مبانی استراتژی دیوانگی
به گزارش خبرگزاري رسا، آمریکا تصور میکند- و ظاهرا در میان اروپاییها انگلستان را هم تا حدی متقاعد کرده- میتواند فشار بر ایران را اصطلاحا به «وضعیت حدی» برساند، یعنی به جایی که افزایش فشار بیش از آن عملا ممکن نباشد. مهمترین علت از دید من، فقدان حاج قاسم سلیمانی است. آمریکاییها احتمالا اینطور محاسبه کردهاند که بدون حاج قاسم، برنامه منطقهای ایران، به عنوان اصلیترین عامل متوازنکننده معادله راهبردی با غرب، بهسرعت تضعیف خواهد شد و به این صورت، ایران مهمترین ابزار خود برای پاسخ به آمریکا در مقابل راهبرد فشار حداکثری غرب را از دست خواهد داد. در واقع، آمریکا حس میکند اکنون زمان آن رسیده که در اعمال فشار علیه ایران ریسک کند، چرا که ظاهرا ایران یکی از تکیهگاههای مهم خود برای تحمل فشار را از دست داده است.
ایده پشت ترور حاج قاسم سلیمانی این بوده که باید اعتماد به نفس نظام در ایران را درهم شکست. تکنیکی که آمریکا سعی دارد از آن استفاده کند- و فعال کردن مکانیسم ماشه از سوی اروپا نیز در همین راستاست- این است که به ایران بگوید قصد ندارد به نحو پیشبینیپذیر، محاسبهشده، متناسب و منطقی عمل کند و آماده است دیوانهبازی دربیاورد، و اگر ایران میخواهد از این دیوانگی آمریکایی جان به در ببرد، باید کوتاه بیاید. آمریکا میخواهد غیرقابل پیشبینی به نظر برسد تا ایران سردرگم و مستاصل شود. در واقع محاسبه آمریکا این است که باید محاسبهناپذیر باشد و هر روز برگ جدیدی رو کند. آمریکا میخواهد بگوید فشار سقف ندارد.
الگوی طرحریزی راهبردی آمریکا علیه ایران در ماههای گذشته نشان میدهد دولت ترامپ با فراتر رفتن از سرعت مجاز در اعمال فشار به ایران، انتظار دارد میان مسؤولان عالی کشور اختلاف بیفتد، نظام و مقامات آن ضعیف به نظر برسند، تصمیمهای اشتباه بگیرند و بترسند و در نهایت همین امور مردم را به خیابان بکشاند و آنطور که پمپئو گفته بازی را جوری که آمریکا میخواهد، تمام کند.
پیشفرض همه این برنامهها هم این است که آمریکا دائما تلاش میکند به خود بباوراند که پشتوانه مردمی نظام در ایران تضعیف شده و هر ضربهای- اگر به اندازه کافی بزرگ باشد- میتواند ضربه آخر باشد.
با این حال، نبرد 12 روزه با ایران پس از ترور حاج قاسم سلیمانی آنطور که آمریکاییها پیشبینی میکردند جلو نرفته است.
مقامهای دولت ترامپ این موضوع را پنهان کردهاند که تا چه حد از حمله ایران به عینالاسد که منجر به معنادهی جدید به گزینه نظامی شده، عصبانی هستند. آمریکا میداند که پس از حمله عینالاسد گزینه نظامی علیه ایران دیگر هرگز معنای سابق را نخواهد داشت. پایان فتنههای مردمپایه در ایران و عراق با تشییع حاج قاسم سلیمانی هم یکی از پیچیدهترین طراحیهای غرب برای رویارو کردن مقاومت با مردم را خنثی کرد. اکنون گروههای مقاومت در منطقه در یک اتحاد عملیاتی بیسابقه به سر میبرند و مشخصا آمریکا را هدف گرفتهاند. آمریکا میداند اگر این فنر فشرده رها شود چه انرژی عظیمی آزاد خواهد شد و این را هم میداند که فعلا چه کسی این فنر را فشرده نگه داشته است.
این وضعیت بغرنجی است که واشنگتن سعی میکند بدون از دست دادن ابتکار عمل راهی برای خروج از آن بیابد. آمریکا تصور میکند احیای بازدارندگی و توازن در مقابل ایران نیازمند فعال کردن و ترکیب مجموعهای از گزینههای مادون جنگ بویژه قویتر کردن تحریمهاست تا ایران حس کند راهی جز مذاکره برای آن باقی نمانده است.
این نوع رفتار از سوی آمریکا باعث میشود منازعه کنونی میان ایران و آمریکا، به طور فزایندهای به یک منازعه بسیار پرشدت تبدیل شود. هر 2 طرف، هم ایران و هم آمریکا، به دنبال اقداماتی هستند که تمامکننده باشد و ورق را برگرداند. ظاهرا اقدامات کوچک و حتی متوسط مقیاس، دیگر برای هیچ یک از 2 طرف رضایتبخش نیست. آمریکا نبرد 12 روزه پس از شهادت حاج قاسم را در نهایت به ایران باخته و حالا سعی میکند وضعیت را تغییر دهد.
مهمترین اشتباه آمریکا آنجاست که دروغهایی را که خود درباره نسبت میان مردم و نظام در ایران گفته باور کرده است. مردم ایران هر چه هم ناراضی باشند جایگزینی برای نظام جمهوری اسلامی نمیشناسند و به دنبال راهحلهایی درون همین سیستم میگردند. آمریکا نهتنها در خلق یک آلترناتیو برای نظام ناکام مانده، بلکه با ترور حاج قاسم سلیمانی مردم را از حیث ذهنی و ایدئولوژیک به نظام نزدیکتر کرده و بلکه به آن چسبانده است. ریشه وضع فعلی این است که آمریکا در حباب خود گرفتار شده و مایک پمپئو بر اساس فیلمهایی که در ازای پول از داخل ایران دریافت میکند، وضعیت اجتماعی ایران را تحلیل میکند.
از این مهمتر، آمریکا بخوبی میداند اگر راه تنفس ایران بسته شود، بسادگی راه تنفس آمریکا و هر بازیگر دیگری را که با آمریکا همراهی کند خواهد بست. در بازی همه یا هیچ، جایی برای کوتاه آمدن نیست و مردم ایران هم مسلما سمت ترامپ نمیایستند. حاج قاسم سلیمانی رفته ولی میراث او مانده و باانگیزهتر شده است.
آمریکا بخواهد یا نه، ایران کمپین اخراج آمریکا از منطقه را آغاز کرده و رهبری خواهد کرد. فشار بیشتر تنها باعث میشود منابع بیشتری به این پروژه اختصاص پیدا کند. هیچ تجربهای در گذشته به ایران نمیگوید اگر مصالحه کند، موضع آن تقویت خواهد شد.
با این وصف، اروپاییها وارد بازی بدی شدهاند. تحریمهای اروپا و قطعنامههای شورای امنیت در حالی که تحریمهای آمریکا به نحو حداکثری اعمال شده کاملا نمادین است. احتمالا آمریکاییها به اروپا گفتهاند فعال کردن مکانیسم ماشه در این وضعیت به معنای وارد کردن یک ضربه غیرمنتظره به ایران است و اگر اروپا ظاهرا خود را مصمم نشان بدهد ایران کوتاه خواهد آمد.
اما در عمل، اگر آمریکا به نتیجه رسید، اروپا هم به نتیجه خواهد رسید. گامهای ایران در کاهش تعهدات برجامی تاکنون حقوقی بوده ولی از این پس میتواند عملی و محتوایی باشد. در انتهای کار هم ایران در خروج از NPT تردید نخواهد کرد. در شرایطی که استراتژی فشار حداکثری به سقف رسیده، فعال شدن مکانیسم ماشه تنها به ایران توجیه خواهد داد ریسکهای بزرگتر بکند و ابزارهای خود را توسعه دهد.
اروپا باید بداند راهی که میرود بیبازگشت است و فضای داخلی ایران نه در جهت مطلوب آنها بلکه در جهت حذف غربگرایی حرکت میکند. اگر اروپاییها تصمیم گرفتهاند این روند را تسریع کنند، باید از آنها سپاسگزار بود. /1360/
منبع:وطن امروز