تحصن طلاب برای بازگشت حضرت امام خمینی
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، توجه به خاطرات و حماسه آفرینی علما و بزرگان حوزوی در پیروزی انقلاب اسلامی و تاریخ نگاری آن ایام تاریخی بسیار حائز اهمیت است.
بر همین اساس در ادامه بخشی از خاطرات آیت الله علی اکبر رشاد رییس شورای سیاست گذاری حوزه های علمیه استان تهران را در ایام الله دهه فجر می خوانید که به شرح زیر است:
تحصن طلاب برای بازگشت حضرت امام خمینی(ره)
بسمالله الرحمن الرحیم
این عکس مربوط به ایام تحصن روحانیت برای بازگشت حضرت امام است که در یک خانه تیمی که به اصطلاح طرح ترور بنده را داشتند کشف شد و عواملش دستگیر شدند، این عکس آنجا پیدا شده بود.
در واقع چند روزی روحانیت در دانشگاه تهران و مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند و بعد در یک مرحله تقریباً دانشگاه تهران در محاصره مأموران بودند، آن وقت جوانان دور دانشگاه حلقه زده بودند و میگفتند ما اینجا را ترک نمیکنیم و ما مدام توصیه میکردیم که بروید و آنها نگران بودند که احیاناً شبانه بریزند و همه را دستگیر کنند به همین جهت، این جمعی که الان دارند میروند با هم داشتیم میرفتیم به سمت جنوب دانشگاه به سمت درب اصلی که به جوانان توصیه کنیم که شما بروید و شب نمانید و بروید و استراحتتان را بکنید، به اصطلاح برای یک همچین صحنهای است که در این تصویر آقای منتظری به اصطلاح بنده بین آقای منتظری و شهید مطهری هستم. آقای منتظری هست، شهید مطهری هست، آقای خلخالی هست، آقای ربانی شیرازی است، آقای ربانی املشی است، آقای حائری تهرانی است، آقای شرعی است، آقای محمدی اشتهاردی است. تقریباً همه اینها که تصویرهایشان مشخص است و من میبینیم جز بنده همه از دنیا رفتند. ولی خب به رغم اینکه ما رفتیم به سمت درب اصلی دانشگاه و توصیه کردیم به جوانان ولی جوانان اطراف دانشگاه را ترک نکردند.
الان یادم رفته ولی شعارهای خیلی قشنگی هم ساخته بودند که مضمونشان این بود که ما شما را تنها نمیگذاریم و اینجا را ترک نمیکنیم و مثلاً تا صبح بیدار میمانیم که از این جمع علما به اصطلاح حفاظت و حراست کنیم. آن ایام چند روزی که در دانشگاه تهران ما تحصن کرده بودیم، خب تقریباً همه بزرگان روحانیت بودند، شهید دستغیب بود، شهیدبهشتی بود، شهید باهنر بود، شهید مدنی اینطور که در ذهنم هست، بود. تقریباً همه علمای برجسته مبارز سراسر کشور، آنجا جمع شده بودند چون بختیار گفته بود من فرودگاه را میبندم و نمیگذارم که امام برگردد و به اصطلاح بازگشت کنند و بیایند ایران.
بعد هم خب اخباری پخش شده بود که ممکن است که امام را در همان فضا، ربایش کنند و البته بعد از پیروزی هم این مطلب آشکار شد که اینطور بوده و بعضی طرحها بوده که مثلاً در آسمان، هواپیمای امام را بدزند و ببرند و یا به اصطلاح به شیوههای دیگری احیاناً مشکلاتی ایجاد کنند. این بود که خیلی جای نگرانی هم بود و خیلیها به امام توصیه میکردند که برنگردند و آن ایام نیایند ایران و بعضی از حتی اعاظم و از چهرههای برجسته مبارزاتی رفتند پاریس خدمت امام که از ایشان خواهش کنند که امام نیایند.
بعد ایشان یک بیانیهای حضرت امام دادند از جمله این مضمون در بیانیهشان بود که من اگر قرار است کشته هم شوم در میان ملتم کشته میشوم. باید بیایم و در بین مردم باشم. ایام خیلی خوب و خوشی بود. روزهای بسیار پر شور و بسیار دلانگیز و بسیار زیبا. هرچند که الان تصور میکنیم روزهای سختی است و تلخی است ولی حتماً این روزها هم روزهای باشکوه است و روزهای بسیار دلپذیری است.
بعد از اینکه حضرت امام رضوانالله تعالی علیه بازگشتند یعنی آن روز دوازدهم که ایشان مراجعت میفرمودند در واقع در آنجا ستاد استقبال حضرت امام تشکیل شده بود، و به نحوی همه درگیر به اصطلاح استقبال بودند. در عین اینکه هر از چندی تیراندازیهای پراکنده میشد و هر از چندساعتی و هر از چند روزی گزارشهایی میآمد و در بعضی جاها درگیریهای اتفاق افتاده بود و گاهی مردم به یک جاهایی حمله کرده بودند، از جمله یک شب، خب حکومت نظامی هم بود آن ایام. یک شب یک مرتبه خبر دادند که حالا این را هم از باب اینکه خاطره خاصی است گفته باشم و احیاناً بماند عرض میکنم. خبر دادند به آیتالله طالقانی، خب تقریباً آقای طالقانی و بعد از ایشان یا کنار ایشان آقای منتظری حالت محوری داشتند. گرچه، آنچه که، آن کسی که این مجموعه را اداره میکرد، آقای بهشتی و آقای مطهری بودند. این دو شهید بزرگوار تقریباً مغز متفکر و مدیر این مجموعه بودند. بعضی از عناصر فعال بودند مرحوم شهیدمنتظری بود و آن هم خیلی در صحنه فعال بود. آقا بودند. ولی خب آقای طالقانی میشد گفت به عنوان بزرگتر این جمع، آقای منتظری هم چون تازه از زندان آزاد شده بود، دوره ممتدی زندان بود، محل توجه بود.
در واقع بعد از حضرت امام این چهرهها نفرات دوم انقلاب آن زمان قلمداد میشدند. به هر حال خبر رسید که آن منطقه بدنام تهران را مردم ریختند و به آتش کشیدند. به رغم اینکه حکومت نظامی و اینها بود، آقای طالقانی فرمودند که بروید و به آن منطقه و مردم را دعوت به آرامش کنید، بگویید این بیچارهها، بیچاره هستند و بدبختند از سر بیچارگی به اصطلاح تنفروشی کردند، زنهای آواره و بدبختی هستند، توصیههایی ایشان گفتند بکنید.
من و آقای ناطق نوری و پسر آقای ربانی شیرازی شاید یکی دو نفر دیگر بودند، یک مینیبوس برداشتیم و راه افتادیم و رفتیم به اصطلاح آن زمان میگفتند دروازه قزوین؛ رفتیم آنجا، حالا اسم دیگری هم داشت آن محله. عرض شود که رفتیم آنجا و وارد آن منطقه و محوطه شدیم به اصطلاح. چون آنجا یک محلهای بود که تمام کوچهها و خیابانهای منتهی به داخل محله را همه را دیوار کشیدند فقط یک راه باز بود از سمت خیابان هلالاحمر فعلی. آن وقت یک بلندگو دستی هم دست ما بود. وارد شدیم و دیدیم همه خانهها، خانههای قدیمی، سقفها چوبی و حصیری، مثل این تیر چوبیهایی که به اصطلاح زیرش هم حصیر است، اینطور بود. به اصطلاح ساختمانهای تیرآهنی و آجری کم بود آنطور که یادم هست.
خب نتیجتاً وقتی مردم ریخته بودند و آن خانهها و محلهها را آتش زده بودند تمام سقفها هم تیرچوبی و حصیر، شعلهور شده بود و یک وضعی بود و همه جا دود و آتش بود و آن زنها بدکاره بیچاره هم ناله و داد و فریاد و... این به اصطلاح یک مشت دیدیم از این الوات محله بودند و اینها یک حالت نقش رئیسی داشتند در محله، مشتیهای البته آلوده دیگر! مشتیهای مرد نه! خب شرایط و فضا طوری بود که ما هم احساس امنیت نمیکردیم مثلاً، یک جورهایی ما نحوی پیاده شدیم و بلندگو دستمان بود و مردم و جوانان را توصیه میکردیم که نکنید و تخریب نکنید اینها بدبختند و اینها معلولند، شما باید به علت بپردازید و رژیم مقصر و مسئول بوده، به هر حال با صحبتهای ما تقریباً وضع آرام شد.
گرچه هنوز آتش و اینها شعلهور بود، آتشنشانان آمدند و کم کم شروع کردند به خاموش کردن آتشها، همانجا که بودیم، آنجا شب عجیبی بود برای ما، یک مرتبه خبر آمد که آقا سه راه اکبرآباد، مشروبسازی سه راه اکبرآباد را آتش زدند، بیایید اینجا، حالا حکومت نظامی و ترس و لرز و ما هم با مینیبوس راه افتاده بودیم، ماشین نداشتیم که، ماشینهای خاصی باشد که مأموریت برویم! از آنجا با آقای ناطق راه افتادیم و رفتیم سه راه اکبرآباد، سه راه اکبرآباد به اصطلاح سمت جنوب غرب تهران به سمت سه راه آذری و آنجاهاست، یک آبجوسازی خیلی بزرگی بود آنموقعها که احتمالاً برای ارامنه هم بود، ولی خب آبجوسازی معروفی بود و خیلی بزرگ بود. رفتیم آنجا و دیدیم این ملت ریختند و این کارخانه آبجوسازی را غارت میکنند، دو مدل هم غارت میکنند، یک عده این پاتیلهای مشروبها را آوردند و میریزند در خیابان و خیابان همینطوری عین سیل مشروب میرفت. ما هم عبا و قبایمان تا کمر شده بود به اصطلاح آلوده! یک شعر حافظ دارد که میگوید: دامن به شراب آلوده! ...آنوقت یک عده اینها را میآوردند و اینها را میشکستند و ولو میکردند وسط خیابان همینطور مثل زمانی که باران تند بیاید و سیل در کوچه راه بیفتد، همینطوری سیل داشت در کوچه و خیابان میرفت. همه جا آلوده شده بود. بعد آنوقت یک عده دیگر هم آمده بودند و هرچه اموال این کارخانه آبجوسازی بود، اینها را داشتند غارت میکردند، کپسولهای گاز بزرگ از این کپسول بزرگها نمیدانم بیست و چندکیلویی بود و غیر اینهایی بود که دستی میشود حمل کرد، از اینها هر کس هر چیزی گیرش آمده بود، برداشته بود و داشت میرفت.
ما باز با همین بلندگو دستیها که دستمان بود ملت را دعوت کردیم به رعایت اموال و گفتیم دارد انقلاب میشود و انقلاب شود اینها برای بیتالمال میشود و برای نظام اسلامی میشود. اینها جائز نیست ببرید و برگردانید. این توصیه ما مؤثر افتاد و یکی یکی از خانههایشان این کپسولهای بزرگ گاز را برگرداندند و ریختند وسط سه راه اکبرآباد و یک کوپه شد به اصطلاح یک کوپه بزرگی از کپسولهای گاز بزرگ. اینها را همه برگرداندند.
اکثراً مردم وقتی ما گفتیم بردارید بیاورید از خانههایتان اینها را جمع کردند. به اصطلاح آنجا رفتیم و یک مقدار مشروبفروشی را هم جمع و جور کردیم و تا بیاییم صبح دیگر شده بود وقت نماز شب، دیگر سحر شده بود باید میآمدیم مسجد دانشگاه تهران برای نماز، حالا همه عبا و قبا و شلوارمان تردامان و دامن به شراب آلوده میخواستیم برویم مسجد، مکافاتی بود! بالاخره آمدیم و گزارش را به آقای طالقانی دادیم و گفتیم آقا ما رفتیم هم محله خرابه را آرام کردیم و آباد کردیم و هم مشروبفروشی را بالاخره دفاع کردیم و نگذاشتیم به غارت برود اموالش. شبی بود آن شب به هر حال.
الحمدلله امام هم که تشریف آوردند ما در مجموع در موضوع استقبال حضرت امام فعال بودیم دیگر. آن موقع هم باز دوباره یک مینیبوس در اختیار ما بود تقریباً یک حالت منطقهبندی شده بود که در هر قسمتی کسی، ما هم در یکی از مینیبوسها یک بخشی از مسیر را در اختیار داشتیم، آمدیم و دیدیم جمعیت و ازدحام دیگر نمیشود با مینیبوس رفت، پیاده شدیم، پیاده که شدیم، عبای من ماند در ماشین، در مینیبوس و آن مینیبوس رفته بود و مینیبوس را گم کردیم و ما هم بدون عبا در خیابان راه افتادیم، آمدیم تا مدرسه شهیدمطهری فعلی سپهسالار جدید قدیم، چون این سپهسالار که اسمش شهیدمطهری شده، قبلش شده بود شهیدمدرس و بعد شد شهیدمطهری، سپهسالار جدید به آن میگویند. یک مدرسه هم هست سپهسالار قدیم که الان شده مدرسه شهیدبهشتی و پشت مدرسه مروی است. آن قدیمیتر از این مدرسه است. این مدرسه جدیدی است مدرسه شهیدمطهری فعلی و سپهسالار جدید.
آنجا این مغازههای دور مدرسه، عطاری و اینها آنموقع زیاد بود، من رفتم وارد یکی از این عطاریها شدم، یک پیرمرد متدین و ظاهرالصلاحی بود از همین عطاریها، گفتم آقا من عبایم اینطوری در مینیبوس رفته و بدون عبا هم متعارف نیست بدون عبا انسان در خیابان راه برود، آنوقت ایشان یک عبا داشت و به من داد، عبایش را به امانت به من داد و من خب مشکل عبایم حل شد، رفتم، بعد البته چند روز بعد رفتم عبا را به ایشان دادم. خیلی روزهای خوبی بود. شب بیست و یکم هم بگوییم پادگان را گرفتیم.
به هر حال بعد حکومت نظامی اعلام شد که از ساعت 4 بعدازظهر در تهران حکومت نظامی اعلام شد حضرت امام بیانیه دادند که مردم بیایند در خیابان و تهدید هم کردند، در بیانیهشان تهدید کردند، ضمنی البته، گویی مثلاً تهدید کردند که اگر چنین و چنان شود ما ممکن است حکم جهاد بدهیم، یعنی تعبیر اینطوری نکرده بودند ولی عبارت چون همچین مضمونی را میرساند که ما یک تصمیم دیگری خواهیم گرفت. یک همچین مضمونی را فرموده بودند. خب ملت ریختند در خیابانها و درگیری بین گارد و همافرهای نیروی هوایی شروع شد در خیابان پیروزی، در واقع نیروی هوایی و نیروی دریایی، سالمتر از نیروی زمینی بود.
در واقع نیروی دریایی در غالب کشورها شاید این حالت باشد، نیروی دریایی چون در جامعه نیست، سالمتر هستند، مردمیتر هستند، با ادبتر هستند، با اخلاقتر هستند. بعد از آن هم نیروی هوایی. در نیروی هوایی افسران ارشد که خب طرفدار شاه بودند، افسرهای جزء و همافرها؛ الان نیست. آنموقع بین درجهدارها با افسران یک رتبه دیگری تعریف شده بود به عنوان همافر و به اصطلاح میگفتند همافرها؛ این همافرها نه به آن معنا درجهدار بودند، مثلاً فرض کنید که استوار و یک همچین درجههایی داشته باشند و نه ستوان و سروان و سرگرد و سرهنگ و سرتیپ به اصطلاح افسر نبودند.
آنوقت اینها بچههای متوسط نیروی هوایی بودند اینها سنگربندی کردند به دفاع از حضرت امام و عرض شود که گارد حمله کرد به اینها در سالن غذاخوری مشغول غذاخوردن بودن، شعار میدادند و تلویزیون هم روشن بود، یک مرتبه گارد حمله کرد به اینها، درگیری شروع شد. ما روز بیست و یکم دیگر یواش یواش هی سلاح دست افراد افتاد. ما هم محلهمان جنوب غرب تهران، در واقع جزء طلبههای فعال بودیم. یعنی اگر اسم میخواستند ببرند در منطقه غرب تهران مثلاً دو سه طلبه را میخواستند اسم ببرند که در مبارزات فعال هستند و مجالس را اداره میکنند و جوانان با آنها مرتبطند خب قهراً بنده طلبه را هم نام میّبردند.
آن منطقه خب در قبضه ما بود فضای انقلاب منطقه غرب تهران، نه فقط جنوب غرب، جنوب غرب محلهمان بود ولی خب کل غرب تهران به نحوی جولانگاه ما بود، حالا من اگر یک وقتی فرصت شود میگویم در نقاط مختلف تهران، گروه، گروه جوانهایی با من مرتبط بودند از شمالغرب و طرشت و بالای میدان آزادی فعلی و تا پایینتر بابائیان به اصطلاح پایینتر از بابائیان، میدان بریانک بعد قلعه مرغی و خزانه./813/د102/ب1