شکایت عاشقانه
باشگاه نویسندگان حوزوی رسا، محمد رضایی
بعد از چند روز تلاش مستمر برای برگزاری جشن میلاد امام حسن(ع)، همسر و بچه هام حسابی خسته شده بودند. گفتند بعد افطار از خونه بریم بیرون. پیشنهاد دادند بریم یک سری به حسینیه بزرگ شهر که هنوز افتتاح نشده بزنیم.
یک سوله خیلی بزرگ بود با حیاطی بزرگ تر. خواهری که از همسایه های حسینیه بود برای راهنمایی ما آمد. ایشون هم از اهالی مسجد محل تبلیغمون بود و هم دوست همسرم.
اصلا وضع اقتصادی خوبی نداشتند، پسر کوچیکش توی کلاس قرآن پسر بچه ها و دو تا دخترش توی کلاس دختربچه ها از فعال ترین های کلاس بودند.
وقتی رسیدیم، پسر بزرگش زیر نور یه لامپ که با سیم حدودا پنجاه متری از خونه شون برق میگرفت، مشغول کندن چاه برای حسینیه بود.
میگفت به خاطر مشکلات مجوز، به اینجا برق ندادند، بدون برق هم کار ها پیش نمیره. سنگ فرز، روشنایی، دریل و خیلی چیزای دیگه به برق زیادی نیاز دارند.
شوهرم وقتی دید اوضاع اینطوریه گفت از خونمون برای حسینیه انشعاب برق میکشیم.
[ قبلا همسرم بهم گفته بود که یخچال ندارن و نمیتونن گوشت نگه دارن ولی الان تازه فهمیدم به خاطر برق سنگ فرز یخچالشون سوخته]
میگفت به شوهرم گفتم ما که وضع مالیمون خوب نیست نمیتونیم لوازم خونه بخریم، نوسانات این برق هم یخچالمون رو سوزونده بقیه رو هم میسوزونه، چه کنیم؟! اما ببینید جواب شوهرش که سر دوراهی گیر کرده بود؛ لوازم خونه یا برق حسینیه:
زن! تا وقتی حسینیه امام حسین ع برق نداره به من چیزی نگید! یخچال که خوبه اگه همه لوازم خونم هم بسوزه برق اینجا رو قطع نمیکنم.
اولش نمیدونستم چی بگم؟! آخه معلوم نبود این زن داره از شوهرش شکایت میکنه و از من میخواد قضاوت کنم یا داره بهش افتخار میکنه و از من میخواد تحسینش کنم.
جملاتش شکایت گونه بود ولی لحنش افتخار آمیز و حماسی! به قول حافظ زان یار دلنوازش شکری بود با شکایت!
هم از بی یخچالی شکایت داشت و هم به شوهرش افتخار میکرد!
از شوق وافری که نسبت به اتمام مراحل ساخت حسینیه داشت معلوم بود که اگر شکایتی هم هست شکایتیست عاشقانه.
گفتم حسین جان تو چه کردی با این دل ها؟! توی این فقر و نداری چطور دارن به عشق تو از اندک داراییشون میگذرن؟!
کدام معشوقی تو این دنیا میتونه اینطور از عاشقاش دلبری کنه که تو میکنی؟!
"إن لِلحسین حرارةً في قلوبِ المؤمنین، لاتَبرُدُ أبدا".