاً تلاش دارند با پیوندهای فامیلی و رفت و آمدها از موقعیت خانواده شهدای شاخص سواستفاده کنند. آیا تلاشهایی از این در رابطه با شما و فرزندان شهید رجایی صورت گرفت؟
برادرزاده شهید رجایی: دقت نظری در این رابطه به وجود آمد. دو دختر شهید رجایی ازدواج نکرده بودند و همواره برخی از شخصیتها حتی از شهرستانها تلاش داشتند که پیوندی با خانواده شهید رجایی داشته باشند. حتی به منزل ما هم زنگ میزدند، اما موافقت نشد. شهید رجایی هیچگاه از موقعیت خود استفاده نکرد و خانوادهاش هم از این موقعیت سواستفاده نکردند. جالب این است که بدانید شهید رجایی شهید فرهنگی هستند و حقوقی که خانواده ایشان دریافت میکنند، حقوق شهدای فرهنگی است و حقوق شهید رئیس جمهور نیست.
فرزند ایشان در جبهه هم حضور داشتند؟
برادرزاده شهید رجایی: بله. ایشان چند نوبت به جبهه اعزام شدند و به عنوان نیروی رزمنده در جبههها حضور داشتند. حضور ایشان هم ناشناخته بود. یعنی ایشان علاقهای نداشتند که بگویند من فرزند شهید رجایی هستم.
شما به عنوان خانواده شهید از سازمان مجاهدین خلق به سازمانهای بینالمللی شکایت کردید؟
برادر شهید رجایی: بله چند بار شکایتهایی کردیم، اما به نتیجه نرسید که دلیل آن هم مشخص است چون آمریکا و... حامیان اصلی منافقین هستند./1360/
برادرزاده شهید رجایی: من در پایان این نکته را بگویم رجایی خودش خواست که رجایی شود و امکانات او را رجایی نکرد بلکه در اوج بی امکاناتی و اوج فساد زمان شاه، پاکترین زندگی را داشت. از این رو شهید رجایی یک اسطوره در دوره معاصر است. یک بار آقایی آمده بود درب خانهشان و پرسیده بود پدرت کجاست؟ دخترش هم گفته بود که فلان جاست. آن آقا به دخترش گفت دروغ نگوییها. دختر شهید پرسید دروغ چیست؟ یعنی حتی با کلمه دروغ هم بیگانه بودند./1360/