۱۴ دی ۱۳۹۹ - ۱۷:۳۵
کد خبر: ۶۷۱۹۲۴
یادداشت؛

معجزه اخلاص

معجزه اخلاص
قاسم سلیمانی حرف نزد، عمل کرد؛ بیلان کاری و رزومه و سابقه تحصیلی ارائه نکرد؛ منت سر کسی نگذاشت؛ مدام و هر روز از این عملیات و آن عملیاتش نگفت، یک روز آمد نامه داد که دولت داعش تمام شد و این رد بزرگ او بود که در جهان باقی ماند.
به گزارش خبرگزاری رسا، ۱۰ سال پس از روز‌هایی که خیابان‌هایی در تهران شعار حداقلی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» را تجربه کرد، در همین شهر حداکثری برای بدرقه مردی جمع شدند که مجری سیاست‌های منطقه‌ای و برون مرزی ایران بود و عملکردش روشن‌ترین مصداق مقابل آن شعار؛ هم دلش برای غزه می‌تپید، هم لبنان، هم عراق، هم یمن، هم سوریه، هم افغانستان و هم البته و صد البته که برای ایران.
روزی که مردم ایران برای وداع سردار قاسم سلیمانی اجتماعات عظیم و کم نظیر خلق کردند، آن شعار کذایی ۸۸ عملاً زیر پاهایشان بود. اما در این ۱۰ سال، از تولد فریاد «نه غزه، نه لبنان» تا قدردانی مردم از کسی که مجری اول سیاست «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران» بود، چه گذشته بود؟ ۱۰ سال پس از خلق «نه غزه، نه لبنان...» را جمهوری اسلامی و مخالفانش که با چنین شعاری به سیاست‌های منطقه‌ای و داخلی آن همزمان اعتراض می‌کردند، چگونه گذراندند که در نهایت، مردم در کنار کسی ایستادند که نماینده تام و تمامی برای این سیاست بود؟

«نه غزه، نه لبنان...» فقط یک شعار نبود، یک مانیفست بود؛ یک محور رسانه‌ای و سیاسی با پشتوانه‌ای از دلار‌هایی اختصاص یافته به شکست دادن امتداد یک انقلاب. در واقع آن شعار فقط ذره‌ای از بروز خارجی یکی از محور‌های اختصاص یافته به تخریب انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن بود. بر مبنای این محور، به مردم ایران القا می‌شد که حاکمیت به جای حل مشکلات داخلی و داشتن دغدغه رفاه مردمش، پی مداخله در امور داخلی کشور‌های دیگر است. در این ۱۰ سال گذشته از خلق این شعار برای آنکه نماد اعتراض به سیاست‌های ایران در محور مقاومت باشد، برنامه ریزان آن نه تنها ذره‌ای عقب ننشستند، بلکه بر آن هم افزودند و به این رویدادی که «مداخله» می‌نامیدند، جنایت‌های جنگی علیه مردم منطقه را هم اضافه کردند. زمانی که این شعار در تجمعات ۸۸ سر داده شد، هنوز جنگ سوریه حتی جرقه‌اش هم زده نشده بود، در فاصله خلق این شعار تا بدرقه مردمی فرمانده نیروی قدس سپاه، نبرد سوریه با همه پیچیدگی‌های ایدئولوژیک و سیاسی و نظامی‌اش آغاز شده و پایان یافته بود و طی هفت سال فرصت مناسبی را در اختیار خالقان این شعار قرار داده بود تا در ادامه القائات خود به مردم ایران، بگویند که بشار اسد چگونه در سوریه مردم را می‌کشد و ایران هم در کنار او ایستاده و پولی را که باید هزینه تامین رفاه اقتصادی مردم ایران شود، خرج آدمکشی اسد در سوریه می‌کند. چه روز‌ها که کارزار تبلیغاتی دشمن، از کانال‌های تلگرامی سلطنت طلب‌ها و فیک‌های مجازی رجوی تا شبکه‌های تلویزیونی و سایت‌های بی بی سی و دویچه وله و العربیه و رادیو فردا، عکس‌های تقلبی را باالقای جنایت‌های ارتش سوریه و سپاه ایران به خورد مخاطب دادند و تحلیل‌های دروغ نوشتند و خبر‌های دروغ خواندند تا برای مخاطبان ایرانی و غیرایرانی جا بیندازند که ایران در کشور‌های دیگر مداخله می‌کند؛ این مداخله به جنایت علیه مردم آزادی خواه منجر می‌شود؛ برای توقف این قطار جنایت راهی جز تحریم نیست؛ و هزینه این اتفاق را مردم ایران می‌پردازند، چه با خرج شدن پول شان در آن کشور‌ها و چه با تحریم‌های غرب برای توقف ایران. همه چیز درست همان طور که کارزار سیاسی – تبلیغاتی غرب پیش بینی کرده بود، پیش می‌رفت. خبرهایشان علیه سیاست منطقه‌ای ایران دنیایی از افکار عمومی را در می‌نوردید و تحلیل هایشان پر بازدید می‌شد و لایک هایش از شمارش فراتر می‌رفت؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه‌های تروریستی دولت امریکا قرار گرفت، فرماندهان نظامی ایران تحریم شده و حتی در لیست ترور قرار گرفتند؛ همه چیز در ظاهر به دلخواه آنان جلو می‌رفت. ۱۰ سال بعد، اما کسی که با رفتنش افکار عمومی که هیچ، قلب‌های میلیون‌ها نفر را منقلب کرد و مراسم وداعش به اجتماعات عظیم هم پیمانی برای ایران تبدیل شد، همانی بود که سیاست‌های منطقه‌ای ایران به نام او شناخته می‌شد، ژنرال قاسم سلیمانی.

در خلال این سال ها، حاج قاسم سلیمانی، در سکوت، بی هیاهوی تبلیغاتی و بی حرف‌های حاشیه‌ساز و بدون ایجاد دوقطبی در میان ملت، کار خود را پیش می‌برد. همه این سال ها، او نه فقط فرمانده نظامی ایران در منطقه، بلکه گویی افسر جنگ نرم هم بود و البته در کنار همه این‌ها به مثابه یک دیپلمات کارکشته، دیپلماسی عمومی به نفع ایران را پیاده می‌کرد. هر جایی در این کشور و در این منطقه، ردی از او به چشم می‌خورد. یک جایی در سوریه دستخطش بود در خانه‌ای که از آن به عنوان مقر برای عملیات آزادسازی بوکمال استفاده کرده و از صاحب خانه حلالیت طلبیده بود؛ یک جایی در عراق وقتی در میانه نبرد با داعش فرصتی دست داد، به دیدار عشایر رفته بود؛ یک جایی نگران هزینه زندگی رزمندگان افغانستانی شده بود و پی تامین آن رفته بود؛ یک جا‌هایی در ایران آغوش باز یتیمان مدافعان حرم شده بود؛ و همه جا برای امت اسلام و از جمله ملت ایران فداکاری کرده بود؛ جانش را سر دست گرفته و جلو رفته و برای حفظ و تامین امنیت این مردم جنگیده بود. بی بی سی می‌گفت حمله شیمیایی به مردم کار اسد است و سپاه هم حمایت می‌کند، مردم سوریه، اما از نزدیک دیده بودند که امنیت شان و تجزیه نشدن کشورشان مرهون سیاست‌های قاسم سلیمانی است، مدیون همکاری ایران است و نیز می‌دانستند که او روسیه را پای دفاع از سوریه آورد. العربیه می‌گفت ایران در عراق دخالت می‌کند، اما مردم موصل دیده بودند که شاگردان سلیمانی برای نجات آنان از دست تروریست‌های داعش جنگیده‌اند. کرد‌های عراق می‌گفتند از امریکا درخواست کمک کردیم و توجهی نکردند، سلیمانی به دادمان رسید.
و، اما در ایران، گرچه شهدای سال‌های آغازین نبرد سوریه، بی اطلاع عمومی در ایران تشییع شدند و همین پنهان کاری‌ها فضا را برای نبرد رسانه‌ای ضد ایرانی بیشتر فراهم کرد، اما تروریسم خود ساخته غرب که پایش به پایتخت‌های اروپایی و امریکا باز شد و در قلب اروپا، عملیات کرد، اهمیت امنیتی را که حاج قاسم و نیروهایش برای مردم ایران ساخته بودند، روشن کرد. کم کم خبر‌های مربوط به ژنرال سلیمانی که حتی در دوران قدرت امریکایی‌ها در عراق، به منطقه سبز بغداد هم می‌رفت و می‌آمد و امریکایی‌ها بعداً می‌فهمیدند، به گوش مردم رسید. ایرانی‌هایی که از نیرو قدس سپاه کمتر شنیده بودند و از فرمانده‌اش خیلی کمتر، در خلال جنگ سوریه با او آشنا شدند. می‌دانستند بودجه نظامی و اقتصادی جداست و اگر هم پولی خرج می‌شود، نه دخلی به رفاه ملت دارد و نه بی آورده برای ایران است و از همه مهم‌تر آنکه اگر ایمانی به «جانم فدای ایران» باشد، در دل همین مدافعان حرم است که از قضا، این بار مسیر جان فدا کردن برای ایران از سوریه می‌گذشت. بی اجازه که هیچ، ایران بی دعوت هم جایی نرفته بود، با دعوت و درخواست کمک عراق و سوریه بود که ایران آنجا بود و دیگر چه جای ادعای مداخله؟

قاسم سلیمانی حرف نزد، عمل کرد؛ بیلان کاری و رزومه و سابقه تحصیلی ارائه نکرد؛ منت سر کسی نگذاشت؛ مدام و هر روز از این عملیات و آن عملیاتش نگفت، یک روز آمد نامه داد که دولت داعش تمام شد و این رد بزرگ او بود که در جهان باقی ماند و مهر تاییدی بر سیاست‌های منطقه‌ای ایران زد که او مجری‌اش بود و جهانی کوشید که آن سیاست‌ها را مداخله گرایانه و جنایت کارانه جلوه دهد، اما رد‌های پررنگی که از ایثار خالصانه او بر جا ماند، نامش را جاودانه کرد و هر کسی به قدر بضاعتش او را شناخت و عطر فداکاری هایش همه جا پیچید، «چون شیشه عطری که درش گم شده باشد». او برای مردم سخنرانی نکرد که بگوید چرا سیاست‌های منطقه‌ای ایران را درست می‌داند، بلکه با عمل نشان داد که این سیاست‌ها درست بوده است و واکنش مردم به ترور او و سفر آسمانی‌اش ثابت کرد که مردم او را، خلوصش را و درستی عملکردش را باور کرده‌اند.

از آن شعار ۸۸ دیگر جز شلوغ کاری‌های پیاده نظام رجوی و پهلوی و ... باقی نمانده، آنچه وجود دارد، قدرت منطقه‌ای مردم ایران است. از این روست که حتی سخن گفتن از معامله بر سر مسائل منطقه، نه فقط غلط، بلکه خیانت به خون حاج قاسم و چند دهه تلاش مجاهدانه او برای قدرت بخشیدن به ملت‌های مظلوم و محور مقاومت و سیادت ایران در منطقه است. مانیفستی که خروجی‌اش «نه غزه، نه لبنان» بود و جانی هم برای ایران نمی‌داد، مرده و زیر قدم‌های حداکثری مشایعت کنندگان سردار شهید لگدکوب شده است، کسی دیگر نمی‌تواند خواب نبش قبر ببیند.
 
منبع: روزنامه جوان
علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات